هدایت شده از 💦نــسیـــــــم بهشـــــــت💦
5.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دعای روز ۲۲
اللهمّ افْتَحْ لی فیهِ أبوابَ
فَضْلَکَ وأنـْزِل علیّ فیه
بَرَکاتکَ وَوَفّقْنی فیهِ لِموجِباتِ
مَرْضاتِکَ واسْکِنّی فیهِ بُحْبوحات
جَنّاتِکَ یامُجیبَ دَعْوَةِالْمُضْطَرِّین
🍃❤🍃
?🔻پیامبراکرم (ص):
🔸موسى گفت: خدايا! نزديكى به تو را مى خواهم. فرمود: «نزديكى به من ، براى كسى است كه شب قدر را بيدار مى ماند».
🔸 گفت: خدايا! رحمت تو را مى خواهم. فرمود: «رحمت من ، براى كسى است كه در شب قدر بر بينوايان ترحّم كند».
🔸 گفت: خدايا! عبور از صراط را مى خواهم. فرمود: «آن ، براى كسى است كه در شب قدر ، صدقه اى بدهد».
🔸گفت: خدايا! درختان و ميوه هاى بهشتى مى خواهم. فرمود: «آن ، براى كسى است كه در شب قدر ، تسبيح گويد».
🔸گفت: خدايا! رهايى از آتش را مى خواهم. فرمود: «آن ، براى كسى است كه در شب قدر ، آمرزش بخواهد و استغفار كند».
🔸 گفت: خدايا! خرسندى تو را مى خواهم. فرمود: «خرسندى من ، براى كسى است كه در شب قدر ، دو ركعت نماز بگزارد».
@nasemebehesht 🌸
📚 الإقبال : ج 1 ص 345 ، بحار الأنوار : ج 98 ص 145 ح 3 .
نشردهید لطفا
پیامبر اکرم (ص)فرمودند
كسى كه نمازهاى پنجگانه را در موقع خود اقامه كند و ركوع و سجود نماز را كامل بجا آورد خداى عزّ و جلّ ۱۵ خصلت به او عطا فرمايد
۱. سه خصلت در دنيا
عمر او را زياد كند،
مال و اموال او را زياد كند،
اولاد صالح او را زياد كند.
۲. سه خصلت در موقع مرگ
از ترس او را ايمن دارد،
از هول مرگ ايمن دارد،
او را داخل بهشت گرداند.
۳.سه خصلت در قبر
سؤ ال نكير و منكر را بر او آسان كند،
قبر او را وسيع گرداند،
درى از درهاى بهشت به روى او گشوده شود.
۴. سه خصلت در محشر
صورت او مثل ماه ، نور مى دهد،
نامه عملش را به دست راستش دهند،
حساب را بر او آسان مى گرداند.
۵. سه خصلت در موقع عبور از صراط
خداوند از او راضى مى شود،
به او سلام مى دهد،
نظر رحمت به او مى فرمايد.
📚 كنز العمّال
@nademebehesht 🌸
باانتشار مطالب کانال درثواب اخروی ان سهیم باشید
هدایت شده از 💦نــسیـــــــم بهشـــــــت💦
16.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یا علی یا علی یاعلی جان
آند اولسون علی نین جانینا
#حیدریم #من
@nasemebehesht 🌸
http://eitaa.com/joinchat/961347592Cde0bac8f2a
🌍 @ghiamat1394 <~~ کنید join
💮🍃💮🍃💮🍃💮🍃💮🍃
⚪ در محضر آیت الله #بهجت
🌷 چه قدر به مرگ نزدیکیم، ولی در فکر آن نیستیم؟!
💮 انسان چه قدر به مرگ نزدیک است و در عین حال چه قدر آن را دور می پندارد و از آن غافل است!
🌷 آقای حایری می فرمود: در خواب دیدم که عزراییل به من فرمود: شما باید استراحت کنید. با این که می دانیم خواهیم مرد؛ بلکه تنها وقت مرگ معلوم و یا مظمون ما نیست، زیرا هر شب در عوالمی از برزخ می رویم که هیچ اختیارش دست ما نیست،
⚪ چنان که قرآن شریف می فرماید:
(قضی علیها الموت) (51)
مرگ را به صورت حتمی بر آن نوشته است.
🌷 هم چنین می فرماید:
فیمسک التی قضی علیها الموت و یرسل الاخوی (52)
آن گاه نفس کسی را که خداوند مرگ او را حتمی نموده نگاه می دارد و دیگری را رها می کند.
⚪ و در سجده ی نخست بعد از بیدار شدن از خواب برای انجام نماز شب مستحب وارد شده است که گفته شود:
الحمد لله الذی احیانی بعد ما اماتنی. (53)
سپاس خدایی را که مرا بعد از مرگ، زنده گردانید.
🌷 با این همه، این گونه از مرگ غافل هستیم! بله، اشخاصی بودند که همیشه مهیا و منتظر و به یاد مرگ بودند.
http://eitaa.com/joinchat/961347592Cde0bac8f2a
💠غربال شدن (اَلَک شدن) شیعیان در زمان غیبت
☀ امام صادق (ع) درباره شدت فتنههای زمان غیبت میفرمایند:
🔱«وَ اللَّهِ لَتُمَحَّصُن؛
🔱 وَ اللَّهِ لَتُمَیَّزُنَّ؛
🔱 وَ اللَّهِ لَتُغَرْبَلُنَّ؛
🔱حَتَّى لَایَبْقَى مِنْکُمْ إِلَّا الْأَنْدَر»
☝به خداوند سبحان سوگند شما خالص می شوید؛
☝به خداوند سبحان سوگند شما از یکدیگر جدا میشوید؛
☝به خداوند سبحان سوگند شما غربال خواهید شد؛
☝تا اینکه از شما شیعیان باقی نمیماند جز گروه بسیار کم و نادر.
👈در این روایت شریفه امام صادق علیه السلام هشدار میدهد که خداوند شیعیان را در زمان غیبت دچار آزمایش بسیار سختی خواهد کرد و بسیاری از اشخاصی که منتسب به شیعه هستند
غربال میشوند
و خالص میشوند
و از این میان گروه بسیار اندکی از شیعیان باقی میمانند.
✅ در این میان کسانی نجات خواهند یافت که:
1⃣خود را در زمان غیبت به امام زمان عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف نزدیک و نزدیک تر کنند؛
2⃣خود را از رذایل اخلاقی پاک کنند و به صفات حسنه نیکو گردانند(تزکیه نفس کنند).
3⃣شناخت امام زمان عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف و دعای فراوان برای فرج ایشان، تنها راه نجات در این دوران پر از فتنه است.
📚بحارالانوار، ج5، ص216
🍃🌹الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/961347592Cde0bac8f2a
هدایت شده از 💦نــسیـــــــم بهشـــــــت💦
🌴چه زیبا گفت پیرمرد:👇👇
👈یک عمر
من و سلامتی
دنبال پول بودیم...🌴
👈اکنون
من و پول دنبال سلامتی..!!!🌺
@nasemebehesht 🌸
هدایت شده از فایل و کلیپ نسیم بهشت
1_4945066138766671941.mp3
2.67M
🎧🎧
#حتما_گوش_کنید👆
✅حرمت آبروی مومن
آبروی کسی رو اگه بردی مثل اینکه خونه خدا رو خراب کردی
═══✼🍃🌹🍃✼═══
🔹 #حاج_اقا_
🔹 #نشر_دهید
@nasemebehesht 🌸
🍂🍂🍂🍂
🍂🍂🍂 ﴾﷽﴿
🍂🍂
🍂
💠 #رمان_من_با_تو ❤️
💠 #قسمت_۱۹
ماشین سرخیابون ایستاد،رو بہ بنیامین گفتم:ممنون خدافظے!
دستم رو گرفت،عادت ڪردہ بودم!
_فردا بیام دنبالت باهم بریم دانشگاہ؟
بے حس دستم رو از دستش ڪشیدم بیرون.
_با،بابا میرم باے!
مثل بچہ ها گفت:دلم تنگ میشہ خب!
حسے بهش نداشتم منتظر فرصت بودم تا باهاش بهم بزنم!
بہ لبخند ڪم رنگے اڪتفا ڪردم و پیادہ شدم!
بوق زد،نفسم رو با حرص دادم بیرون،برگشتم سمتش و براش دست تڪون دادم،با لبخند دستش رو برد بالا و رفت!
آخیشے گفتم،با دستمال ڪاغذے برق لبم رو پاڪ ڪردم و راہ افتادم سمت خونہ،جدے رو بہ روم،رو نگاہ میڪردم و محڪم قدم برمیداشتم!
مریم همونطور ڪہ داشت چادرش رو مرتب میڪرد بہ سمتم مے اومد،نگاهم ڪرد،با لبخند گفت:سلام هانیہ خوبے؟
دستم رو بہ سمتش دراز ڪردم و گفتم:سلام ممنون تو خوبے؟
همونطور ڪہ دستم رو میگرفت گفت:قوربونت.
سرڪوچہ رو نگاہ ڪرد و گفت:امین اومد من برم!
دیگہ برام مهم نبود،دیدن مریم و امین زیاد اذیتم نمے ڪرد،فقط رد زخم حماقتم بودن،ازش خداحافظے ڪردم و وارد خونہ شدم،مادرم داشت حیاط رو میشست آروم سلام ڪردم و وارد پذیرایے شدم!
مادرم پشت سرم اومد داخل
_هانیہ!
برگشتم سمتش.
_بلہ مامان!
نشست روی مبل،بہ مبل ڪناریش اشارہ ڪرد.
_بیا بشین!
بے حرف ڪنارش نشستم.
با غصہ نگاهم ڪرد.
_قرارہ برات خواستگار بیاد!
پام رو انداختم رو پام.
_مامان جان من تازہ هیجدہ سال رو تموم ڪردم،تازہ دارم میرم دانشگاہ رو دستتون موندم؟
با اخم نگاهم ڪرد:نہ خیر!ولے بسہ این حالت!شدے عین یہ تیڪہ یخ،دوسالہ فقط ازت سلام،صبح بہ خیر،شب بہ خیر،خستہ نباشے،خداحافظ میشنویم!هانیہ چرا این ڪار رو با خودت میڪنے؟
بے حوصلہ گفتم:نمیدونم!روانشناس هایے ڪہ میرے پیششون میگن شوڪہ!
با عصبانیت نگاهم ڪرد:بس نیست این شوڪ؟!هانیہ یادت بیارم ڪہ سال سوم همہ درس ها رو بہ زور قبول شدے؟یادت بیارم بہ زور ڪنڪور قبول شدے ڪجا؟!دانشگاہ آزاد قم رشتہ حسابدارے،خانم مهندس!بہ خودت بیا!
از رو مبل بلند شدم.
_چشم بہ خودم میام،بہ در و دیوار ڪہ نمیام!
همونطور ڪہ میرفتم سمت اتاقم گفتم:خواستگار بیاد فقط سنگ رو یخ میشید من از این اتاق تڪون نمیخورم!
_شهریار چرا باید پاے تو بسوزہ؟!
با تعجب برگشتم سمتش!
_مگہ شهریار رو چے ڪار ڪردم؟!
جدے نگاهم ڪرد.
_شهریار عاطفہ رو دوست دارہ بخاطرہ تو....
نذاشتم ادامہ بدہ سریع اما با خونسردے گفتم:میدونم مامان جان اما لطفا ڪسے براے من فداڪارے نڪنہ!نگران نباشید عاطفہ رو ترور نمیڪنم،قرار خواستگارے رو بذار!
در اتاق رو بستم،بدون اینڪہ لباس هام رو عوض ڪنم نشستم روے تختم و بہ حیاطمون خیرہ شدم،دوسال پیش اولین ڪارے ڪہ ڪردم اتاقم رو با شهریار عوض ڪردم!
#ادامہ_دارد...
نویسنده این متن👆:
#لیلی_سلطانی 👉
💠 #فدایی_خانم_زینب
🍂
🍂🍂
🍂🍂🍂
🍂🍂🍂🍂
🍂🍂🍂🍂
🍂🍂🍂 ﴾﷽﴿
🍂🍂
🍂
💠 #رمان_من_با_تو ❤️
💠 #قسمت_۲۰
وارد ڪافے شاپ شدم،بنیامین از دور برام دست تڪون داد،هم ڪلاسے دانشگاهم حدود چهارماہ بود باهم در ارتباط بودیم،رفتم سمتش،بلند شد ایستاد.
_سلام خانم خانما!
دستش رو بہ سمتم دراز ڪرد،باهاش دست دادم و نشستم.
_چے میخورے؟
نگاہ سرسرے بہ منو انداختم و گفتم:فعلا هیچے!
_چہ عجب حرف زدے!
بے حوصلہ گفتم:ڪش ندہ باید زود برم!
بدون توجہ بہ من رو بہ گارسون گفت:دوتا قهوہ ترڪ لطفا!
دوبارہ برگشت سمتم،دستم رو گرفت هے دستم رو فشار میداد!
دستم رو از تو دستش ڪشیدم بیرون.
_صد دفعہ نگفتم خوشم نمیاد اینطورے نڪن؟!
_نخوردمت ڪہ!
با عصبانیت گفتم:نہ بیا بخور!
لبخند دندون نمایے زد و گفت:اتفاقا مامان و بابام چند روز خونہ نیستن!
پوزخند زدم و بلند شدم.
_دیگہ بہ من زنگ نزن!
سریع بلند شد!
_هانیہ!خب توام شوخے ڪردم.
ڪیفم رو انداختم روے دوشم.
_برو این شوخے ها رو با عمہ ت ڪن!
با اخم نگاهم ڪرد.
_گفتم شوخے ڪردم دیگہ ڪش ندہ!
همونطور ڪہ میرفتم سمت خروجے گفتم:برو بابا دیگہ دور و بر من نباش!
_حرف آخرتہ دیگہ؟!
_حرف اول و آخر!
با لبخند بدے نگاهم ڪرد
_باشہ ببینم بابا و داداشت چے میگن!
آب دهنم رو قورت دادم ولے حرڪتے از خودم نشون ندادم ڪہ بفهمہ ترسیدم!دوبارہ حرڪت ڪردم سمت خروجے،دو تا از دخترهاے مذهبے ڪلاس داشتن نگاهم میڪردن و حرف میزدن! با خودم گفتم ڪارت بہ حراست نڪشہ! از ڪافے شاپ خارج شدم،حضور ڪسے رو پشت سرم احساسم ڪردم،برگشتم،بنیامین بود.
_شنیدے چے گفتم؟!
بیخیال گفتم:آرہ،ڪر ڪہ نیستم!
دخترهاے ڪلاس از ڪافے شاپ اومدن بیرون یڪے شون گفت:خانم هدایتے مشڪلے پیش اومدہ؟
بہ نشونہ منفے سرم رو تڪون دادم،با شڪ راہ افتادن سمت دانشگاہ،خواستم برم ڪہ بنیامین بازم رو ڪشید با عصبانیت گفتم:چتہ وحشے؟!برو تا ملتو سرت نریختم!
انگشت اشارہ ش رو بہ نشونہ تهدید سمتم گرفت:ببین من دست بردار نیستم.
نگاہ چندش آورے بهم انداخت و گفت:چیزے ڪہ ازت بهم نرسید!
دیگہ نتونستم طاقت بیارم محڪم بهش سیلے زدم خواست ڪارے ڪنہ ڪہ پشیمون شد!
چندتا از طلبہ هاے دانشگاہ ڪہ بہ معرفے استادها براے واحدهاے دینے مے اومدن،بہ سمتمون اومدن،حتما ڪار دخترها بود!یڪے شون با لحن ملایمے گفت:سلام اتفاقے افتادہ؟
بنیامین با عصبانیت گفت:بہ تو چہ ریشو؟!
با لبخند زل زد بہ بنیامین:چہ دل پرے از ریش من دارے!
سریع گفتم:این آقا مزاحمم شدہ!
پسر بدون اینڪہ نگاهم ڪنہ گفت:شما بفرمایید ما حلش میڪنیم!
توقع داشتم اخم ڪنہ و با عصبانیت بتوپہ بہ بنیامین بہ من هم بگہ خواهرم چادرت ڪو؟!
با تعجب راہ افتادم سمت دانشگاہ،پشت سرم رو نگاہ ڪردم،داشت با لبخند با بنیامین حرف میزد!
#ادامہ_دارد...
نویسنده این متن👆:
#لیلی_سلطانی 👉
💠 #فدایی_خانم_زینب
🍂
🍂🍂
🍂🍂🍂
🍂🍂🍂🍂
🍂🍂🍂🍂
🍂🍂🍂 ﴾﷽﴿
🍂🍂
🍂
💠 #رمان_من_با_تو ❤️
💠 #قسمت_۲۱
با عجلہ وارد دانشگاہ شدم،در ڪلاس رو زدم و وارد شدم. پسرے ڪہ پاے تختہ بود برگشت بہ سمتم،با دیدنش رنگم پرید ڪمے استرس گرفتم!همون پسرے بود ڪہ با بنیامین صحبت ڪرد،بے اختیار دستم رو بردم سمت مقنعہ م،همونطور ڪہ برگشت سمت تختہ گفت:بفرمایید بشینید!
آروم رفتم بہ سمت یڪے از صندلے هاے خالے،بنیامین با اخم نگاهم مے ڪرد توجهے نڪردم!نگران بودم چطور برخورد ڪنہ،نڪنہ بخاطرہ اون روز سر درس ها ڪارے ڪنہ یا بہ دوست هاے حراستیش بگہ؟!
محمدے،یڪے از پسرهاے ڪلاس دستش رو برد بالا و گفت:ببخشید برادر،بہ خانم هدایتے نذرے ندادین!
با تعجب نگاهشون ڪردم،پسر برگشت سمتش و گفت:بعداز ڪلاس بدید!
محمدے با پررویے گفت:اول وقتش فضلیت خاصے دارہ!
بیشتر بچہ هاے ڪلاس باهم گفتن صحیح است صحیح است!
پسر لبخندے زد و گفت:مگہ نمازہ؟
محمدے شونہ اے بالا انداخت و گفت:نمیدونم والا!ما از ایناش نیستیم!
و بہ یقہ پسر طلبہ اشارہ ڪرد،پسر قد بلند و متوسط اندامے ڪہ شلوار پارچہ اے مشڪے با پیرهن یقہ آخوندے سفید پوشیدہ بود،ریش ها و موهاے قهوہ ایش مرتب بود و هروقت صحبت میڪرد سفیدے دندون هاش مشخص میشد!
ملایم اما جدے گفت:ما حق سلیقہ داریم درستہ؟سلیقہ اے ڪہ بہ جامعہ مون آسیب نزنہ؟ ڪسے چیزے نگفت!
یقہ پیرهنش رو گرفت و گفت:همونطور ڪہ شما دوست دارین مدل یقہ پیرهنتون اونطور باشہ من هم این مدل یقہ رو دوست دارم!یقہ پیرهن من براے شما مشڪلے ایجاد میڪنہ؟من حق انتخاب ندارم؟
دیس خرما رو از روے میز برداشت و اومد بہ سمتم،همونطور ڪہ دیس رو جلوم گرفتہ بود رو بہ بچہ ها گفت:مطمئن باشید من اینطورے استخر نمیرم نگرانم نباشید!
همہ باهم گفتن اووووو،خرمایے برداشتم و تشڪر ڪردم.
یڪے از دخترها با خندہ گفت:برادر مگہ استخر رفتن حروم نیست؟
بچہ ها شروع ڪردن بہ خندیدن!
برگشت ڪنار تختہ،با خندہ گفت:شما برید اگہ گناهے داشت اون دنیا گردن من!
با تعجب نگاهش ڪردم،این رفتار،رفتارے نبود ڪہ من از طلبہ ها میدونستم!
یڪے از دخترها ڪہ دید هنوز متعجبم گفت:خرما ڪار بچہ هاست!مثلا خواستن سر ڪلاس معارف مزہ بریزن!
مثل بقیہ نبود!
#ادامہ_دارد...
نویسنده این متن👆:
#لیلی_سلطانی 👉
💠 #فدایی_خانم_زینب
@nasemebehesht 🌸
لطفا _ دوستان خودرا_به کانال _دعوت کنید
🍂
🍂🍂
🍂🍂🍂
🍂🍂🍂🍂
ایةالله بهجت (ره) ایةالله مجتهدی (ره)
🍂🍂🍂🍂 🍂🍂🍂 ﴾﷽﴿ 🍂🍂 🍂 💠 #رمان_من_با_تو ❤️ 💠 #قسمت_۱ نگاهم رو از کتاب فیزیک گرفتم و از پ
قسمت اول رمان من با تو برای عزیزانیکه تازه به جمع ماپیوستن خوش اومدین