eitaa logo
احکام شرعی
4.3هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
702 ویدیو
5 فایل
﷽ ❓ارسال سوال از طریق آیدی زیر: @ ادمین تبادلات:
مشاهده در ایتا
دانلود
سنی از تو گذشته، زشته! این جمله رو بارها و بارها از زبون دیگران، در مورد اطرافیان یا خودمون شنیدیم یا اینکه خودمون به دیگران گفتیم! 🔸توی تمام جوامع از سن به عنوان یک معیار عددی استفاده میشه در واقع سن فقط یک عدد محسوب میشه و بالاتر رفتن سن، جرم و نقص نیست و مانع از لذت بردن از لحظات زندگی نمیشه و معتقد هستند که آدمی تا زمانیکه نفس میکشه باید به بهترین وجه ممکن زندگی کنه و ضمن رعایت اخلاق و اصول انسانی باید نعمتهای خدا رو شکر بگه و هرکار و هر چیزی که خوشحالش میکنه رو میتونه انجام بده. 🔹در واقع گذر زمان رو اینگونه ترجمه میکنن؛ ما درج وانی تجربه چگونه زندگی کردن کسب میکنیم و در میانسالی و پیری از آن تجربه ها برای بهتر و شادتر زیستن استفاده میکنیم. 🔸اما در ایران سن از 30 - 35 سال که فراتر رفت دیگه کم کم واسه هر کاری سنی ازت گذشته و زشته! در واقع به نحوی باید فقط نفس بکشی و فقط در گذشته و با خاطرات گذشته زندگی کنی تا بمیری و به تعبیری در جوانی تجربه به دست میاریم و آنرا همرا با خود به گور میبریم! 🔹طرف دوست داره لباس رنگ شاد بپوشه: وای سنی ازت گذشته این چه رنگیه؟ ماشین اسپرت دلش میخواد: این واسه جووناس! تنهاست دلش میخواد ازدواج کنه یا با یکی هم صحبت بشه: دیگه اینکارا از تو گذشته توى این سن! دلش سفر تفریحی میخواد: وای تو دیگه فکر آخرتت باش! دوست داره ادامه تحصیل بده: واای برای چى دیگه؟! و هزاران دل خواستن‌های دیگه که در حد یک آرزو باقی میمونن تا مبادا زشت باشه... 🔸اینجوریه که تو مملکتمون توریست خارجی میبینیم که سن اجداد ما رو داره ولی لباس اسپرت و تیپ جوونا رو زده بدون اینکه نگران تفاوت سنش با دیگران باشه و داره از لحظات زندگی استفاده مفید میکنه؛ تو هر سنی ازدواج میکنن و لباس عروسی میپوشن؛ دوستانشون از همه ی گروه های سنی هستن و عیب نیست؛ ملاک دوستی و ازدواج، تفاهم و احساس آرامش هست نه سن! ولی اینجا پرسیدن سن فحش، و پاسخ دادن به آن ابزار شکنجه محسوب میشه! 🔺بیاییم ما هم نگرش خودمون رو عوض کنیم این زندگی رو دو بار به هیچکس نمیدن، پس اگه از ته دل کاری رو دوست دارین انجام بدید. نگران سن و سالت نباش تا زمانیکه نفس میکشی دیر نیست و زشت نیست... زشت اینه که عمرت رو زشت طی کنى😊🌸 👈 کانال حکایت نامه 🆔 @hekayatnameh
✨﷽✨ 🔴 حکایتی زیبا در بیان اهمیت احیای سنت های اسلامی ✍مرحوم حاج شیخ مرتضی طالقانی، از استادان اخلاق و علمای بزرگ نجف، که استاد آیت الله بهجت نیز بوده است، همراه با عده ای از علما از جمله آیت الله العظمی خوئی، به افطار دعوت بودند. وقتی غذا آماده می شود و همگی سر سفره می نشینند، حاج شیخ مرتضی طالقانی می فرماید: نمک در سفره نیست و اقدام به تناول غذا نمی کنند. بین محل افطار تا آشپزخانه نیز فاصله بوده و ظاهراً از خانه ای دیگر غذا می آورده اند. به هر حال مرحوم طالقانی دست به غذا نمی برند و دیگران، حتی آیت الله خوئی نیز به احترام ایشان شروع به غذا خوردن نمی کنند و مقداری طول می کشد تا نمک را بیاورند. بعد از ختم جلسه و هنگام رفتن، آیت الله خوئی خطاب به ایشان می فرماید: حضرت آقا، اگر شما به این اندازه به سنت الهی مقید هستید که اگر کمی نمک تناول نکنید غذا نمی خورید، در این گونه مجالس کمی نمک با خود همراه داشته باشید تا مردم را منتظر نگذارید. آقای طالقانی فوراً دست به جیب برده و کیسه کوچکی را درآورده و می فرماید: با خودم نمک داشتم، ولی می خواستم سنت اسلامی پیاده شود و متروک نماند. 📚 برگی از دفتر آفتاب ‌‌‌ 👈 کانال حکایت نامه 🆔 @hekayatnameh
🌿🌾🌿🌾🌿🌾 🌾🌿🌾 🌿 همیشه یک راه حل دیگر هم وجود دارد ✏ روزگاری یک دهقان در قریه زندگی می کرد که باید پول زیادی را که از یک پیرمرد قرض گرفته بود، پس می داد. دهقان دختر زیبایی داشت که خیلی ها آرزوی ازدواج با او را داشتند. وقتی پیرمرد طمعکار متوجه شد دهقان نمی تواند پول او را پس بدهد، پیشهاد یک معامله کرد و گفت اگر با دختر دهقان ازدواج کند قرض او را می بخشد، و دخترش از شنیدن این حرف به وحشت افتاد و پیرمرد کلاه بردار برای اینکه حسن نیت خود را نشان بدهد گفت: ... اصلا یک کاری می کنیم، من یک سنگریزه سفید و یک سنگریزه سیاه در کیسه ای خالی می اندازم، دختر تو باید با چشمان بسته یکی از این دو را بیرون بیاورد. اگر سنگریزه سیاه را بیرون آورد باید همسر من بشود و بدهی بخشیده می شود و اگر سنگریزه سفید را بیرون آورد لازم نیست که با من ازدواج کند و بدهی نیز بخشیده می شود، اما اگر او حاضر به انجام این کار نشود باید پدر به زندان برود. این گفت و گو در جلوی خانه کشاورز انجام شد و زمین آنجا پر از سنگریزه بود. در همین حین پیرمرد خم شد و دو سنگریزه برداشت. دختر که چشمان تیزبینی داشت متوجه شد او دو سنگریزه سیاه از زمین برداشت و داخل کیسه انداخت. ولی چیزی نگفت! سپس پیرمرد از دخترک خواست که یکی از آنها را از کیسه بیرون بیاورد. دخترک دست خود را به داخل کیسه برد و یکی از آن دو سنگریزه را برداشت و به سرعت و با ناشی بازی، بدون اینکه سنگریزه دیده بشود، وانمود کرد که از دستش لغزیده و به زمین افتاده. پیدا کردن آن سنگریزه در بین انبوه سنگریزه های دیگر غیر ممکن بود. در همین لحظه دخترک گفت: آه چقدر من دست و پا چلفتی هستم! اما مهم نیست. اگر سنگریزه ای را که داخل کیسه است دربیاوریم معلوم می شود سنگریزه ای که از دست من افتاد چه رنگی بوده است.... و چون سنگریزه ای که در کیسه بود سیاه بود، پس باید طبق قرار، آن سنگریزه سفید باشد. آن پیرمرد هم نتوانست به حیله گری خود اعتراف کند و شرطی را که گذاشته بود به اجبار پذیرفت و دختر نیز تظاهر کرد که از این نتیجه حیرت کرده است. 👈 کانال حکایت نامه 🆔 @hekayatnameh
هدایت شده از سه شنبه های مهدوی
🌱بسم رب المهدی 🌺السلام علی ربیع الأنام باورش سخت است اما به حساب و کتاب های این دنیایی، حالا هزار و صد و هشتاد و سه سال است که خورشیدمان در پسِ ابرهاست! گرچه گرمای محبت و نور هدایتش را با دل و جان حس می کنیم اما قرن هاست که چشمان مان از فیضِ دیدارش محروم است! ما خادم المهدی های در سالروز امامت و ولایت آخرین منجی عالم بشریت، قصد داریم با ایشان بیعت کنیم و به مناسبت این عید فرخنده و پر خیر و برکت، با همکاری شعب تهران، ١١٨٣ بسته شامل میوه، شیرینی و هدیه نذر سلامتی امام زمان(عج)، به منتظران و عاشقان مولای نازنینمان اهدا نماییم. شما هم می توانید در طرح با ما همراه شوید. 🤝پرداخت نذورات : 💳 شماره کارت ۶٣٩٣۴۶١٠۴۴۵٠۶٧١١ بنام امیرحسین همتی 📱شماره گیری #٣١٢*٧٨٠* 🔗لینک آسان پرداخت http://3shanbe.com/mahdi 🆔 @seshanbe_mahdavi 🌐 www.3shanbe.com
9.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خودتو دست‌کم نگیر؛ امروز همون شنبه‌ای هست که با همه‌ی شنبه‌ها فرق داره! می‌تونه تو رو تا مقام امام معصوم بالا ببره ❌ اگـــــــر ؛ ..... @fateme_madarm
✨﷽✨ 🔴گاهی برای یادگیری کافیست روش آموزش را تغییر داد ✍خانم معلمی پس از چند بار آموزش درس، از شاگردانش پرسید: چه کسی متوجه نشده است؟ سه نفر از شاگردان دستشان را بالا بردند.معلم گفت: بیایید جلوی تخته. سپس چوب تنبیه خود را از کیفش بیرون آورد. تمام دانش‌آموزان جا خوردند و متعجب و ترسان به خانم معلم نگاه می‌کردند. معلم به یکی از سه دانش‌آموز گفت: پسرم! این چوب را بگیر و محکم به کف دست من بزن!دانش‌آموز متعجب پرسید: به کف دست شما بزنم؟ به چه دلیل؟ معلم گفت: پسرم مطمئنا من در تدریسم موفق نبودم که شما متوجه درس نشدید! به همین دلیل باید تنبیه شوم!دانش‌آموز اول چند بار به دست معلم زد و معلم از درد سوزش دستش، آهی کشید و چهره‌اش برافروخته شد. نوبت نفر دوم شد. دانش آموز دوم که گریه‌اش گرفته بود، به معلم گفت:خانم معلم! به خدا من خودم دقت نکردم و یاد نگرفتم. من دوست ندارم با چوب به دست شما بزنم. از معلم اصرار و از دانش‌آموز انکار!تمامی دانش‌آموزان کلاس به گریه افتاده و از بازیگوشی‌های گاه و بی‌گاه داخل کلاس، هنگام درس دادن معلم شرمسار بودند.از آن روز دانش‌آموزان کلاس از ترس تنبیه شدن معلمشان جرأت درس نخواندن نداشتند. ‌‌‌‌ 👈 کانال حکایت نامه 🆔 @hekayatnameh
✍پیامبر اسلام (ص) فرمود: سوگند به خدا، خداوند بهتر از او به من نداد! وى ايمان آورد، زمانى كه مردم كافر بودند. مرا تصديق كرد، زمانى كه مردم مرا تكذيب كردند. مرا با اموالش همراهى كرد، زمانى كه مردم مرا محروم ساختند. 📚اسدالغابه، ج ۷، ص۸۶ ✨سالروز ازدواج پیامبر اکرم (ص) و حضرت خدیجه (س) مبارک باد. ✨ 👈 کانال حکایت نامه 🆔 @hekayatnameh
✨﷽✨ 🌼خرج کردن برای امام مهدی" ✍یکی از وظایف مردم در زمان غیبت، صله ی امام زمان به وسیله مال (خرج کردن) است. یعنی مومن بخشی از دارایی خود را برای امام زمانش هدیه کند و هر سال بر این عمل مداومت کند.در این عمل، ثروتمند و فقیر یکسانند اما هرکس به مقدار تواناییَش تکلیف دارد. امام صادق می فرمایند: هیچ چیز نزد خدا محبوبتر از اختصاص دادن دِراهم (واحد پول) به امام نیست. و به درستی که خداوند دِرهم را برای او (پرداخت کننده) در بهشت همچون کوه احد قرار دهد.1 همچنین امام صادق در تفسیر آیه 245 سوره بقره میفرمایند: 1- به خدا سوگند این در خصوص صله (خرج کردن) برای امام است. 2- به درستی که خدا آنچه را که مردم در اختیار دارند از جهت نیاز به آن قرض نخواسته است، و هر حقی که خداوند دارد، برای ولیِّ اوست... آن حضرت در جایی دیگر فرموده اند: هرکس پندارد که امام به آنچه در دست مردم هست احتیاج دارد، کافر است. جز این نیست که مردم نیازمندند که امام از ایشان بپذیرد. خدا امر فرموده که از اموال آنان صدقه و زکات بگیر و آنها را به وسیله آن پاک و تزکیه می نمایی.3 📚 1- اصول کافی 2- اصول کافی جلد 1 ص 537 3- اصول کافی - جلد 2 【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】 👈 کانال حکایت نامه 🆔 @hekayatnameh
✨﷽✨ ⚜حکایتهای پندآموز⚜ ✍دو برادر با هم در مزرعه خانوادگی كار می كردند :كه یكی از آنها ازدواج كرده بود و خانواده بزرگی داشت و دیگری مجرد بود . شب كه می شد دو برادر همه چیز از جمله محصول و سود را با هم نصف می كردند یك روز برادر مجرد با خودش فكر كرد و گفت :‌ (( درست نیست كه ما همه چیز را نصف كنیم . من مجرد هستم و خرجی ندارم ولی او خانواده بزرگی را اداره می كند )) بنابراین شب كه شد یك كیسه پر از گندم را برداشت و مخفیانه به انبار برادر برد و روی محصول او ریخت .در همین حال برادری كه ازدواج كرده بود با خودش فكر كرد و گفت:(( درست نیست كه ما همه چیزرا نصف كنیم.من سر و سامان گرفته ام ولی او هنوز ازدواج نكرده و باید آینده اش تأمین شود . )) بنابراین شب كه شد یك كیسه پر از گندم را برداشت و مخفیانه به انبار برادر برد و روی محصول او ریخت . سال ها گذشت و هر دو برادر متحیر بودند كه چرا ذخیره گندمشان همیشه با یكدیگر مساوی است . تا آن كه در یك شب تاریك دو برادر در راه انبارها به یكدیگر برخوردند . آن ها مدتی به هم خیره شدند و سپس بی آن كه سخنی بر لب بیاورند كیسه هایشان را زمین گذاشتند و یكدیگر را در آغوش گرفتند. 🌾خوبی هیچوقت در دنیا و آخرت از بین نمی رود... از "خوب" به "بد"رفتن به فاصله لذت پريدن از يک نهر باريک است اما براي برگشتن بايد از اقيانوس گذشت 📚 حکایتهای معنوی ‌‌‌‌ 👈 کانال حکایت نامه 🆔 @hekayatnameh
‌ 🔴🌖 مردی مادری پیر داشت که همیشه از دست مادرش می‌نالید و مادرش به دلیل کهولت سن در بینایی و شنوایی وراه رفتن ضعف داشت. مرد که از زندگی کردن با او خسته شده بود به نزد شیخی رفت و به او گفت تا راه چاره‌ای به او نشان دهد. شیخ به او گفت، مادرت هست و مراقبت از ان وظیفه‌ی توست او تو را بزرگ کرده و از تو مراقبت کرده الان وظیفه‌ی توست که ازاو مراقبت کنی. مرد گفت ده‌ها برابر زحمتی که برای بزرگ کردن من کشیده برای نگهداری او کشیده‌ام هیچ منتی برای بزرگ کردن من ندارد که هرچه کرده بیشتر از آن برایش کرده‌ام ودیگر نمی‌توانم او را تحمل کنم مگر برای او پرستاری بگیرم. شیخ که این حرف‌ها را از او شنید به او گفت، تفاوتی مهم بین مراقبت‌ کردن تو و مراقبت کردن مادرت است و آن اینست که مادرت تورا برای ادامه زندگی بزرگ ومراقبت کرد وتواز او مراقبت میکنی به امید روزی که بمیرد. پس تا عمر داری هرکاری برایش کنی نمیتوانی زحمات او را جبران کنی... 👈 کانال حکایت نامه 🆔 @hekayatnameh
‌ 📚داستان کوتاه مدرسه ای اقدام به بردن دانش آموزانش به اردو میکنه، که در مسیر حرکت اتوبوس به یک تونل نزدیک می شوند که نرسیده به آن تابلویی با این مضمون دیده میشود که حداکثر ارتفاع سه متر، و ارتفاع اتوبوس هم سه متر. ولی چون راننده قبلا این مسیر رو اومده بود با کمال اطمینان وارد تونل میشود و ولی سقف اتوبوس به سقف تونل کشیده می شود و در اواسط تونل توقف میکند. پس از آروم شدن اوضاع مسولین و راننده پیاده میشوند. پس از بررسی اوضاع مشخص میشود که یک لایه آسفالت جدیدی روی جاده کشیده شده که باعث این اتفاق شده و همه به فکر چاره افتادند یکی به کندن آسفالت و دیگری به بکسل کردن با ماشین سنگین دیگر و ... اما هیچکدام چاره ساز نبود. پسر بچه ای از اتوبوس پیاده شده و گفت که راه حل این مشکل را من میدونم، که یکی از مسوولین اردو بهش گفت که برو بالا پیش بچه ها و و از دوستات جدا نشو!! پسر بچه با اطمینان کامل گفت که به خاطر کوچکیم دست کمم نگیر و یادت باشه که سر سوزن به این کوچکی چه بلایی سر بادکنک بزرگ در می آره مرد از حاضر جوابی کودک تعجب کرد و راه حل از او خواست. بچه گفت که پارسال در یک نمایشگاهی معلممان یادمان داد که از یک مسیر تنگ چه جوری عبور کنیم و گفت که برای اینکه دارای روح لطیف و حساسی باشیم باید درونمان را از هوای نفس و باد غرور و تکبر و طمع و حسادت خالی کنیم و در اینصورت می توانیم از هر مسیر تنگ عبور کنیم و به خدا برسیم. مسوول به او گفت که بیشتر توضیح بده. پسر بچه گفت : که اگر بخواهیم این مساله را روی اتوبوس اجرا کنیم باید باد لاستیکهای اتوبوس را کم کنیم تا اتوبوس از این مسیر تنگ و باریک عبور کند . پس از این کار اتوبوس از تونل عبور کرد. خالی کردن درون از هوای کبر و غرور و نفاق و حسادت؛ رمز عبور از مسیرهای تنگ زندگی است . 👈 کانال حکایت نامه 🆔 @hekayatnameh
🌼🍃 🌼🍃چوپانی عادت داشت تا در یک مکان معین زیر یک درخت بنشیند و گله گوسفندان را برای چرا در اطراف آنجا نگه دارد. زیر درخت سه قطعه سنگ بود که چوپان همیشه از آنها برای آتش درست کردن استفاده می‌کرد و برای خود چای آماده می‌کرد. هر بار که او آتشی میان سنگها می‌افروخت متوجه می‌شد که یکی از سنگها مادامی که آتش روشن است سرد است اما دلیل آن را نمی‌دانست 🌼🍃چند بار سعی کرد با عوض کردن جای سنگها چیزی دست‌گیرش شود اما همچنان در هر جایی که سنگ را قرار می‌داد سرد بود تا اینکه یک روز وسوسه شد تا از راز این سنگ آگاه شود. تیشه‌ای با خود برد و سنگ را به دو نیم کرد. آه از نهادش بر آمد. میان سنگ موجودی بسیار ریز مانند کرم زندگی می‌کرد. 🌼🍃رو به آسمان کرد و خداوند را در حالی که اشک صورتش را پوشانده بود شکر کرد و گفت: «خدایا، ای مهربان، تو که برای کرمی این چنین می‌اندیشی و به فکر آرامش او هستی پس ببین برای من چه کرده‌ای و من هیچگاه سنگ وجودم را نشکستم تا مهر تو را به خود ببینم... 👈 کانال حکایت نامه 🆔 @hekayatnameh