eitaa logo
احکام شرعی
4.3هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
702 ویدیو
5 فایل
﷽ ❓ارسال سوال از طریق آیدی زیر: @ ادمین تبادلات:
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ 🏴شهادت مظلومانه امام حسن عسکری تسلیت ✍امام حسن عسکری علیه السلام در روز جمعه 8 ربیع الثانی سال 232 قمری در مدینه به دنیا آمد. و شهادت آن حضرت در روز جمعه 8 ربیع الاول سال 260 قمری وقت نماز صبح که به دلیل مسمومیت به دست معتمد عباسی در سن 28 سالگی اتفاق افتاد و در سامرا در نزد پدر بزرگوارش مدفون گردید، آن حضرت را عسکری گویند یا بخاطر اینکه همیشه در محاصره و زیر نظر عسکر (لشکر) و نیروهای حکومتی بود یا اینکه در محله ای به نام عسکر بوده است. ❶ هرکس بیجا از کسے تعریف کند مورد سوءظن(دیگران) قرار گیرد. ⇦ اعیان الشیعه ج2 ص42 ❷ کم آسایش ترین مردم کسے است که زیاد کینه و دشمنی کند. ⇦ تحف العقول ص784 ❸ گستاخی و بی ادبی فرزند بر پدر خود در خردسالی موجب عاق شدن او در بزرگی خواهد بود. ⇦ مسترک ج7 ص309 📚‍ احادیث الطلاب ص 998 تا 1013 【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】 👈 کانال حکایت نامه 🆔 @hekayatnameh
🍋🍋🍋🍋🍋🍋🍋🍋🍋🍋🍋 چهار حکایت کوتاه اما تاثیر گذار: حکایت اول: از کاسبی پرسیدند: چگونه در این کوچه پرت و بی عابر کسب روزی میکنی؟ گفت: آن خدایی که فرشته مرگش مرا در هر سوراخی که باشم پیدا میکند!! چگونه فرشته روزیش مرا گم میکند! حکایت دوم: پسری با اخلاق و نیک سیرت، اما فقیر به خواستگاری دختری میرود... پدر دختر گفت: تو فقیری و دخترم طاقت رنج و سختی ندارد، پس من به تو دختر نمیدهم... پسری پولدار، اما بدکردار به خواستگاری همان دختر میرود، پدر دختر با ازدواج موافقت میکند و در مورد اخلاق پسر میگوید: انشاءالله خدا او را هدایت میکند...! دختر گفت: پدر جان؛ مگر خدایی که هدایت میکند، با خدایی که روزی میدهد فرق دارد؟ حکایت سوم: از حاتم پرسیدند: بخشنده تر از خود دیده ای؟ گفت: آری... مردی که دارایی اش تنها دو گوسفند بود؛ یکی را شب برایم ذبح کرد... از طعم جگرش تعریف کردم... صبح فردا جگر گوسفند دوم را نیز برایم کباب کرد... گفتند: تو چه کردی؟ گفت: پانصد گوسفند به او هدیه دادم... گفتند: پس تو بخشنده تری... گفت: نه، چون او هر چه داشت به من داد اما من اندکی از آنچه داشتم به او دادم... حکایت چهارم: عارفی راگفتند: خداوند را چگونه میبینی؟ گفت آنگونه که همیشه میتواند مچم را بگیرد، اما دستم را می گیرد... {•اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفࢪَج•} ‌‌‌‌ 👈 کانال حکایت نامه 🆔 @hekayatnameh
ماجرای یک ناهار مخصوص با سردار سلیمانی رزمنده مدافع حرم «سیدمجتبی حسینی» برادر شهید سیداحمد حسینی خاطره‌ای از دیدار رزمندگان لشکر فاطمیون با سردارشهید حاج قاسم سلیمانی اشاره کرده و می‌گوید: سال 97 در منطقه جنگی بوکمال خاک سوریه نزدیک مرز عراق، رزمنده‌های فاطمیون به دلیل جنگ چند روزه رو در رو با تکفیری‌ها از نظر جسمی و روحی خسته شده بودند و از طرفی هم مهمات درحال تمام شدن بود، فرمانده عملیات خیلی تلاش می‌کرد که روحیه رزمنده‌ها حفظ شود و از پشت خط هم برای نیروهای پشتیبانی تقاضای کمک کرده بود گویا این خبر به حاج قاسم می‌رسد که رزمنده‌های فاطمیون در منطقه جنگی منتظر کمک هستند. حاج قاسم و یکی از همراهانشان به سمت منطقه حرکت کردند و سرزده خودشان را به رزمنده‌ها ‌رساندند. در این لحظه رزمنده‌ها با اشتیاق بهم خبر دادند که حاج قاسم به منطقه آمده است، همگی دور حاجی حلقه زدیم و ایشان برایمان صحبت کردند. رزمندگانی که قبلاً ملاقات با حاج قاسم داشتند به ما گفته بودند که ایشان به قدری انسان خدایی است که وقتی به چهره دلنشین‌شان نگاه کنید، آرام می‌شوید و قوت می‌گیرید. وقتی که سردار برای ما صحبت کردند، صدایشان نگرانی و غم را از ما دور کرد. با اینکه ایشان فرمانده کل سپاه قدس بودند، با رزمنده‌های فاطمیون روی زمین خاکی نشستند و ناهار با بچه‌ها تخم‌مرغ خوردند. حاج قاسم بدون بادیگارد بین بچه‌ها بود و با تک‌تک شان دیده‌بوسی می‌کرد با اینکه برای اولین بار ایشان را می‌دیدیم انگار سال‌های سال می‌شناختیم‌شان. حاج قاسم کمتر یک ساعت با بچه‌ها بودند، اما در همین مدت به قدری تشویق کردند و روحیه دادند که ما آماده رزم دوباره با تکفیری‌ها شدیم. حاج قاسم بعد از این دیدار راهی عملیات دیگری شدند و هر کدام از ما در حال خودمان به عکس یادگاری با ایشان و نوع رفتارشان که بعضی را به اسم صدا می‌زدند، فکر می‌کردیم. برخی از رزمنده‌ها هم قلم و کاغذ برداشته بودند و این ملاقات را یادداشت می‌کردند. 👈 کانال حکایت نامه 🆔 @hekayatnameh
سر راهت در انتظارم برده هجرت صبر و قرارم جز ظهورت ای گل زهرا به خدا حاجتی ندارم... 🌸 سالروز آغاز امامت حضرت مهدی ارواحنافداه مبارک باد 👈 کانال حکایت نامه 🆔 @hekayatnameh
🔆 ✍ ارزش نماز 🔹مردی تصميم داشت به سفر تجارت برود. 🔸خدمت امام صادق عليه السلام که رسيد، درخواست استخاره‌ای کرد. 🔹استخاره بد آمد، آن مرد ناديده گرفت و به سفر رفت. 🔸اتفاقاً به او خوش گذشت و سود فراوانی هم برد. اما از آن استخاره در تعجب بود. 🔹پس از مسافرت خدمت امام صادق عليه السلام رسيد و عرض کرد: يابن رسول‌الله! يادتان هست چندی قبل خدمت شما رسيدم برايم استخاره کرديد و بد آمد؟ استخاره‌ام برای سفر تجارت بود، به سفر رفتم و سود فراوانی کردم و به من خوش گذشت. 🔸امام صادق عليه السّلام تبسمی کردند و به او فرمودند: در سفری که رفتی يادت هست در فلان منزل خسته بودی، نماز مغرب و عشايت را خواندی، شام خوردی و خوابيدی و زمانی بيدار شدی که آفتاب طلوع کرد و نماز صبح تو قضا شده بود؟ 🔹عرض کرد: آری. 🔸حضرت فرمودند: اگر خداوند دنيا و آنچه را که در دنياست به تو داده بود جبران آن خسارت (قضا شدن نماز صبح) نمی‌شد. 📚 جهاد با نفس/ج1/ص66 👈 کانال حکایت نامه 🆔 @hekayatnameh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷سالروز آغاز امامت و ولایت حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف تبریک و تهنیت باد 👈 کانال حکایت نامه 🆔 @hekayatnameh
✨﷽✨ ⭕️ فرار شهید هادی از وسوسه شیطان ✳️ ابراهیم گرفته و ناراحت بود... رفتم کنارش ازش پرسیم: چیشده داش ابرام؟ مشکلی پیش اومده؟ اول نمی گفت. اما بعدش به حرف اومد: چند روزه دختری تو این محله به من گیر داده و میگه تا تورو به دست نیارم ولت نمی کنم...! ✴️ رفتم تو فکر یدفعه خندیدم! ابراهیم گفت: خنده داره؟ گفتم:داش ابرام ترسیدم فکر کردم چی شده... با این تیپ و قیافه ای که تو داری این اتفاق عجیب نیست! ⚛ گفت: یعنی چی؟! یعنی بخاطر تیپ و قیافه ام این حرفو زده؟ گفتم: شک نکن…! ✳️ روز بعد تا ابراهیم رو دیدم خندم گرفت... با موهای تراشیده اومده بود محل کار و بدون کت و شلوار... فردای اون روز با پیراهن بلند به محل کار اومد و باچهره ای ژولیده تر... حتی با شلوار کردی و دمپایی آمده بود... ✴️ ابراهیم مدتی این کار را ادامه داد تا از این وسوسه شیطانی رها شد... 📚سلام بر ابراهیم1 🌷 👈 کانال حکایت نامه 🆔 @hekayatnameh
هدایت شده از  تبلیغات پر بازده هادی
💎👌آینده ی موفق= انتخاب هوشمند👌🏻💎 ✅ هدف ما: تربیت تفریحی_ تفریح تربیتی ✅ با محوریت: انس با قرآن و اهلبیت علیهم السلام💖 ✅ میزبانیم با کیفیت عالی، باورنکردنی و کادری و با تجربه👌😍 🌎 مجازی( فارسی زبان های سراسر دنیا) ✅ آیدی و شماره تماس ثبت نام:👇 🆔 @Golbarghehasmhmn 🆔 @hasmhmn ☎️25_37832805 📱09199858431 🌈 ثبت نام= کلاس 💥💥تجربه مجازی : 👇 https://eitaa.com/joinchat/1277100051C48e58c3f80 🇮🇷🇮🇷🇮🇷
سنی از تو گذشته، زشته! این جمله رو بارها و بارها از زبون دیگران، در مورد اطرافیان یا خودمون شنیدیم یا اینکه خودمون به دیگران گفتیم! 🔸توی تمام جوامع از سن به عنوان یک معیار عددی استفاده میشه در واقع سن فقط یک عدد محسوب میشه و بالاتر رفتن سن، جرم و نقص نیست و مانع از لذت بردن از لحظات زندگی نمیشه و معتقد هستند که آدمی تا زمانیکه نفس میکشه باید به بهترین وجه ممکن زندگی کنه و ضمن رعایت اخلاق و اصول انسانی باید نعمتهای خدا رو شکر بگه و هرکار و هر چیزی که خوشحالش میکنه رو میتونه انجام بده. 🔹در واقع گذر زمان رو اینگونه ترجمه میکنن؛ ما درج وانی تجربه چگونه زندگی کردن کسب میکنیم و در میانسالی و پیری از آن تجربه ها برای بهتر و شادتر زیستن استفاده میکنیم. 🔸اما در ایران سن از 30 - 35 سال که فراتر رفت دیگه کم کم واسه هر کاری سنی ازت گذشته و زشته! در واقع به نحوی باید فقط نفس بکشی و فقط در گذشته و با خاطرات گذشته زندگی کنی تا بمیری و به تعبیری در جوانی تجربه به دست میاریم و آنرا همرا با خود به گور میبریم! 🔹طرف دوست داره لباس رنگ شاد بپوشه: وای سنی ازت گذشته این چه رنگیه؟ ماشین اسپرت دلش میخواد: این واسه جووناس! تنهاست دلش میخواد ازدواج کنه یا با یکی هم صحبت بشه: دیگه اینکارا از تو گذشته توى این سن! دلش سفر تفریحی میخواد: وای تو دیگه فکر آخرتت باش! دوست داره ادامه تحصیل بده: واای برای چى دیگه؟! و هزاران دل خواستن‌های دیگه که در حد یک آرزو باقی میمونن تا مبادا زشت باشه... 🔸اینجوریه که تو مملکتمون توریست خارجی میبینیم که سن اجداد ما رو داره ولی لباس اسپرت و تیپ جوونا رو زده بدون اینکه نگران تفاوت سنش با دیگران باشه و داره از لحظات زندگی استفاده مفید میکنه؛ تو هر سنی ازدواج میکنن و لباس عروسی میپوشن؛ دوستانشون از همه ی گروه های سنی هستن و عیب نیست؛ ملاک دوستی و ازدواج، تفاهم و احساس آرامش هست نه سن! ولی اینجا پرسیدن سن فحش، و پاسخ دادن به آن ابزار شکنجه محسوب میشه! 🔺بیاییم ما هم نگرش خودمون رو عوض کنیم این زندگی رو دو بار به هیچکس نمیدن، پس اگه از ته دل کاری رو دوست دارین انجام بدید. نگران سن و سالت نباش تا زمانیکه نفس میکشی دیر نیست و زشت نیست... زشت اینه که عمرت رو زشت طی کنى😊🌸 👈 کانال حکایت نامه 🆔 @hekayatnameh
✨﷽✨ 🔴 حکایتی زیبا در بیان اهمیت احیای سنت های اسلامی ✍مرحوم حاج شیخ مرتضی طالقانی، از استادان اخلاق و علمای بزرگ نجف، که استاد آیت الله بهجت نیز بوده است، همراه با عده ای از علما از جمله آیت الله العظمی خوئی، به افطار دعوت بودند. وقتی غذا آماده می شود و همگی سر سفره می نشینند، حاج شیخ مرتضی طالقانی می فرماید: نمک در سفره نیست و اقدام به تناول غذا نمی کنند. بین محل افطار تا آشپزخانه نیز فاصله بوده و ظاهراً از خانه ای دیگر غذا می آورده اند. به هر حال مرحوم طالقانی دست به غذا نمی برند و دیگران، حتی آیت الله خوئی نیز به احترام ایشان شروع به غذا خوردن نمی کنند و مقداری طول می کشد تا نمک را بیاورند. بعد از ختم جلسه و هنگام رفتن، آیت الله خوئی خطاب به ایشان می فرماید: حضرت آقا، اگر شما به این اندازه به سنت الهی مقید هستید که اگر کمی نمک تناول نکنید غذا نمی خورید، در این گونه مجالس کمی نمک با خود همراه داشته باشید تا مردم را منتظر نگذارید. آقای طالقانی فوراً دست به جیب برده و کیسه کوچکی را درآورده و می فرماید: با خودم نمک داشتم، ولی می خواستم سنت اسلامی پیاده شود و متروک نماند. 📚 برگی از دفتر آفتاب ‌‌‌ 👈 کانال حکایت نامه 🆔 @hekayatnameh
🌿🌾🌿🌾🌿🌾 🌾🌿🌾 🌿 همیشه یک راه حل دیگر هم وجود دارد ✏ روزگاری یک دهقان در قریه زندگی می کرد که باید پول زیادی را که از یک پیرمرد قرض گرفته بود، پس می داد. دهقان دختر زیبایی داشت که خیلی ها آرزوی ازدواج با او را داشتند. وقتی پیرمرد طمعکار متوجه شد دهقان نمی تواند پول او را پس بدهد، پیشهاد یک معامله کرد و گفت اگر با دختر دهقان ازدواج کند قرض او را می بخشد، و دخترش از شنیدن این حرف به وحشت افتاد و پیرمرد کلاه بردار برای اینکه حسن نیت خود را نشان بدهد گفت: ... اصلا یک کاری می کنیم، من یک سنگریزه سفید و یک سنگریزه سیاه در کیسه ای خالی می اندازم، دختر تو باید با چشمان بسته یکی از این دو را بیرون بیاورد. اگر سنگریزه سیاه را بیرون آورد باید همسر من بشود و بدهی بخشیده می شود و اگر سنگریزه سفید را بیرون آورد لازم نیست که با من ازدواج کند و بدهی نیز بخشیده می شود، اما اگر او حاضر به انجام این کار نشود باید پدر به زندان برود. این گفت و گو در جلوی خانه کشاورز انجام شد و زمین آنجا پر از سنگریزه بود. در همین حین پیرمرد خم شد و دو سنگریزه برداشت. دختر که چشمان تیزبینی داشت متوجه شد او دو سنگریزه سیاه از زمین برداشت و داخل کیسه انداخت. ولی چیزی نگفت! سپس پیرمرد از دخترک خواست که یکی از آنها را از کیسه بیرون بیاورد. دخترک دست خود را به داخل کیسه برد و یکی از آن دو سنگریزه را برداشت و به سرعت و با ناشی بازی، بدون اینکه سنگریزه دیده بشود، وانمود کرد که از دستش لغزیده و به زمین افتاده. پیدا کردن آن سنگریزه در بین انبوه سنگریزه های دیگر غیر ممکن بود. در همین لحظه دخترک گفت: آه چقدر من دست و پا چلفتی هستم! اما مهم نیست. اگر سنگریزه ای را که داخل کیسه است دربیاوریم معلوم می شود سنگریزه ای که از دست من افتاد چه رنگی بوده است.... و چون سنگریزه ای که در کیسه بود سیاه بود، پس باید طبق قرار، آن سنگریزه سفید باشد. آن پیرمرد هم نتوانست به حیله گری خود اعتراف کند و شرطی را که گذاشته بود به اجبار پذیرفت و دختر نیز تظاهر کرد که از این نتیجه حیرت کرده است. 👈 کانال حکایت نامه 🆔 @hekayatnameh