eitaa logo
نشر خوبی ها محمد مهدی۱
296 دنبال‌کننده
480 عکس
477 ویدیو
82 فایل
نشر خوبی ها
مشاهده در ایتا
دانلود
على اكبر سلام الله عليه در عنفوان جوانى اثار جلالت و انوار فضيلت بر سيماى مباركش مى درخشيد، جود سرشارى ، كرم نبوى را به ياد ميآورد و شرف و مجد و بزرگ منشيش حضرت رسول (ص ) را در خاطره ها تجسم مى بخشيد، اراسته به تمامى صفات نيك بود و متجلى به انواع مناقب و فضائل . در بيان خصائص ان ارامش جان و پاره جگر حسين عليه السلام همين كافيست كه به سخن پدر والايش اشاره كنيم آنجا كه امام محاسن شريفش را در دست ميگيرد و با نگاهش او را بدرقه ميكند و چنين مى فرمايد: اللهم اشهدا انه برز اليم اشبه الناس خلقا و خلقا و منطقا بر سولك وكنا اذا اشتقنا الى نبيك نظرنا اليه . خدايا تو شاهد باش جوانى به سويشان مى رود كه شبيه ترين مردم در خلقت و رفتار و سخن گفتن به رسول تو مى باشد و ما چون مشتاق پيامبرت مى شديم به او مى نگريستيم . اين سخن درر بار امام عليه السلام ما را به اين امر اگاه مى سازد كه حضرت على اكبر عليه السلام آينه جمال نبوى و مثال كمال سرمدى ان بزرگوار بوده و در سخن و كلام ، كلمات گهربار ان حضرت را بر زبان داشته تا آنجا كه پدرش سيد الشهداء عليه السلام چون مشتاق سيماى دل افروز جد امجدش مى گشت ديده به اين جگر گوشه خود مى انداخت و يا چون خواهان شنيدن ان سخن جانفزاى حضرتش كه نغمات داوود را به فراموشى مى سپرده مى گشت ، گوش به سخنان فرزندش مى داد و يا بدان هنگام كه اخلاق كريمه نبى اكرم را كه خداى تعالى از ان به عبارت و انك لعلى خلق عظيم ستوده بود، به ياد مياورد، توجه به وى مينمود. واضح است كه آنكه وارث اين اخلاق حسنه پيامبر اكرم (ص ) است ، تمامى خصائص ان حضرت را اعلم از تقوى و اخلاص و شجاعت و بخشش و بردبارى و خوشروئى و نيك خلقى و ارام خويى و قاطعيت در راه خدا و دورى از رذائل و پستيها و ديگر خصالى كه خداى تعالى آنها را بزرگ شمرده ، دارا ميباشد و در اين رابطه هر چند كه برخى از افراد گرانمايه خاندان رسالت بر طبق احاديثى در بعضى ويژگيها، همسان پيامبر اكرم (ص ) معرفى شده اند اما على اكبر (سلام الله عليه ) مثل اعلا براى ان ذات كامل و معصوم از هر خطا و عيب بوده و آينه تمام نماى جمال سرمدى ان حضرت مى باشد.
اى جام عشق سرمد و ائينه رسول حيران ز آفتاب رخت ، ديده عقول ريحانه حسين و گل بوستان دين ازاد سرو باغ نبى ، زاده بتول ميلادش بر تمامى شيعيان بخصوص جوانان غيور امتمان مبارك باد. پاى تا سر پيامبر اكرم اى قدت همچو نيشكر اكبر سر و باغ پدر اكبر شام يلداى جعد مويت را صبح پيشانيت سحر اكبر پور مهتاب ليل ليلى را قرص تو شد قمر اكبر رفتنت كبك و آمدن طاووس همه اطور تو هنر اكبر خوى تو مصطفى رخت احمد پاى تا سر پيامبر اكبر وصف خلق تو انك لعلى شجر پاك را ثمر اكبر هيبت غرش تو در ميدان بدرد دل ز شير نر اكبر نيست حاجت تو را به جوشن و خود چون على سينه ات سپر اكبر نام تو نام حيدر و بايست آن پدر را چنين پسر اكبر حشمتت بود آل هاشم را مايه فخر و زيب و فر اكبر هر دو بازوى ابرويت داده دست قدرت به يكديگر اكبر زين كمان و ز تير مژگانت كرد اهوى دل حذر اكبر وه بنازم ضرب شست تو را دل نرست آخر از خطر اكبر بهر خون خدا، شهيد كرببلا تو بدى پاره جگر اكبر آنكه داغ تو بر دلش بنهاد جايگاهش دل سقر اكبر تا بقاى باقى قيوم باشدش لعن مستمر اكبر نذر قربانى تو جان كردم كن قبول و نما نظر اكبر مولوديه حضرت على اكبر عليه السلام از دامان ليلا گلى بر آمد شبيه حضرت پيغمبر (ص ) آمد از بهر عابدين ، برادر آمد به به به به على اكبر آمد از آغوش ليلا سر زد سپيده از بيت ثار الله سحر دميده فرزند على عليه السلام ، على عليه السلام افريده نخل نجل نبى (ص ) را ثمر آمد به به به به على اكبر عليه السلام آمد شمس از نور رويش رفته به سايه كوثر ز لعل او باشد كنايه روشنى بخش شمس و قمر آمد به به به به على اكبر عليه السلام آمد داده بر حق حسين عليه السلام بدر الدجا را شبه روى دلجوى مصطفى را صف شكن عرصه كربلا را لشكر كربلا را افسر آمد به به به به على اكبر عليه السلام آمد خنده كند نوزاد، همچو كوكب بر روى عمه اش حضرت زينب عليها السلام نور دل زينب اطهر عليها السلام آمد به به به به على اكبر عليه السلام آمد
امام حسين عليه السلام و آيه اصطفاء ابا عبدالحسين عليه السلام در موقع حركت فرزند عزيزش على اكبر به سوى ميدان جنگ اين آيه را تلاوت مى فرمود: (ان الله اصطفى آدم و نوحا و آل ابراهيم و آل عمران على العالمين ذرية بعضها من بعض و الله سميع عليم )(103) اين آيه دلالت دارد كه ائمه اطهار عليهم السلام مردان شايسته و خالص و لايق هستند اين آيه دلالت ضمنى دارد كه رهبران اسلام و ائمه ، منتخب الهى هستند اين آيه دلالت ضمنى دارد كه جهان بشريت در عوض نبوت مردان بزرگ خدا به رهبران آل ابراهيم و ائمه اطهار عليهم السلام نياز دارد. اين آيه دلالت ضمنى دارد كه اين ائمه عليهم السلام در تعقيب هدف ابراهيم عليه السلام و ايجاد مسالمت و تقوا و تحقيق توحيد و يگانه پرستى هستند.
اى شهيد كه لب تشنه بريدند سرت لاله سان سوخت زداغ على اكبر جگرت تشنه لب هيچ مسلمان نكشد كافر را تو چه كردى كه لب تشنه بريدند سرت نامه تشنه لبان را ببر اى باد صبا به سر تربت زهرا اگر افتد گذرت بگو اى بانو جنت سرى از غرفه بر آر غرفه در لجه خون بين تن شمس و قمرت تو دل آسوده اى از چشمه كوثر سيراب دخترانت همه لب تشنه و بى سرپرست
معجزه انگور در مدينه المعاجز عبدالله بن محمد گويد: در مسجد در محضر مقدس ‍ حسين بن على عليهما السلام نشسته بوديم ، فرزندش على اكبر در آمد و از پدر بزرگوارش در غير موسم انگور طلبيد. آن حضرت دست مباركش را بر ستون مسجد زد و انگور و موز بيرون آورد و فرمود: ما عند الله لاوليائه اكثر، آنچه نزد خداوند است براى دوستانش بيشتر از اين خواهد بود. وقايع عاشورا، زندگانى سيد الشهدا عليه السلام ، ص 96
299 - على اكبر در دوران خلافت عثمان به دنيا آمد. او نخستين كس از آل ابوطالب است كه در روز عاشورا كشته شد. روزى معاوية بن ابوسفيان از همنشينان خويش پرسيد: چه كسى به امر خلافت از همه سزاوارتر است ؟ گفتند: تو. گفت : نه ! سزاوارتر از همه ، على بن حسين بن على بن ابى طالب است . جد او پيامبر است ، شجاعت را از بنى هاشم ، سخاوتمندى را از بنى اميه و غرور را از ثقيف ارث برده است (ابوالفرج ، مقاتل الطالبيين ، ص 81). - 300ـ من على فرزند حسين بن على هستم به خداى كعبه سوگند، ما از همه به پيامبر نزديك تريم به خدا سوگند كه زير بار پسر فرومايه نمى رويم
دو مطلب در رابطه با حضرت على اكبر(ع ) در رابطه با حضرت على اكبر عليه السلام در ميان مورخان و صاحب نظران دو مطلب مورد بحث و اختلاف نظر مى باشد و آنچه در اين زمينه به دست آمده است به تناسب بحث در اينجا منعكس مى گردد و آن دو مطلب اين است : 1 - حضرت على اكبر عليه السلام هنگام شهادتش داراى چند سال بود؟ 2 - آيا مادر آن حضرت به همراه ساير بانوان حرم در كربلا حضور داشت يا نه ؟ اما نسبت به سنّ حضرت على اكبر عليه السلام بايد توجّه داشت كه كنيه آن حضرت ((ابوالحسن )) و ولادتش طبق نقل صاحب انيس الشّيعه (230) در يازدهم شعبان در سال 33 هجرى و دو سال قبل از كشته شدن عثمان واقع گرديد و كشته شدن عثمان در سال 35 بوده است . و نظريه دانشمند شهير مرحوم ((ابن ادريس )) در مزار ((سرائر)) كه مى گويد ولادت حضرت على اكبر در دوران خلافت عثمان (23 - 35 ه) واقع گرديده است نقل صاحب انيس الشيعه را تاءييد مى نمايد. بنابراين ، آن حضرت در جريان عاشورا حتى اگر ولادتش در آخر دوران زندگى عثمان هم واقع گردد تقريبا داراى 27 سال بوده است . مؤ يّد اين معنا اتفاق نظر تاريخ نويسان و نسب شناسان است كه مى گويند آن حضرت بزرگتر از امام سجاد عليه السلام بود و امام سجاد عليه السلام در جريان عاشورا 23 سال داشت و فرزندش امام باقر عليه السلام به همراه او و داراى چهار سال بود. و بر اساس اين اتفاق كه اشاره گرديد، مى توانيم بگوييم : نظريه هاى ديگر در مورد سن آن حضرت با واقعيت تطبيق نمى كند مانند نظريه مرحوم ((طريحى )) در ((منتخب )) كه آن حضرت را در موقع شهادتش هفده ساله و يا مرحوم ((مفيد)) در ((ارشاد)) و ((طبرسى )) در ((اعلام الورى )) كه هيجده ساله و يا صاحب ((مناقب سَرَوى )) كه نوزده ساله اش دانسته است . و جاى تعجب است كه مرحوم ((ابن نما)) در ((مثيرالا حزان )) مى گويد: حضرت على اكبر در حادثه كربلا بيش از ده سال داشت ؛ زيرا گرچه اين جمله مجمل است ولى آنچه در عرف از آن فهميده مى شود اين است كه او داراى دوازده يا سيزده سال بوده است . و تعجب آورتر از گفتار ((ابن نما)) گفتار مرحوم ((خواجه نصيرالدين طوسى ))(231) است كه مى گويد: ((اِنَّ لَهُ يَوْمَ الطَّفِّ سَبْعَ سِنِينَ)) آن حضرت در عاشورا هفت ساله بود))؛ زيرا شواهد و قرائن فراوان تاريخى ثابت مى كند كه آن حضرت نزد پدر عزيزش داراى مقامى بس ارجمند و بر تمام صحابه و ياران و اقوام و عشيره حسين بن على عليهما السلام بجز برادرش - تقدم داشت و اين موقعيت با سن كم مخصوصا هفت سال و يا سيزده سال تناسب ندارد. مثلاً همه تاريخ نويسان در اين قضيه اتفاق نظر دارند كه حسين بن على عليهما السلام در شب عاشورا هنگام ملاقات با عمرسعد به تمام يارانش دستور داد كه در بيرون خيمه باشند و تنها به حضرت ابوالفضل و حضرت على اكبر اجازه داد كه به همراه وى وارد خيمه شوند، همانگونه كه عمرسعد به فرزندش حفص و غلام مخصوصش اجازه ورود به خيمه را داد. و باز در عاشورا هنگام سخنرانى حسين بن على عليهما السلام چون صداى شيون فرزندان آن حضرت بلند گرديد به برادرش ابوالفضل عليه السلام و فرزندش على اكبر عليه السلام ماءموريت داد كه :(( ((سَكِّتاهُنَّ فَلَعَمْرى لَيَكْثُرُ بُكاؤُهُنَّ؛)) شما اين اطفال و زنان را آرام كنيد كه گريه هاى زيادى در پيش دارند)). و باز مى بينيم كه در روز هشتم محرم آنگاه كه حسين بن على عليهما السلام به گروهى از يارانش دستور داد كه براى آوردن آب به سوى فرات حركت كنند، فرزندش على اكبر عليه السلام را به سرپرستى آنان گماشت . همه اين مطالب گواه اين است كه سن حضرت على اكبر در روز عاشورا بيش از هفت سال كه مرحوم خواجه نصيرالدين طوسى مى گويد بوده است . ولى در گفتار اين بزرگ محقق شيعه ، اين احتمال هم وجود دارد كه كلمه ((عشرة )) ساقط گرديده و عبارت صحيح آن ((سبع عشره : هفده ساله )) و موافق نظريه مرحوم ((طريحى )) مى باشد. گرچه اصل اين مطلب نيز به نظر ما و طبق شواهد و دلايل گذشته صحيح نيست ولى احتمال چنين سقطى در خطاطى و استنساخ كتابها، قوى و مانند آن در موارد زيادى ديده مى شود. آيا حضرت على اكبر(ع ) داراى فرزند بود؟
آيا حضرت على اكبر(ع ) داراى فرزند بود؟ مرحوم سيد عبدالرزاق مقرم در مقتل مى گويد: حضرت على اكبر علاوه بر اينكه بيست و هفت سال داشت داراى همسر و فرزند نيز بود و براى تاءييد نظريه اش با جمله :(( ((صَلَّى اللّه عَلَيْكَ وَعَلى اَهْلِ بَيْتِكَ وَعِتْرَتِكَ)) كه در متن يكى از زيارات آن حضرت در ((كامل الزيارات )) از امام صادق نقل شده است استشهاد مى نمايد و احتمال مى دهد كه كنيه ((ابوالحسن )) هم به مناسبت وجود فرزندى براى او به نام ((حسن )) مى باشد. نگارنده : در تاءييد آنچه مرحوم مقرم از متن يكى از زيارات حضرت على بن الحسين عليهما السلام استفاده نموده است بايد بگوييم كه اين تعبير ((وعلى اهل بيتك وعترتك )) منحصر به يك زيارت و تنها در يك مورد نيست بلكه در موارد و زيارات متعدد از جمله در صفحه 204 و 239 از كامل الزيارات به كار رفته است . حضرت آيت اللّه العظمى آقاى نجفى مرعشى - دام ظله - نيز در مقدمه خود به ((على الاكبر)) بدين معنا تصريح مى كند كه حضرت على اكبر عليه السلام از نظر سن بزرگتر از امام سجاد عليه السلام بوده و بر اين نظريه به گفتار مرحوم ابن ادريس استشهاد مى نمايد كه صحيح ترين و مشهورترين نظريه در ميان علما و دانشمندان تاريخ و نسب شناسان اين است كه حضرت على اكبر عليه السلام بزرگتر از حضرت سيدالساجدين عليه السلام بوده و گفتار اين دانشمندان حجت است ؛ زيرا از متخصصين اين فن هستند. خلاصه : از مجموع مطالب ياد شده چنين نتيجه گيرى مى شود كه : سنّ حضرت على اكبر هنگام شهادتش بيشتر از بيست سال و بلكه در حدود 27 سال بوده است . و امّا راجع به حضور مادر آن حضرت در كربلا اين موضوع نيز در ميان مورّخان و صاحب نظران مورد اختلاف بوده و دليل قاطعى بر اثبات و نفى آن وجود ندارد. مرحوم محدث قمّى مى گويد:((و آيا والده آن جناب در كربلا بوده و يا نبوده ظاهر آن است كه نبوده و در كتب معتبره در اين باره چيزى نيافتم ))(232). ولى مرحوم شيخ محمد سماوى از علما و ادبا و نويسندگان معاصر در ضمن بيان اين مطلب كه مادر نه تن از شهدا در كربلا حضور داشته و نظاره گر جنگ و جهاد و شاهد شهادت فرزندان و جوانان خويش بودند چنين مى گويد: و يكى ديگر على بن الحسين است ؛ زيرا به مضمون بعضى از اخبار، ليلى مادر آن حضرت در ميان خيمه براى فرزندش دعا مى كرد و به صحنه جنگ و كشته شدن او نظاره مى نمود(233). نگارنده : مرحوم سماوى ماءخذى براى اخبار ياد شده ارائه ننموده است شايد منظور آن مرحوم مطالبى است كه در مناقب در اين زمينه نقل شده است (234) و شايد اخبار ديگرى كه آن مرحوم از آنها اطلاع داشته است . اسامى هشت تن ديگر از شهدا كه مادرانشان در كربلا بودند. و اينك براى تكميل فايده اسامى بقيه نه شهيد را كه مادرانشان در كربلا حاضر بودند در اينجا مى آوريم : 1 - عبداللّه بن الحسين يا ((على اصغر)) كه مادرش رباب است . 2 - عون بن عبداللّه بن جعفر كه مادرش زينب كبرى عليهاالسلام است (235) 3 - قاسم بن حسن مجتبى عليه السلام كه مادرش رمله و حاضر در صحنه بوده است 4 - عبداللّه بن حسن مجتبى عليه السلام و مادر وى دختر شليل بجلّيه و در ميان خيمه بوده است 5 - عبداللّه بن مسلم بن عقيل ، مادرش رقيه دختر اميرمؤ منان كه به همراه ساير بانوان بوده است 6 - محمد بن ابى سعيد بن عقيل ، طفل كوچكى كه هنگام حمله دشمن به خيمه ها از ترس و وحشت به عمود خيمه چسبيده بود و اسب سوارى به نام لقيط ياهانى بر وى حمله كرد و در مقابل چشم مادرش شهيدش نمود 7 - عمربن جناده كه مادرش در كربلا بود و او را به جنگ با دشمنان ترغيب مى نمود و در حالى كه چشمش به سوى او بود به شهادتش رسانيدند. 8 - و بنابر آنچه مرحوم سيدبن طاووس نقل نموده است يكى ديگر ((عبداللّه كلبى )) است كه مادر و همسر وى به همراه او بودند و او را به جنگ با دشمن تشويق مى كردند و شهادت او را نظاره مى نمودند. بخش سوم : در كربلا: خطاب به فرزندان ابوطالب متن سخن : ((صَبْراً عَلَى الْمَوْتِ يا بَنِى عَمُومَتِى صَبْراً يا اَهْلَبَيْتى وَاللّه لا رَاءَيْتُمْ هَواناً بَعْدَ هذا الْيَوْم ))(236) ترجمه و توضيح : پس از شهادت حضرت على اكبر، عبداللّه فرزند مسلم بن عقيل كه جوانى كم سن و سال و مادرش رقيه دختر اميرالمؤ منين عليه السلام بود در حالى كه اين شعر را مى خواند به دشمن حمله برد: اَلْيَوْمَ اَلْقى مُسْلِماً وَهُوَ اَبى وَعُصْبَةً با دُوا عَلى دِينِ النَّبىِ ((امروز با پدرم مسلم و با جوانمردانى كه در راه دين پيامبر كشته شدند ملاقات خواهم نمود)). او در حالى كه اين چنين سرود شهادت سر مى داد، سه بار به سوى دشمن حمله نمود و در هر حمله عده اى را به هلاكت رسانيد.
از سوى دشمن مردى به نام يزيد بن رقاد، تيرى به سوى وى رها كرد، عبداللّه براى جلوگيرى از خطر، دست به پيشانى خويش گذاشت ولى تير به دست وى اصابت و دستش را به پيشانيش دوخت و به روى خاكها افتاد و مردى از سوى دشمن به وى حمله نمود و او را به شهادت رسانيد و خود يزيد بن رقاد تير را از پيشانى عبداللّه درآورد ولى پيكان همچنان در پيشانيش باقى ماند.
80 ـ خدايا شاهد باش حضرت على بن الحسين(عليه السلام) (على اكبر) اولين فرد از بنى هاشم بود كه آماده نبرد شد. او زيباترين و خوشخوترين مردم بود. سنّ شريف آن حضرت را در هنگام --- 1 . معالى السبطين، ج 1، ص 360. [ 442 ] شهادت 19 سال يا 18 سال و به روايتى 25 سال نوشته اند. او اوّلين شهيد از آل ابى طالب است كه روز عاشورا نزد پدر گرامى اش آمد و اذن ميدان طلبيد. امام(عليه السلام)بى درنگ به او اجازه فرمود و در همان حال نااميد از حيات او، به قامت رعنايش نگريست و باران اشك از ديدگانش فرو ريخت. هنگامى كه امام(عليه السلام) به چهره نورانى فرزندش «على اكبر» نگريست، سر به سوى آسمان برداشت و عرض كرد: «اَللّهُمَّ اشْهَدْ عَلى هؤُلاءِ الْقَوْمِ، فَقَدْ بَرَزَ إِلَيْهِمْ غُلامٌ اَشْبَهُ النّاسِ خَلْقاً وَ خُلْقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِكَ مُحَمَّد(صلى الله عليه وآله)، كُنّا إِذَا اشْتَقْنا إِلى نَبِيِّكَ نَظَرْنا إِلى وَجْهِهِ، اَللّهُمَّ امْنَعْهُمْ بَرَكاتِ الاَْرْضِ، وَ فَرِّقْهُمْ تَفْريقاً، وَ مَزِّقْهُمْ تَمْزيقاً، وَ اجْعَلْهُمْ طَرائِقَ قِدَداً، وَ لا تُرْضِ الْوُلاةَ عَنْهُمْ أَبَداً، فَإِنَّهُمْ دَعَوُنا لِيَنْصُرُونا ثُمَّ عَدُوا عَلَيْنا يُقاتِلُونَنا». «خدايا! بر اين گروه ستمگر گواه باش كه اينك جوانى به مبارزه با آنان مى رود كه از نظر صورت و سيرت و گفتار، شبيه ترين مردم به رسول تو، حضرت محمّد(صلى الله عليه وآله)است. ما هر زمان كه مشتاق ديدار پيامبرت مى شديم، به چهره او مى نگريستيم. خدايا! بركات زمين را از آنان دريغ دار، و اجتماع آنان را پراكنده و متلاشى ساز و آنان را گروه هاى مختلف و متفاوتى قرار ده، و واليان آنها را هيچگاه از آنان راضى مگردان! كه اينان ما را دعوت كردند تا به يارى ما برخيزند ولى اينك ستمكارانه به جنگ با ما برخاستند». پس امام(عليه السلام) رو به عمر بن سعد كرده، فرياد زد: «مالَكَ؟ قَطَعَ اللّهُ رَحِمَكَ! وَ لا بارَكَ اللّهُ لَكَ فِي أَمْرِكَ، وَ سَلَّطَ عَلَيْكَ مَنْ يَذْبَحُكَ بَعْدي عَلى فِراشِكَ، كَما قَطَعْتَ رَحِمي وَ لَمْ تَحْفَظْ قَرابَتي مِنْ رَسُولِ اللّهِ(صلى الله عليه وآله) ; خدا نسل تو را ريشه كن كند و به هيچ كارت بركت ندهد و بر تو كسى را چيره سازد كه سرت را بعد از من در بستر از تن جدا سازد، همان گونه كه تو رشته رحم مرا قطع كردى، و [ 443 ] پيوند مرا با رسول خدا ناديده گرفتى!». آنگاه امام با صداى رسا اين آيه را تلاوت كرد: «(إِنَّ اللهَ اصْطَفَى آدَمَ وَنُوحاً وَآلَ إِبْرَاهِيمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِينَ * ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِنْ بَعْض وَاللهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ) ; خداوند آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر جهانيان برترى داد، آنها فرزندان (و دودمانى) بودند كه (از نظر پاكى و تقوى و فضيلت) بعضى از بعضى ديگر گرفته شده بودند و خداوند شنوا و داناست».(1) در اين هنگام على اكبر بر سپاه اموى حمله كرد در حالى كه اين رجز را مى خواند: أنَا عَلىُّ بْنُ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِىٍّ *** نَحْنُ وَ بَيْتِ اللهِ اَوْلى بِالنَّبِىِّ وَاللهِ لاَ يَحْكُمُ فِينَا ابْنُ الدَّعِىِّ *** أَطْعَنُكُمْ بِالرُّمْحِ حَتّى يَنْثَني أَضْرِبُكُمْ بِالسَّيْفِ أَحْمي عَنْ أبي *** ضَرْبَ غُلام هاشِمِىٍّ عَلَويّ «منم على پسر حسين فرزند على، به خانه خدا سوگند! ما به رسول خدا از همه كسى سزاوارتريم. به خدا سوگند! پسر زياد را نمى رسد كه درباره ما حكم كند. آنقدر با نيزه بر شما بزنم تا كج شود، در حمايت از پدرم، با شمشير بر شما ضربت فرود آورم ضربتى چون ضربت جوان هاشمى علوى!». پس از بر سپاه دشمن تاخت و بسيارى از آنان را به هلاكت رساند به گونه اى كه دشمن از كثرت كشته شدگان به فغان آمد. با آن كه تشنگى بر آن حضرت چيره شده بود يكصد و بيست نفر را به خاك افكند، و در حالى كه زخم هاى زيادى برداشته بود، نزد پدر آمد و عرض كرد: «يا أبَهْ! ألْعَطَشُ قَدْ قَتَلَني، وَ ثِقْلُ الْحَديدِ أَجْهَدَني، فَهَلْ إِلى شَرْبَة مِنْ ماء سَبِيلٌ أَتَقَوّى بِها عَلَى الاَْعْداءِ; پدر جان! تشنگى مرا از پاى درآورد و سنگينى سلاح ناتوانم --- 1 . آل عمران، آيه 33-34. [ 444 ] ساخت. آيا جرعه آبى هست كه بتوانم بنوشم و به جنگ ادامه دهم؟!». امام(عليه السلام) فرمود: «يا بُنَىَّ يَعِزُّ عَلى مُحَمَّد وَ عَلى عَلِىٍّ وَ عَلى أَبيكَ، أَنْ تَدْعُوهُمْ فَلا يُجيبُونَكَ، وَ تَسْتَغيثَ بِهِمْ فَلا يُغيثُونَكَ، يا بُنَىَّ هاتِ لِسانَكَ ; پسر جان! چقدر بر حضرت محمّد و على و پدرت، ناگوار است كه آنان را بخوانى ولى پاسخى به تو ندهند و از آنان يارى بطلبى ولى ياريت نكنند. اى فرزندم! زبان خود را نزديك آر!». آنگاه امام(عليه السلام)زبان على اكبر را در دهان گرفت و مكيد و انگشتر خود را به او داد و فرمود:
«خُذْ هذَا الْخاتَمَ في فيكَ وَ ارْجَعْ إِلى قِتالِ عَدُوِّكَ، فَإِنّي أَرْجُوا أَنَّكَ لا تُمْسي حَتّى يَسْقِيَكَ جَدُّكَ بِكَأْسِهِ الاَْوْفى شَرْبَةً لا تَظْمَأُ بَعْدَها أَبَداً ; اين انگشتر را در دهانت بگذار و به نبرد با دشمن بازگرد اميدوارم كه هنوز به شب نرسيده جدّت رسول خدا با جامى سرشار از شربت بهشتى تو را سيراب سازد، به گونه اى كه پس از آن هرگز تشنه نگردى!».(1) * * * سخنان پرمعنى امام(عليه السلام) كه حكايت از تسليم و رضاى مطلق در برابر انجام رسالت الهى و استقبال از شهادت مى كند و همچنين پاسخ هاى اين فرزند شجاع و برومند كه حاكى از ايمان و اخلاص فوق العاده او است، درسهايى است بزرگ براى همه روهروان راه حق، مخصوصاً جوانان مسلمان كه مى تواند راهگشاى آنها در تنگناهاى زندگى باشد. اگر جرعه آبى از پدر مى طلبد نه براى ادامه حيات چند روزه دنياست، بلكه براى قدرت و قوّت بيشتر جهت جهاد با دشمنان حق است، و آنگاه كه شهادت با تمام --- 1 . اعيان الشيعة، ج 1، ص 607 ; فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 207-208 و بحارالانوار، ج 45، ص 42-43. [ 445 ] شكوه و عظمتش در برابر او قرار گرفت، پدر بزرگوارش بشارت مى دهد كه با جامى لبريز از شراب طهور بهشتى از دست جدّش سيراب خواهد شد. آيا افتخارى از اين برتر يافت مى شود؟! 81 ـ به خدا سوگند بر عمويت دشوار است! پس از شهادت حضرت على اكبر(عليه السلام) حضرت عبدالله بن حسن كه بر اساس برخى از روايات همان قاسم بن حسن است آماده پيكار شد. او نوجوانى بود كه هنوز به سنّ بلوغ نرسيده بود. هنگامى كه نزد امام(عليه السلام) آمد و نگاه آن حضرت به او افتاد وى را در آغوش گرفت، با هم چنان گريستند كه از حال رفتند. قاسم اجازه ميدان رفتن خواست، ولى امام(عليه السلام) نپذيرفت، آنقدر دست و پاى امام را بوسه زد تا رضايت امام را جلب كرد و در حالى كه اشك مى ريخت به ميدان آمد و اين رجز را مى خواند: إِنْ تُنْكِرُوني فَأَنَا ابْنُ الْحَسَنِ *** سِبْطُ النَّبِىِّ الْمُصْطَفى وَ الْمُؤْتَمَنِ هذا حُسَيْنٌ كَالاَْسِيرِ الْمُرْتَهَنِ *** بَيْنَ اُناس لاَسُقُوا صَوْبَ الْمُزَنِ «اگر مرا نمى شناسيد بدانيد من فرزند امام حسنم! كه او فرزند پيامبر برگزيده و امين خداست! اين حسين(عليه السلام) است كه همانند اسيرى است گروگان، ميان گروهى كه خداوند آنان را از باران رحمت خود سيراب نكند». چهره مباركش همانند پاره ماه مى درخشيد، پيكار سختى كرد تا آنجا كه با سنّ كمش سى و پنج نفر را بر زمين افكند. حميد بن مسلم مى گويد: من در لشكر ابن سعد بودم به اين نوجوان مى نگريستم كه پيراهن و لباسى بلند به [ 446 ] تن و نعلينى به پا داشت كه بند يكى پاره بود. فراموش نمى كنم كه بند نعلين چپش بود. عمرو بن سعد أزْدى گفت: به خدا سوگند! من به او حمله مى كنم (تا وى را از پاى درآورم) گفتم: سبحان الله، اين چه تصميمى است؟ به خدا سوگند! اگر اين نوجوان بر من حمله كند من به سوى وى دست تعدّى دراز نخواهم كرد. همان گروهى كه وى را احاطه كرده اند، او را بس است. گفت: نه، هرگز! به خدا سوگند! من بر او يورش خواهم برد، پس حمله كرد و برنگشت تا آن كه با شمشيرش فرق او را شكافت. قاسم(عليه السلام) با صورت به زمين افتاد و فرياد زد: عموجان! مرا درياب. حميد بن مسلم مى افزايد: امام(عليه السلام) چون باز شكارى صف ها را شكافت و مانند شير ژيان حمله كرد و با شمشير بر عمرو ـ قاتل قاسم ـ ضربتى زد كه دستش را از بدن جدا كرد، عمرو در حالى كه فرياد مى كشيد گريخت، كوفيان خواستند وى را از دست امام(عليه السلام)نجات دهند، ولى بدنش زير سم اسبان قرار گرفت و كشته شد. هنگامى كه گرد و غبار فرو نشست، ديدند امام(عليه السلام) بر بالين قاسم(عليه السلام) نشسته است و قاسم پاهايش را بر زمين مى ساييد. امام(عليه السلام) فرمود: «عَزَّ وَاللّهِ عَلى عَمِّكَ أَنْ تَدْعوُهُ فَلا يُجيبُكَ، أَوْ يُجيبُكَ فَلا يُعينُكَ، أَوْ يُعينُكَ فَلا يُغْني عَنْكَ، بُعْداً لِقَوْم قَتَلُوكَ ; به خدا سوگند! بر عمويت ناگوار است كه وى را بخوانى ولى نتواند به تو پاسخى دهد، يا پاسخى دهد ولى نتواند تو را يارى كند و يا به كمكت بشتابد ولى تو را بى نياز نكند. دور باد (از رحمت خدا) گروهى كه تو را كشتند». در روايت ديگرى آمده است كه امام(عليه السلام) فرمود: «بُعْداً لِقَوْم قَتَلُوكَ، وَ مَنْ خَصَمَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فيكَ جَدُّكَ. عَزَّ وَ اللّهِ عَلى عَمِّكَ أَنْ تَدْعُوهُ فَلا يُجيبُكَ، أَوْ يُجيبُكَ ثُمَّ لا يَنْفَعُكَ، يَوْمٌ وَاللّهِ كَثُرَ واتِرُهُ وَ قَلَّ ناصِرُهُ ; دور باد (از رحمت خدا) گروهى كه تو را كشتند و خونخواه تو از اينان در قيامت جدّ تو خواهد [ 447 ] بود. به خدا سوگند! بر عمويت دشوار است كه وى را بخوانى ولى نتواند پاسخ دهد يا پاسخ دهد ولى به حال تو سودى نبخشد. به خدا سوگند! امروز روزى است كه رنج و مظلوميّت عمويت فراوان و ياورش اندك است».
سپس امام(عليه السلام) پيكر خونين قاسم(عليه السلام) را برداشت و به سوى خيمه ها روانه شد. راوى مى گويد: گويا هم اكنون مى بينم سينه اش به سينه امام چسبيده بود و پاهايش به زمين كشيده مى شد، با خود گفتم: امام چه مى كند؟ ديدم او را آورده كنار شهداى اهل بيت(عليه السلام) قرار داد و آنگاه عرض كرد: «اَللّهُمَّ أَحِصَّهُمْ عَدَداً، وَ اقْتُلْهُمْ بَدَداً، وَ لا تُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً، وَ لا تَغْفِرْ لَهُمْ أَبَداً; صَبْراً يا بَني عُمُومَتي، صَبْراً يا أَهْلَ بَيْتي، لا رَأَيْتُمْ هَواناً بَعْدَ هذَا الْيَوْمِ أَبَداً ; خدايا! از تعدادشان بكاه و آنان را پراكنده ساز و به قتل برسان و هيچ كس از آنان را باقى مگذار و هرگز آنان را نيامرز! اى عموزادگانم! صبر پيشه سازيد! اى اهل بيتم! صبر كنيد! بعد از اين روز هرگز خوارى نخواهيد ديد!».(1) 82 ـ برادرم! براى لب تشنگان، آبى تهيّه كن