#سلام_بر_ابراهیم
🔹بارها شنیده بودم که ابراهیم از این حرف که برخی می گفتند فقط می رویم جبهه برای شهید شدن اصلا خوشش نمی آمد.
🔸به دوستانش می گفت: «همیشه بگید تا لحظه ی آخر تا جایی که نفس داریم برای اسلام و انقلاب خدمت می کنیم. اگر خدا خواست و نمره ما بیست شد آن وقت شهید می شویم.» ولی تا اون لحظه ای که نیرو داریم باید برای اسلام مبارزه کنیم
📚همراه باشید. تنها کانال گروه شهید هادی در ایتا👇
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
🔴 #تجربه_نزدیک_به_مرگ
✍ در تـجـربـه ام روزی را دیدم
که ماشینم را مقابل درب همسایه
پارک کرده بودم.
یکی از اهالی آن خانـه بیرون آمـده
بود و میخواست ماشینشرا خارج
کند. همان موقع خودم را رساندم و
جای ماشین را عوض کردم.
آنجا به من نشان دادند این شخص کودک مریضی داشت و اگر خودم را زود به آن جا نمی رساندم چه مشکلاتی برای فرزندش ایجاد میشد. از آن پس بیشتر در رانندگی دقت کردم.
📚 کتاب تقاص
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
🔴 #تجربه_نزدیک_به_مرگ
🔹در آنسوی دنیا این لحظات را میدیدم!
وارد جلسهمهمانی شدم. تمام دوستان
هـم نـشـسـتـه بـودنـد. مـی گـفـتـنـد و
میخندیدند. یک میزبزرگ وسط سالن
بـود و هـمــه مــیــوه و شـیـریــنـی از
آنجا بـر مـی داشـتـنـد و مـی خوردند.
چـنـد دقیقـه بـعـد مجـلـس به سـمـت
غیبت رفت. به دوستانم گفتم: بیایید
از خودمان بگوییم از کسی که بین ما
نیست حرفی نزنیم.
اما قـبـول نـکـردنـد. وقتی نصیحتم
بی فایده بـود از آنـجـا خـارج شـدم
و بـه داخل حیاط رفتم...
🔸حالا در آنسوی دنیا همین لحظات را میدیدم. اما آنچه تفاوت داشت این بود که به جای میوه و شیرینی، لاشه یک مردار انسان روی میز بود و آن ها که غیبت می کردند و می شنیدند، تکه تکه از بدن آن مردار می کندند و می خوردند!!
📚 تقاص. اثر گروه شهید هادی.
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
#مشورت
کتاب خاطرات شهید سیدحسن موسوی تکمیل شد، اما هنوز برای نام کتاب اختلاف نظر وجود دارد.
اگر دوستان، پیشنهاد خاصی دارند برای ایدی زیر ارسال کنند.
@nashre_hadi
خاطرات این شهید بیشتر از زبان مادرش است. او چهار خواهر داشته و تک پسر خانواده بوده است.
اولین بار که به جبهه می رفت دوم دبیرستان بود و تلاش داشت ثابت کند بچه نیست.
مزار شماره۱۴۶ بهشت زهرای سیرجان به نام اوست. شهیدی که سر مزارش خیلی ها حاجت می گیرند. شهیدی که کرامات عجیبی دارد. مادرش به عنایت او شاعر شد و...
نام های پیشنهادی که قبلا ارائه شده
من بچه نیستم
تک پسر
یکی یه دونه
شماره ۱۴۶
نشر شهید هادی
خیلی احساس تنهایی میکردم. با خود میگفتم کاش می توانستم برای شهدا و اهل بیت شعر بگویم، اما شاعر شدن د
مادر شهید خاطرات زیبایی از او نقل می کند. قصد داریم برای طرح جلد، نمایی از تصویر مادر از پشت و قاب تصویر فرزند را قرار دهیم، شبیه طرح جلد فانوس حرم👇
دوستان در مورد طرح جلد هم اگر ایده ای دارید بفرستید
3⃣8⃣
📚فانوس حرم
خاطرات زیبای شهید مدافع حرم محسن فانوسی
از زبان خانواده و یاران
📖اثر گروه شهید هادی
۱۲۰ صفحه مصور.
۴۰۰۰۰ تومان
چاپ اول ۱۳۹۷
چاپ دوم ۱۳۹۹ پالتویی
چاپ سوم ۱۴۰۱
@pkhadi
از همسایه های ما بود. می گفت در اوج گرمای تابستان، یخچال ما خراب شد. دیگه کار نکرد. خیلی ناراحت بودم. هم وسایل داخل یخچال به خاطر گرما خراب می شد، هم بچه ها آب خوردن نداشتند. آب را باید از شیر میخوردند که خیلی گرم بود. همه عطش داشتند.
شوهرم نبود و نمی دانستم چه کنم.
گفتم: خدایا من چیکار کنم. دیده بودم که اقوام ما تا به مشکلاتی برخورد میکنند، جد شهید سید حسن رو قسم میدهند.
من هم گفتم: یا جد سید حسن، من چیکار کنم یخچالم خراب شده. بچه ها عطش گرفتند. به عطش بچه های کربلا مشکل ما را حل کنید.
چادر سرم کردم و رفتم مغازه تعمیرگاه یخچال، به آقای تعمیرکار گفتم تو رو خدا اگه میشه زودتر بیایید یخچال ما رو درست کنید.
آن آقا گفت: سرم شلوغه، باید بیارینش اینجا، نمی تونم بیام.
گفتم من هیچکس رو ندارم. بچههام کوچیکن. دختر هستن، نمیتونن یخچال رو بیارن. کسی نیست کمک کنه و یخچال رو بیاره مغازه. میشه خودتون یا شاگردتون بیاد تو خونه نگاش کنه ببینه مشکلش چیه؟
آقای تعمیرکار گفت: برو اگه شد میفرستم کسی بیاد نگاش کنه.
من چاره ای نداشتم. اومدم خونه، گفتم حالا چیکار کنیم؟ یعنی کسی رو میفرسته یا فراموش می کنه.
همون لحظه در خونه رو زدند. رفتم در رو باز کردم. دیدم یک جوان پشت در ایستاده. گفت همشیره اومدم یخچال رو نگاه کنم.
تا برگشت یک لحظه رنگم پرید! خیلی شبیه شهید سید حسن بود.
گفتم خدایا، سید حسن که شهید شده. این جوان چقدر شبیه اونه!
ادامه دارد...
از کتاب خاطرات شهید سید حسن موسوی
تصویر بالا مزار شهید است.
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
ادامه خاطره یخچال از کتاب شهید سید حسن
...اون بنده خدا وارد شد و یک نگاه به یخچال کرد، بعد دست به یخچال زد.
باور کنید فقط همین کار را کرد و گفت یخچالتون درست شد!
جلو رفتم و دیدم صدای موتور یخچال میاد و یخچال مثل روز اول داره کار می کنه!
جوان داشت آماده می شد برود. گفتم: ای خدا خیرتون بده، حالا پولش چقد شد؟
گفت: بعدا حساب میکنیم، مشکلی نیست.
پول نگرفت و سریع بیرون رفت.
به دخترم گفتم دیدیش چقدر نورانی بود، چقدر شبیه شهید سید حسن بود...
عصر کیف پول رو برداشتم و رفتم مغازه تعمیرکار یخچال.
سلام و تشکر کردم. گفتم شاگرد شما چقدر دستش خوب بود، تا دست به یخچال ما زد درست شد. چقدر تقدیم کنم؟
صاحب مغازه نگاهی از سر تعجب کرد وگفت چی می گی؟ من کسی رو نفرستادم.
باتعجب گفتم: واقعا؟
گفت والا من کسی رو ندارم که بفرستم. شاگردم چند روزه رفته. الان داشتم با خودم فکر میکردم که چطور بیام برا تعمیر یخچال شما...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 حجت الاسلام عالی
🔹«به نبودنش عادت کردیم»
غیبت امام زمان متاسفانه برای بعضی از شیعیان عادی شده
گرفتاری یعنی.mp3
1.11M
🎙️#پادکست
✍️ تلخی های شیرین؛ شیرینی های تلخ
✔️ نعمتهایی که به بهشت منجر نشود بی ارزش است و بلاهایی که به جهنم منجر نشود، بلا و گرفتاری نیست...
📌برگرفته از جلسه سوم «شوق بهشت»
🎙️@Aminikhaah_Media