فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 سخنرانی کوتاه/
برکت روضههای خانگی
حجت الاسلام دکتر #عالی
بین الطلوعین ظهور.mp3
1.61M
🎙#پادکست
✍ دستور العملی برای رفع دلتنگی
⬅️ هر چقدر با قرآن انس داشته باشی، همان میزان با امام زمانت نیز انس خواهی داشت.
📌برگرفته از جلسات "بین الطلوعین ظهور"
#امام_زمان #جمعه
🎙️@Aminikhaah_Media
سهسالی که تولیت حرم بودند، اگر از ایشان میپرسیدی کدام منطقهی مشهد منزل دارید، میگفت: «باب الجواد، سرای ایران.»
مسئولین بارها با اصرار خواستند تا برای ایشان خانهی مناسبی تهیه کنند؛ اما هیچ جوره حریفش نشدند.
ساکن یکی از سوئیتهای کوچک طبقه ششم ساختمانی اداری که متعلق به آستان بود، شد.
به قدر چندتا ساک هم از منزل تهران وسایل ضروری آورد، تا آخر شبها که کارش توی آستان تمام میشود و میرود خانه، امکانات مختصری باشد.
📙رئیسی روحانی بود. اثر گروه شهید هادی
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
🟣 تجربهگری که در برزخ بخاطر یک لُپ کشیدن باید صد سال صبر میکرد!
🔸یکی از مواردی که در تجربه نزدیک به مرگ و در مرور اعمالم مشاهده کردم مربوط به فرزند یکی از بستگانم بود. این فامیل برای ناهار به منزل ما آمده بودند. او دختری شش ماهه داشت که خیلی تپل بود. این بچه در اتاق آقایان خوابیده بود. چند دقیقه بعد بیدار شد و شروع به غر زدن کرد. پدرش هم بیرون رفته بود. میخواستم مادرش را خبر کنم تا بچه را ببرد. با خودم گفتم بگذار لپ بچه را بکشم، خیلی صورت گرد و لپ آویزان و با مزهای داشت. لپ بچه را کشدم ولی کمی بیش از حد فشار دادم و صورتش سرخ شد و شدید گریه کرد. مادرش آمد و بچه را با خود برد. این صحنه و این ماجرا در مرور زندگی به من نشان داده شد و گفتند: چرا این کار را کردی؟ اگر شما را حلال نکند باید بمانی تا به برزخ بیاید و از او رضایت بگیری. با تعجب پرسیدم این دختر خانم الان هفت ساله است کی به برزخ میآید؟ خیلی عجیب بود، گفتند این دختر بالای صد سال عمر میکند! #حق_الناس
📗کتاب نسیمی از ملکوت
نشر شهید هادی
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
🟠 قرآنی که برای اموات غیر مومن و ظالم خوانده میشود، مایه عذاب میشود!
🔻یکی از سلطان های مصر وقتی که از دنیا رفت، از طرف حکومت یک قاری قرآن با حقوق عالی برایش قرار دادند و او بر سر مزار سلطان سرگرم قرائت قرآن شد.
روزی خبر آوردند که قاری ناپدید شده! به دنبالش رفتند.
شروع به تحقیق کردند تا بالأخره او را پیدا کردند و پرسیدند چرا فرار کردی؟
جرأت نمی کرد بگوید، فقط میگفت: استعفا میدهم. گفتند اگر حقوقت کم است دو برابر میدهیم.
گفت اگر چند برابر هم بدهید حاضر نیستم بپذیریم.
بالاخره گفتند دست از تو بر نمیداریم تا علت را بگویی.
گفت چند شب قبل نفهمیدم خوابم یا بیدار که صاحب قبر به من حمله کرد و دست به یقه شد که چرا بر سر قبر من قرآن میخوانی؟
گفتم مرا این جا آوردهاند که قرآن برای تو بخوانم بلکه ثوابی به تو برسد.
داد زد و گفت: «هر آیه ای که تو میخوانی آتشی بر آتش من افزوده میشود. به من میگویند میشنوی؟ چرا در دنیا به آن عمل نکردی؟!
لذا مرا معاف دارید که من دیگر جرأت نمی کنم بر سر قبرش قرآن بخوانم.
📗کتاب بازگشت. اثر گروه شهید هادی
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 امام خميني عزیز چهارده پيش بيني داشتند که همه ی آنها به وقوع پیوسته و تنها سه #پيش_بينی آن مانده!
1⃣ فروپاشی آمریکا از درون
2⃣ فتح قدس
3⃣ متصل شدن انقلاب اسلامی به ظهور
نکته: شهید #ابومهدی_المهندس قبل از شهادت فرمود: #آمریکا توسط ترامپ نابود خواهد شد.
با یاری خدا اتفاقات مهمی در راه است که باید منتظر بود.
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
سالها قبل از انقلاب، جوان بودم و قصد ازدواج داشتم. سرم به کار خودم بود و به نماز و مسجد خیلی اهمیت می دادم.
در محله ما، دختری بود که بیشتر خواهرانم از زیبایی فوق العاده او حرف می زدند. خانواده ما پیش قدم شدند و برای خواستگاری از او اقدام کردند.
من نیتم از ازدواج، فقط انجام دستور خداوند و تکامل در زندگی بود، یک همدم می خواستم که حرف خدا برایش مهم باشد.
می دانستم که خیلی نباید به دنبال زیبایی باشم.
خلاصه خواستگاری انجام شد و خانواده دختر که مرا می شناختند، تایید کردند و مراسم عروسی برگزار شد.
همانطور که خواهران و مادرم می گفتند، این دختر فوق العاده زیبا بود.
اما هنوز مدتی از ازدواج ما نگذشته بود که بعضی از دوستان و بستگان دختر سراغش آمدند و به او می گفتند: حیف کمالات تو نیست که با این مرد ازدواج کرده ای؟ چرا زود تصمیم گرفتی. این مرد قدرت اجاره یک خانه مستقل را هم ندارد و... برای تو خواستگاران بهتری می آمد و...
دختر هم که اعتقادات خیلی برایش مهم نبود و به دنبال ثروت بود، همیشه به من سرکوفت می زد.
هر وقت از سر کار می آمدم باید غر زدن های او را تحمل می کردم. مدتی بعد زندگی ما بیشتر شبیه جهنم شده بود. اینقدر جلوی پدر و مادرش از وضع مالی من گلایه کرد تا کار به دادگاه کشید.
من همسرم را واقعا دوست داشتم، اما با دلی شکسته مجبور شدم او را طلاق دهم. شهر ما کوچک بود و اخبار، خیلی سریع منتقل می شد.
مدتی بعد، آن دختر باجوان ثروتمندی آشنا شد و ازدواج کرد. عروسی پر سر و صدا و... درست همان چیزهایی که آن دختر آرزو داشت. آن زمان که جوان ها هیچ نداشتند، این پسر خانه و ماشین داشت.
اما بعد از ازدواج، متوجه شد که همسرش اهل مشروبات هست و در قید و بند دین و خانواده نیست!
او از ترس آبرو، مشکلاتش را از همه مخفی می کرد. من بعدها این مطالب را از خواهرانم می شنیدم. او مجبور بود به این زندگی ادامه دهد، ولی همسرش رفته رفته بدتر شد و شب ها تاسحر بادوستان ناباب می گشت و مست به خانه می آمد.
این ماجرا که می گویم برای اوایل دهه چهل و حدود بیست و پنج سال قبل از انقلاب است.
روزگار بر آن خانم سخت شده بود، ولی نمی توانست حرفی بزند. انتخاب خودش بود. اما دیگر آن ثروت و کمالات که آرزویش را داشت به چشمش نمی آمد.
او صاحب یک دختر شد و فکر می کرد همسرش پابند زندگی خواهد شد، اما نشد.
تا اینکه یک شب همسرش در حالت مستی شدید به خانه آمد. آن خانم با نوزادش در کنار هم خوابیده بودند و پتویی روی آنها بود.
شوهر مست که درگیر اوهام بود، خیال کرد که مردی در کنار زنش خوابیده! سنگ بزرگی برداشت و محکم به سر او کوبید!!
زن از خواب پرید و فریاد زد چه می کنی؟ وقتی پتو را کنار زد، نگاه دید که متاسفانه ضربه محکم، سر نوزاد را از بین برده!
مرد که هنوز در حالت عادی نبود، تا به خود آمد و دید که چه کرده، از ترس از خانه فرار کرد. او قتل انجام داده بود برای همین با ماشین خودش با سرعت زیاد از شهر متواری شد.
آن جوان در همان نیمه شب، تصادف شدیدی می کند و از دنیا می رود.
خبر در تمام شهر ما پخش شد. تا سالهای سال، بزرگترها وقتی می خواستند از بدی شراب بگویند، داستان همسر اول مرا مثال می زدند.
اما آن دختر جوان، از غم و ناراحتی مریض شد و روز به روز حالش بدتر شد. شوک بزرگی به او وارد شده بود. ناباورانه بعد از مدت کوتاهی این خانم جوان هم از دنیا رفت!
من یک سال با آن خانم زندگی کرده بودم. دوستش داشتم. زن خوبی بود، اما دیگران نگذاشتند زندگی آرامی داشته باشد.
بارها مخفیانه به سر مزارش می رفتم و برایش دعا می کردم.
یادم هست خیلی برای زندگی آینده ام دعا می کردم. از خدا فقط همسر با ایمان می خواستم که اهل زندگی باشد.
خدا هم به من لطف کرد و همان سال با دختری متدین ازدواج کردم. خداوند عزیز، در همان دهه چهل و پنجاه چندین فرزند خوب و مومن به من عطا کرد. در ایام انقلاب، پسران من همگی اهل مسجد و فعالیت های انقلابی بودند. دخترانم نیز اهل دین و اعتقادات بودند.
جنگ شروع شد، من دیگر برای جبهه و جنگ پیر بودم اما در بسیج حضور داشتم. پسرانم راهی جبهه شدم.
خدا را شکر می کنم که سه پسرم در دوران دفاع مقدس به شهادت رسیدند و چهارمی جانباز شد و آبروی من شدند.
اما دوستان، دقت کنید، زندگی فقط پول و شهرت و تفریح نیست، زندگی همیشه با سختی همراه است. این آیه شریفه قرآن است.
اما اگر تقوا داشته و به آنچه خدا دستور داده عمل کنیم، خداوند راه خروج از گرفتاری ها را به ما نشان می دهد و زندگی در همین دنیا برای ما بهشت می شود. کلام پروردگار عزیز را باور کنیم...
سلام
پیرو مطالبی که تو کانال گذاشتید، خاطره ای را که بارها از عمویم شنیدم بودم برای شما فرستادم.
این پیرمرد نورانی و باتقوا، مدتی قبل به فرزندان شهیدش ملحق شد.
🍀🌸🍀
⭕️ راز شیعه شدن تنها #شهید_اروپایی_جنگ
🔸تنها شهید اروپایی دفاع مقدس ژروم ایمانوئل کورسل معروف به #کمال _کورسل بود که در عملیات مرصاد شهید شد.
وقتی از او پرسیدند: چه کسی تو را شیعه کرد؟
در جواب گفت: دعای کمیل امام علی (ع)»
شادی روح این شهید عزیز صلوات🌹
📙خاطرات تکمیلی و ماجرای شهادت کمال کورسل، در کتاب فدائیان ولایت. اثر گروه شهید هادی
🌷سالروز شهادت
📚همراه باشید با ما در تنها کانال رسمی گروه و انتشارات شهید هادی در ایتا👇
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
#سلام_مولای_مهربانم♥️
چطور محبتت را جبران کنم؟!
لطف را هم پایانی ست...
محبت را اندازه ای است...
اصلا چرا انقدر مهربانی تو؟!
چرا به ما محبت میکنی وقتی
ما گاه به گاه یادتوئیم!...
من باید محبتت را چه طور جبران کنم ؟!...
آن جا که شما میگویید: خدایا!
برای من و شیعیانم گشایش
درتنگناها و راه نجاتی از ناراحتیها
قرار بده ...
#اللهم_عجل_لوليڪ_الفرج🌤
#سلام_بر_ابراهیم
🔹بارها شنیده بودم که ابراهیم از این حرف که برخی می گفتند فقط می رویم جبهه برای شهید شدن اصلا خوشش نمی آمد.
🔸به دوستانش می گفت: «همیشه بگید تا لحظه ی آخر تا جایی که نفس داریم برای اسلام و انقلاب خدمت می کنیم. اگر خدا خواست و نمره ما بیست شد آن وقت شهید می شویم.» ولی تا اون لحظه ای که نیرو داریم باید برای اسلام مبارزه کنیم
📚همراه باشید. تنها کانال گروه شهید هادی در ایتا👇
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
🔴 #تجربه_نزدیک_به_مرگ
✍ در تـجـربـه ام روزی را دیدم
که ماشینم را مقابل درب همسایه
پارک کرده بودم.
یکی از اهالی آن خانـه بیرون آمـده
بود و میخواست ماشینشرا خارج
کند. همان موقع خودم را رساندم و
جای ماشین را عوض کردم.
آنجا به من نشان دادند این شخص کودک مریضی داشت و اگر خودم را زود به آن جا نمی رساندم چه مشکلاتی برای فرزندش ایجاد میشد. از آن پس بیشتر در رانندگی دقت کردم.
📚 کتاب تقاص
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
🔴 #تجربه_نزدیک_به_مرگ
🔹در آنسوی دنیا این لحظات را میدیدم!
وارد جلسهمهمانی شدم. تمام دوستان
هـم نـشـسـتـه بـودنـد. مـی گـفـتـنـد و
میخندیدند. یک میزبزرگ وسط سالن
بـود و هـمــه مــیــوه و شـیـریــنـی از
آنجا بـر مـی داشـتـنـد و مـی خوردند.
چـنـد دقیقـه بـعـد مجـلـس به سـمـت
غیبت رفت. به دوستانم گفتم: بیایید
از خودمان بگوییم از کسی که بین ما
نیست حرفی نزنیم.
اما قـبـول نـکـردنـد. وقتی نصیحتم
بی فایده بـود از آنـجـا خـارج شـدم
و بـه داخل حیاط رفتم...
🔸حالا در آنسوی دنیا همین لحظات را میدیدم. اما آنچه تفاوت داشت این بود که به جای میوه و شیرینی، لاشه یک مردار انسان روی میز بود و آن ها که غیبت می کردند و می شنیدند، تکه تکه از بدن آن مردار می کندند و می خوردند!!
📚 تقاص. اثر گروه شهید هادی.
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
#مشورت
کتاب خاطرات شهید سیدحسن موسوی تکمیل شد، اما هنوز برای نام کتاب اختلاف نظر وجود دارد.
اگر دوستان، پیشنهاد خاصی دارند برای ایدی زیر ارسال کنند.
@nashre_hadi
خاطرات این شهید بیشتر از زبان مادرش است. او چهار خواهر داشته و تک پسر خانواده بوده است.
اولین بار که به جبهه می رفت دوم دبیرستان بود و تلاش داشت ثابت کند بچه نیست.
مزار شماره۱۴۶ بهشت زهرای سیرجان به نام اوست. شهیدی که سر مزارش خیلی ها حاجت می گیرند. شهیدی که کرامات عجیبی دارد. مادرش به عنایت او شاعر شد و...
نام های پیشنهادی که قبلا ارائه شده
من بچه نیستم
تک پسر
یکی یه دونه
شماره ۱۴۶
نشر شهید هادی
خیلی احساس تنهایی میکردم. با خود میگفتم کاش می توانستم برای شهدا و اهل بیت شعر بگویم، اما شاعر شدن د
مادر شهید خاطرات زیبایی از او نقل می کند. قصد داریم برای طرح جلد، نمایی از تصویر مادر از پشت و قاب تصویر فرزند را قرار دهیم، شبیه طرح جلد فانوس حرم👇
دوستان در مورد طرح جلد هم اگر ایده ای دارید بفرستید
3⃣8⃣
📚فانوس حرم
خاطرات زیبای شهید مدافع حرم محسن فانوسی
از زبان خانواده و یاران
📖اثر گروه شهید هادی
۱۲۰ صفحه مصور.
۴۰۰۰۰ تومان
چاپ اول ۱۳۹۷
چاپ دوم ۱۳۹۹ پالتویی
چاپ سوم ۱۴۰۱
@pkhadi
از همسایه های ما بود. می گفت در اوج گرمای تابستان، یخچال ما خراب شد. دیگه کار نکرد. خیلی ناراحت بودم. هم وسایل داخل یخچال به خاطر گرما خراب می شد، هم بچه ها آب خوردن نداشتند. آب را باید از شیر میخوردند که خیلی گرم بود. همه عطش داشتند.
شوهرم نبود و نمی دانستم چه کنم.
گفتم: خدایا من چیکار کنم. دیده بودم که اقوام ما تا به مشکلاتی برخورد میکنند، جد شهید سید حسن رو قسم میدهند.
من هم گفتم: یا جد سید حسن، من چیکار کنم یخچالم خراب شده. بچه ها عطش گرفتند. به عطش بچه های کربلا مشکل ما را حل کنید.
چادر سرم کردم و رفتم مغازه تعمیرگاه یخچال، به آقای تعمیرکار گفتم تو رو خدا اگه میشه زودتر بیایید یخچال ما رو درست کنید.
آن آقا گفت: سرم شلوغه، باید بیارینش اینجا، نمی تونم بیام.
گفتم من هیچکس رو ندارم. بچههام کوچیکن. دختر هستن، نمیتونن یخچال رو بیارن. کسی نیست کمک کنه و یخچال رو بیاره مغازه. میشه خودتون یا شاگردتون بیاد تو خونه نگاش کنه ببینه مشکلش چیه؟
آقای تعمیرکار گفت: برو اگه شد میفرستم کسی بیاد نگاش کنه.
من چاره ای نداشتم. اومدم خونه، گفتم حالا چیکار کنیم؟ یعنی کسی رو میفرسته یا فراموش می کنه.
همون لحظه در خونه رو زدند. رفتم در رو باز کردم. دیدم یک جوان پشت در ایستاده. گفت همشیره اومدم یخچال رو نگاه کنم.
تا برگشت یک لحظه رنگم پرید! خیلی شبیه شهید سید حسن بود.
گفتم خدایا، سید حسن که شهید شده. این جوان چقدر شبیه اونه!
ادامه دارد...
از کتاب خاطرات شهید سید حسن موسوی
تصویر بالا مزار شهید است.
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
ادامه خاطره یخچال از کتاب شهید سید حسن
...اون بنده خدا وارد شد و یک نگاه به یخچال کرد، بعد دست به یخچال زد.
باور کنید فقط همین کار را کرد و گفت یخچالتون درست شد!
جلو رفتم و دیدم صدای موتور یخچال میاد و یخچال مثل روز اول داره کار می کنه!
جوان داشت آماده می شد برود. گفتم: ای خدا خیرتون بده، حالا پولش چقد شد؟
گفت: بعدا حساب میکنیم، مشکلی نیست.
پول نگرفت و سریع بیرون رفت.
به دخترم گفتم دیدیش چقدر نورانی بود، چقدر شبیه شهید سید حسن بود...
عصر کیف پول رو برداشتم و رفتم مغازه تعمیرکار یخچال.
سلام و تشکر کردم. گفتم شاگرد شما چقدر دستش خوب بود، تا دست به یخچال ما زد درست شد. چقدر تقدیم کنم؟
صاحب مغازه نگاهی از سر تعجب کرد وگفت چی می گی؟ من کسی رو نفرستادم.
باتعجب گفتم: واقعا؟
گفت والا من کسی رو ندارم که بفرستم. شاگردم چند روزه رفته. الان داشتم با خودم فکر میکردم که چطور بیام برا تعمیر یخچال شما...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 حجت الاسلام عالی
🔹«به نبودنش عادت کردیم»
غیبت امام زمان متاسفانه برای بعضی از شیعیان عادی شده
گرفتاری یعنی.mp3
1.11M
🎙️#پادکست
✍️ تلخی های شیرین؛ شیرینی های تلخ
✔️ نعمتهایی که به بهشت منجر نشود بی ارزش است و بلاهایی که به جهنم منجر نشود، بلا و گرفتاری نیست...
📌برگرفته از جلسه سوم «شوق بهشت»
🎙️@Aminikhaah_Media
۱۱ روز تا شروع قدم نهادن در مسیر عشق حسینی
🔹امام محمد باقر (ع): اگر مردم میدانستند که در زیارت قبر حضرت حسین بن علی(ع) چه فضل و ثوابی است حتما از شوق و ذوق قالب تهی میکردند و بهخاطر حسرتها نفسهایشان به شماره افتاده و قطع میشد.
📚 ترجمه كامل الزيارات ص ۴۶۷
ایشالا آماده شویم برای زیارت...
کتاب تقاص رو از کتابخونه گرفتم.
تقاص جانمایه ای شبیه به سه دقیقه در قیامت دارد...
اما یکجایی به بعد ِکتاب اصلا حیف هست که خواب باشی. حیف هست که دنبال تکاثر باشی. حیفه دنیا پرست و راحت طلب باشی. حیف هست که به گوشی و مجازی وصل باشی. اصلا حیف هست به خدا فقط مثل بازاری ها دنبال خریدن بهشت باشی.
به داستان ۱۳ ام که میرسی دوست داری
آ ه س ت ه آهسته و کلمه کلمه بخوانی و بدانی چه می شود...
اصلا مگر می شود دور حسین حلقه زده باشند، عزیزترین ِشهدا و تو که ادعا بوده با حسین یه دلی، اسیر حق الناس و زبان و غفلت باشی...
توی دو راهی میمانی که ادامه بدهی کتاب را و تمام کنی
یا برگردی و دوباره قصه این رزمنده هم رزم حاج قاسم را بخوانی که ابتدا با حاج احمد کاظمی آشنا بوده.
آنها که کَیِّس تر هستند هیچ وقت در دو راهی ها مکث هم نمی کنند، حسین را انتخاب می کنند.
➖➖➖🔻➖➖ ➖
🌐 شبکه رسانه ای #واقعه