"شنــــود"
#تجربه_نزدیکبهمرگ
کاری جدید از گروه فرهنگی
شهید ابراهیم هادی
با ناامیدی از خودم و اعمالم، از محاسبه دست کشیدم. چقدر عمرم را مفت باخته بودم. چه کارهای بزرگی که با سختی و با تلاش شبانه روزی انجام داده بودم اما کمی توقع تشویق از طرف مافوق و یا دیده شدن از سوی مردم، یا حس غرور و منیت که من این کار را انجام داده ام، تمام آن ها را پوچ کرده بود. در آن لحظات و در حضور ملک المومت تنها از خدا خواستم مرا برگرداند تا بتوانم کار هایم را با نیت الهی انجام دم. مانند کسی که نفس خود را برای دقایقی زیر آب حبس کرده باشد و یکباره به سطح آب بیاید، یکدفعه دادم زدم و با صدای بلند نفس کشیدم. نگاهی به اطراف کردم و با چشمم دنبال حضرت ملکوت الموت می گشتم. ناگهان سرم را به سمت همسرم بردم و گفتم: الان عزرائیل اینجا بود و وارد اتاق کناری شد. صدای ناله و شیون از اتاق بغل بلند شد. برانکاردی همراه یک مرده از آن بیرون آورده شد، همسرم گفت: تو از کجا می دانستی؟!....
تنها کانال رسمی گروه و نشر شهید هادی👇
@nashrhadi
┄┅══✼🏮✼══┅┄
🗯مهدی حسن قمی از کوچکترین دوستان ابراهیم می گفت:تربیت کردن #ابراهیم به صورت غیر مستقیم بود. مثلاً هر بار که با هم بودیم و یک فقیر می دید، پول را به من می داد تا به فقیر بدهم این طوری خودش گرفتار ریا نمی شد و به ما هم درس برخورد با فقیر می داد.
🍔یادم هست ابراهیم به ساندویچ الویه علاقه داشت. اما هر جایی برای ساندویچ نمی رفت. یک ساندویچ فروشی در ۱۷ شهریور بود که به فروشنده اش آقا شیخ می گفتند آدم مقدس و مسجدی بود. ابراهیم همیشه پیش او می رفت. حساب دفتری پیش او داشت.
می دانست توی الویه، کالباس نمی ریزد و فقط از مرغ استفاده می کند. ابراهیم سوسیس و همبرگر و … هرگز استفاده نمی کرد. این گونه به ما درس تربیتی می داد که هر چیزی نخوریم و هر جایی برای غذا نرویم.
✨می دانست که این فروشنده به حلال و حرام خیلی دقت دارد. برای همین آنجا می رفت. چرا که قرآن دستور می دهد: انسان به غذایی که می خورد توجه داشته باشد.
تنها کانال رسمی گروه و نشر شهید هادی👇
@nashrhadi
شاید بسیاری از خوبان تهران، روز قیامت پشت سر شهید هادی وارد بهشت شوند...
تنها کانال رسمی گروه و نشر شهید هادی👇
@nashrhadi
هدایت شده از پخش کتاب هادی
5⃣1⃣
📚کبوتران حرم.
چهل روایت از ارادت شهدا به آقا امام رضاع
📖اثر گروه شهید هادی
ویرایش جدید
📙۱۴۴ صفحه پالتویی مصور
۱۴۰۰۰تومن
چاپ اول ۱۳۹۲
چاپ یازدهم ۱۳۹۹
@pkhadi
👆رضا نوجوانی بود که از همدان راهی جبهه شده بود. یتیم بزرگ شده و هیچکس را نداشت.
بعد از عملیات فتح المبین مبلغی را به عنوان حقوق یا پول تو جیبی به رزمندگان پرداخت کردند.
رضا گفت: من رفتم.
گفتم: کجا؟!
گفت: یک عمره عاشق زیارت امام رضا هستم اما شرایط نداشتم. الان دارم میرم مشهد...
✅گفتم: رضا یک عملیات دیگه در پیش داریم. اگه بری به عملیات نمیرسی.
کمی فکر کرد و گفت: باشه بعد از اون عملیات میرم.
رضا ماند و در عملیات آزادی خرمشهر شهید شد و داغ زیارت آقا بر دلش ماند.
💐شهدای همدان را از اهواز با یک هواپیما منتقل کردند. ما هم برای تشییع رضا رفتیم همدان اما...
خبری از پیکر رضا نبود!!
✅روز بعد از مشهد تماس گرفتند و گفتند: پیکر شهیدی به نام رضا سلیمانی اشتباهی به مشهد آمده و پس از تشییع، در حرم طواف داده شده. امروز به همدان ارسال میشود.
ماجرا را فهمیدم. امام مهربان ما هم دلش برای این نوجوان عاشق تنگ شده بود.
📚برگرفته از کتاب کبوتران حرم. اثر گروه شهید هادی
📙در این کتاب خاطرات حداقل ۱۵ شهید که ماجرایی اینگونه دارند بیان شده...
تنها کانال رسمی گروه و نشر شهید هادی👇
@nashrhadi
📚همراه باشید با ما در تنها کانال رسمی گروه و انتشارات شهید هادی در ایتا👇
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
📚دروازه دانش...
کتاب خوب یکی از بهترین ابزارهای کمال بشری است.
📚همراه باشید با ما در تنها کانال رسمی گروه و انتشارات شهید هادی در ایتا👇
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
هدایت شده از مقاومــت
زرنگی در بندگی خداست...
مسافران برزخ
https://eitaa.com/joinchat/192937988C677b8efd1c
هدایت شده از مقاومــت
امام رئوف
زمانی که عزرائیل را دیدم و تمام اعمالم در مقابلم قرار گرفت، لحظه ای مقابلم نمایان شد که در حرم امام رضا ایستاده بودم و در دل می گفتم: یا امام رضا دوست دارم در زندگی شما برایم تصمیم بگیرید. دوست دارم بنده ای از بندگان خدا باشم. این دعا ها و این مطالب بسیاری از گره های زندگی مرا باز می کرد ...
📗شنود. اثر گروه شهید هادی
◻️ مسافــران بــرزخ
https://eitaa.com/joinchat/192937988C677b8efd1c
#دلتـڹــڱـے
#امام_زمانم
دࢪاین هوای بهارۍ، شـدم دوبارھ هوایے
بھار میرسد، اما... بهار من! ٺو ڪجایی؟
[قاسم صرافان]
┄┅══✼🥀✼══┅┄
با خــــدا قهـــــرم! 😳
🍃یک بار حرف از #نوجوان_ها و اهمیت به #نماز بود ابراهیم گفت: زمانی که پدرم از دنیا رفت خیلی ناراحت بودم. شب اول، بعد از رفتن مهمانان به حالت قهر از خدا نماز نخواندم و خوابیدم.
🏠به محض اینکه خوابم برد، در #عالم_رویا پدرم را دیدم! درب خانه را باز کرد. مستقیم و با عصبانیت به سمت اتاق آمد. روبروی من ایستاد. برای لحظاتی درست به چهره من خیره شد. همان لحظه از خواب پریدم. نگاه پدرم حرف های زیادی داشت! هنوز نماز قضا نشده بود. بلند شدم، #وضو گرفتم و نمازم را خواندم.
📚همراه باشید با ما در تنها کانال رسمی گروه و انتشارات شهید هادی در ایتا👇
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63