🌿الگوبرداری از شھـــــدا
از سردار شهید همدانی پرسیدند: بعد از بازگشت از سوریه برنامتون چیه⁉️
گفت: «تصمیمی گرفتم که مطمئنم از ۴٠سال مجاهدت بالاتره، بروم یک گوشهای از این مملکت تو یک مسجدی تو یک پایگاه #بسیجی برای بچههای نوجوان و جوان #کارفرهنگی انجام بدم و برای #امام_زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف آدم تربیت کنم، سرباز تربیت کنم، کاری که تاحدودی #کوتاهی کردیم و آن دنیا باید #جواب_بدیم....!!!
#سلام_ودرود_برشهدا
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
بدانید امروز جسد خون آلود ما فدای راهمان شده است . جسم من راحت آرمیده است ، روح من از شما گریه و شیون نمی خواهد . انتظارم چنین است که سلاح به زمین افتاده ام را بردارید و همیشه از ولایت فقیه و کشور انقلاب اسلامی علیه باطل دفاع کنید و من خدا را شکر می کنم که مرا شامل آیه ی شریفه ۲۰۷ سوره ی بقره کرد : و بعضی از مردم از جان خود در راه رضای خدا در گذرند و خدا با چنین بندگان رئوف و مهربان است » دوستانم ، من سلام شما را به شهدا خواهم رساند ، و از ایثار و از خود گذشتگی شماها برای آنها سخن خواهم گفت و به آنها
می گویم که شما تعهد کرده اید ، تا آخر قطره های خون خود ، نبرد حق علیه باطل و پیروی از اسلام و ولایت را ادامه خواهید داد.
📙پرواز در سحرگاه. اثر گروه شهید هادی
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
💠ما با شما هستیم💠
🌸چند روز قبل و صبح روز میلاد حضرت زهراس بود. داشتم توی خیابان راه میرفتم. یکدفعه شخصی مرا صدا کرد و داد زد: مرتضی...
🌱برگشتم و دیدم که ابراهیم هادی است! چشمانم از تعجب گرد شد. دویدم و او را در آغوش گرفتم. نمی دانید چه حالی داشتم. بعد از سی و چند سال ابراهیم را می دیدم.
گفتم: کجایی داش ابرام!؟
🌺دستم را گرفت و با هم وارد یک باغ شدیم. چشمانم به اطراف مات و مبهوت شده بود. تمام باغ پر از گل های محمدی و رُز بود. بوی عطر عجیبی همه جا به مشام میرسید. رود بسیار زیبایی وسط باغ بود. اینقدر این باغ زیبا بود که نمیتوانم با هیچیک از باغهایی که در دنیاست مقایسه کنم....
🍃دستم در دست ابراهیم بود. در گوشه ای از باغ جلوی یک قصر نشستیم. گفتم: داش ابرام این باغ و قصر و... چند خریدی؟ گفت: مرتضی جون اینجا رو همینطوری به من هدیه دادند.
🌹بعد ادامه داد: راستی، فهمیدی ازدواج کردم. اینجا همینطوری به من زن دادند! بعد خانمش را صدا زد و گفت: خانم بیا، آقامرتضی اومده...
🌿بعد یک خانم با چادر سفید و چهره ای که شبیه نور بود آمد و کنار ابراهیم نشست.
گفتم: راستی آقا ابراهیم، سی ساله ندیدمت. کجایی!؟
گفت: ما با شما هستیم. همیشه شما رو می بینیم و...
بعد ادامه داد: مرتضی ناهار پیش ما بمون.
گفتم: کار دارم باید برم.
ابراهیم مرا بوسید و خداحافظی کردیم و یکباره از خواب پریدم. هنوز گرمی بوسه ابراهیم را بر صورتم حس میکردم.
🌼سحر میلاد مادر سادات حضرت زهراس در آخرین روز سال 95 بود. و من در حسرت فراق ابراهیم. او در چه بهشتی بود؟! من چرا ناهار را نماندم!
📢روایت: مرتضی پارساییان
سلام بر ابراهیم
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
میگفت:
وقتۍعاشقامامزمان(عج)
میشۍدیگههیچگناهۍبهتحالنمیده !
خیلۍراستمیگفت :))
#السلامعلیكیابقیةالله
🌱شهید حاج قاسم سلیمانی:
هر كس به مدار مغناطيسی علی بن
ابیطالب(ع) نزدیکتر شد، اين مدار بر او اثر میگذارد او کمیلبنزیاد میشود، او ابوذر غفاری میشود، او سلمان پاک میشود...
#تبلیغ_غدیر_واجب
#حاج_قاسم
یک شب رفته بودم سر قبر شهید کاظم عاملو.
دعای کمیل را در امامزاده یحیی خواندند؛ در جوار قبور #شهدا.
تصمیم گرفتم همانجا بمانم و نماز شبم را در کنار قبر شهید عاملو و اخوی شهیدم بخوانم.
معمولاً شبها یک ساعت به اذان صبح، درب امامزاده را باز میکنند.
نماز را خواندم و زیارتی کردم که اذان صبح گفته شد. بعد از نماز صبح داشتم از سمت درب شمالی میآمدم بیرون که یکهو دیدم جوانی حدودا ۲۵ ساله با گریه و زاری وارد گلزار شد. جا خوردم. بلندبلند گریه میکرد! تا مرا دید صدا زد: «آقا، قبر #شهید_عاملو کجاست؟» با چشمانی گرد شده از تعجب نگاهش کردم. دوباره با لهجه کُردی سوالش را تکرار کرد و آمد جلوتر و تا آمدم حرفی بزنم گفت: «تو رو خدا بگو و خیالمو راحت کن! شهید عاملو اینجا خوابیده ؟»
با هم حرکت کردیم تا قبر مطهر را نشانش بدهم. ولی او بیتابی میکرد و میگفت : «من از کردستان اومدم!خیلی مشکل دارم. این شهید رو هم نمیشناسم؛ اومده به خوابم و گفته: بیا کنار قبرم تو سمنان. بیا هر مشکلی که داشته باشی به یاری خدا حل میشه...»
اینها رو میگفت و همینطور گریه میکرد و زار میزد.
قبر شهید عاملو را نشانش دادم. تا دید، خودش را انداخت روی قبر مطهر. گریه میکرد چه گریهای!
در همان حال به زبان کردی شروع کرد به درد و دل کردن با #کاظم. واقعا داد میزد و گریه میکرد. وقتی اینطور دیدمش دیگر نایستادم؛ آمدم بیرون. ولی این برایم قصهی عجیبی شد و ذهنم را مشغول کرد.
📙برشی از کتاب #سه_ماه_رویایی
خاطرات بینظیر شهید کاظم عاملو
🔴 غاده جابر(همسر دکتر چمران):
🔹«حجاب درستی نداشتم یک بار دکتر چمران برایم روسری گل دار خرید و با یک لبخند به من گفت بچههای یتیم خانه دوست دارن شما رو با روسری ببینن!
از همون جا دیگه روسریم نیفتاد»
#اللھمعجللولیڪالفࢪج
۳۱ خرداد سالروز شهادت شهید چمران گرامی باد.
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
chamran_01.mp3
1.68M
🎙صدای شهید چمران را میشنوید...
این چند دقیقه برای کسایی که میخوان راه شهدا رو ادامه بدن گوش دادنش لازمه..
#شهید_مصطفی_چمران🌷
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
یکبار با هم رفتیم نمازجمعه . یک مکان سایه را پیدا کردیم و سجاده هایمان را در سایه پهن کردیم . چند دقیقه بعد اطراف ما شلوغ شد . سیدمحمود سجاده اش را برداشت و رفت توی آفتاب ؟!
بلافاصله یک پیرمرد در جای سیدمحمود در سایه نشست . چند دقیقه بعد رفتم و گفتم : اخوی ، خیس عرق شدی ؟! چرا رفتی توی آفتاب ؟! گفت : پیشنهاد می کنم شما هم بیایی توی آفتاب ، بگذار یک نفر دیگر که توان ندارد در سایه باشد . بعد گفتم : چرا این تصمیم را گرفتی ؟ او ضمن اشاره به روایتی گفت : من یاد فردای قیامت افتادم . این عرقهایی که از گرما در اینجا میریزیم ، برای ما به درد خواهد خورد . این سختی که برای رضای خداست ، در گرمای قیامت مشکل ما را حل می کند سیدمحمود موقع نماز خشوع عجیبی داشت . حالت گریه داشت و مانند یک بنده ی ذلیل در پیشگاه خدا بود.
📙فراتر از زمان. خاطرات شهید افتخاری، اثر گروه شهید هادی
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
#سلام_صبحتبخیرمولایمن
عمری است که
پناهمان هستید،
بیآنکه بدانیم ...
بیآنکه بخواهیم ...
عمری است نگاه گرم و نافذتان،
تیرهای بلا را
از ما دور کرده است ...
عمری است دعایتان،
کوچک و بزرگمان را
حفظ کرده است ...
عمری است به برکت شما
روزی میخوریم،
نفس میکشیم ...
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
کتاب اسرائیل اسیر یکی از کتاب های خوب مجموعه شهید هادی استکه ماجرای چاپ کتاب، در جای خود بسی شگفتی دارد.
ماجرا از جلسه ای درباره شهید هادی شروع شد که یکی از دوستان شهید، متن داخل عکس را بیان کرد.
او گفت که در شب عملیات خیبر داود را در جبهه می بیند.
داود خاطرات دوران اسارت را بیان و دوستانش ضبط می کنند. داود روز بعد شهید می شود.
سه نفر نوار کاست صحبت های داود را داشتند که بعد از سالها نوار، از بین رفته بود. ما هم که منابعی از خاطرات خود گفته شهید نداشتیم منصرف شدیم، اما...
همسر شهید معارف وند، سالها قبل نوار را روی ۱۴ برگه پیاده می کند. به طرز عجیبی برگه ها به ما رسید و متن اولیه کتاب از خاطرات خود شهید آماده شد...
📙اسرائیل اسیر. اثر گروه شهید هادی
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
در شهر نجف، اگر از باب القبله حرم خارج شوید، روبروی شما سوق الحویش قرار دارد.
بازار کتابی که چندین کتاب فروش و ناشر دارد.
اولین فروشگاه، کتابفروشی اهل بیت است و اینها اولین کتابهایی است که در این کتابفروش جلب توجه می کرد...
📙 کتاب سلام علی ابراهیم، توسط نشر دار التمکین بغداد منتشر شده و هفت دینار عراق، حدود ۲۵۰ هزار تومان قیمت دارد.
از تعداد زیاد کتاب در داخل فروشگاه مشخص بود که از پرفروش هاست...
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63