eitaa logo
نشر شهید هادی
18.9هزار دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
1.7هزار ویدیو
17 فایل
کانال رسمی انتشارات و گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی جهت معرفی آثار و... تبلیغ و تبادل نداریم دفتر نشر جهت خرید کتاب ۰۲۱۳۶۳۰۶۱۹۱ (۹صبح تا ۵عصر) ارتباط با مدیر مجموعه ۰۹۱۲۷۷۶۱۶۴۱ @nashre_hadi
مشاهده در ایتا
دانلود
🟠 قرآنی که برای اموات غیر مومن و ظالم خوانده می‌شود، مایه عذاب می‌شود! 🔻یکی از سلطان های مصر وقتی که از دنیا رفت، از طرف حکومت یک قاری قرآن با حقوق عالی برایش قرار دادند و او بر سر مزار سلطان سرگرم قرائت قرآن شد. روزی خبر آوردند که قاری ناپدید شده! به دنبالش رفتند. شروع به تحقیق کردند تا بالأخره او را پیدا کردند و پرسیدند چرا فرار کردی؟ جرأت نمی کرد بگوید، فقط می‌گفت: استعفا می‌دهم. گفتند اگر حقوقت کم است دو برابر می‌دهیم. گفت اگر چند برابر هم بدهید حاضر نیستم بپذیریم. بالاخره گفتند دست از تو بر نمی‌داریم تا علت را بگویی. گفت چند شب قبل نفهمیدم خوابم یا بیدار که صاحب قبر به من حمله کرد و دست به یقه شد که چرا بر سر قبر من قرآن می‌خوانی؟ گفتم مرا این جا آورده‌اند که قرآن برای تو بخوانم بلکه ثوابی به تو برسد. داد زد و گفت: «هر آیه ای که تو میخوانی آتشی بر آتش من افزوده میشود. به من میگویند می‌شنوی؟ چرا در دنیا به آن عمل نکردی؟! لذا مرا معاف دارید که من دیگر جرأت نمی کنم بر سر قبرش قرآن بخوانم. 📗کتاب بازگشت.‌ اثر گروه شهید هادی https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 امام خميني عزیز چهارده پيش بيني داشتند که همه ی آنها به وقوع پیوسته و تنها سه آن مانده! 1⃣ فروپاشی آمریکا از درون 2⃣ فتح قدس 3⃣ متصل شدن انقلاب اسلامی به ظهور نکته: شهید قبل از شهادت فرمود: توسط ترامپ نابود خواهد شد. با یاری خدا اتفاقات مهمی در راه است که باید منتظر بود. https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
سالها قبل از انقلاب، جوان بودم و قصد ازدواج داشتم. سرم به کار خودم بود و به نماز و مسجد خیلی اهمیت می دادم. در محله ما، دختری بود که بیشتر خواهرانم از زیبایی فوق العاده او حرف می زدند. خانواده ما پیش قدم شدند و برای خواستگاری از او اقدام کردند. من نیتم از ازدواج، فقط انجام دستور خداوند و تکامل در زندگی بود، یک همدم می خواستم که حرف خدا برایش مهم باشد. می دانستم که خیلی نباید به دنبال زیبایی باشم. خلاصه خواستگاری انجام شد و خانواده دختر که مرا می شناختند، تایید کردند و مراسم عروسی برگزار شد. همانطور که خواهران و مادرم می گفتند، این دختر فوق العاده زیبا بود. اما هنوز مدتی از ازدواج ما نگذشته بود که بعضی از دوستان و بستگان دختر سراغش آمدند و به او می گفتند: حیف کمالات تو نیست که با این مرد ازدواج کرده ای؟ چرا زود تصمیم گرفتی. این مرد قدرت اجاره یک خانه مستقل را هم ندارد و... برای تو خواستگاران بهتری می آمد و... دختر هم که اعتقادات خیلی برایش مهم نبود و به دنبال ثروت بود، همیشه به من سرکوفت می زد. هر وقت از سر کار می آمدم باید غر زدن های او را تحمل می کردم. مدتی بعد زندگی ما بیشتر شبیه جهنم شده بود. اینقدر جلوی پدر و مادرش از وضع مالی من گلایه کرد تا کار به دادگاه کشید. من همسرم را واقعا دوست داشتم، اما با دلی شکسته مجبور شدم او را طلاق دهم. شهر ما کوچک بود و اخبار، خیلی سریع منتقل می شد. مدتی بعد، آن دختر باجوان ثروتمندی آشنا شد و ازدواج کرد. عروسی پر سر و صدا و... درست همان چیزهایی که آن دختر آرزو داشت. آن زمان که جوان ها هیچ نداشتند، این پسر خانه و ماشین داشت. اما بعد از ازدواج، متوجه شد که همسرش اهل مشروبات هست و در قید و بند دین و خانواده نیست! او از ترس آبرو، مشکلاتش را از همه مخفی می کرد. من بعدها این مطالب را از خواهرانم می شنیدم. او مجبور بود به این زندگی ادامه دهد، ولی همسرش رفته رفته بدتر شد و شب ها تاسحر بادوستان ناباب می گشت و مست به خانه می آمد. این ماجرا که می گویم برای اوایل دهه چهل و حدود بیست و پنج سال قبل از انقلاب است. روزگار بر آن خانم سخت شده بود، ولی نمی توانست حرفی بزند. انتخاب خودش بود. اما دیگر آن ثروت و کمالات که آرزویش را داشت به چشمش نمی آمد. او صاحب یک دختر شد و فکر می کرد همسرش پابند زندگی خواهد شد، اما نشد. تا اینکه یک شب همسرش در حالت مستی شدید به خانه آمد. آن خانم با نوزادش در کنار هم خوابیده بودند و پتویی روی آنها بود. شوهر مست که درگیر اوهام بود، خیال کرد که مردی در کنار زنش خوابیده! سنگ بزرگی برداشت و محکم به سر او کوبید!! زن از خواب پرید و فریاد زد چه می کنی؟ وقتی پتو را کنار زد، نگاه دید که متاسفانه ضربه محکم، سر نوزاد را از بین برده! مرد که هنوز در حالت عادی نبود، تا به خود آمد و دید که چه کرده، از ترس از خانه فرار کرد. او قتل انجام داده بود برای همین با ماشین خودش با سرعت زیاد از شهر متواری شد. آن جوان در همان نیمه شب، تصادف شدیدی می کند و از دنیا می رود. خبر در تمام شهر ما پخش شد. تا سالهای سال، بزرگترها وقتی می خواستند از بدی شراب بگویند، داستان همسر اول مرا مثال می زدند. اما آن دختر جوان، از غم و ناراحتی مریض شد و روز به روز حالش بدتر شد. شوک بزرگی به او وارد شده بود. ناباورانه بعد از مدت کوتاهی این خانم جوان هم از دنیا رفت! من یک سال با آن خانم زندگی کرده بودم. دوستش داشتم. زن خوبی بود، اما دیگران نگذاشتند زندگی آرامی داشته باشد. بارها مخفیانه به سر مزارش می رفتم و برایش دعا می کردم. یادم هست خیلی برای زندگی آینده ام دعا می کردم. از خدا فقط همسر با ایمان می خواستم که اهل زندگی باشد. خدا هم به من لطف کرد و همان سال با دختری متدین ازدواج کردم. خداوند عزیز، در همان دهه چهل و پنجاه چندین فرزند خوب و مومن به من عطا کرد. در ایام انقلاب، پسران من همگی اهل مسجد و فعالیت های انقلابی بودند. دخترانم نیز اهل دین و اعتقادات بودند. جنگ شروع شد، من دیگر برای جبهه و جنگ پیر بودم اما در بسیج حضور داشتم. پسرانم راهی جبهه شدم. خدا را شکر می کنم که سه پسرم در دوران دفاع مقدس به شهادت رسیدند و چهارمی جانباز شد و آبروی من شدند. اما دوستان، دقت کنید، زندگی فقط پول و شهرت و تفریح نیست، زندگی همیشه با سختی همراه است. این آیه شریفه قرآن است. اما اگر تقوا داشته و به آنچه خدا دستور داده عمل کنیم، خداوند راه خروج از گرفتاری ها را به ما نشان می دهد و زندگی در همین دنیا برای ما بهشت می شود. کلام پروردگار عزیز را باور کنیم...
سلام پیرو مطالبی که تو کانال گذاشتید، خاطره ای را که بارها از عمویم شنیدم بودم برای شما فرستادم. این پیرمرد نورانی و باتقوا، مدتی قبل به فرزندان شهیدش ملحق شد.
🍀🌸🍀 ⭕️ راز شیعه شدن تنها 🔸تنها شهید اروپایی دفاع مقدس ژروم ایمانوئل کورسل معروف به _کورسل بود که در عملیات مرصاد شهید شد. وقتی از او پرسیدند: چه کسی تو را شیعه کرد؟ در جواب گفت: دعای کمیل امام علی (ع)» شادی روح این شهید عزیز صلوات🌹 📙خاطرات تکمیلی و ماجرای شهادت کمال کورسل، در کتاب فدائیان ولایت. اثر گروه شهید هادی 🌷سالروز شهادت 📚همراه باشید با ما در تنها کانال رسمی گروه و انتشارات شهید هادی در ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
♥️ چطور محبتت را جبران کنم؟! لطف را هم پایانی ست... محبت را اندازه ای است... اصلا چرا انقدر مهربانی تو؟! چرا به ما محبت میکنی وقتی ما گاه به گاه یادتوئیم!... من باید محبتت را چه طور جبران کنم ؟!... آن جا که شما میگویید: خدایا! برای من و شیعیانم گشایش درتنگناها و راه نجاتی از ناراحتیها قرار بده ..‌‌. 🌤
پس چون مشکلات از بالا و‌ پایین آمدند و چشم هایت از وحشت فرو رفتند و‌ تمام وجودت لرزید، گفتم کمک‌هایم در راه است و‌ چشم دوختم که ببینم باورم میکنی یا نه! اما به من شک داشتی..! - سوره احزاب ۱۰🪴
🔹بارها شنیده بودم که ابراهیم از این حرف که برخی می گفتند فقط می رویم جبهه برای شهید شدن اصلا خوشش نمی آمد. 🔸به دوستانش می گفت: «همیشه بگید تا لحظه ی آخر تا جایی که نفس داریم برای اسلام و انقلاب خدمت می کنیم. اگر خدا خواست و نمره ما بیست شد آن وقت شهید می شویم.» ولی تا اون لحظه ای که نیرو داریم باید برای اسلام مبارزه کنیم 📚همراه باشید. تنها کانال گروه شهید هادی در ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
🔴 ✍ در تـجـربـه ام روزی را دیدم که ماشینم را مقابل درب همسایه پارک کرده بودم. یکی از اهالی آن خانـه بیرون آمـده بود و می‌‌خواست ماشینش‌را خارج کند. همان موقع خودم را رساندم و جای ماشین را عوض کردم. آنجا به من نشان دادند این شخص کودک مریضی داشت و اگر خودم را زود به آن جا نمی رساندم چه مشکلاتی برای فرزندش ایجاد میشد. از آن پس بیشتر در رانندگی دقت کردم. 📚 کتاب تقاص https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
🔴 🔹در آن‌سوی دنیا این لحظات را می‌دیدم! وارد جلسه‌مهمانی شدم. تمام دوستان هـم نـشـسـتـه بـودنـد. مـی‌ گـفـتـنـد و می‌خندیدند. یک میزبزرگ وسط سالن بـود و هـمــه مــیــوه و شـیـریــنـی از آنجا بـر مـی داشـتـنـد و مـی خوردند. چـنـد دقیقـه بـعـد مجـلـس به‌ سـمـت غیبت رفت. به دوستانم گفتم: بیایید از خودمان بگوییم از کسی که بین ما نیست حرفی نزنیم. اما قـبـول نـکـردنـد. وقتی نصیحتم بی فایده بـود از آنـجـا خـارج شـدم و بـه داخل حیاط رفتم... 🔸حالا در آنسوی دنیا همین لحظات را می‌دیدم. اما آنچه تفاوت داشت این بود که به جای میوه و شیرینی، لاشه یک مردار انسان روی میز بود و آن ها که غیبت می کردند و می شنیدند، تکه تکه از بدن آن مردار می کندند و می خوردند!! 📚 تقاص. اثر گروه شهید هادی. https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
کتاب خاطرات شهید سیدحسن موسوی تکمیل شد، اما هنوز برای نام کتاب اختلاف نظر وجود دارد. اگر دوستان، پیشنهاد خاصی دارند برای ایدی زیر ارسال کنند. @nashre_hadi خاطرات این شهید بیشتر از زبان مادرش است. او چهار خواهر داشته و تک پسر خانواده بوده است. اولین بار که به جبهه می رفت دوم دبیرستان بود و تلاش داشت ثابت کند بچه نیست. مزار شماره۱۴۶ بهشت زهرای سیرجان به نام اوست. شهیدی که سر مزارش خیلی ها حاجت می گیرند. شهیدی که کرامات عجیبی دارد. مادرش به عنایت او شاعر شد و... نام های پیشنهادی که قبلا ارائه شده من بچه نیستم تک پسر یکی یه دونه شماره ۱۴۶
نشر شهید هادی
خیلی احساس تنهایی میکردم. با خود میگفتم کاش می توانستم برای شهدا و اهل بیت شعر بگویم، اما شاعر شدن د
مادر شهید خاطرات زیبایی از او نقل می کند. قصد داریم برای طرح جلد، نمایی از تصویر مادر از پشت و قاب تصویر فرزند را قرار دهیم، شبیه طرح جلد فانوس حرم👇 دوستان در مورد طرح جلد هم اگر ایده ای دارید بفرستید