شبهه: نیروهای حماس هم همانند اسراییل به کودکان رحم نکردند و تعداد زیادی از انها را کشتند؟
جواب: در فهرست ۶۸۳ نفری هارتص درزمینه تلفات رژیم اشغالگر در طوفان الاقصی شما کودکی مشاهده نمیکنید.
در حالیکه از تعداد بیش از ۴۰۰۰ هزار نفر شهدای غزه تا کنون بیش از ۷۰ درصد زنان و کودکان هستن
#ثامن_خراسان_شمالی
#بجنورد
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
🇮🇷🇵🇸
🖼 خلاقیت میوه فروش یمنی👌
🍃🌹🍃
✅ هرکسی هرکاری از دستش بربیاد دریغ نمیکنه
#فلسطین | #طوفان_الاقصی
#ثامن_خراسان_شمالی
#بجنورد
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
8.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️امام جمعه کربلا غوغا کرد ، غوغا کرد غوغا کرد
⬅️صد بار هم نگاه کنید کمه
#ثامن_خراسان_شمالی
#بجنورد
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
اجتماع مادران و کودکان بجنورد در حمایت از مادران و کودکان غزه
✅دوشنبه ، 1 آبان ماه۱۴۰۲
ساعت 15/30
✅میدان مادر_خیابان تربیت
#طوفان_الاقصی
#هستیم_بر_آن_عهد_که_بستیم
#بجنورد
#میدانمادر
لطفا اطلاع رسانی بفرمایید
ستاد مردمی برگزاری اجتماع
#دعوتید
با بهانه زیبایی همچون سالروز تولد شهید گرانقدرمان، شهید مدافع حرم فیروز حمیدی زاده
💚مراسم عرض ارادت و یادبود و جشن تولد این شهید عزیزمون رو در تاریخ یکشنبه 30 ام مهر ساعت 15، بر سر مزار شریفش(گلزار شهدای امامزاده)، در خدمت مردم خوب بجنورد هستیم💚
قدمهایتان بر سر چشم خادمان این جشن تولد❤
ان شاالله از رجز خوانیِ حماسی و گرامیداشت یادشهدای #فلسطینِ_پیروز هم بهره خواهیم برد در مراسم.
#طوفان_الاقصی
#شهیدمدافع_حرم
#فیروز_حمیدی_زاده
دکتر صادق کوشکی.mp3
32.93M
⭕️ پاسخ به چند پرسش مطرح
🔹 مصاحبه با دکتر کوشکی
🔸 ۱. آیا عملیات طوفان الاقصی، قابل پیشبینی بود؟
🔹 ۲. چرا رهبر انقلاب این عملیات را شکست غیرقابل ترمیم برای رژیم صهیونیستی دانستند؟
🔸 ۳. زمینههای شکلگیری این عملیات چه بود؟
🔹 ۴. این عملیات چگونه منجر به تحقیر رژیم صهیونیستی شد؟
🔸 ۵. آیا توازن قدرت بین مقاومت فلسطین و رژیم صهیونیستی بهم خورده است؟
🔹 ۶. این عملیات چه تاثیری بر روند عادیسازی روابط کشورهای عربی با اسرائیل دارد؟
🔸 ۷. دستاوردها و پیامدهای این عملیات برای فلسطینیان چیست؟
🔹 ۸. عملیات طوفان الاقصی، چه معادله جدیدی را در پرتو نظم نوین جهانی در منطقه حاکم خواهد کرد؟
#ثامن_خراسان_شمالی
#بجنورد
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
💠 ایستگاههای قیامت
🔸 امام صادق(علیه السلام):
آی مردم، به حساب خود رسیدگى کنید قبل از آنکه به حساب شما رسیدگى شود؛
به درستى که در قیامت پنجاه توقفگاه هست که هر کدام مانند هزار سال دنیاست.
سپس آیه 4 سوره معارج را تلاوت فرمود:
در روزى که مقدار آن پنجاه هزار سال است.
📚 بحار/ج7/ص126
✍🏼 اگر حساب انسان پاک و شسته رفته باشد، کمتر معطل می شود.
#احادیث_روزانه
#ثامن_خراسان_شمالی
#بجنورد
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
🇮🇷رزمایش موتوری گردان های امنیتی سپاه امام رضا (علیهالسلام ) شهرستان فردیس
با رمز یا علی ابن موسی الرضا(علیهالسلام)
ادرکنی
@Emam_kh
زن زندگی آزادی
دقایقی بعد درب کابین را زدند، سارینا و نازگل انگار با وجود اینهمه تلاطم دریا در خوابی عمیق بودند و الی که مانند سحر ،خواب به چشمانش نمی آمد ،با یک حرکت از جا برخواست ،شالی را که به نردبان تخت تکیه داده بود برداشت و روی سرش انداخت و همانطور که چشمکی به سحر میزد گفت: درست است قصد داریم به مهد آزادی سفر کنیم ،اما حفظ اصالت ایرانی بودن خودمان واجب تر است.
سحر لبخندی زد و برای دومین بار تقه ای به درب خورد و پشت سرش صدای مردی بلند شد: خانم ها کسی بیدار نیست؟
الی پله های نردبان فلزی را دوتا یکی پیمود و گفت: صب کن اومدم.
درب کابین باز شد و سینی بزرگی داخل آمد.
الی سینی را گرفت و تشکری کرد و با انگشتان پا درب کشویی کابین را بست و همانطور که سینی را روی میز کوچک وسط کابین میگذاشت گفت: اوه اوه ، چه خبره اینجا!! دخمل پاشین که انگاری خاله جولیا خیییلی سفارشتون کرده و سفرهٔ صبحانهٔ رنگ و وارنگی براتون تدارک دیدن و اشاره به سحر کرد که پایین بیاید.
سحر همانطور که مشغول پایین آمدن بود ، نگاهی به میز کوچک وسط کرد، سینی پلاستیکی سفید رنگ رویش اینقدر بزرگ بود که چیزی از میز کوچک پیدا نبود.
دخترا یکی یکی بیدار شدند، الی کنار سارینا و سحر کنار نازگل نشست
همه به سینی صبحانه ای خیره شدند که خیلی چیزها داخلش بود،از شیر و آب پرتقال و قهوه گرفته تا پنیر و کره و مربا و تخم مرغ و عسل...
انگار ابن چهار دختر پیش رو شاهزادگانی گمشده در دیار دیگر بودند..
سحر همانطور که لقمه ای از نان شیر مال پیش رویش جدا میکرد با خود گفت: یعنی واقعا جولیا کیه؟
چرا اینقدر به ما اهمیت می دهد؟! و این الطاف در پی اش چه خواسته ای نهفته است؟
بعد از صرف صبحانه، الی که دختری پر از انرژی بود رو به دخترا گفت: بچه ها من میرم رو عرشه قدم بزنم کسی هست با من بیا؟!
نازگل و سارینا که انگار تو عمرشون فقط کمبود خواب داشتند نه کم جانی گفتند و روی تخت دراز کشیدن..
اما سحر که ذهنش مملو از سوالات ریز و درشت بود و حس می کرد جواب تمام این سوالات را الی میداند،از جا بلند شد.
مانتویش را که تازه بود از لبه تخت برداشت وهماتطور می پوشید گفت: من میام، منم دلم گرفته...
الی بشکنی زد و گفت: ای جاااانم...سحر را عشقه...بریم گلم و با هم از کابین خارج شدند..
ادامه دارد..
📝به قلم: ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
زن زندگی آزادی
سحر در حالیکه با دستهاش خودش را بغل کرده بود و انگار سرمای صبحگاهی و هوای شرجی دریا لرزی در جانش انداخته بود ،همقدم با الی وارد عرشهٔ کشتی شد.
اطراف را نگاهی انداخت، چند نفر مرد روی عرشه ی کشتی بودند، یکی از آنها که لباس ملوانان کشتی را به تن داشت،با دیدن دخترها به سرعت به طرف آنها آمد.
دیدن این صحنه ها برای سحر که تا به حال سوار کشتی نشده بود بسیار جالب بود.
ان مرد نزدیک الی و سحر شد و گفت: ببخشید خانم های محترم، مگه به شما نگفتن تا رسیدن به مقصد حق خروج از کابینتون را ندارین؟! فقط برای استفاده از توالت میتونید خارج بشید اونم توالتی که چسپیده به کابین خودتون هست.
سحر که انتظار چنین حرفی را نداشت ناباورانه نگاهی به الی کرد و الی اوفی کشید و بله ای گفت و راه برگشت به کابین را در پیش گرفتند.
سحر مثل بچه ای که از ترس گم شدن مادرش را میچسپد، دست الی را محکم گرفت و گفت: من میترسم، تو رو خدا بگو اینجا چه خبره و قراره چه بلایی سرمون بیاد؟!
الی چشمکی زد و گفت: بلا را که اونموقع با جولیا دل میدادی و قلوه میگرفتیم سر خودمون آوردیم، الانم این حرکات عجیب نیست، چون ما داریم غیر قانونی از کشور خارج میشیم و خروج ما توی هیچ دفتر مرزی ثبت نمیشه و انگار ما توی این کشورها نیستیم و توی کشور خودمون هم مفقود شدیم.
تا این حرف از دهان الی بیرون زد، سحر یاد مادرش و خونه شون افتاد بغض گلوش را فشرود و گفت: کاش میشد برگردیم، چه غلطی کردم
الی با لحن مهربانی گفت: نگران نباش سحر خانوم، درسته کار جالبی نکردی اما شاید تو هم مثل من مجبور بودی به این کار، اونجا که رسیدیم ، با من هماهنگ باش، هر کاری ازت خواستن حتما منو درجریان بگذار...
سحر با تعجب گفت: مگه فکر میکنی ما را از هم جدا میکنن و از هر کدوممون کارهای مختلف میخوان؟!
الی در حالیکه درب کابین را باز می کرد گفت: شک نکن...
احتمالا به ظهر نکشیده به ترکیه میرسیم و اونجا دستورات جدیدی بهمون خواهد رسید.
وارد کابین شدند،سحر خیره به دختری بود که فکر می کرد خیلی بیشتر ازسنش می فهمد ،دختری که الان حس سحر نسبت به او از خواهرش نرگس هم نزدیکتر بود.
ادامه دارد..
📝به قلم: ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿