eitaa logo
نسیم
24 دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
2.4هزار ویدیو
288 فایل
 (۵) امام على علیه السلام : فاقِدُ البَصَرِ فاسِدُ النَّظَرِ . آن كه فاقد بینش است، رأیش بى ارزش است. میزان الحکمه، جلد اول
مشاهده در ایتا
دانلود
🚨 📢 تجمع مردم شریف بجنورد در محکومیت جنایات رژیم کودک کش صهیونیستی 🕰 امروز چهارشنبه ۱۰ آبان ساعت ۱۵ 📍میدان شهید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
21.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📩 رهبر انقلاب: مردم غزه با صبرشان وجدان بشری را به حرکت در آوردند / یک ابلهی اخیرا گفته بود اجتماع مردم در انگلیس در حمایت از مردم فلسطین کار ایران است؛ لابد بسیج لندن و بسیج پاریس این کار را کرده‌اند؟ ✏️ رهبر انقلاب اسلامی صبح امروز در دیدار دانش‌آموزان و دانشجویان به مناسبت ۱۳ آبان: مردم غزه با صبر خودشان توانستند وجدان بشری را به حرکت در بیاورند. الان شما ببینید در دنیا چه خبر است؟ در همین کشروهای غربی، در انگلیس، در فرانسه، در ایتالیا، در خود آمریکا، ایالتهای مختلف، مردم با جمعیتهای انبوه می‌آیند در خیابان علیه اسرائیل و در موارد بسیاری علیه آمریکا شعار می‌دهند. 🔹 آبروی اینها رفت. اینها واقعا هیچ علاجی ندارند، نمی‌توانند توجیه کنند. لذا می‌بینید یک ابلهی پیدا میشود میگوید اجتماع مردم در انگلیس کار ایران است! لابد بسیج لندن و بسیج پاریس این کار را کرده‌اند؟ ۱۴۰۲/۰۸/۱۰ 🖼 💻 Farsi.Khamenei.ir
🔺اخبار اقتصادی 🔴 پیش‌بینی نفت ۱۵۷ دلاری توسط بانک جهانی 🔹بانک جهانی هشدار داد در صورت تشدید جنگ در خاورمیانه و کاهش ۶ تا ۸ میلیون بشکه‌ای عرضه، قیمت نفت ۷۵ درصد افزایش یافته و به ۱۴۰ تا ۱۵۷ دلار در هر بشکه می‌رسد. قیمت نفت حدود ۶ درصد از آغاز جنگ بین حماس و رژیم صهیونیستی افزایش یافته، اما قیمت محصولات کشاورزی، بیشتر فلزات و سایر کالاها تغییر چندانی نداشته است. 🔹بالا رفتن قیمت نفت به معنای افزایش قیمت مواد غذایی است و اگر این شوک قیمت عملی شود، تورم قیمت مواد غذایی بالاتر می‌رود. 🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زن، زندگی، آزادی سحر با سه دختر بچهٔ کوچک سوار بر ماشین سیاهرنگ شدند و آن خانم هم که گوییا به نوعی سرپرست و مراقب آنها بود حرکت کردند. ان خانم کوچکترین حرفی نمیزد که سحر بداند به کدام زبان مسلط هست . سحر با خود فکر می کرد ، به راستی جولیا کجای این ماجرا قرار دارد؟! و آنهمه حرفهای رؤیایی که میزد چطور بر باد رفته؟! و اصلا سحر الان توی این ماشین چه می کند؟! وعاقبتش چه خواهد شد؟ با این فکر پشتش یخ کرد انگار سطل آبی بر سرش فرو ریخته باشند، سحر قلب کوچک طلایی را که در مشتش بود فشار داد و با خود گفت: براستی مگر تو چه قدرتی داری؟ و بعد سرش را به شیشهٔ دودی ماشین چسپانید و آسمان را نگاه کرد و زیر لب گفت: خدایا اشتباه کردم...غلط کردم...تو را به جان خوبان درگاهت اینبار دستم را بگیر، قول میدهم بندهٔ خوبی شوم و دور و بر گناه را خط بکشم...اصلا...اصلا از امروز نمازم را شروع میکنم تا ثابت کنم که روی حرفم هستم. همانطور که نذرش را زیر لب تکرار می کرد متوجهٔ زهرا شد که به او‌خیره شده، اشک گوشهٔ چشمش را گرفت تا این دخترک با دیدن آن ناراحت نشود..‌ زهرا همانطور که خیره به صورت سحر بود زیر لب تکرار کرد:اُمی... و سحر اینقدر عربی می دانست که این دخترک او را شبیه مادرش یافته و گویا به او امیدها دارد...سحر دستی به گونهٔ سرخ و سفید زهرا کشید و زیر لب گفت: خدایا، نجاتمان بده که امید همه تو هستی و در همین حین نگاهی به دو دخترک کنار زهرا انداخت که آنها هم در سن و سال زهرا بودند. دخترهای کو‌چولو مثل جوجه های رنگی گردنشان شل شده بود و انگار اینقدر خسته بودند که سکوت ماشین آنها را به سمت خواب کشیده بود. وارد شهری پر از هیاهو شدند.. شهری که به احتمال زیاد لندن بود..‌مرکز کشوری که به روباه پیر معروف است«انگلیس»..‌ سحر آنقدر گرفتار افکار آزار دهنده بود که اصلا به اطراف توجه نداشت، دیگر دیدن یک کشور خارجی و به اصطلاح متمدن او را به هیجان نمی آورد.. از پشت شیشه های دودی مردمی را می دید که انگار آنها هم دودی بودند.. بعد از گذشت نیم ساعت و گذشتن از کوچه و خیابان های زیادی ،بالاخره ماشین جلوی خانه ای نه چندان بزرگ ایستاد. ظاهر خانه نشان میداد که نوساز نیست، خانه ای با دیوارهای قرمز رنگ رفته و سقفی شیروانی، درب میله مانندی مانند میله های زندان، ورودی آنجا بود و پس از گذشتن از حیاطی کوچک و بالا رفتن از سه پله کم عرض، به درب اصلی ساختمان که دری چوبی و سیاهرنگ بود رسیدند. سحر چمدانش را در یک دست و دست زهرا در دست دیگرش بود و آن دو دخترک دیگر هم که انگار به زور خود را به دنبال آنها میکشیدند در پی شان بودند. ادامه دارد.. 📝به قلم: ط_حسینی 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺 زن، زندگی، آزادی به دنبال اون خانم وارد خونه شدیم،یه خونه نقلی و کوچک ،با هالی که به نظر می رسید بیشتر از ده متر نیست. آشپز خانه اوپن و کوچکی روبه روی درب ورودی بود و یک طرف اوپن آشپزخانه به راهرویی کم عرض می خورد که سه تا درب در آنجا به چشم می خورد. داخل هال دو کاناپه که یکی سه نفره و یکی دونفره بود به چشم می خورد . کنار اوپن هم دو تا صندلی چوبی که پایه های بلندی داشتند ، وجود داشت. وارد ساختمان که شدیم ، ما چهار دختر مانند آدم های سرگردان کنار ورودی ایستادیم. خانوم همراه مان ،یکی از صندلی های چوبی را رو به ما تنظیم کرد و بعد همانطور که سرتا پای ما را با نگاهش آنالیز میکرد سری تکان داد و بعد نگاهش روی من خیره شد و بعد با زبان انگلیسی گفت: سحر درسته؟ من سری تکان دادم اون خانم گفت: اسم من کریستا هست، قراره یه مدت اینجا با هم زندگی کنیم و تحت فرمان من باشین...منم زن مهربونی هستم به شرطی هر چی بگم ،بگین چشم ،اما اگر قرار باشه مشکل بوجود بیارین ،من خیلی ترسناک میشم خییلی... بچه ها خیره به دهان کریستا ،چون حتما چیزی از حرفهای اون نمی فهمیدن. کریستا به راهرو اشاره کرد و گفت: در اول سمت راست حمام و توالت هست و درب بعدیش هم اتاق شما دخترا و در روبرو سمت چپ هم اتاق من هست. کریستا از جاش بلند شد و همانطور که به سمت من میومد ادامه داد: تو باید مواظب بقیه دخترا باشی و اگر مشکلی داشتن به من بگو و بعد در اتاق را نشان داد و گفت: حالا هم برید داخل اتاق.. همانطور که نفسم را آروم بیرون میدادم به سه دختر بچه های کنارم اشاره کردم تا به سمت اتاق بریم.. در دلم خوشحال بودم که اینجا مثل استانبول ما را تفتیش نکردند، آخه قلب کوچک طلایی داخل مشتم بود و کلی عرق کرده بود. به ترتیب وارد اتاق شدیم و درب را پشت سرمون بستم، چون زبان بچه ها را که عربی بود بلد نبودم با اشاره بهشون فهموندم که از چهار تختی که کنار هم ردیف شده بود یکی را انتخاب کنند. اما هیچ کدامشان از جاشون تکون نخوردند. به ناچار همانطور که زیر لب تکرار می کردم ، چقد شبیه اتاق بیمارستان است، به سمت تختی رفتم که کنار پنجرهٔ کوچک اتاق بود. چمدان دستم را به زور بین دیوار و تخت جای دا
نظرات مردم در صفحه محسن تنابنده بعد از اینکه مطلع شدن قراره سری جدید پایتخت رو بسازه 🤦‍♂ 🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
🔹صفحه: 353 💠سوره نور: آیات 28 الی 31 @ahlolbait_story