دختر_شینا
#قسمت_74
ظهر شده بود. دیدم دیگر نمی توانم تحمل ڪنم. با چه حال زاری رفتم سراغ خدیجه. او یڪی از بچه هایش را فرستاد دنبال قابله و با من آمد خانه ما.
از درد هوار می ڪشیدم. خدیجه تند و تند آب گرم و نبات برایم درست می ڪرد و زعفران دم ڪرده به خوردم می داد.
ڪمی بعد، شیرین جان و خواهرهایم هم آمدند. عصر بود. نزدیڪ اذان مغرب بچه به دنیا آمد. آن شب را هیچ وقت فراموش نمی ڪنم. تا صدایی می آمد، با آن حال زار توی رختخواب نیم خیز می شدم. دلم می خواست در باز شود و صمد بیاید. هر چند تا صبح به خاطر گریه بچه خوابم نبرد؛ اما تا چشمم گرم می شد، خواب صمد را می دیدم و به هول از خواب می پریدم.
یڪ هفته از به دنیا آمدن بچه می گذشت. او را خوابانده بودم توی گهواره ڪه صدای در آمد. شیرین جان توی اتاق بود و به من و بچه می رسید. قبل از اینڪه صمد بیاید تو، مادرم رفت.
صمد آمد و نشست ڪنار رختخوابم. سرش را پایین انداخته بود. آهسته سلام داد. زیر لب جوابش را دادم. دستم را گرفت و احوالم را پرسید. سرسنگین جوابش را دادم. گفت: «قهری؟!» جواب ندادم.
دستم را فشار داد و گفت: «حق داری.»
ادامه دارد...✒️
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
دختر_شینا
#قسمت_75
گفتم: «یڪ هفته است بچه ات به دنیا آمده. حالا هم نمی آمدی. مگر نگفتم نرو. گفتی خودم را می رسانم. ناسلامتی اولین بچه مان است. نباید پیشم می ماندی؟!»
چیزی نگفت. بلند شد و رفت طرف ساڪش. زیپ آن را باز ڪرد و گفت: «هر چه بگویی قبول. اما ببین برایت چه آورده ام. نمی دانی با چه سختی پیدایش ڪردم. ببین همین است.»
پتوی ڪاموایی را گرفت توی هوا و جلوی چشم هایم تڪان تڪانش داد. صورتی نبود؛ آبی بود، با ریشه های سفید. همان بود ڪه می خواستم. چهارگوش بود و روی یڪی از گوشه هایش گلدوزی شده بود، با ڪاموای سرمه ای و آبی و سفید.
پتو را گرفتم و گذاشتم ڪنار گهواره. با شوق و ذوق گفت: «نمی دانی با چه سختی این پتو را خریدیم. با دو تا از دوست هایم رفتیم. آن ها را نشاندم ترڪ موتور و راه گرفتیم توی خیابان ها. یڪی این طرف خیابان را نگاه می ڪرد و آن یڪی آن طرف را. آخر سر هم خودم پیدایش ڪردم. پشت ویترین یڪ مغازه آویزان شده بود.»
آهسته گفتم: «دستت درد نڪند.»
دستم را دوباره گرفت و فشار داد و گفت: «دست تو درد نڪند. می دانم خیلی درد ڪشیدی. ڪاش بودم. من را ببخش. قدم! من گناهڪارم می دانم. اگر مرا نبخشی، چه ڪار ڪنم!»
بعد خم شد و دستم را بوسید و آن را گذاشت روی چشمش. دستم خیس شد.
ادامه دارد...✒️
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
1_983543805_۱۱۰.mp3
3.38M
#کتاب_صوتی_وظایف
#وظایف_منتظران
🔴 قسمت ۲۸ وظایف منتظران
🔵 محبت به امام و روشهای آن
🎙️#ابراهیم_افشاری
🆔 eitaa.com/emame_zaman
🔹صفحه: 205
💠سوره توبه: آیات 112 الی 117
#قرآن #طرح_ختم_قرآن
#تلاوت_روزانه #تلاوت_قرآن
@ahlolbait_story
13.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷
📝 تبیین چرایی فوریت مسأله جمعیت
🍃🌹🍃
🔻وقتی فقط ۴ سال فرصت داریم ...
🔹آیا همه دستگاههای اجرایی و مراکز دینی فرهنگی به وظایف خود عمل میکنند؟!
🆔 http://eitaa.com/meyarpb
🆔 http://rubika.ir/meyar_pb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سر به سر هم میزارن چیزی نیس😘😜
#فرزندآوری
تفاوت نگاه غرب و اسلام به شخصیت زن
🔸یکی از نکات بسیار متفاوت در تمدن غرب و تمدن اسلامی "تفاوت تعریف حضور اجتماعی و اثرگذاری اجتماعی زن" است.
🔹در تمدن غرب همینکه زنی بتواند خارج از خانه شاغل باشد به عنوان زنی موثر در اجتماع شناخته میشود. اما در #تمدن_اسلامی حدود فعالیت اجتماعی برای زنان بسیار متفاوت است، اینکه عدهای به دنبال شاغل کردن زن به اسم فعالیت اجتماعی زن هستند، راه ما را نمیروند، حضور اجتماعی و اثرگذاری زن مسلمان در اجتماع بسیار عمیق است.
🔸زن مسلمان #جریانساز تحولات اجتماعی است. و این تحولات به سمت تعالی جامعه است. توقع ما از #حضور_اجتماعی_زن این است که بتواند هنر و استعدادهای زنانگی یا همان خیر کثیر را در تعالی انسانها و ساختارهای اجتماعی به کار گیرد که این زن میتواند همان رهبر زنی باشد که امام خمینی از آن صحبت میکند.
🔹#نان_درآوردن مطلقا جزو وظایف زن نیست! «شغل» غیر از «فعالیت اجتماعی» است که وظیفه مشترک بین زن و مرد است. تایپ، کارمندی و فروشندگی، فعالیت «اجتماعی» نیست!
پایگاه مطهره دشت حوزه شهید باهنر
5ccfdb1f61aeb6066ed8e0d5_29895916.jpg
18.83M
#پوستر #بیلبورد
مقام معظم رهبری:
برای دشمنان ما بهترین چیز این است که ایران یک کشوری باشد با بیست سی میلیون نفر جمعیت که نصف این جمعیت هم، کهن سال و میانسال و از کارافتاده باشد.
#سالخوردگی_جمعیت
🆔https://eitaa.com/childbearing1401