فروش بچهها و کودکان اکراینی در دارکوب‼️
🔻 کودکان ۶ تا ۹ سال با گروه خونی مشخص که مشتری میتونه با توجه به مشکلات خودش اونها رو انتخاب کنه. ذکر شده که ما ابتدا اونها رو به لهستان منتقل میکنیم و از اونجا تحویل میدیم؛ پرداخت با بیت کوین!
کجان اون ابلههایی که از اون دلقک یه قهرمان ساختن بیان ببینن با همکاری آمریکا چه به روز این کشور اومده!
#تمدن_نکبت
✌جنبش مردمی حلالزادهها
📡 @HalalZadeha
انتخابات باید باعث وحدت در جامعه شود
🔹حجتالاسلام والمسلمین نوری، نماینده ولی فقیه در خراسان شمالی گفت: هیچکس نباید به خود اجازه دهد انتخابات را به سمت دودستگی سوق دهد بلکه انتخابات باید باعث وحدت در جامعه شود.
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
13.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تنها سند تصویری از فاجعۀ ۱۷ شهریور ۱۳۵۷ که سرنوشت رژیم شاه و انقلاب را یکسره کرد.
در این روز با دستور مستقیم شاه، مأموران شاهنشاهی، مردم تهران را به رگبار بستند و صدها نفر را به خاک و خون کشیدند. برای تحویل هر جنازه به ازای هر گلوله روی بدن شهید مبلغ پنج هزار ریال معادل پانصد تومان که حقوق یک ماه کارگر در سال ۵۷ بود ، پول گرفتند!! و بسیاری از جنازه های شهدا را هم معدوم و مفقود کردند تا تعداد دقیق شهدا مشخص نشود
شاه جنایتکار در مصاحبه تلفنی با خبرنگار خارجی برای توجیه این کشتار گفت : این تظاهرات توسط سازمان های برانداز بین المللی سازماندهی شده بود!
این فیلم قابل توجه کسانیکه میگن شاه رفت چون نمیخواست مردم رو بکشه! تا توانست مردم رو کشت وقتی که دید اثر نداره ، فرار کرد
🇮🇷تحلیل سیاسی و جنگ نرم
پایگاه مطهره دشت حوزه شهید باهنر
یوزارسیف
قسمت۴۱:
چند روزی در مشهد به گشت وسیاحت وزیارت گذشت وبعد به توصیه واصرار حیدر که خود از افاغنه ای بود که مقیم ایران شده بود ودرقم ساکن بود,به سمت قم حرکت کردیم واینچنین بود که من یوسف سبحانی یکی از افاغانیهایی که به ایران مهاجرت کردم ,,شدم,همشهری شما وساکن قم...سالهای زیادی در رنج وکار وتلاش گذشت واقا رضا خیلی برای من زحمت کشید ومن هم برای خوشحال کردن او هرکاری میکردم ووقتی متوجه شدم ارزوی او درس خواندن وبه جا ومقامی رسیدن برای من است,تمام تلاشم را کردم وهمزمان در حوزه ودانشگاه درس خواندم.
اقا رضا سال پیش, سرکارش از نردبان افتاد ومتاسفانه به رحمت خدا رفت ومن ,یوسف سبحانی را تنها گذاشت,بااینکه بیش از بیست سال از زمان مهاجرت ما میگذرد اما هرچه جستجو کردیم هیچ نشانی از پدر ومادرم نیافتم ,حتی بوسیله زنگ وتلفن وپیغام و...از,شهر بامیان خبر گرفتیم وهیچ کس ,اخوند علی سبحانی را بعداز ترک انجا ندیده وخبری از ان ندارد,پس من در این دنیای بزرگ تنهای تنهایم وجز خدا وتعداد معدودی دوستان مهربان, هیچ کس را ندارم,حال اگر مرا انطور که هستم,بپذیری وقبول کنی بانوی کلبه ی محقر زندگی ام وشاه بانوی قلبم باشی,بسم اللهی بگو ومرا غلام حلقه به گوش خودت فرما....
اگر مقبول افتم,خدا راشاکرم واگر رد فرمایی ........
ارادتمند شما....یوسف سبحانی..
ودراخر هم شماره همراهش رانوشته بود....
نامه را ارام به صورتم نزدیک کردم تا هم ببویمش وهم ببوسمش که اشک چشمانم با عطر نامه وخط یوزارسیف در هم امیخت.....
باخود گفتم یوسف سبحانی...تو بنده خدایی ومنم بنده خدایم ,چه توافغانی هستی وچه من ایرانی...همانا در پیشگاه خدا انکس مقرب تراست که ایمانش قوی تر باشد ومن شرم دارم بنده ی باایمان وپاک ومخلصی مثل تورا از خود برانم...همسفرت میشوم حتی اگر قرار باشد هفت خوان رستم را طی کنم ....حتی اگر قرارباشد به کل ایل وطایفه وکل کشورم بازخواست پس بدهم....من تورا که هدیه ای از جانب خدا هستی از دست نخواهم داد....
ادامه دارد...
یوزارسیف
قسمت ۴۲:
نامه را با دقت تازدم وبلند شدم گذاشتم لای,قران داخل قفسه ها و ارام چشمام را بستم.....
صبح روز بعد دیرتراز همیشه از خواب بیدار شدم,چه خوابی...چه خوابی...تا بعداز خواندن نماز صبح از فکر وخیال یوزارسیف و اینده ای نامعلوم ودلی بی تاب خواب به چشمانم نیامد ودم دمهای صبح از شدت خستگی پلکهایم فرو افتاد....
قبل از اذان ظهر با صدای زنگ گوشی ام از خواب پریدم...با چشمایی نیمه باز روی گوشی نگاه کردم,سمیه بود...بااینکه هنوز خواب الود بودم گوشی را وصل کردم...
صدای جیغ جیغو سمیه از پشت گوشی پرده گوشم را لرزاند:سلام...سلام...عیدت مبارک نگو تا حالا خواب بودی که فی الفور با یه پارچ اب خنک بالا سرت ظاهر میشم...
من:سلااام...حالا خیالت راحت,زنگ بی موقعت همون کار پارچ اب خنک را کرد..
سمیه:چه خبرا؟میخواستم برم تا بیرون یه دوری بزنیم,یه پارکی بریم,هستی یانه؟؟
بابی حالی گفتم:پارک؟؟اصلا اسمش رانیار....
سمیه با تعجب گفت:طوری شده زری؟؟انگار سرحال نیستی?
همینطور که نیم خیز,میشدم گفتم:اگه توهم دیشب مجلس خواستگاری داشتی تا خود صبح کلی,فکر وخیال به سرت میزد,الان وضعت بدتر...
ناگهان سمیه پرید وسط حرفم وگفت:خوااااستگاری...برای کی؟
خندم گرفت وگفتم:واسه بابام خخخ,خوب معلومه برا خودم خله....
سمیه قهقه ای زد وگفت:هیچی نگو...اصلا نمخواد بگی طرف کی بوده,از یک تا ده بشمار ,من درخونه تان ظاهر میشم,اخه موضوع به این مهمی را که نباید تلفنی گفت وگوشی را قطع کرد...
میدونستم که سمیه الان خودش را میرسونه,پس باید یه اب به سروصورتم.میزدم...حس شیطنتم گل کرد ویه نقشه ی خوب برا سمیه کشیدم تا لااقل شیطنتهای این چندوقته اش را که سرم هوار کرده بود جبران کنم....
ادامه دارد...
بزرگترین دشمن آرامش انسان
مقایسه خود با دیگران است
غافل از اینکه هرکسی
در مسیری کاملاً متفاوت از دیگری
در حال سفر و یادگیری است
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
نخستوزیر عراق در پاسخ به پرسش خبرنگار فارس، تایید کرد که عراق در حال میانجیگری میان ایران و چند کشور عربی است اما چون این موضوع کاملا محرمانه است تا حصول نتیجه، جزئیات این میانجیگری و نام کشورها را بیان نخواهد کرد.
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat