🔴 راه نجات در آخرالزمان در کلام امام حسن عسکری علیه السلام
🔵 امام حسن عسکری (ع) فرمودند:
🌕 کسی در آخرالزمان از هلاکت و نابودی نجات پیدا نمی کند، مگر این که خداوند او را به دعا برای تعجیل فرج و ظهور موفق بگرداند.
🌺 ولادت امام حسن عسکری علیه السلام را خدمت فرزند بزرگوارشان، حضرت مهدی ارواحنا فداه و همه شما منتظرین تبریک وتهنیت عرض میکنیم.
زن، زندگی ،آزادی
وارد کابین شدند و دوباره در عالم سکوت فرو رفتند،سحر و الی هر کدوم سر جای خودشون قرار گرفتند و انگار حکم شده بود که باید بخوابند و سکوت کابین به هم نخورد.
دریا آرام و گاهی در تلاطم بود ،البته سرنشینان آن اندکی از تلاطم دریا آگاه میشدند و پنجره کوچکی که بالای درب کابین تعبیه شده بود، نشان میداد روز است.
بالاخره بعد از ساعتها این پهلو و آن پهلو شدن گویا کشتی لنگر گرفت، همان ملوانی که روی عرشه دیده بودند تقه ای به درب کابین زد.
الی در یک چشم بهم زدن خودش را پایین انداخت و درب را باز کرد
مرد سرش را جلوتر آورد و گفت: به مقصد رسیدیم اما تا به شما خبر ندادم ، حق ترک کابین را ندارید.
الی سری تکان داد و درب را بست.
دخترها که فهمیده بودند سفر دریایی تمام شده مشغول پوشیدن لباس هایشان بودن ، نازگل و سارینا از لحاظ پوشس راحت بودند اما الی و سحر ،طوری رفتار می کردند که مشخص بود رگه هایی از مذهب در وجودشون نهفته است..و الی نسبت به سحر راحت تر و پوشش آزادتر بود.
دقایق انگار ساعت بود و میگذشت ، بالاخره بعد از مدتی درب را زدندو پشت سرش باز شد و ملوان کشتی با صدای بلند گفت: دختران زیبا موقع خروج رسیده..
دخترها یکی یکی از کابین خارج شدند و هر کدام چمدان و کوله خود را برداشتند و کاملا مشخص بود بار الی از همه سنگین تر است ،انگار قصد داشت سالهای سال در خارج کشور بماند.
غروب خورشید بود و روی عرشه کشتی کسی جز چهار دختر و چند ملوان نبود
با اشاره مرد پیش رو دخترها به راه افتادند
مرد همانطور که راه خروج را نشان میداد گفت: یه بنز سیاه رنگ سمت راست کشتی کمی دور تر از بقیه ی ماشین ها با راننده کنارش که لباس قرمز رنگ پوشیده ، خواهی دید،ایشون به دنبال شما آمدند.
سحر قلبش مانند گنجشکی کوچک میزد و حس ترسی شدید تمام وجودش را فرا گرفته بود...
ادامه دارد
📝به قلم:ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿
زن ، زندگی، آزادی
الی که انگار می دانست در وجود این دختر چه میگذرد، با دست آزادش دست سرد سحر را در دست گرفت و زیر لب گفت: حیف که الان غروبه و اینجا هم خلوته وگرنه هر کی منو تو را میدید میگفت چه دل و روده ای بهم میدن...
لبخند کمرنگی روی لبهای سحر نشست وگفت: راستی چرا اینجا خلوته؟
الی شانه ای بالا انداخت و گفت: نمی دونم اما احتمالا بار این کشتی قاچاق بوده ، مثل ما..پس لازمه که یک جای پرت و غیر رسمی قرار تبادل بزارن و با این حرف بلند زد زیر خنده به طوریکه نازگل و سارینا هم خندشون گرفت و گفتن چه خبره؟
الی خنده دیگه ای کرد و گفت هیچی تبادل.....
نزدیک بنز سیاه رنگ شدند، راننده کمی جلو آمد و همانطور که با احترام ساک های دخترها را میگرفت تا داخل جعبه بگذارد با لهجهٔ شکسته فارسی گفت: سلام خانم ها، لطفا هر کدومتون گوشی موبایل دارین، خاموش کنید به من تحویل بدین..
سحر که هنوز اثراتی از دلشوره قبلیش باقی مانده بود ، دوباره دلش هرری پایین ریخت...آخه...آخه...کلی عکس خانوادگی داشت که گذاشته بود برای روزهای غربتش تا در دیار غریب نگاشون کنه...پس نگاهی به الی کرد که داشت گوشیش را خاموش می کرد و گفت: چکار کنیم الی؟!
الی سری تکان داد و گفت: راست کارشون همینه، نگران نشو، اگر گوشی را نمی گرفتن باید تعجب می کردی...
احتمالا به محض رسیدن به یه مکان مشخص،تمام وسائلمون هم بازرسی میکنن...
سحر آهی کشید و گفت: بازرسی؟! آخه برای چی؟!
در همین حین سارینا و نازگل گوشی هاشون را به طرف اون راننده که خودش را عثمان معرفی کرد دادند و گفتند: اینا را دوباره بهمون برمیگردونین
راننده شانه ای بالا انداخت و گفت: احتمالا برمی گردونن، فعلا به من گفتن که ازتون بگیرمشون.
سحر و الی هم گوشی هاشون را دادند و سوار ماشین شدند.
الی جلو نشست و سحر و نازگل و سارینا هم عقب نشستن
و سفری دیگه شروع شده،به کجا؟! نمی دونستند تا کی؟ اینم نمی دونستند...
ادامه دارد...
📝به قلم : ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
🔹صفحه: 345
💠سوره مؤمنون: آیات 43 الی 59
#قرآن #طرح_ختم_قرآن
#تلاوت_روزانه #تلاوت_قرآن
@ahlolbait_story
زن، زندگی ،آزادی
وارد کابین شدند و دوباره در عالم سکوت فرو رفتند،سحر و الی هر کدوم سر جای خودشون قرار گرفتند و انگار حکم شده بود که باید بخوابند و سکوت کابین به هم نخورد.
دریا آرام و گاهی در تلاطم بود ،البته سرنشینان آن اندکی از تلاطم دریا آگاه میشدند و پنجره کوچکی که بالای درب کابین تعبیه شده بود، نشان میداد روز است.
بالاخره بعد از ساعتها این پهلو و آن پهلو شدن گویا کشتی لنگر گرفت، همان ملوانی که روی عرشه دیده بودند تقه ای به درب کابین زد.
الی در یک چشم بهم زدن خودش را پایین انداخت و درب را باز کرد
مرد سرش را جلوتر آورد و گفت: به مقصد رسیدیم اما تا به شما خبر ندادم ، حق ترک کابین را ندارید.
الی سری تکان داد و درب را بست.
دخترها که فهمیده بودند سفر دریایی تمام شده مشغول پوشیدن لباس هایشان بودن ، نازگل و سارینا از لحاظ پوشس راحت بودند اما الی و سحر ،طوری رفتار می کردند که مشخص بود رگه هایی از مذهب در وجودشون نهفته است..و الی نسبت به سحر راحت تر و پوشش آزادتر بود.
دقایق انگار ساعت بود و میگذشت ، بالاخره بعد از مدتی درب را زدندو پشت سرش باز شد و ملوان کشتی با صدای بلند گفت: دختران زیبا موقع خروج رسیده..
دخترها یکی یکی از کابین خارج شدند و هر کدام چمدان و کوله خود را برداشتند و کاملا مشخص بود بار الی از همه سنگین تر است ،انگار قصد داشت سالهای سال در خارج کشور بماند.
غروب خورشید بود و روی عرشه کشتی کسی جز چهار دختر و چند ملوان نبود
با اشاره مرد پیش رو دخترها به راه افتادند
مرد همانطور که راه خروج را نشان میداد گفت: یه بنز سیاه رنگ سمت راست کشتی کمی دور تر از بقیه ی ماشین ها با راننده کنارش که لباس قرمز رنگ پوشیده ، خواهی دید،ایشون به دنبال شما آمدند.
سحر قلبش مانند گنجشکی کوچک میزد و حس ترسی شدید تمام وجودش را فرا گرفته بود...
ادامه دارد
📝به قلم:ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿
زن ، زندگی، آزادی
الی که انگار می دانست در وجود این دختر چه میگذرد، با دست آزادش دست سرد سحر را در دست گرفت و زیر لب گفت: حیف که الان غروبه و اینجا هم خلوته وگرنه هر کی منو تو را میدید میگفت چه دل و روده ای بهم میدن...
لبخند کمرنگی روی لبهای سحر نشست وگفت: راستی چرا اینجا خلوته؟
الی شانه ای بالا انداخت و گفت: نمی دونم اما احتمالا بار این کشتی قاچاق بوده ، مثل ما..پس لازمه که یک جای پرت و غیر رسمی قرار تبادل بزارن و با این حرف بلند زد زیر خنده به طوریکه نازگل و سارینا هم خندشون گرفت و گفتن چه خبره؟
الی خنده دیگه ای کرد و گفت هیچی تبادل.....
نزدیک بنز سیاه رنگ شدند، راننده کمی جلو آمد و همانطور که با احترام ساک های دخترها را میگرفت تا داخل جعبه بگذارد با لهجهٔ شکسته فارسی گفت: سلام خانم ها، لطفا هر کدومتون گوشی موبایل دارین، خاموش کنید به من تحویل بدین..
سحر که هنوز اثراتی از دلشوره قبلیش باقی مانده بود ، دوباره دلش هرری پایین ریخت...آخه...آخه...کلی عکس خانوادگی داشت که گذاشته بود برای روزهای غربتش تا در دیار غریب نگاشون کنه...پس نگاهی به الی کرد که داشت گوشیش را خاموش می کرد و گفت: چکار کنیم الی؟!
الی سری تکان داد و گفت: راست کارشون همینه، نگران نشو، اگر گوشی را نمی گرفتن باید تعجب می کردی...
احتمالا به محض رسیدن به یه مکان مشخص،تمام وسائلمون هم بازرسی میکنن...
سحر آهی کشید و گفت: بازرسی؟! آخه برای چی؟!
در همین حین سارینا و نازگل گوشی هاشون را به طرف اون راننده که خودش را عثمان معرفی کرد دادند و گفتند: اینا را دوباره بهمون برمیگردونین
راننده شانه ای بالا انداخت و گفت: احتمالا برمی گردونن، فعلا به من گفتن که ازتون بگیرمشون.
سحر و الی هم گوشی هاشون را دادند و سوار ماشین شدند.
الی جلو نشست و سحر و نازگل و سارینا هم عقب نشستن
و سفری دیگه شروع شده،به کجا؟! نمی دونستند تا کی؟ اینم نمی دونستند...
ادامه دارد...
📝به قلم : ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
📌رئیس جمهور فرانسه: من اینجا هستم تا همبستگی خود را با اسرائیل اعلام کنم تا شما بدانید که در جنگ علیه تروریسم تنها نیستید
حمله تروریستی به مردم شما در ۷ اکتبر شوک بزرگی برای فرانسه و کل جهان بود.
همه گروگانهای نزد حماس باید بدون استثنا آزاد شوند؛ به اسارتگرفتن غیرنظامیان «جنایتی وحشتناک» محسوب میشود.
پیامهای روشنی به حزبالله و گروههای تروریستی که ممکن است بخواهند در درگیری دخالت کنند، فرستادیم.
وستانیوز
#ثامن_خراسان_شمالی
#بجنورد
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
Palestine-1402-07-29.pdf
754.1K
🇮🇷🇵🇸
📝 طوفان الاقصی، سوالات و شبهات
🍃🌹🍃
#فلسطین | #طوفان_الاقصی
#ثامن_خراسان_شمالی
#بجنورد
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
روزى را نزديك خواهيم نمود كه اسراييل چنان بترسد و در فكر اين باشد كه مبادا از لوله سلاحمان، به جاى گلوله، پاسدار بيرون بيايد.
باشد كه ما شبانگاهان بر سرشان بريزيم؛ همچون عقابان تيزپروازى كه شب و روز برايشان معنا ندارد و باشد آنجايى به هم برسيم كه با گرفتن هزاران اسير از صهيونيستها به جهانيان ثابت كنيم ما به اتكا به سلاح ايمانمان میجنگيم.
شهید #حاج_احمد_متوسلیان🕊🌹
پایگاه مطهره دشت حوزه شهید باهنر
#ثامن_خراسان_شمالی
#بجنورد
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
💢 سازمان تعطیل ملل
🔻 اسرائیل وحشیانه در فلسطین جنایت میکند و سازمان ملل، سکوت!
#ثامن_خراسان_شمالی
#بجنورد
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 بایدن جاسوس ایران است
💬 رودی جولیانی، وکیل ترامپ و شهردار سابق نیویورک:
🔻 بایدن در جبهه ایران هست. اون طرف حماس هست. اون طرف ما نیست. اون یک مشت جاسوس در دولت خودش جمع کرده. این آدم داره برای ایران کار میکنه. چرا اینجوریه؟ شاید چون اونها (ایران) به داخل دولت اون نفوذ کردن، همونجوری که کمونیستها به دولت فرانکلین روزولت نفوذ کرده بودند.
#ثامن_خراسان_شمالی
#بجنورد
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
🔺اخبار انتخاباتی
ثبتنام قطعی ۱۴۰۸۸ داوطلب در انتخابات مجلس
سخنگوی ستاد انتخابات وزارت کشور:
🔹تا ساعت ۱۴ امروز، ۱۴ هزار و ۸۸ نفر داوطلبان انتخابات مجلس ثبتنام خود را قطعی کردند.
🔹امروز که روز ششم است، ۳۳۶۴ نفر وارد سامانه شدند و ثبتنام خود را انجام دادند.
🔹امروز یک درصد به جمع داوطلبان خانم اضافه شده است و ۱۱ درصد از این تعداد را بانوان تشکیل میدهند و ۸۹ درصد را آقایان.
#ثامن_خراسان_شمالی
#بجنورد
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
#اصلاحیه
اولین یادواره
۱۴شهید والامقام اهل سنت بجنورد
لاله های کربلای ایران🌹🌹🌹🌹
⏰زمان:👇🏻👇🏻👇🏻
به هفته بسیج موکول شد.
متعاقبا زمان دقیق اعلام میگردد.
♡گرامیداشت یاد و خاطره پدر بزرگوار سردار شهید مصطفی کریمی، حاج قدر کریمی♡
💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐
ضمن عرض پوزش و طلب حلالیت از محضر مردم شهید پرور شهر بجنورد به استحضار میرسانیم با توجه به اجرای اولین یادواره، عدم هماهنگی در بخش اجرایی و تعیین تکلیف محل سکونت خانواده معزز شهداء لذا انشاءالله این محفل وحدت آفرین برای هماهنگی بیشتر و اجرای برنامه ای کیفی در شان شهدای گرانقدر، به زمانی دیگر موکول شد.
اجرکم عندالله
♡ستاد یادواره شهدای شهرستان بجنورد♡
اجرکم عندالله
#پایگاه_مقاومت_بسیج_شهید_کریمی
#حوزه_مقاومت_بسیج_سیدالشهداءع_بجنورد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ساره جوانمردی با فرزندش برای دریافت مدال تپانچه ۱۰ متر روی سکو رفت
#ثامن_خراسان_شمالی
#بجنورد
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
برگزاری نشست اخلاقی و تربیتی
با سخنرانی مربی حلقه صالحین و فرمانده پایگاه حضرت معصومه(س)برگزاری جشن امام حسن عسگری(ع)
#فتح_قله_ها
#ناحیه_گرمه
#حوزه_سردارهمدانی
زن ،زندگی، آزادی
لحظات به کندی میگذشت، سحر سرش را به شیشهٔ ماشین تکیه داده بود و به تاریکی روبه رو خیره شده بود.
سارینا و نازگل هم اینقدر کم حرف بودند که اصلا حس همسفر بودن را نداشتند، از دید سحر حس می کرد محافظه کار هستند ،چون داستان زندگیشون هم نصف و نیمه تعریف کردند و سحر فقط میدونست با دوتا نابغهٔ کشف نشده طرف هست.
فضای ماشین در سکوتی سنگین فرو رفته بود که با بلند شدن آهنگی ترکی این سکوت شکست و بعد دست الی از وسط صندلی جلوشون ظاهر شد که پلاستیک خوراکی را به سکت آنها گرفته بود.
سارینا پلاستیک را گرفت و همانطور که لبخند ریزی میزد گفت: بیایین خوراکی های مملکت ترک را بخورید، شنیدم با کلاس هستند و بعد از زیر و رو کردن محتویات پلاستیک کیک آب میوه ای برداشت و پلاستیک را به سمت سحر گرفت.
دخترا همانطور که آبمیوه دستشون را مزه مزه می کردند ،سری به نشانه رضایت تکان میدادند که ناگهان الی گفت: بخورید نوش جونتون،اما به پا آبمیوه ها وطنی، خصوصا ساندیس نمیرسه
با این حرف خنده ای روی لبهای بچه ها نشست و آقای راننده از خنده دخترا خندش گرفته بود.
ساعات پشت سر هم میگذشت، نزدیک سه ساعت در جاده پیش رفتند و بالاخره به شهری رسیدند که اسمش هم نمی دونستند ، اما ورودی شهر مشخص بود که از شهرهای بزرگ ترکیه هست..
وارد بزرگراهی شلوغ شدند، الی سرش را از وسط صندلی آورد و گفت: دخترا به استانبول خوش آمدید...
و تازه سحر متوجه شد کجاست...
بعد از نیم ساعت ،بالاخره راننده جلوی ساختمانی ایستاد.
ساختمانی که مشخص بود دو طبقه هست و انگار به شکل خانه های ویلایی بود و به نظر می رسید ازساختمان های لاکچری این سرزمین می باشد.
درب چوبی کنده کاری شده ای که بالای سه تا پلهٔ مرمرین بود و درب نرده مانندی در کنار پله ها که انگار فضای سبزی بزرگ در پشتش پنهان بود، درهای ورودی ساختمان بودند.
ماشین ایستاد و راننده با اشاره به در چوبی گفت: خانم ها، بالای پله ها منتظر من باشید و با اشاره به در نرده مانند ادامه داد:باید از این در، چمدان هاتون را تحویل بدم تا یه بازرسی بشن...
ادامه دارد...
📝به قلم:ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿
زن ، زندگی، آزادی
دخترها بالای پله ها ایستادند و بعد از چند دقیقه درب چوبی بزرگ که با طرح های زیبا و آنتیک کنده کاری شده بود ،باز شد.
خانمی که به نظر می رسید لباس خدمتکاران را به تن دارد ، پشت در به آنها لبخند میزد و با اشاره دست آنها را به داخل دعوت می کرد.
الی همانطور که لبخند ژکوندی کنج لبش نشانده بود ،آهسته به طوریکه که دخترها بشنوند گفت: احتمالا این خانم زبون ما را نمی فهمه وگرنه اینجور با لال بازی مارا دعوت نمی کرد، خوش باشید دخترها...
وارد ساختمان شدند
ابتدا راهرویی بود که سمت چپش دری نیمه باز به چشم می خورد
همان خانم با اشاره به اون اتاق می خواست چیزی بگوید که باز الی لب به سخن گشود:
فک کنم میگه اتاق تعویض لباس هست.
یکی یکی وارد اتاق شدند و بر عکس انتظارشان، اتاقی ساده که کف آن با سرامیک های کرم رنگ پوشیده شده بود، پنجره ای بزرگ در انتهای اتاق بود که پرده ای قهوه ای رنگ آن را پوشانده بود، میز بزرگ اداری با صندلی چرم سیاه رنگ به چشم میخورد.
به محض ورود دخترها، زنی لاغر اندام که کت و شلوار مشکی رنگ و پیراهن سفید با یقهٔ دالبری پوشیده بود از پشت میز بلند شد.
همانطور که از پشت عینک با شیشه های گرد کوچولو دخترها را نگاه میکرد...
لبخندی به روی لب نشاند و در جواب سلام آهسته و کوتاه دخترها گفت: سلام، خوش آمدید خانم های زیبا و بعد یکی یکی روی چهرهٔ دخترها تمرکز کرد و سپس صندلی هایی که کنار دیوار ردیف شده بود را نشان داد و گفت: بفرمایید بنشینید
دخترها که انگار ماتشون برده بود بدون هیچ حرفی روی صندلی ها نشیتند.
ان خانم که فارسی را شیوا و روان صحبت میکرد جلوی ردیف دخترها چند قدم برداشت و یک باره ایستاد و گفت: من کریشا هستم، خوشحالم که بالاخره تونستید از ایران خارج بشید ،اما هنوز تا رسیدن به مقصد اصلی راهی در پیش دارید، الان هم ورود به اینجا قوانینی دارد که شما هم مستثنی نیستید البته باید بگویم تمام این قوانین برای حفظ امنیت خودتان است و سپس در کوچکی را در انتهای اتاق ،درست رو به روی پنجره نشان داد و گفت،یکی یکی وارد این اتاقک میشید، لباس های تنتون را در میارید لباسی که توی اتاق گذاشته شده را می پوشید و از در پشتی اتاق وارد اتاقکی دیگر که شبیه اتاقک آسانسور هست میشوید، داخل اون اتاقک یک دقیقه صبر می کنید و بعد که صدای بوق بلند شد از آن خارج میشوید.
کریشا نگاهی به چهره متعجب دخترها انداخت و ادامه داد: اگر ساعت ،النگو ، دستبند یا هر چیز فلزی همراه دارید داخل همون اتاق اول از خودتون جدا کنید و تحویل من بدید ،بعدا به شما برمیگردونم...
وبا زدن این حرف به سمت سحر آمد که اولین صندلی را برای نشستن انتخاب کرده بود و با اشاره به درب ،به او فهماند که اول او برود..
ادامه دارد..
📝به قلم: ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
باسلام✋🏻
به فضل خدا و استعانت از امام زمان(عج) رزمایش ثامن ۳۵ با محوریت «عملیات طوفان الاقصی و نبرد مقاومت با رژیم صهیونیستی » در روزهای "۳ الی ۵ آبان ماه " برگزار میگردد. ضمن تقدیر و تشکر از تک تک شما سروران ارجمند،لازم است نسبت به رعایت نکات ذیل دقت داشته باشید.
✅بارگذاری سخنواره و سیاست ها و ملاحظات ویژه سرشبکه ها و ادمین کانال ها (در کانال های زیرمجموعه بارگذاری نشود)
۳ آبان ماه ساعت ۰۰ :۲۰
✅ آمادگی جهت رزمایش(بررسی آنلاین بودن مدیران کانال ها)
۳ آبان ماه ساعت ۲۰:۳۰
✅ بارگذاری محتوا ( عکس نوشته ۲ مورد+ کلیپ + موشن گرافی+ تیزر جشنواره طوفان هنر+ پوستر جشنواره طوفان هنر) ۳ آبان ماه ماه،ساعت ۲۱:۰۰
برگزاری نشست مجازی متمرکز کشوری: ۴ آبان ماه ساعت ۲۱:۰۰
💥 اولویت در جلسات نشست های سیاسی با برگزاری به صورت تصویری می باشد (با توجه به افزودن امکانات برقرای ارتباط تصویری در بستر پیام رسان های روبیکا، سروش و ایتا )
✅ پویش سراسری هشتک #جبهه_واحد و #مقاومت در ۴ آبان ماه
⭕️طرح لبیک یا خامنه ای👇
✅ بازنشر محتوای منتخب عملیات در کانال های تخصصی در پیام رسان های داخلی ۵ آبان ماه
✅ بازنشر محتواهای منتخب در پیام رسان های خارجی در قالب گروه انتشار (طرح لبیک) ۵آبان ماه
🔴 دوستان دقت داشته باشید در رزمایش ثامن ۳۵ طرح لبیک نیز اجرا می شود.
✅ جهت اطمینان از بارگذاری کانال ها اتاق رصد را روز ۷ آبان ماه انجام دهید.
موفق به توفیقات حضرت حق باشید.