💢↶ شرح دعای روز هفدهم
✍آیت اللہ مجتهدی تهرانی ره
【اَلّلهُمَّ اهْدِنِی فِیهِ لِصَالِحِ الْأَعْمَالِ】
خدایا در ماہ رمضان
مرا به اعمال صالح راهنمائی کن
نه اینکه فقط بخورم و بخوابم
طوری باشم که اهل سحر باشم
دعای افتتاح بخوانم
دعای سحر بخوانم
این طور نباشد که دعاها را
از رادیو و تلویزیون گوش کنیم
بلکه باید خودمان دعاها را بخوانیم
↫◄ واعظی در قم به نام میرزا
محمد تقی اشراقی بود
ایشان از قول والدشان نقل میکرد:
که سحر در نجف اشرف هفتاد تن از علما
را دیدم که دعای ابوحمزہ ثمالی را
از حفظ در قنوت نماز وتر میخواندند
آن هم با حالت گریه
لذا سعی کنید دعاها را خودتان بخوانید
و سعی کنیم اهل عمل باشیم
در قدیم حرف با عمل توأم بود
اما الآن فقط حرف است و شنیدن
◽️خدایا در ماہ رمضان
به اتیان اعمال صالح یاریم کن
◽️توفیق بدہ اهل قرائت قرآن باشم
که یکی از اعمال صالح تلاوت قرآن است
بهترین چیزها تلاوت قرآن است که زنگار
دل را از بین میبرد مخصوصاً در سحرها
مقید باشید دو سه صفحه قرآن بخوانید
◽️استغفار هم زنگ دل را میبرد
◽️دست بر سر یتیم بکشی هم زنگار
دل را از بین میبرد
【وَاقْضِ لِی فِیهِ الْحَوَائِجَ وَالْآمَالَ】
خدایا احتیاجات مرا برآوردہ کن
و هر آرزوی شرعی که دارم
برای من مستجاب کن
⤵️ شرط قبولی دعا و برآوردہ شدن
آرزوهای تو این است که
امیدت فقط به خدا باشد
و اگر دلت به جای دیگر گرم باشد
و امیدت به دیگری بود
بدان که حاجتت برآوردہ نمیشود
دعای تو زمانی مستجاب میشود
که از همه ناامید بشوی و آن وقت
زمان استجابت دعای توست
⬅️ برای برآوردہ شدن حاجاتتان
توسل به اهل بیت علیهالسلام داشته باشید
مخصوصاً به حضرت نرجس خاتون
سلام الله علیها مادر امام زمان عج
↫◄ حدود سی الی چهل سال قبل یکی
از اولیاء الهی این مطلب را به من آموختند
و به هر کسی که گفتهام از توسل به حضرت
نرجس خاتون سلام اللہ نتیجه گرفتهاند
شخصی بود که اهل فرزند نمیشد
من به او گفتم که یک ختم قرآن
هدیه به روح نرجس خاتون داشته باشد
که ایشان هم عمل کردند و خواندند
و صاحب اولاد شد
و ایشان مادر ولی وقت است
اگر شما به ایشان متوسل شوید
و مادر با امام زمان عج در میان بگذارد
که فلانی بمن متوسل شده و حاجت خواسته
حضرت هم درخواست مادر بزرگوارشان را
رد نمیکند و این توسل بسیار راهگشا
و مجرب است و سرعت در اجابت
از خصوصیات توسل به حضرت
نرجس خاتون میباشد
【یَا مَنْ لاَ یَحْتَاجُ إِلَی التَّفْسِیرِ وَالسُّؤَالِ】
ای خدایی که احتیاج نداری که من
حاجتم را برای تو تفسیر و شرح کنم
چرا که خداوند عالم است به گرفتاری من
نه تنها خداوند نیاز به شرح و تفسیر
حاجاتمان ندارد بلکه ائمه علیهالسلام هم
همینطور هستند چرا که عالم به حاجات
و دعاهای ما میباشند
خدایا برای برآوردہ کردن حاجات ما
حتی احتیاج به شنیدن درخواست ما نداری
کسانی که از تو درخواستی هم ندارند
تو کار آنها را راہ میاندازی
【یَا عَالِماً بِمَا فِی صُدُورِ الْعَالَمِینَ】
چرا تو احتیاج به تفسیر و توضیح حاجات
بندگانت نداری برای اینکه تو عالم هستی
به هر امری که در دل بندگانت است
تو با خدای خود باش
تا خدا کارت را درست بکند
【صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِین】
خدایا درود بفرست بر محمد و خاندان
طاهر و پاک او
🌹نکات کلیدی جزء هفدهم17🌹
1- ای مردم مراقب رفتارتان باشید که زلزله دنیا و شروع قیامت حادثهای هولناک است. (حج: 1)
2- قربانی کنید و از گوشت آن به فقیران آبرومند و نیازمند هم بدهید. (حج: 36)
3- در حوادث ناگوار صبور باشید، نماز بخوانید، در راه خدا انفاق کنید و دست دیگران را بگیرید. (حج: 35)
4- برای بچهدار شدن دعا کنید که اگر خدا بخواهد حتی به زنان نازا هم فرزند عطا میکند. (انبیاء: 89)
5- سرعت در انجام کار خیر و درخواست از خدا با امید و تواضع در استجابت دعا مؤثر است. (انبیاء: 90)
6- خدا را برای منفعتطلبی و رسیدن به امکانات مادی نپرستید تا اگر دچار بلا شدید به دین پشت نکنید. (حج: 11)
7- ذکر یونسیه «لا اله الا انت سبحانک انّی کنت من الظالمین» نسخهای برای نجات مؤمنین از مشکلات است. (انبیاء: 87 و 88)
8- کسانی که جنگ به آنها تحمیل شده اجازه جهاد دارند؛ چون به آنان تجاوز شده و خدا کمکشان میکند. (حج: 39)
9- اگر ظلم کردن به همدیگر در جامعهای رواج پیدا کند، خدا مردمش را مجازات میکند و شهرهایشان را در هم میکوبد. (انبیاء: 11)
بسم رب المهدی به نیت سلامتی وفرج آقا امام زمان ۵شاخه گل صلوات ویک مرتبه آیه امن یجیب را قرائت میکنم
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_سی_و_چهارم
💠 چانهام روی دستش میلرزید و میدید از این #معجزه جانم به لب رسیده که با هر دو دستش به صورتم دست کشید و #عاشقانه به فدایم رفت :«بمیرم برات نرجس! چه بلایی سرت اومده؟» و من بیش از هشتاد روز منتظر همین فرصت بودم که بین دستانش صورتم را رها کردم و نمیخواستم اینهمه مرد صدایم را بشنوند که در گلویم ضجه میزدم و او زیر لب #حضرت_زهرا (سلاماللهعلیها) را صدا میزد.
هر کس به کاری مشغول بود و حضور من در این معرکه طوری حال حیدر را به هم ریخته بود که دیگر موقعیت اطراف از دستش رفت، در ماشین را باز کرد و بین در مقابل پایم روی زمین نشست.
💠 هر دو دستم را گرفت تا مرا به سمت خودش بچرخاند و میدیدم از #غیرت مصیبتی که سر ناموسش آمده بود، دستان مردانهاش میلرزد. اینهمه تنهایی و دلتنگی در جام جملاتم جا نمیشد که با اشک چشمانم التماسش میکردم و او از بلایی که میترسید سرم آمده باشد، صورتش هر لحظه برافروختهتر میشد.
میدیدم داغ غیرت و غم قلبش را آتش زده و جرأت نمیکند چیزی بپرسد که تمام توانم را جمع کردم و تنها یک جمله گفتم :«دیشب با گوشی تو پیام داد که بیام کمکت!» و میدانست موبایلش دست عدنان مانده که خون #غیرت در نگاهش پاشید، نفسهایش تندتر شد و خبر نداشت عذاب عدنان را به چشم دیدهام که با صدایی شکسته خیالش را راحت کردم :«قبل از اینکه دستش به من برسه، مُرد!»
💠 ناباورانه نگاهم کرد و من شاهدی مثل #امیرالمؤمنین (علیهالسلام) داشتم که میان گریه زمزمه کردم :«مگه نگفتی ما رو دست امیرالمؤمنین (علیهالسلام) امانت سپردی؟ به¬خدا فقط یه قدم مونده بود...»
از تصور تعرض عدنان ترسیدم، زبانم بند آمد و او از داغ غیرت گُر گرفته بود که مستقیم نگاهم میکرد و من هنوز تشنه چشمانش بودم که باز از نگاهش قلبم ضعف رفت و لحنم هم مثل دلم لرزید :«زخمی بود، #داعشیها داشتن فرار میکردن و نمیخواستن اونو با خودشون ببرن که سرش رو بریدن، ولی منو ندیدن!»
💠 و هنوز وحشت بریدن سر عدنان به دلم مانده بود که مثل کودکی از ترس به گریه افتادم و حیدر دستانم را محکمتر گرفت تا کمتر بلرزد و زمزمه کرد :«دیگه نترس عزیزدلم! تو امانت من دست #امیرالمؤمنین (علیهالسلام) بودی و میدونستم آقا خودش مراقبته تا من بیام!»
و آنچه من دیده بودم حیدر از صبح زیاد دیده و شنیده بود که سری تکان داد و تأیید کرد :«حمله سریع ما غافلگیرشون کرد! تو عقب نشینی هر چی زخمی و کشته داشتن سرشون رو بریدن و بردن تا تلفاتشون شناسایی نشه!»
💠 و من میخواستم با همین دست لرزانم باری از دوش دلش بردارم که #عاشقانه نجوا کردم :«عباس برامون یه #نارنجک اورده بود واسه روزی که پای داعش به شهر باز شد! اون نارنجک همرام بود، نمیذاشتم دستش بهم برسه...» که از تصور از دست دادنم تنش لرزید و عاشقانه تشر زد :«هیچی نگو نرجس!»
میدیدم چشمانش از عشقم به لرزه افتاده و حالا که آتش غیرتش فروکش کرده بود، لالههای #دلتنگی را در نگاهش میدیدم و فرصت عاشقانهمان فراخ نبود که یکی از رزمندهها به سمت ماشین آمد و حیدر بلافاصله از جا بلند شد.
💠 رزمنده با تعجب به من نگاه میکرد و حیدر او را کناری کشید تا ماجرا را شرح دهد که دیدم چند نفر از مقابل رسیدند. ظاهراً از #فرماندهان بودند که همه با عجله به سمتشان میرفتند و درست با چند متر فاصله مقابل ماشین جمع شدند.
با پشت دستم اشکهایم را پاک میکردم و هنوز از دیدن حیدر سیر نشده بودم که نگاهم دنبالش میرفت و دیدم یکی از فرماندهها را در آغوش کشید.
💠 مردی میانسال با محاسنی تقریباً سپید بود که دیگر نگاهم از حیدر رد شد و محو سیمای #نورانی او شدم. چشمانش از دور به خوبی پیدا نبود و از همین فاصله آنچنان آرامشی به دلم میداد که نقش غم از قلبم رفت.
پیراهن و شلواری خاکی رنگ به تنش بود، چفیهای دور گردنش و بیدریغ همه رزمندگان را در آغوش میگرفت و میبوسید. حیدر چند لحظه با فرماندهان صحبت کرد و با عجله سمت ماشین برگشت.
💠 ظاهراً دریای #آرامش این فرمانده نه فقط قلب من که حال حیدر را هم بهتر کرده بود. پشت فرمان نشست و با آرامشی دلنشین خبر داد :«معبر اصلی به سمت شهر باز شده!»
ماشین را به حرکت درآورد و هنوز چشمانم پیش آن مرد جا مانده بود که حیدر ردّ نگاهم را خواند و به عشق سربازی اینچنین فرماندهای سینه سپر کرد :«#حاج_قاسم بود!»
💠 با شنیدن نام حاج قاسم به سرعت سرم را چرخاندم تا پناه مردم #آمرلی در همه روزهای #محاصره را بهتر ببینم و دیدم همچنان رزمندهها مثل پروانه دورش میچرخند و او با همان حالت دلربایش میخندد...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_سی_و_پنجم