eitaa logo
تسنیم
192 دنبال‌کننده
20.4هزار عکس
7.8هزار ویدیو
7 فایل
این کانال صرفا جهت ارائه سبک زندگی اسلامی ایجاد شده. از هر گونه نظر استقبال می کنیم.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عبیدالله خشماگین وارد تالار شد و گفت: پس بزرگان این قوم مرده اند که این گونه نماز را کوچک می شمارند؟!» کثیر بن شهاب گفت: بسیاری از آنان با مسلم بن عقیل بیعت کرده اند. عبیدالله گفت: هم اکنون به سراغ همه ی آنان بروید! می خواهم تا فردا، پیش از نماز ظهر، همین جا آنان را ملاقات کنم. 🔻🔻 درحال گفتگو با همسرش بود، عمرو گفت: مردان مذحج حتی کودکان خود را برای تمرین جنگ و شمشیر زنی به میدان آورده اند. ام سليمه گفت: «پس جنگ نزدیک است!» عمرو گفت: کاش مسلم این قدر احتیاط نمی کرد. به یک فرمان او می توانیم عبیدالله را به زیر بکشیم. نمی‌دانم این چه سستی است!» ام‌سلیمه گفت: او پسر زیاد است و من از حیله های او می‌ترسم. عمرو گفت: اگر حسین بن علی اکنون در کوفه بود، آن می کرد که من می گویم اما مسلم بن عقیل... آه!» محمدبن اشعث از انتهای گذر به خانه‌ی عمرو نزدیک شد. ابن اشعث با دیدن عمرو لبخند به لب آورد و با اشتیاق به او نزدیک شد: سلام بر بزرگ مذحج، عمرو بن حجاج زبیدی!» و او را در آغوش گرفت و گفت: مدتی است که اشتیاق دیدن تورا داشتم. امیر عبیدالله دوست می داشت بزرگان کوفه به دیدارش بروند؛ که نرفتند.» عمرو گفت: «کسی که با پسر عقیل دیدار کند، نیازی به دیدار عبیدالله ندارد.» ابن اشعث گفت: «این بی مهری برای امیر که بزرگان را به بخشش های خود بشارت داده، بسیار سنگین است.» امیر برای جبران گذشته ها به کوفه آمده، کینه های کهنه را زنده نکنیم و زندگی امروز خود و فرزندان مان را فدای گذشته نکنیم.» عمرو گفت: «اما ذلت و زبونی امروز کوفیان، به خاطر سستی و ترس گذشته است که هرگز فراموش نمی شود ابن اشعث اغواگرانه رو به عمرو کرد و گفت: ما از شکوه و جلال دوران رسول خدا بسیار شنیده ایم، اکنون مائیم که باید شکوه آن دوران را زنده کنیم، نه کینه های بعد از رسول الله را.» ابو ثمامه که آنجا حضور داشت، گفت: «من دوران رسول خدا را در شکوه و جلالش ندیدم، بلکه در عدالت و دینداری اش دیدم که در بنی امیه، نه عدالت دیدیم، نه دینداری! ابن اشعث احساس کرد با حضور ابوثمامه، بحث او بی تأثیر خواهد بود. گفت: بهتر است این بحث را در حضور امیر عبیدالله بیان کنیم تا پاسخ های اورا بشنویم. عمرو گفت: «من جز با شمشیر با پسر زیاد روبرو نمیشوم ابوثمامه که در انتظار چنین پاسخ تندی از سوی عمرو بود، وقتی این سخن را شنید، خیالش از سوی عمرو آسوده شد و رفت، عمرو : با لبخندی ظفرمند به ابن اشعث نگریست. ابن اشعث نگاه خود را از ابو ثمامه به عمرو چرخاند. عمرو گفت: «می بینی که اکنون حق آشکار شده و با همه‌ی خاندانش در راه کوفه است.» ابن اشعث گفت: «حق آن است که تو با تدبیر عمل کنی!» و اغواگر به عمرو نزدیک تر شد: اما تو هنوز پسر زیاد را نشناخته ای! او دوستانش را بسیار دوست می دارد و مردی بسیار بخشنده است که تا تو را از مال بی نیاز نکند، دست از تو برنمی دارد.» عمرو عصبی گفت: تو می خواهی مرا به بخشش‌های عبیدالله بفریبی، در حالی که آنچه حسین بن علی به من میبخشد، بسیار با ارزش تر از چیزی است که تو به آن دل خوش کرده ای!» و سریع وارد خانه شد، و ابن اشعث نا امید و عصبانی برگشت. 🔻🔻🔻🔻 در خانه هانی، مسلم، عمروبن‌حجاج، و دیگر بزرگان کوفه نشسته بودند، در همین حال غلام هانی وارد اتاق شد. هانی به او نگریست که یعنی چه میخواهی؟ غلام گفت: محمدبن اشعث آمده و می خواهد شما را ببیند. هانی سریع از جا بلند شد و به غلام گفت: زود برو، مبادا وارد خانه شود! غلام بی درنگ بیرون رفت. عمرو گفت: می خواهد تو را به دیدار عبیدالله بخواند. هانی گفت: «عبیدالله کوچک تر از آن است که من به دیدارش بروم. خواست از اتاق بیرون برود که مسلم او را باز داشت. گفت: صبر کن هانی، بهتر است دعوت او را بپذیری. در این صورت هم به تو مشکوک نمی شود و هم سخنانش را می شنوی و از قصدو تصمیمش آگاه می شویم.» همه تایید کردند. جر عمرو که سکوت کرده بود. هانی بیرون رفت. مسلم. متوجه ناخشنودی عمرو شد. همدلانه به او نگاه کرد. گفت: پسر حجاج من اشتیاق تو را برای جنگ با عبيدالله می فهمم، اما مولایم حسین به من فرمان داده که هرگز در جنگ شروع کننده نباشم. (قسمت یازدهم) https://eitaa.com/nasimeasr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عبیدالله بن زیاد با گام های کوبنده وارد قصر شد سمت راست عبیدالله، شریح قاضی و سمت چپ او محمدبن اشعث. در همین حال، ابن اشعث تند و عجول گزارش حضور بزرگان کوفه را میداد: رؤسای قبایل از صبح حاضر شده‌اند، هانی بن عروه نیز از قبیله مراد آمده، ولی از مذحج و بنی کلب کسی را میان آنها ندیدم. در همین هنگام نگهبانی وارد شد و تعظیم کرد. گفت: کلبی اجازه ی ورود می خواهد. عبیدالله به نگهبان اشاره کرد که وارد شود. عبدالله گفت: سلام به امیر و سلام به بزرگان کوفه عبیدالله از هیبت او به هراس افتاده، رو به ابن اشعث کرد و آهسته پرسید او نیز با مسلم بیعت کرده؟ خیر امیر عبیدالله خيالش آسوده شد و سر بلند کرد و رو به عبدالله گفت: سلام بر سردار دلير لشکر امیر مؤمنان یزید بن معاویه. عبدالله از دیدن شبث بن ربعی تعجب کرده و شبث نیز با دیدن او سر به زیر انداخت. همه منتظر آغاز سخن امیر بودند. عبيدالله گفت: آشوب، بلوا، اختلاف میان مسلمانان و از همه سخت تر، خروج بر خلیفه و بیعت با دشمن او؛ همه ی این ها، مردم شریف کوفه را آنقدر آزرد که ناچار از امیر مؤمنان، یزیدبن معاویه تظلم خواستند تا کوفه را از دست آشوبگران رها سازد؛ و خلیفه مرا به یاری کوفیان فرستاد. عبدالله بن عمیر چند گام جلو رفت و گفت: وای بر ما! وای بر ما که حکم خدا را رها کرده ایم و جهاد در راه او را به فراموشی سپرده ایم، اما کینه های پدرانمان را هرگز فراموش نمی کنیم. خون‌های برادرانمان را که در جهاد با مشرکان بر زمین ریخته فراموش می‌کنیم، اما حق کوچکی که امیر یا حتی خلیفه به عمد یا به سهو از ما پایمال کرده، هرگز فراموش نمی‌کنیم. در حالی که پیامبر ما در فتح مکه از حق بزرگ خویش درگذشت و خانه‌ی ابوسفیان را خانه‌ی امن مکیان اعلام فرمود. از سخنان عبدالله، لبخندی محو بر صورت عبیدانه نشسته هانی با خشم به او نگریست. بعد ادامه داد: و ... شما حسین بن علی را به کوفه فرا خوانده‌اید، او فرزند کسی است که خیبر را فتح کرد. حسین کسی است که پیامبر ما فرمود: او از من است و من از او... و حسین فرزند اولین مسلمان است. عبیدالله چهره در هم کشید. اما تاب آورد تا عبدالله سخنش را تمام کند. عبدالله گفت: کیست که نداند حسین بن علی در علم و تقوا سرآمد روزگار خویش است؟! کیست که نداند فقط حسین بن علی می تواند قرآن را تأويل کند و حکم خدا را بر ما بخواند؟! اما شما از کسی که باید دین شما را اصلاح کند، دعوت کرده اید تا دنیای شما را آباد کند. حالا عبیدالله کمی آسوده شد. عبدالله کمی آرامتر به سخن ادامه داد و گفت: در حالی که مردم برای تدبیر دنیای خود با پسر معاویه بیعت کرده اند و به او اختیار داده اند تا به تدبير خود، عظمت و عزت اسلام را در جهان پر از شرک و کفر پاس دارد. پس اگر خلیفه خطایی کند، پاسخش شمشیر است؟! عبیدالله از استدلال محکم عبدالله چنان شور و قدرتی یافت که بی اختیار از جا بلند شد و گفت: احسنت! من شهادت می دهم که تو حقیقت را همان طور یافته‌ که بر زبان آوردی رو به جمع کرد و گفت: به خدا سوگند اگر از هر قبیله ای یک نفر، حتی یک نفر از آشوب گران و مخالفان خلیفه یافت شود، خون و مال تمامی اهل قبیله‌ی خویش را بر ما حلال کرده است. همه به وحشت افتادند و عبدالله بن عمیر متعجب گفت: من از تدبیر امیر بیش از این ها انتظار داشتم، این چه حکمی است که اگر یکی خطا کند، همه ی اهل قبلهاش مجازات شوند. ابن زیاد احساس کرد که بیش از حد تند رفته است. گفت: آیا اقتدار سرزمین اسلامی، نباید آرامش مسلمانان را به دنبال داشته باشد تا کسی جرأت نکند، به طمع مال و مقام، مردم را به سرکشی و خروج از اسلام فرابخواند؟! هانی گفت: «شکوه و اقتدار رسول خدا را در عدالتش دیدیم، نه در شمشیر و سنان و زنجیر. سخن هانی برای عبدالله تازگی داشت و او را به فکر فرو برد. ابن زیاد گفت: آیا شورش و آشوب عدالت است؟! (قسمت دوازدهم) https://eitaa.com/nasimeasr
محرمانه ◽️موفرفری انقلابی یا فرفره‌موی ضد انقلاب؟ ✍ حسین قدیانی این ایام انقلاب هم ایامی است برای خود! ناز نفس ولی فقیه که له یا علیه، همه‌ی دنیا را دیده‌بان ایران کرده! گویی «جمهوری اسلامی» نه مرکز منطقه‌ی مقاومت، که «پایتخت جهان» است! تا انقلاب مهدی فاطمه، احدی دنبال انقلابی زنده‌تر از انقلاب اسلامی نگردد! بعد از رحلت روح‌الله، هدف اول رسانه‌های دشمن، سانسور سیدعلی بود با این دید مضحک؛ «خمینی حالا یک چیزی! این خامنه‌ای عمرا بزرگی خمینی را داشته باشد!» و حالا چپ می‌روند و راست می‌آیند، سخن از آقای ما می‌گویند! که بد است! که جیز است! عجب! شما که اصلا و اساسا سر بودنش هم و وجودش هم حرف داشتید! یعنی عمرا فکر می‌کردید ۲۰ سال، بیشتر از آن ۱۰ سال رهبری خمینی، خامنه‌ای نگه دارد انقلاب را! آری! ۳۰ سال است که عصای رهبر ما، مدام بر فرق بی‌بی‌سی می‌خورد! رسانه‌ی روباه پیر توهم زده بود خامنه‌ای سیاست بلد نیست اما آقای سیاست‌مدار ما، حتی در ماجرای برجام هم کاری کرد که جان‌کری اعتراف کند به انزوای آمریکا در جهان! و به این‌که بدعهدی کاخ سفید را دیگر همگان شناخته‌اند! این حالا همان برجامی است که خیلی هم مورد رضایت رهبر نبود! و شاید اصلا نبود! برد موشک‌های طهرانی‌مقدم و برد سخنان نصرالله و برد شمشیر حاج‌قاسم و برد روز انتخابات را که دیگر نگو! حتی توی مخالف هم بیا رأی بده! و اگر نتیجه شد حسن روحانی، همان را می‌خوانم! و حتی اگر توی مخالف هم حسن روحانی را زدی، من باز از رأی تو حمایت می‌کنم! این هرچه باشد، دولت قانونی است! آفرین بی‌بی‌سی! کار شبانه‌روزت شده تحلیل آقای ما! این را هم داشته باش پس! همیشه‌ی خدا جنگ را موفرفری‌های انقلابی، از فرفره‌موهای ضد انقلاب برده‌اند! هرچقدر علی‌زاده اهل دلیل و برهان است، علی‌نژاد اما بوق می‌زند و جیغ و داد منتشر می‌کند! علی‌زاده از ایران متحد سخن می‌گوید اما علی‌نژاد دنبال دعوای ایرانی با ایرانی بر اساس ظاهر است! علی‌زاده با مناظره، آبرو می‌خرد اما علی‌نژاد با نمایش ۴ تا مجادله، آبرو می‌برد! علی‌زاده منطق دارد و علی‌نژاد نق! علی‌زاده حرمت خانه و خانواده‌اش را نگه می‌دارد اما علی‌نژاد حتی به کتلت‌های مادرش هم خائن است! علی‌زاده مچ دشمن را می‌خواباند اما علی‌نژاد خواهان مچ‌اندازی هم‌وطن با هم‌وطن است! لذا باید هم مرد موفرفری مدح ماه را بگوید اما نامرد فرفره‌موی خاک بپاشد به آسمان! نوشتم؛ «این ایام انقلاب هم ایامی است برای خود!» آهای علی‌زاده! حقا که قشنگ گفتی؛ «اگر انقلاب اسلامی نبود، طرف در همان ده‌شان مانده بود! https://eitaa.com/nasimeasr
عبیدالله پرسید از آن مرد هاشمی چخبر؟ اشعث گفت از خانه مختار بیرون رفته اما هنوز در کوفه است، عبیدالله گفت: تمام دروازه های کوفه را ببندید. تا مسلم نتواند از شهر خارج شود. هیچ کس حق ورود و خروج ندارد، مگر آن که از آن مطمئن باشید.» بعد رو به کرد و گفت: آیا کسی که یک شهر را به آشوب کشیده و میان مردم نفاق افکنده، نباید به عاقبت کار خود بیاندیشد؟!» سپس رو به جمع گفت: مسلم در خانه ی هر کس پیدا شود. آن خانه بر سر اهلش ویران خواهد شد. مقرری تمام اهل آن قبیله را قطع می کنیم. بزرگ و شیخ آنان هم به زاره تبعید خواهد شد..» عبدالله دلگیر و اخم آلود، چند گام به عقب، از عبيدالله فاصله گرفت که می گفت: پس به سود شماست که هر کس خبری از مسلم دارد، ما را آگاه کند.» عبیدالله آرام و با لبخند کیسه ای زر از لیفه اش بیرون کشید و به عبدالله نزدیک شد و گفت: و هر کس در عمل و در زبان و گفتار خلیفه را یاری کند، شامل بخشش های بی حساب ما خواهد شد، کیسه زر را به سوی عبدالله گرفت. عبدالله نگاهی به کیسه و نگاهی به ابن زیاد انداخت. و بی آنکه کیسه را بگیرد، در چشم عبيدالله خیره شد. گفت: من به آن چه می گویم ایمان دارم، و پاداش ایمانم را از خداوند می طلبم. خشم و خشنودی امیر و حتى خليفه هم در برابر خدا و رسولش بسیار ناچیز است. من آن چه در توان دارم برای جلوگیری از خونریزی میان مسلمانان به کار خواهم گرفت. عبدالله با سر از عبيدالله خداحافظی کرد و بیرون رفت. هانی نیز از قصر خارج شد، عبیدالله گفت من به این مرد مشکوکم، باید هر طور شده، خانه ی او را جستجو کنیم. ابن اشعث گفت: «هانی شیخ قبیله مراد است و خانه اش حریم است، بدون اذن خودش نمی توانیم وارد خانه اش شویم. 🔻🔻🔻🔻 عبدالله به دیدار رفت، عمرو آرام جلو آمد. عبدالله گفت:سلام به عمروبن حجاج! عمرو بی آنکه پاسخ دهد، نزدیک شد و چشم در چشم عبدالله انداخت. گفت: می دانستم آن که به عزت همراهی مسلم تن نمی دهد، عاقبت به ذلت دوستی با ابن زیاد تن خواهد داد. عبدالله با افسوس لبخند زد و گفت: داوری های زود هنگام تو، همیشه مرا می آزرد. داوری ابن زیاد چگونه است که در خزانه اش را به روی تو باز کرد؟! عبدالله گفت: «این چه کنایه‌ای است به عبدالله که تو او را بهتر از هر کس می شناسی! عمرو گفت: «سخنان تو، ابن زیاد را چنان جسور کرد که حرمت مسلم بن عقیل را هم زیر پا گذاشت.» عبدالله نصيحت گر گفت: ابن زیاد پیش از آمدن به کوفه، از خلیفه حکم و اختیار تام گرفته و نیازی به موافقت من هم ندارد.» بعد به عمرو نزدیک تر شد و گفت: تا دیر نشده مرا نزد مسلم ببر تا با او گفتگو کنم، به خدا سوگند، از روزی می ترسم که خون‌های بسیار در کوفه بریزد و جز سرهای بریده و کودکان یتیم بر جای نماند.» عمرو به او پوزخند زد و گفت: درست گفتی که خون بنی امیه و یارانشان، جز به دست ما بر زمین نخواهد ریخت. می خواست وارد خانه شود که جلو در ایستاد و گفت: اگر به دیدن مسلم اصرار داری، پیش از آن، باید با من پیمان ببندی و بیعت خویش را با او اعلام کنی.» عبدالله گفت: «هرگز تن به آزمونی نخواهم داد که پیش از این آزموده شده.» پس بهتر است به سرحدات برگردی و به جهاد با مشرکان دل خوش داری، پیش از آنکه دستت به خون یاران حسین آلوده شود و یا به دست دوستی چون من کشته شوی.». عمرو وارد خانه شد و پیش از آن که در را ببندد، به سخن عبدالله ایستاد، که گفت: . اگر یاران حسین، چون شبث بن ربعی هستند، پس وای بر حسین!» عبدالله دهانه ی اسب را گرفت و به راه افتاد. عمروبن حجاج با این سخن درهم شد و به فکر فرو رفت. (قسمت سیزدهم) https://eitaa.com/nasimeasr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به بنی کلب بازگشت، ام وهب پرسید از کوفه چه‌خبر، عبدالله گفت: بد ماجرایی است، ماجرای کوفه اه ام وهب پرسید: پسر زیاد را چگونه دیدی؟» او فقط به خاموش کردن آتش کوفه می اندیشد و پاداشی که برای این کار از پسر معاویه نصیبش می‌شود. ام وهب گفت: کاش یزید شایسته تر از او را به کوفه می فرستاد که از پدر خوش نام بود و کوفیان را به خود جلب می کرد. اما پسر زیاد... همه ی کیاست او در این است که مخالفانش را یا به پشیزی راضی کند و یا به شمشیر و سنان سخن بگوید. او چنان از بیت المال می‌بخشد که گویی ارث پدری اوست.» بعد سفره‌ی متقال کوچکی پهن کرده و بر آن کاسه ای شیر و خرما گذاشت. گفت: پس یزید هم‌چنین است که می‌گویی؟!» عبدالله گفت: «من از عبید الله می گویم!» ام وهب از درگاه گوشه ی اتاق تکه نانی برداشت و کنار سفره نشست. گفت: یزید اگر عبیدالله را نمی شناسد، پس وای به حال مسلمانان که امورشان در دست جاهلان است و اگر او را می شناسد، پس وای به حال مسلمانان که مفسدان و سالروسان بر آنها حکومت می کنند. این نخستین بار بود که عبدالله چنین سخنانی از همسرش می شنید و از این حرف بسیار تعجب کرد. گفت: ام وهب، تو از چه سخن می گویی؟! ا ام وهب تردید داشت که به سخن خود ادامه دهد، یا چون همیشه سکوت کند؛ اما زیر نگاه سنگین عبدالله چاره ای نداشت، جز این که مستقیم و بدون کنایه سخن خود را بگوید، گرچه با پاسخ تند و احتمالا دلگیری عبدالله مواجه شود. گفت: عبدالله، تو چگونه از پسر معاویه دفاع می کنی، در حالی که بهترین مسلمانان به فسق و فجور او شهادت داده اند؟!» عبدالله بر آشفت، اما هنوز آرام سخن می گفت: در غیبت من بر تو چه گذشته که چنین سخنانی می‌گویی، ام وهب بی درنگ سخن او را قطع کرد بگو بر تو چه گذشته که بر حسین بن علی خرده می گیری و از مسلم روی می گردانی؛ برای دیدار با پسر زیاد شتاب می کنی و پسر مرجانه را بر فرزند فاطمه ترجیح میدهی! صدای عبدالله بلند شد، نه به خشم، بلکه برای تأكید بر آنچه ام وهب فراموش کرده بود. گفت: من سال‌ها در سپاه معاویه بر مشرکان شمشیر کشیدم و...» ام وهب فریاد زد: تو به نام خدا و رسولش با مشرکان جهاد کردی، نه به نام معاویه و فرزندش؛ که همه میدانند او منکر وحی است "اما خلیفه است و همه ی مسلمانان از شام و حجاز و مصر و با او بیعت کرده اند. "جز حسین بن علی؛ که زاده ی وحی است و فرزند فاطمه" عبدالله که تاب سخنان او را نداشت، سریع برخاست و به تندی از اتاق بیرون رفت 🔻🔻🔻🔻🔻 ام ربیع از خانه بیرون آمد و با بغضی فرو خورده به سمت خانه‌ی عبدالله رفت. سلامی به عبدالله کرد که بالای اتاق سنگین و سرد نشسته بود و چهره درهم کشیده بود. بعد بی مقدمه گفت: همه می پرسند؛ چرا ربیع که با آن شور و اشتیاق به کوفه رفت و با مسلم بیعت کرد، اکنون در خانه نشسته و از همه چیز کناره گرفته است. عبدالله در سکوت سر به زیر داشت ام ربیع گفت: ربیع تردیدهایی دارد و حرف هایی می زند که همه از سخنان عبدالله است. او چنان به کوفیان و خرده می گیرد که سليمه هم بر آشفته و من میترسم زندگی آنها هنوز آغاز نشده، از هم بپاشد. عبدالله پیدا بود که تنها به دنبال گریزگاه می گشت، تا سخنی که ام‌ربیع را آرام کند. گفت: از قول من به ربیع بگو به آنچه خود می فهمد، عمل کند. سخنان من هم، اگر بهشت کسی را آباد نکند، باکی نیست، اما دوست ندارم برای کسی دوزخ را در پی داشته باشد. ام ربيع ملتمسانه به عبدالله نگریست، گفت: اما ربیع در برزخی که تو برایش ساختی، گرفتار شده و تنها تو می‌توانی او را مطمئن سازی و از این برزخ رهایش کنی.» عبد الله برآشفته برخاست: چطور می توانم کسی را مطمئن کنم، در حالی که تردیدهای خودم، مرا در برزخی به پهنای زمین گرفتار کرده.» و از اتاق بیرون رفت. ام وهب دلجویانه دست ام ربیع را گرفت و به رفتن عبدالله نگریست. (قسمت چهاردهم) https://eitaa.com/nasimeasr
سوز اهل آسمان آید بگوش ناله صاحب زمان آید بگوش " السلام علی الشیب الخضیب السلام علی الخد التریب آجرک الله آقاجان 🌺🌺💕 https://eitaa.com/nasimeasr
محکم بودن ریسمان الهی کافی نیست، محکم گرفتن هم شرط است... 🌺🌺💕 https://eitaa.com/nasimeasr
☀️اِلهی ✨یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد ✨یا عالیُ بِحَقِّ علی ✨یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه ✨یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن ✨یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزّمان 🌺🌺💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا