eitaa logo
مکتب شهدا_ناصرکاوه
938 دنبال‌کننده
22.1هزار عکس
17.1هزار ویدیو
548 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ناد علیا مظهر العجائب بار الها دوستانم را در نگاه علی بزرگ و نیکو بدار . نگاه علی‌ علیه السلام همراهتان🙏🤲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 امام حسینی‌های کرانه باختری 🗯 محمد عصری، از فرماندهان گردان جنین: مشتاق شهادتی هستیم که ما را با صاحب الزمان (عج)، امام حسین (ع) و حضرت محمد (ص) هم‌نشین می‌کند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥نخستین واکنش جلیلی به اظهارات امروز ظریف 🔸شنیدم امروز فردی گفته است بایدن خودش اجازه داد تا ما نفت بفروشیم؛ 🔸عجب! چرا بایدن آن ۹ ماه که شما روی کار بودید اجازه نداد؟! 🔸 خود دشمن می گوید راهبرد فشار ما شکست فاحش خورد؛ وزیر خارجه‌شان در سنا گفت ایرانی ها توانسته اند اما این فرد باز می گوید ما نتوانسته ایم!
21.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🗨️ویدئو اختصاصی به مناسبت سالگرد شکار گلوبال هاوک
📣نظرسنجی اختصاصی گروه مطالعات عدالت اجتماعی ❓بنظر شما پیروزی کدام یک از نامزدهای انتخابات ریاست جمهوری تأثیر مثبت و بهتری بر وضعیت عدالت اجتماعی خواهد داشت؟ ✅لطفا برای شرکت در نظرسنجی بر روی لینک زیر کلیک کنید؛ 🌐https://EitaaBot.ir/poll/0usx https://eitaa.com/edalateejtemaei
5.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ️قالیباف به صحبت های ظریف واکنش نشان داد: مگر رهبری نگفتند قانون اقدام راهبردی کشور را نجات داد؟ پس چرا می‌گوییم این اقدام مانع از توافق بود نامزد چهاردهمین دوره ریاست جمهوری در گفتگوی ویژه خبری: 🔸چندین سال است که در این باره بحث می‌کنیم، به نظر من همین اقدام راهبری که می‌گویند مانع این کار است درست نیست. 🔸حتما اقدامات ما باید در راستای سیاست‌های خارجی که مصوب شده است انجام دهیم. 🔸مصوبه شورای امنیت ملی، مجلس را موظف کرد که قانونگذاری در این رابطه کند. 🔸این قانون، دست مذاکره کنندگان را پر کرد. 🔸وقتی ترامپ از برجام بیرون رفت بحث این شد که ما بیرون برویم یا نرویم، در هر صورت دولت یک هفته فرصت داد تا تصمیم بگیرد و این مسیر ادامه پیدا کرد و در بلاتکلیفی ادامه پیدا کرد. 🔸ما در این قانون نوشتیم پروتکل الحاقی که اجرا می‌کردیم وقتی از برجام می‌آیید بیرون ما ان را بر می‌داریم، دوستان گفتند جنگ می‌شود، جنگ شد؟🇮🇷
37.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎙نماهنگ بسیار زیبای حسن کاتب کربلایی تقدیم به شما روز مانده تا شکوهمند ترین واقعه تاریخ شیعه؛ یعنی عید سعید غدیر خم
6.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️افشاگری درباره اهداف شوم ۳ضلعی 📌اوباما در دوره خودش به این فکر میکرد اما ترامپ عجول است و می‌خواهد به سرعت به برجام سه ضلعی برسد!
شهید سید منوچهر مدق با دقت به عکس نگاه کنید به چهره شهید سعی کنید بهش سلام بدید سعی کنید با این سید اولاد پیغمبر ارتباط قلبی بگیرید می خوام داستان شهادتش را از زبان همسر محترمشون بزارم حالتون مکدر میشه یه بار بیشتر گوش نکنید دعا کنید شرمنده شهدا نشیم یا علی ع
:👇 🚩به روايت همسرش (1) 💥آشنايي با منوچهر: 📣 اولين ديدار ما روز 13 آبان 57 در تظاهرات دانشگاه تهران بود. به همراه دوستانم براي پخش اعلاميه رفته بودم كه درگيري مردم و دانشجويان با ساواك شروع شد. در آن ميان يك لحظه ديدم يك نفر دست مرا گرفت و كشيد و با صداي بلند گفت: "خودت را بكش بالا " از ترس، سوار موتور آن جوان شدم... "او منوچهر بود"... بعدها فهميدم او پسر همسايه ماست. تا آن روز نديده بودمش. بعد از آن چندين بار ديگر هم منوچهر را در تظاهرات ها ديدم. 📣 بعد از چند بار ملاقات كوتاه و ايجاد حس مشترك ميان هر دويمان، اولين جلسه خواستگاري صورت گرفت و منوچهر شرايطش را برايم گفت: او گفت كه؛ اگر قرار باشد اين انقلاب به من نياز داشته باشد و من به شما، من مي روم نياز انقلاب و كشورم را ادا كنم، بعد احساس خودم را. ولي به شما يك تعلق خاطر دارم». 📣 بايد خوب فكر مي كردم ؛ منوچهر تا دوم دبيرستان درس خوانده بود و رفته بود سركار. مكانيك بود و خانواده ي متوسطي داشت. خانواده ام مخالفت مي كردند. اما من انتخابش كرده بودم. منوچهر صبور بود، بي قرار كه مي شد، من هم بي طاقت مي شدم. چند ماه به انتظار گذشت، منوچهر كه حالا پاسدار شده بود براي خودش برنامه هايي داشت. گفت: بايد به كردستان بروم. بالاخره موافقت پدر را گرفتيم . نيمه شعبان سال 58 آغاز زندگي مشترك ما شد... 💥 شروع زندگي : 📣يك ماه تمام را در شمال كشور به ماه عسل گذرانديم. تازه آمده بوديم سر زندگي مان، كه جنگ شروع شد. شش ماه رفت و خبري از آمدنش نشد. دوري از منوچهر برايم سخت بود. به همراه او به جنوب كشور رفتم و تا آخر جنگ آنجا مانديم. در جنوب ما در يك اتاق كوچك زندگي مي كرديم. منوچهر چند ماه يكبار مي آمد و سري به من مي زد و دوباره مي رفت. شايد6 ماه اول بعد ازدواجمان كه منوچهر رفت جبهه، برايم راحتر گذشت. 📣ولي از سال شصت و شش ديگر طاقت نداشتم. هر روز كه مي گذشت به همسرم وابسته تر مي شدم. دلم مي خواست هر روز جمع باشد و بماند پيشمان... سال 60 علي به دنيا آمد. خيلي خوشحال بود.هدي هم سال 65 به دنيا آمد. منوچهر عاشق بچه ها بود. منوچهر در عمليات كربلاي شيميايي شد. تنش تاول مي زد و از چشم هاش آب مي آمد. 💥 اولین غذایے ڪہ بعدازعروسی مان درست ڪردم استانبولے بود... از مادرم تلفنے پرسیدم .شد سوپ..🍲 آبش زیاد شدہ بود ... 😐 منوچهر میخورد و بہ بہ و چہ چہ میڪرد 😋 روز دوم گوشت قلقلے درست ڪردم .. شدہ بود عین قلوہ سنگ🙆🏻 تا من سفرہ را آمادہ ڪنم منوچهر چیدہ بودشان روے میز و با آنها تیلہ بازے میڪرد قاہ قاہ میخندید 😂 و میگفت : چشمم ڪور دندم نرم تا خانم آشپزے یاد بگیرن هر چہ درست ڪنن میخوریم حتے قلوہ سنگ 😌😆 💥عاشقانه های شهدا:👇 📣یـہ روز داشتیم با ماشیـݧ🚗 تـو خیابوݧ میرفتیـم... سر یـہ چراغ قرمز...🚦پیرمـرد گل فروشـے با یـہ کالسکه ایستاده بود...💗منوچـہر داشت از برنامـہ هاو کارایـے کـہ داشتیم می گفت... ولـے مـݧ حواسـم بـہ پیرمرده بود... منوچـہر وقتی دید حواسم به حرفاش نیست...🙃نگاهـمو دنبال کرد و فکر کرده بود دارم به گلا نگاه میکنم...💐🌷توے افکار🤔 خـودم بودم کـہ احسـاس کـردم پاهام داره خیس می شه...!!!😶نـگاه کردم دیـدم منوچـہر داره گلا رو دسته دسته میریزه رو پاهام...💐 همـہ گلاے پیرمردو یه جا خریده بود...!!😍 بغل ماشین ما، یـہ خانوم و آقا تو ماشیݧ بودن… خانومـہ خیلـے بد حجاب بود. بـہ شوهرش گفت: "خاااااک بر سرت…!!!😅 ایـݧ حزب اللهیا رو ببیݧ همه چیزشوݧ درستـہ"😎😉یـہ شاخـہ🌹 برداشت وپرسیـد: ✌"اجازه هسـت؟" گفتـم: آره😊 داد به اون آقاهـہ و گفت: "اینو بدید به اون خواهرموݧ..!" اولیـݧ کاری کہ اون خانومہ👩🏼 کرد, ایـݧ بود که رژ لبشو پـاک کرد و روسریشو کشـید جلو!!!😇 بـہ اندازه دو،سـہ چراغ همـہ داشتـݧ ما رو نگاه میکردن!!!🙄💚 ...
💢عاشقانه های شهدا:👇 💥یـہ روز داشتیم با ماشیـݧ🚗 تـو خیابوݧ میرفتیـم... سر یـہ چراغ قرمز...🚦پیرمـرد گل فروشـے با یـہ کالسکه ایستاده بود...💗منوچـہر داشت از برنامـہ هاو کارایـے کـہ داشتیم میگفت... ولـے مـݧ حواسـم بـہ پیرمرده بود... منوچـہر وقتی دید👈 حواسم به حرفاش نیست...🙃نگاهـمو دنبال کرد و فکر کرده بود دارم به گلا نگاه میکنم...💐🌷توے افکار🤔 خـودم بودم کـہ احسـاس کـردم پاهام داره خیس می شه...!!!😶نـگاه کردم دیـدم منوچـہر داره گلا رو دسته دسته میریزه رو پاهام...💐 همـہ گلاے پیرمردو یه جا خریده بود...!!😍بغل ماشین ما، یـہ خانوم و آقا تو ماشیݧ بودن… خانومـہ خیلـے بد حجاب بود…😒بـہ شوهرش گفت: "خاااااک بر سرت…!!!😅 ایـݧ حزب اللهیا رو ببیݧ همه چیزشوݧ درستـہ"😎😉یـہ شاخـہ🌹 برداشت وپرسیـد: ✌"اجازه هسـت؟" گفتـم:آره😊 داد به اون آقاهـہ و گفت: "اینو بدید به اون خواهرموݧ..!" اولیـݧ کاری کہ اون خانومہ👩🏼 کرد ایـݧ بود که رژ لبشو پـاک کرد و روسریشو کشـید جلو!!!😇 بـہ اندازه دو،سـہ چراغ همـہ داشتـݧ ما رو نگاه میکردن!!!🙄💚 ...