eitaa logo
مکتب شهدا_ناصرکاوه
883 دنبال‌کننده
20.9هزار عکس
15.2هزار ویدیو
515 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
📣 فریبرز(3) هر خواستگاری که می اومد، فقط در حد اسم بود ... تا مطرح می شد خاطرات فریبرز جلوی چشمم زنده می شد ... چند سال گذشته بود اما احساس من تغییری نکرده بود ... .همه رو ندید رد می کردم ... یکی از اساتید کلی باهام صحبت کرد تا بالاخره راضی شدم حداقل ببینم شون ... حق داشت ... زمان زیادی می گذشت ... شاید فریبرزم ازدواج کرده بود و یه گوشه سرش به زندگی گرم بود ... اون که خبر نداشت، من این همه راه رو دنبالش اومده بودم ... .رفتم حرم و توسل کردم ... چهل روز، روزه گرفتم ... هر چند دلم چیز دیگه ای می گفت اما از آقا خواستم این محبت رو از دلم بردارن ... . خواستگارها یکی پس از دیگری میومدن ... اما مشکل من هنوز سر جاش بود ... یک سال دیگه هم همین طور گذشت ... .اون سال برای اردوی نوروز از بچه ها نظرسنجی کردن ... بین شمال و جنوب ... نظر بچه ها بیشتر شمال بود اما من عقب نشینی نکردم ... جنوب بوی باروت می داد ... . با همه بچه ها دونه دونه حرف زدم ... اونقدر تلاش کردم که آخر، به اتفاق آراء رفتیم جنوب ... از خوشحالی توی پوست خودم نمی گنجیدم ... .هر چند فریبرز از خاطرات طولانی اساراتش زیاد حرف نمی زد که ناراحت نشم ... اما خیلی از خاطرات کوتاهش توی جبهه برام تعریف کرده بود ... رزمنده ها، زندگی شون، شوخی ها، سختی ها، خلوص و ... تمام راه از ذوق خوابم نمی برد ... حرف های فریبرز و کتاب هایی که خودم خونده بودم توی سرم مرور می شد ... . وقتی رسیدیم ... خیلی بهتر از حرف راوی ها و نوشته ها بود ... برای من خارجی تازه مسلمان، ذره ذره اون خاک ها حس عجیبی داشت ... علی الخصوص طلائیه ... سه راه شهادت ... . از جمع جدا شدم رفتم یه گوشه ... اونقدر حس حضور شهدا برام زنده بود که حس می کردم فقط یه پرده نازک بین ماست ... همون جا کنار ما بودن ... .اشک می ریختم و باهاشون صحبت می کردم ... از فرببرزم براشون تعریف کردم و خواستم هر جا هست مراقبش باشن ... فردا، آخرین روز بود ... می رفتیم شلمچه ... دلم گرفته بود ... کاش می شد منو همون جا می گذاشتن و برمی گشتن ... تمام شب رو گریه کردم ... .راهی شلمچه شدیم ... برعکس دفعات قبل، قرار شد توی راه راوی رو سوار کنیم ... ته اتوبوس برای خودم دم گرفته بودم ... چادرم رو انداخته بودم توی صورتم ... با شهدا حرف می زدم و گریه می کردم توی همون حال خوابم برد ... .بین خواب و بیداری ... یه صدا توی گوشم پیچید ... چرا فکر می کنی تنهایی و ما رهات کردیم؟ ... ما دعوتتون کردیم ... پاشو ... نذرت قبول ... .چشم هام رو باز کردم ... هنوز صدا توی گوشم می پیچید ... . اتوبوس ایستاد ... در اتوبوس باز شد ... راوی یکی یکی از پله ها بالا میومد ... زمان متوقف شده بود ... خودش بود ... فریبرز من ... اشک مثل سیلابی از چشمم پایین می اومد ... . اتوبوس راه افتاد ... من رو ندیده بود ... بسم الله الرحمن الرحیم ... به من گفتن ... شروع کرد به صحبت کردن و من فقط نگاهش می کردم ... هنوز همون فرببرر سر به زیر من بود ... بدون اینکه صداش بلرزه یا به کسی نگاه کنه ... اتوبوس توی شلمچه ایستاد ... خواهرها، آزادید. برید اطراف رو نگاه کنید ... یه ساعت دیگه زیر اون علم ... از اتوبوس رفت بیرون ... منم با فاصله دنبالش ... هنوز باورم نمی شد. صداش کردم ... نابغه شاگرد اول، اینجا چه کار می کنی؟ ... .برگشت سمت من ... با گریه گفتم: کجایی فریبرز؟... جا خورده بود ... ناباوری توی چشم هاش موج می زد ... گریه اش گرفته بود ... نفسش در نمی اومد ... همه جا رو دنبالت گشتم ... همه جا رو ... برگشتم دنبالت ... گفتم به هر قیمتی رضایتت رو می گیرم که بیای ... هیچ جا نبودی ... . اشک می ریخت و این جملات رو تکرار می کرد ... اون روز ... غروب شلمچه ... ما هر دو مهمان شهدا بودیم ... دعوت شده بودیم ... دعوت مون کرده بودن ... . 👌پایان 🙏التماس دعا👈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷رهبرانقلاب: اگر ناموستان محفوظ است، به خاطر فكه و شلمچه است. ۹۵/۱۲/۲
دن? کشکول(99/103):👇 🗝اندر احوالات ستادکرونای ایران! 📣چرا ستادکرونای اکثرکشورها تعطیل شد ولی در ایران خیر؟ هیس! شرایط کروناییست! 📣چرا همه جای دنیا غیر از ایران تجمع و راهپیمایی برپاست؟ هیس! شرایط کروناییست! 📣چرا وفق ۲۰۳۰ در حال تغییر سبک زندگی مردم هستند؟ هیس! شرایط کروناییست! 📣چرا کسی پاسخگوی رانتها و فسادها نیست؟ هیس! شرایط کروناییست! 📣چرا دوست دارند تا ۱۴۰۰ کرونا را کش دهند؟ هیس! شرایط کروناییست! 📣 چرا با جنگ روانی و رسانه های اجاره ای مساله اصلی که رفع مشکلات اقتصادی و فرهنگی است را به فراموشی می سپارید!؟ هیس! شرایط کروناییست! 📣چرا طی چند ماه قیمت همه چیز چند برابر شد؟ هیس! شرایط کروناییست! 📣چرا دلار شده هیجده هزارتومان و یورو شده بیست هزار تومان شده؟ هیس! شرایط کروناییست! 📣 چرا خودرو سازان بی کیفیت ترین خودروهای دنیا را با چند برابر قیمت و با قرعه کشی به مردم می دهند!؟ هیس! شرایط کروناییست! 📣قیمت مسکن و اجاره بها سر به فلک گذاشته و امیدی برای خانه دار شدن دیگر وجود نداره؟ هیس! شرایط کروناییست! 📣اختلاس, بیکاری, شکاف طبقاتی, تورم شدید, از بین رفتن ارزش پول ملی, مشکل کار و ازدواج جوانان و... بی داد می کنه!؟ چرا بجای کاری برای مردم کردن, دولت تبخیر امید داستان برای نردم تعریف می کنید؟ هیس! شرایط کروناییست! 📣چرا قیمت لوازم خانگی و لبنیات و طلا سر به فلک کشیده و سکه از هفت میلیون رد شده است! هیس! شرایط کروناییست! 📣چرا یارانه 45 هزار تومانی که معادل 45 دلار بود و الان معادل 2/5 دلار شده است را به روز رسانی نمی کنید!؟هیس! شرایط کروناییست! 📣راستی نتیجه دادگاه برادر رئیس جمهور و برادر معاون اول رئیس جمهور چی شد!؟هیس! شرایط کروناییست! 📣چرا بعضی از نمایندگانی که مردم به آنها رأی ندادند در وزارتخانه ها مشغول بکار شدند؟ هیس! شرایط کروناییست! 📣 آقایان روحانی و جهانگیری, مردم از شما راضی نیستند, به داد مردم برسید, کمر مردم شکسته!؟ چه برنامه ای برای بیرون بردن مملکت از این مشکلات ندارید؟ چرا برنامه هایتان را اعلام نمی کنید؟ هیس! شرایط کروناییست! به داد مردم برسید مردم چشم براه حرکت انقلابی شما هستند👌 🖋  من از بیگانگان هرگز ننالم، که با من هر چه کرد آن آشنا کرد... 💥 روحانی، سفر انتخاباتی یزد (ارديبهشت۹۶): ما در گذشته صبح نمی دانستیم ساعت ۱۱ظهر قیمت دلار چند می شود (سوت و کف حضار روحانی دوست داریم)😇 الان یه دست به آب میری, برمی گردی 4000تومن رفته رو قیمت دلار و یه ملیون میره رو سکه🎩 💥 شهید_رجایی: مردم ما از کمبودها و کسریها گله ندارند، آنچه مردم را می آزارد و صدای  را در می آورد وجود تبعیضات ناروا و سوء استفاده از بیت المال است و بس.😇
💥 هزینه تعویض موکت فرسوده کف اتاقش در نخست وزیری را نپذیرفت گفت:من چگونه نخست وزیری باشم که روی موکت باکفش راه بروم اماباشند مردمی محروم که چیزی نداشته باشند روی آن بخوابند. 💥دوری از تشریفات: هر کس رجائی را دوست دارد، برود. همه از این حرف تعجب کرده اند.  گفت: من مهمان دانشگاهم کار خوبی نکردید. که برای استقبال به فرودگاه آمدید الان کار مردم زمین مانده و ناراحت می شوند اگر بشنوند به خاطر من اینجا آمده اید؛ آن وقت فحشش می ماند برای من و شما. 💥 ضعف مرا به حساب انقلاب و مکتب من نگذارید...اين جمله با همه اعتقادش می زد...نصب كرده بود پشت ميزش... خيلي مواظب بود خلاف زير دستانش را كسي به نام انقلاب نگذارد.از انقلاب براي خودش مايه نمي گذاشت. "هيچ وقت"... بررشی اززندگی شهید رجائی 💥 آقای رجایی شما حزب اللهی هستید؟ خبرنگار این را پرسید: زيركي كرده بود, مي خواست جواب نخست وزیر را بسنجد. گفت: اگر حزب اللهی باشم از نوع لاجوردیهاست... 💥 شهید_رجایی: مردم ما از کمبودها و کسریها گله ندارند، آنچه مردم را می آزارد و صدای  را در می آورد وجود تبعیضات ناروا و سوء استفاده از بیت المال است و بس.😇 دعوتید به کانال شهدا👇 https://t.me/nasserkaveh44 Www.naserkaveh.com
💥 حاج احمد آقا داشت حڪم ریاست جمهوری‌اش را در محضر امام می‌خواند📜 اون لحظه چهره شهید رجایی خیلی برام قابل توجه بود ، چهره‌ای گرفته😞و متفڪر ... شب ازش پرسیدم : وقتی داشتن حڪم ریاست جمهوریت را می‌خوندند ، خیلی توی خودت بودی ، جریان چی بود⁉️ 💢بهم گفت : خوب فهمیدی . اون موقع داشتم به خودم می‌گفتم فڪر نڪنی حالا ڪسی شدی ،تو همان رجایی سابقی☝️ . از خدا خواستم ڪمڪم ڪنه تا خودم رو گم نڪنم ... ازش خواستم قدرتی بهم بده تا بتونم به این مردم خدمت ڪنم .🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جایگاه ویژه مسئولین درجهنم که به جای خدمت به مردم به فکر جمع آوری ثروت و سو استفاده از بیت المال و موقعیت خود هستند و از اموال مردم به نفع خود و بستگانش می کنند . . . ! ؟
💥 قابل مسئولین :👇 👈 و ، تراز و معیار معتبر, ارزیابی دولت مردان در تمام رده ها هستند. شما مسئولین نظام جمهوری اسلامی و منصوبانتان 👈 چه نسبتی با ساده زیستی، تواضع، پرکاری، رعایت بیت المال, مردم داری و مردم یاری, خدمتگزاری و بی ادعایی این شهیدان دارید؟👈 تطابق؟👈 تشابه؟👈 تضاد؟👈 یا تناقض؟... تکلیف خود را با مردم روشن کنید👏✌👌
!👇 🌷ما همسایه شهید رجائی بودیم و او نخست وزیر شده بود. اتفاقاً همان روزها ما کمی کار تعمیرات ساختمانی داشتیم. صبح روزی که مواد زائد بنایی را با شوهرم به کوچه می بردیم او از نانوایی محل نان خریده بود و به منزل می رفت. 🌷....ما را دید و طبق معمول سلام کرد و گفت: کمک نمی خواهید؟ شوهرم تشکر کرد و اظهار داشت: کار مهمی نیست. اما او خیلی سریع نان را به منزل رساند و پیش ما برگشت و جدی آستین را بالا زد و با خلوص خاصش به کمک ما شتافت. 🌷هر چه اصرار کردیم و خواستیم او را از این کار پر زحمت باز داریم نپذیرفت و به کمکش ادامه داد و در همان حال تلاش گفت: همسایه بودن یعنی همین. او با این بزرگواری ما را در نهایت بهت و حیرت شرمنده ساخت.
📌عریضه‌ای به آقا سید روح الله... 🔸این شعر را به آسیه پناهی و تمام زنان و دختران بی‌پناه سرزمینم هدیه می‌کنم 🔹نوشت برایم: ای کاش شعری برای آسیه می گفتی؟ زنی که آلونکش را در زیر گریه‌هایش له کردند همین پهلوانان شهرداری کرمانشاهان اصلا اینها کی‌اند ویلای شبنمک دولت زاده را با احترام تمام ده سانت تخریب می‌کنند... وقتی بناست صد متر کوچه باز شود در زمین مفتی فلان آیت‌الله در شمال شهر چه قشقرقی راه می‌اندازد حالا یکی حساب کند هزار متر زمین متری صد میلیون قربه الی الله... و حضرت آیت الله الف چه گریه‌ای می‌کند تا هنوز برای آمدن بقیه‌الله‌الاعظم (عج)... 🔹نوشت برایم: اسرائیل هم که کار شهرداری ما را تکرار می‌کند نوشتم: _باشد علی‌محمد! امشب برای بار صدم عریضه‌ای می‌نویسم برای آقا سیدروح‌الله موسوی‌الخمینی! عریضه‌ای به خاطر آسیه حتی عریضه‌ای به خاطر رومینا و دختران فراری از پدر به خاطر پدرانی که فقر از یادشان برده است که دخترانی دارند... 🔹آقا سید روح‌الله! از آن جماعتی که دور و برت بودند چندتا حالا در کار کارچاق کنی افتاده‌اند در جایی مثل لواسان بعضی‌شان چقدر آقازاده پس انداختند و تخم‌های حلال شان حالا با پول‌های حرام عجب بزن بکوب‌های حرامی دارند از برج‌الحرام پدرجانشان تا منطقه عملیاتی والهفت هشت فرنگستان... توله‌سگ‌هایی که آخرین نقشه‌شان این است که یک روز با تشییع جنازه شجریان پوز حاج قاسم را بزنند! و حاج قاسم بدجور زد به پوز پدرهای سوخته‌شان... 🔹حتی کمی گلایه هم دارم آقاجان! از این عزیز دردانه‌هایت و فرزندان راستین شما امثال زکزاکی است و سید حسن نصرالله و حاج قاسم و یارانش نه شیخ جکوزی! و شیخ دودکش! وزیر بی‌ادب دور مانده از راه طبیبک خودخواه چه تحفه‌های رنگارنگی آورد شیخنا باید تاریخ را وارونه از حوالی این سال‌ها نوشت و آن جماعت دولتمند کاری نکرد غیر قفل‌سازی و قفل کردن و کاری از دست هیچ کلیدی ساخته نیست اما هنوز بچه‌های حاج قاسم هستند هنوز دو سید پاکدست! هستند 🔹می دانی آقا سید روح الله! بعد شما نان حلال خوردن سخت شد! عملیات آزادسازی عسلک سخت شد با شمایم آقا سید روح الله! که از خانه دوهزار متری پدری به دو اتاق مستاجری رسیدی! چه کردند بعد شما بچه‌مستاجرانی که برای تا هفت پشت‌شان برج خریدند و برج ساختند! اما هنوز آلونک‌ها هست عسلک‌ها هست متلک‌ها هست وزیرکان بی‌شعور و کم‌شعور و عقب‌مانده هستند و همچنان ول‌ول می‌گردند 🔹شنوندگان عزیز توجه فرمایید... دیشب رزمندگان شهرداری کرمانشاه با رمز نامقدس یا شبنم... گل کاشتند! انگار همه از یاد برده‌اند که این انقلاب از آن آسیه‌ها بود نه شبنم‌ها! 🔹اما هنوز چیزی به نام شعر هست اما هنوز می‌شود در نیمه‌های یک شب خردادی از دست این همه بی‌عرضه به شما عریضه نوشت! بی‌خود نبود که گاهی خود شما از دست کاسبان نفاق و شیخ‌های زیادت خواه پناه می‌بردی به شعر.... 🔹امشب بیا به دور از تمام هیاهوها برای هم غزل بخوانیم شما بخوان: "دست آن شیخ ببوسید که تکفیرم کرد..." و من می‌خوانم: تنها تو بد ندیده ای از واعظان شهر ما نیز در شمار شهیدان تهمتیم...
🚩امام خمینی(ره):👇 « اگر بخواهید بی‌خوف و هراس در مقابل باطل بایستید و از حق دفاع کنید و ابرقدرتان و سلاح‌های پیشرفته آنان و شیاطین و توطئه‌های آنان در روح شما اثر نگذارد و شما را ازمیدان به در نکند خود را به ساده زیستن عادت دهید و از تعلق قلب به مال و منال و جاه و مقام بپرهیزید...» (صحیفه نور جلد 19 ص11)
تفاوت دولتها پاکستان با وجود داشتن سلاح هسته ای ، کشورش محلی برای فعالیتهای(دخالت مستقیم) نظامی آمریکا است. اما دولت جدید پاکستان که علاقمند به تفکر امام خمینی و حضرت آقا میباشد قصد دارد کشورش را از زیر سلطه خارج کند. خبر زیر را ببینید پاکستان، صندوق بین المللی پول و FATF را در لیست «دشمنان خارجی» خود قرار داد. فارس ✍اما بعضی دولتها اصرار بر گرفتن وام از صندوق بین المللی(وام گرفتن از صندوق یعنی اجرای برنامه های دیکته شده اش) و قرار گرفتن در زیر سلطه FATF دارند....
💢چرا محاکمه‌ی اکبر طبری کار بسیار بزرگی محسوب می‌شود؟ ♦️این فرد ۲۰ سال تو قوه‌قضائیه ریشه کرده و با ایجاد شبکه‌ی فساد تیشه به ریشه‌ی قوه و نظام میزده، حتی رئیس سابق قوه هم گفته بود ما بررسی کردیم و ایشون بیگناهه(!) حالا ببینید رئیسی چه کار بزرگی کرده نه تنها دستگیر شده بلکه به سرعت هم وارد جریان دادرسی شده تا بابت ۲۰ سال فسادش جواب پس بده ♦️و مهم‌تر اینکه وقتی دم از شفافیت و عدالت میزنی باید از مجموعه خودت هم حساب بکشی که این کارو آقای رئیسی به خوبی انجام داد ✅ 🆔 @naslechaharome
💢مردم تو این چند روز اومدن علیه نژادپرستی اعتراض کردن حالا ترامپ توییت زده میگه دمتون گرم که مردم و سرکوب کردیدو نیروهای نظامی شو تشویق کرده. یعنی واقعا حق آزادی بیان تو آمریکا موج میزنه... 🆔 @naslechaharome
💢علی دیواندری، رئیس پژوهشکده پولی و بانکی دولت روحانی روانه زندان شد ♦️علی دیواندری رئیس پژوهشکده پولی و بانکی بانک مرکزی دولت‌های یازدهم و دوازدهم و دیگر محکومین پرونده اخلال در نظام اقتصادی کشور به زندان معرفی شدند. ♦️در اجرای حکم صادره از سوی شعبه اول دادگاه ویژه رسیدگی به جرایم اخلالگران در نظام اقتصادی، محکوم علیهم علی دیوان دری، بهروز مختاری، مهدی فلاحتیان ، حسین ابوالحسنی، اسماعیل احد به زندان معرفی شدند. ✅ 🆔 @naslechaharome
💢قدرت پوشالی قدرت نرم آمریکا رو به افول است، رو به سقوط است. نه فقط اقتدار معنوی و قدرت نرم آمریکا رو به افول است بلکه حتی لیبرال دموکراسی را هم که پایه اساسی تمدن غرب است، اینها بی آبرو کردند. "مقام معظم رهبری" 🆔 @naslechaharome
💢حجم پرونده اکبر طبری معاون اجرایی سابق حوزه ریاست قوه قضاییه ✅ 🆔 @naslechaharome
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✍نویسنده: انتشارات شهیدابراهیم هادی ● 📘از دیگر اتفاقاتی که در آن بیابان مشاهده کردم این بود که برخی از آشنایان که قبلا از دنیا رفته بودند را دیدم. 🔆 یکی از آنها عموی خدابیامرزم من بود، او را دیدم که در یک باغ بزرگ قرار دارد. ✅سوال کردم: عموجان این باغ زیبا را در نتیجه کار خاصی به شما دادند؟ 🔰گفت: من و پدرت در سنین کودکی یتیم شدیم. پدر ما یک باغ بزرگ را به عنوان ارث برای ما جا گذاشت اما شخصی آمد و قرار شد در باغ ما کار کند. اما او با چند نفر دیگر کاری کردند که باغ از دست ما خارج شد. آنها باغ را فروختند و البته هیچکدام عاقبت به خیر نشدند و در اینجا نیز همه آنها گرفتارند... ⛔️ چون با اموال یتیم این کار را کردند، حالا این باغ را به جای باقی که در دنیا از دست دادم به من داده‌اند تا با یاری خدا در قیامت به باغ اصلی برویم. 🌴بعد اشاره به در دیگر باغ کرد و گفت: این باغ دو در دارد که یکی از درهای باغ برای پدر شماست که به زودی باز می شود... 🌲 باغ بزرگ دیگری آنجا بود که متعلق به یکی از بستگان ما بود. به خاطر یک وقف بزرگ صاحب این باغ شده بود. ☘همانطور که به باغ خیره بودم یکباره تمام باغ سوخت و تبدیل به خاکستر شد! 🍁 بنده خدا با حسرت به اطرافش نگاه می‌کرد... شگفت‌زده پرسیدم: چرا باغ شما سوخت؟؟ 🎋 گفت: پسرم اینها همه از بلایی است که پسرم بر سر من می آورد،او نمی گذارد ثواب خیرات این زمین به من برسد... ✨پرسیدم: حالا چه می‌شود؟ چه کار باید بکنید؟! گفت: مدتی طول می‌کشد تا دوباره با ثواب خیرات باغ من آباد شود به شرطی که پسرم نابودش نکند. 💥 من در جریان ماجرای زمین وقفی و پسر ناخلف اش بودم، برای همین بحث را ادامه ندادم. ✨آنجا می توانستیم به هر کجا که می‌خواهیم سر بزنیم یعنی همین که اراده می کردیم بدون لحظه ای درنگ به مقصد می‌رسیدیم. 💫 پسر عمه ام در دوران دفاع مقدس شهید شده بود ،دوست داشتم جایگاهش را ببینم. بلافاصله وارد باغ بسیار زیبایی شدم. 🌕 مشکلی که در بیان مطالب آنجاست عدم وجود مشابه در این دنیا است... 🌏 یعنی نمی دانیم زیبایی‌های آنجا را چگونه توصیف کنیم؟! کسی که تاکنون شمال ایران و دریا و سرسبزی جنگل‌ها را ندیده و تصویر و فیلمی از آن جا ندیده هرچه برایش بگویم نمی تواند تصور درستی در ذهن خود ایجاد کند. ❄️حکایت ما با بقیه مردم همینگونه است. ما باید به گونه‌ای بگوییم که بتواند به ذهن نزدیک باشد. 🌴 وارد باغ بزرگ شدم که انتهای آن مشخص نبود. از روی چمن هایی رد می شدم که بسیار نرم و زیبا بودند. بوی عطر گلهای مختلف مشام انسان را نوازش می داد. 🌳درختان آنجا همه نوع میوه‌ای را داشتند، میوه های زیبا و درخشان... بر روی چمن ها دراز کشیدم. مثل یک تخت نرم و راحت و شبیه پرقو بود. بوی عطر همه جا را گرفته بود . 🌾صدای پرندگان و شرشر آب رودخانه به گوش می‌رسید. اصلا نمی شد آنجا را توصیف کرد. 🍀 به بالای سرم نگاه کردم درختان میوه و میوه و یک درخت نخل پر از خرما دیدم . ✅با خودم گفتم: خرمای اینجا چه مزه‌ای دارد؟ یک باره دیدم درخت نخل به سمت من خم شد. 🔆 دستم را بلند کردم و یکی از خرماها را چیدم و داخل دهان گذاشتم. ♻️ نمی‌توانم شیرینی آن خرما را با چیزی در این دنیا مثال بزنم، اینجا اگر چیزی خیلی شیرین باشد باعث دلزدگی می‌شود. اما نمی‌دانید آن خرما چقدر خوشمزه بود. 💠 از جا بلند شدم به سمت رودخانه رفتم.در دنیا معمولا در کنار رودخانه‌ها زمین گل آلود است و باید مراقب باشیم تا پای ما کثیف نشود. 💠اما همین که به کنار رودخانه رسیدم دیدم اطراف رودخانه مانند بلور زیباست... به آب نگاه کردم آنقدر زلال بود که تا انتهای رود مشخص بود دوست داشتم بپرم داخل آب. ✅ اما با خودم گفتم بهتر است سریعتر بروم سمت قصر پسر عمه. آن طرف رود یک قصر زیبای سفید و بزرگ نمایان بود نمی‌دانم چطور توصیف کنم. ♻️با تمام قصر های دنیا متفاوت بود. تمام دیوارهای قصر نورانی بود میخواستم به دنبال پلی برای عبور از رودخانه باشم اما متوجه شدم می توانم از روی آب عبور کنم 🔆با پسر عمه صحبت می کردم، او گفت:ما در اینجا در همسایگی اهل بیت هستیم.میتوانیم به ملاقات امامان برویم و این یکی از نعمت‌های بزرگ بهشت برزخی است... ادامه دارد...✒️ 🚫کپی و نشر حرام هست خواهش میکنم کسی نشر نده ما فقط واسه کانال سنگرشهدا از ناشر اجازه نشرگرفتیم🚫 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
✫⇠ ✍نویسنده: انتشارات شهیدابراهیم هادی ● 🍃اوایل ماه شعبان بود که راهی مدینه شدیم. یک روز صبح در حالی که مشغول زیارت بقیع بودم متوجه شدم که مأمور وهابی دوربین یک پسر بچه را که می خواست از بقیع عکس بگیرد را گرفته. ♦️جلو رفتم و به سرعت دوربین را از دست او گرفتم و به پسربچه تحویل دادم. 🍀بعد به انتهای قبرستان رفتم در حال خواندن زیارت عاشورا بودم که به مقابل قبر عثمان رسیدم. 💥همان مامور وهابی دنبال من آمد و چپ چپ به من نگاه می کرد. یکباره دستم را گرفت و به فارسی و با صدای بلند گفت: چی میگی؟داری لعنت می کنی؟ گفتم:نخیر دستم را ول کن! 💠 اما او داد میزد وبقیه مامورین را دور خودش جمع کرد. یکدفعه به من نگاه کرد و حرف زشتی را به مولا امیرالمومنین زد. 🔴من دیگر سکوت را جایز ندانستم، یکباره کشیده محکمی به صورت او زدم . چهار مامور به سر من ریختند و شروع به زدن کردند. 🔆 یکی از مامورین ضربه محکمی به کتف من زد که درد آن تا ماه ها مرا اذیت می کرد. چند نفر جلو آمدند و مرا از زیر دست آنها خارج کردند و فرار کردم. ♻️اما در لحظات بررسی اعمال ماجرای درگیری در قبرستان بقیع را به من نشان دادند و گفتند: شما خالصانه و به عشق مولا با آن مأمور درگیر شدی و کتف شما آسیب دید و برای همین در نامه عمل شما ثبت شده است. 🔰 در این سفر کوتاه به قیامت نگاه من به شهید و شهادت تغییر کرد، علت آن هم چند ماجرا بود: 🔷یکی از معلمین و مربیان شهر ما در مسجد محل تلاش فوق العاده‌ای داشت که بچه‌ها را جذب می‌کرد. ♦️خالصانه فعالیت می‌کرد و در مسجدی شدن ما هم خیلی اثر داشت. ▪️ این مرد خدا یک بار که با ماشین در حرکت بود از چراغ قرمز عبور کرد و سانحه شدید رخ داد و ایشان مرحوم شد 🔶من این بنده خدا را دیدم که در میان شهدا و هم درجه آنها بود.ایشان به خاطر اعمال خوبی که در مسجد و محل داشت و رعایت دستورات دین به مقام شهدا دست یافته بود. 🔵 اما سوالی که در ذهن من بود تصادف او و عدم رعایت قانون و مرگش بود! ☘ایشان به من گفت: من در پشت فرمان ماشین سکته کردم و از دنیا رفتم و سپس با ماشین مقابل برخورد کردم. هیچ چیزی از صحنه تصادف دست من نبود... 🌾 در جایی دیگر یکی از دوستان پدرم که اوایل جنگ شهید شده بود و در گلزار شهدای شهرمان به خاک سپرده شده بود را دیدم. 🍁 اما او خیلی گرفتار بود و اصلاً در رتبه شهدا قرار نداشت. تعجب کردم تشییع او را به یاد داشتم که در تابوت شهدا بود! ⚡️خودش گفت: من برای جهاد به جبهه نرفتم به دنبال کاسبی و خرید و فروش بودم که برای خرید جنس به مناطق مرزی رفتم که آنجا بمباران شد. 💥بدن ما با شهدای رزمنده به شهر منتقل شد و فکر کردند من رزمنده ام و... 🌸 اما مهم ترین مطلبی که از شهدا یادم‌ ماند مربوط به یکی از همسایگان ما بود. 🌒 خوب به یاد داشتم که در دوره دبستان آخر شب وقتی از مجلس قرآن به سمت منزل آمدیم از یک کوچه باریک و تاریک عبور کردیم. 💥از همان بچگی شیطنت داشتم، زنگ خانه مردم را می زدیم و سریع فرار می کردیم. 💥یک شب دیرتر از بقیه دوستانم از مسجد راه افتادم. همان کوچه بودم که دیدم رفقای من که زودتر از کوچه رد شدن یک چسب را به زنگ یک خانه چسبانده اند، صدای زنگ قطع نمی‌شد. ✨ پسر صاحبخانه یکی از بسیجیان مسجد محل بود، بیرون آمد چسب را از روی زنگ جدا کرد و نگاهش به من افتاد. ❄️شنیده بود که من قبلا از این کارها کرده ام، برای همین جلو آمد و مچ دستم را گرفت و گفت باید به پدرت بگویم چه کار می کنی! 🌿 هرچه اصرار کردم که من نبودم بی فایده بود.مرا مقابل منزل ما برد و پدرم را صدا زد.پدرم خیلی عصبانی شد و جلوی چشم همه حسابی مرا کتک زد. 🥀 این جوان بسیجی که در اینجا قضاوت اشتباهی داشت در روزهای پایانی دفاع مقدس به شهادت رسید. 🌿 این ماجرا و کتک خوردن به ناحق من در نامه اعمالم نوشته شده بود که به جوان پشت میز گفتم: ❓ چطور باید حقم را از آن شهید بگیرم او در مورد من زود قضاوت کرد! ♻️جوان گفت: لازم نیست که آن شهید به اینجا بیاید. من اجازه دارم آنقدر از گناهان تو ببخشم تا از آن شهید راضی شوی. 🔆خیلی خوشحال شدم و قبول کردم.حدود یکی دو سال از گناهان اعمال من پاک شد تا جوان پشت میز گفت راضی شدی؟گفتم بله عالیه. 🔆لبته بعدا پشیمان شدم که چرا نگذاشتم تمام اعمال بدم را پاک کند.. اما باز بد نبود. ✅ همان لحظه آن شهید را دیدم و روبوسی کرد،خیلی از دیدنش خوشحال شدم.گفت: با اینکه لازم نبود اما گفتم بیایم از شما حلالیت بطلبم. هرچند شما هم به خاطر کارهای گذشته در آن ماجرا بی تقصیر نبودی... ادامه دارد...✒️ 🚫کپی و نشر حرام هست خواهش میکنم کسی نشر نده ما فقط واسه کانال سنگرشهدا از ناشر اجازه نشرگرفتیم🚫 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊