🍂 یادش بخیر.....
یادش بخیر جنگ و روزهای سختش...
هر روز صبح ساعت های 4.30 صبح صدای بلندگو های بوقی چادر تبلیغات با نوای قرآن شروع صبحی دوباره را به ما نوید می داد. آروم آروم بلند می شدیم. به طرف تانکرهای آب کنار چادرها حرکت می کردم. نگاهی به اطراف اردوگاه می انداختم.
یادمه بچه ها اسم اردوگاه پشت پادگان کرخه رو حصیر آباد گذاشته بودند. چراغ های نفتی چادر ها یکی یکی پر نور تر می شد. در هرکدام از چادرها یکی خارج می شد. همین موقع ها بود که ابراهیم سمیع تو میکروفونی که دستش بود داد میزد عجلو به الصلاه.... برادران.. مهیا شوند برای نماز جماعت....
وقتی وارد چادر نمازخونه میشدم نور ضعیف و گوشه های تاریک نمازخونه رد پای بچه های نماز شب خوان گردان را می دیدی که هنوز در سجده بودند و شانه هاشان مانند بید می لرزید. ...الهی العفو اونا آهنگ خاصی را برای ما بهمراه داشت....
کاشکی یکبار دیگه تکرار می شد اون روزها.......
#یادش_بخیر!
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
#به_استقبال_اربعین 👈(10):👇
امام باقر(ع): اگر مردم مىدانستند که چه فضیلتى در زیارت مرقد امام حسین (ع) است از شوق زیارت مىمردند. ثواب الاعمال، ص 319؛ به نقل از کامل الزیارات.
* * * * *
💥خورشیدِ کم فروغ، با انوار طلایی خود از میان نخل های قد کشیده به آسمان، بر فرات می تابید، غروب بود، غروبی غمگین، نخل های بلند و سر برآورده سوی آسمان، ریشه در زمین سِفت می کردند.در کنار رود پُر آب فرات، از تشنگی لَه لَه می زدند و به انتظار عباس و مشک های پُر آب بودند، و من به پای پیاده، سفر کرده از دشت ها و صحراهای تفتیده، به عشق و امیدِ سفر به بهشت خدا بر زمین، کربلا، در سایه سار نخلستان فرات لحظه ای ماندم، تا رنج سفر از تن برون کنم...😇
💥به صدای گریۀ مردی،نگاهم سوی اوچرخید، مرد به کنار رودنشسته بود و دست بر آب فرات می سایید.نزد او رفتم. گفتم : غم و دلتنگی ات از چه رو است برادر؟ بغض ترکاند و گریست.
گفتم : عزیز از دست داده ای؟ گریه اش بیشتر شد. گفت : گنه کارم برادر. گفتم : خدا ارحم الراحمین است. گفت : اما نه برای من.بر خود لرزیدم. با احتیاط پرسیدم : نکند از جانیان روز عاشوری؟ گفت : کم از آنان ندارم! به او نزدیک تر شدم. چهره اش آشنا بود، گفتم : تو کیستی؟ گفت : طِرمّاح بن عدی! او را شناختم. گفتم : تو همانی که در مسیر کربلا به دیدار حسین آمدی؟ گفت : من همانم. گفتم : مگر عهد نکردی آذوقه به اهل و عیال رسانی و زود برگردی؟ پس چرا نیامدی؟ گفت : آمدم، اما دیر آمدم. هنگامی آمدم که کار از کار گذشته بود. سر سوی آسمان بُرد و فریاد کرد. گفت:وای بر من که مولایم را تنها گذاشتم!و زار زار گریست و من حیرت زده از سرگذشت او، و سرنوشتی که در دنیای پیش رو، در برابرم بود به خود لرزیدم... 💥 او را فراموش کردم و در هراس، از سرنوشت خود ترسیدم... مبادا سرنوشت من، همچو سرگذشت او شود. طِرمّاح ناله می کرد و می نالید. با اشک و ناله گفت : از درد و سوز این حسرت، به سیدالساجدین گفتم؛ مولای من! این چه مصیبتی است بر من؟سید الساجدین گفت؛ وقتی امام به تو گفت زود برگرد، یعنی نرو!...😳بار دیگر صیحه ای کشید و فریاد کرد. گفت : وای بر من که مولایم را تنها گذاشتم! و سپس با اشک و سوز، آیه ای را تلاوت کرد. گفت : بگو: اگر پدران و پسران و برادران و زنان و خاندان شما و اموالی که گرد آورده اید و تجارتی که از کسادش بیم ناکید، و سراهایی را که خوش میدارید، نزد شما از خدا و پیامبرش و جهاد در راه او دوستداشتنی تر است، پس منتظر باشید تا خدا فرمانش را [به اجرا در] آورد و خداوند گروه فاسقان را راهنمایی نمی کند. سوره توبه . آیه 24
* * * * *
#شهیدعباس_آسمیه
#یادش_بخیر 👈 دستمال کوچیک جیبی داشت که تو همه مراسم عزاداری ائمه، گریه هاشو با اون پاک میکرد و می گفت که این اشکها و این دستمال روز قیامت برام شهادت میدن. ارادت خاصی به اربابش امام حسین ع و حضرت عباس ع داشت. تاکید بسیار زیادی بر خوندن زیارت عاشورا با ذکر صد لعن وسلام داشت... می گفت امکان نداره شما با اخلاص کامل زیارت عاشورا بخونی و ارباب نظر نکنه... تو وصیتش نوشته که دستمال جیبی مخصوص اشکش رو در هنگام دفنش روی سینش بزاریم و تربتی که دست مادرم داره رو تو کامش بزاریم.
#کتاب_مدافعان_حرم #ناصر_کاوه
دوست دارم حسین جان.mp3
4.38M
#یادش_بخیر
این زمزمه ای که شهدا باهاش گریه میکردند
در وادی محبت خدا خودش میدونه
محبت تو مولا زد از دلم جوونه
#دوست_دارم_حسین_جان
#فدات_بشم_حسین_جان
#بانوای_ماندگار_حاج_منصور_ارضی