eitaa logo
مکتب شهدا_ناصرکاوه
934 دنبال‌کننده
21.6هزار عکس
16.2هزار ویدیو
532 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷۲۰ اردیبهشت سالگرد شهادت 👈شهید احمد بابایی فرمانده گردان مالک اشتر ، لشکر 27 محمد رسول الله(ص) است، احمد هشتمین باری بود که مجروح شده بود. پس از پایان این مجروحیت بود که گلوله ای پیشانی اش را بوسید و به خیل شهدا پیوست ... ☀️زندگینامه شهید احمد بابایی👈ده ساله بودم که با پدرم به ملاقات او رفتم. با پدرم به نجوا پرداخت و گفت: "پدرم به من می گوید که احمد، برایت شورلت می خرم، دیگر جبهه نرو. او من را دوست دارد و دوست دارد پیش او بمانم، اما از حال دل من خبر ندارد." سخنان او هنوز در گوشم باقی بود که اسلحه را در دست خودم دیدم، در حالی که دیگر احمد نبود، اما افتخارم این بود که فرماندهان من نوجوان، همگی نیروهای احمد بابایی بودند. شب قبل از اینکه عکس و وصیت نامه ی احمد را برای امتداد بیاورم، وصیت نامه اش را به پدرم دادم. خواند و گریست و به یاد روزی افتاد که من مردی را بر تخت بیمارستان دیدم که الگویی برای بچه های لشکر 17 علی ابن ابی طالب(ع) شد. احمد بابایی، فرمانده سرافراز گردان مالک اشتر لشکر 27 حضرت محمد رسول الله (ص) که در مرحله سوم عملیات بیت المقدس آزادی خرمشهر در اردیبهشت ماه 61 به شهادت رسید، در وصیت نامه اش نوشت: همسرم به تو قول می دهم اگر پیش خدا آبرویی داشتم از تو شفاعت کنم. ☀️پرده ی اول احمد متوسلیان، حاج همت و احمد بابایی، هر سه تایی سوار تویوتای لندکروز شدند و به طرف محل تجمع رزمندگان اعزامی از قم حرکت کردند. میدان صبحگاه، سیصد فرزند خمینی را در بر گرفته بود که تازه با هم انس گرفته بودند. صدای ترمز ماشین در میان همهمه ی بچه ها توجه همه را به خود جلب کرد. متوسلیان از ماشین پیاده شد و همت و بابایی هم در کنار او به سوی جایگاه حرکت کردند. متوسلیان، بدون مقدمه با «بسم الله الرحمن الرحیم» سخنرانی را شروع کرد. بچه ها ذوق زده و با چشمانی اشکبار به سخنان فرمانده خود گوش می دادند. اول به ذکر اوصاف همت پرداخت و بعد به معرفی فرمانده گردان مالک. این فرمانده کسی نبود جز احمد بابایی، کلکسیون تیر و ترکش جنگ و فرمانده شجاع. جلسه که تمام شد، همه به سوی همت هجوم آوردند. سیصد نفر حاج همت و احمد بابایی را غرق در بوسه کردند و حاج احمد متوسلیان با خیال آسوده فرمانده گردان مالک را با نیروهایش تنها گذاشت. ☀️پرده دوم حاج آقا محمدرضایی، معلم احمد، دوران کودکی و جوانی او را چنین ترسیم می کند: در کلاس سوم ابتدایی در دبستان نوبنیاد شال قزوین در سال 1340 آموزگار او بودم. شاید باورکردنی نباشد که من بگویم پس از 46 سال هنوز آن جذبه ی کودکی، لبخندهای ملیح و جسارت مثال زدنی او در جلوی چشمان من رژه می روند. آن روزها در مدارس روستاها هیچ نوعی امکانات ورزشی نبود. تنها سرگرمی بچه ها این بود که در زنگ تفریح با هم کشتی می گرفتند و عجیب که احمد همیشه داوطلب کشتی گرفتن با بزرگ تر از خود بود. پس از چند سال وقفه دوباره در سال 1347 معلم او در دبیرستان رشدیه همان روستا بودم. آنگاه هر دو به تهران مهاجرت کردیم و از هم جدا شدیم. احمد که دبیرستان را تمام نکرده بود، به نیروی هوایی رفت. خیلی تعجب آور بود که او بتواند در فضای آن روزهای نیروی هوایی ادامه ی کار دهد و سرانجام در سال 55 با هر ترفندی خود را از آن محیط نظامی آزاد کرد. درست در همین سال بود که احمد متحول شد و با یک چرخش فوق العاده به زهد و معنویت روی آورد و عاشق امام(ره) شد. شده بود یک مبلّغ تمام معنا برای انقلاب و در هر فرصتی که به دست می آمد خیانت های رژیم را آشکار می ساخت. در همین سال ازدواج کرد و برای امرار معاش به رانندگی کامیون روی آورد. بچه های نازی آباد در جنوب تهران به خوبی به یاد دارند که احمد چگونه قهوه خانه ی حاج رضا در میدان پارس را برای تبلیغات ضد رژیم قرق کرده بود. انقلاب پیروز شد و احمد جزء گروه های نخستینی بود که خود را به سپاه رساند و عضو رسمی آن شد. او تمام تجربه ی خود در نیروی هوایی دوران قبل از انقلاب را در اختیار نظام قرار داد و با همان روحیه ی شجاعانه وارد جنگ شد. کتاب زندگی به سبک شهدا ناصرکاوه
(۱۰) 😎با گوشه ای از جنایت و ، پدر معنوی و جنایتکار، فرزندان نامشروع به سرکردگی ، ، و... بیشتر آشنا شوید، کومله و دمکراتی که در اغتشاشات سال گذشته فراخوان میداد و شهرهای ایران اسلامی را به آشوب می کشند... 🌷شب جمعه است، شادی روح امام و شهدا، بخوانید فاتحه مع تلصلوات التماس دعا