🌸 به مناسبت فرارسیدن رحلت جانگداز👈 حضرت ام البنین(س) و روز بزرگداشت و تکریم مادران, همسران, دختران و خواهران شهید👌 خانمی که راه ام البنین را پیمود👈 مادری که در راه امام (ره) ۷ شهید تقدیم کرد:👇
🌺......همه چیز از توجه به یک سنگ قبر در دارالرحمه حرم حضرت عبدالعظیم(ع) شروع شد. روزی که به بهانه زیارت به حرم حضرت عبدالعظیم حسنی(ع) رفتم و بعد از زیارت تصمیم گرفتم به زیارت اهل قبور بروم و چشمم به این سنگ قبر افتاد. روی آن نوشته شده بود:👈 "آرامگاه عصمت خامه چین خیابانی، همسر شهید عبدالزهرا کاشی و مادر 7 شهید کاظم، عباس، حسین، باقر، علی، رسول، محمدرضا کاشی" آن روز که تصمیم گرفتیم رد و نشانی از خانواده شهیدان کاشی پیدا کنیم فکرش را هم نمیکردیم که چه قصه شنیدنی پشت این سنگ قبر باشد. فکرش را نمیکردیم که به امام خمینی(ره) و همنشینی خانواده کاشی در نجف با مرد بزرگ تاریخ ایران برسیم. آن روز فکرش را هم نمیکردیم که با وصل شدن به قصه خانواده شهدای کاشی برگ دیگری از زندگی امام خمینی (ره) در نجف روایت شود و راوی آن، بازماندگان خانواده کاشی باشند. پیدا کردن رد و نشان از بازماندگان آن خانواده کار راحتی نبود. از تماس با بنیاد شهید و اظهار بیاطلاعی تا پیگیری به واسطه مسئولان حرم حضرت عبدالعظیم(ع) و بالاخره بعد از چند روز تماسهای پی در پی به بازماندگان این خانواده رسیدیم . عجب حکایتی بود قصه شهیدان کاشی و همسایگی دیوار به دیوارشان با منزل امام خمینی(ره) در نجف، دوستی امام (ره) با "عبدالزهرا کاشی" پدر خانواده و علاقه بیاندازه پسران به امام (ره) و افکارش، آن هم درست در خفقان حکومت صدام و رژیم بعث در عراق. علاقه و الفتی که رنگ و بوی تازهای به فعالیتهای انقلابی پسران کاشی و مبارزهشان با رژیم بعث عراق داد. اما انتهای این قصه مثل زهر تلخ بود. پدر و 7 فرزند پسرش یک به یک توسط صدام و رژِیم بعث به شهادت رسیدند و سالها بعد از پیروزی انقلاب اسلامی وقتی عصمت خامهچین خیابانی به همراه 2 فرزندش به بیت امام خمینی(ره) در جماران رفتند امام (ره) از شنیدن خبر شهادت حاجی عَبِد کاشی و پسرهایش دگرگون شدند. امام(ره) به مادر شهدای کاشی گفتند: "شمابه گردن ما حق دارید
🌸مبارزه بارژیم بعثی: ما 10 پسر بودیم و 5 خواهر. مادرم اهل سبزوار و پدرم اصالتاً تبریزی بود اما به واسطه شغل پدربزرگم در سالهای جوانی و بعد از ازدواج با مادرم به نجف میرود و آنجا ماندگار میشود. حاجی عبد، پدرم در نجف کارخانه تولید آرد و مغازه بزرگ فروش مواد غذایی داشت. پدربزرگم رابطه خوبی با علمای نجف داشت و مسئول دفتر سیدابوالحسن اصفهانی بود. از آنجا که آدم دست به خیری بود. حواسش به کم و کسر زندگی طلبههای نجف بود. این حس خیرخواهی به پدرم، حاج عبد هم منتقل شده بود. این مرد سرش برای کار خیر درد میکرد و نامش هنوز هم بر تارک شهر نجف میدرخشد. این حرفهای"جواد کاشی"یکی از پسران خانواده شهیدان کاشی است که دفتر خاطرات زندگی پر فراز و نشیب خانوادهاش را برایمان ورق میزند. اهالی نجف همه میدانستند که خانواده کاشی دل خوشی از رژیم بعث عراق ندارند و حتی فعالیتهایی را هم علیه این رژیم انجام میدهند. فعالیتهایی که با آشنایی پسران با امام خمینی(ره) در نجف رنگ و بوی تازهای به خود میگیرد و آنها را به شهادت در راه خدا نزدیک و نزدیکتر میکند.
🌺 کمک امام (ره) و پدرم به طلبههای جوان: وقتی امام خمینی(ره) به نجف تبعید میشوند پدربزرگ برایشان خانهای دیوار به دیوار خانه خود تهیه میکند و این سرآغاز آشنایی پسران خانواده کاشی با بنیانگذار انقلاب اسلامی میشود. "جواد کاشی" میگوید: من آن زمان 16 ساله بودم و خاطرات به یاد ماندنی از امام خمینی(ره) و چهره مهربانش دارم. آن سالها پدرم به خیرخواهی در نجف شهره بود. میان او و امام خمینی (ره) رابطه جالبی شکل گرفت. امام (ره) آن زمان در مسجد شیخ انصاری نجف به طلبههادرس میدادند و نام طلبههایی را که اوضاع مالی خوبی نداشتند روی کاغذی مینوشتند وبه دست پدرم میرساندند. حاج عبد هم حواسش به کم و کسر زندگی آن طلبهها بود و مایحتاجی را که قادر به تأمین آن نبودند تهیه میکرد. برای طلبه جوانی خانه اجاره میکرد، برای آن یکی ارزاق میفرستاد و خانه طلبهای را فرش میکرد."
🌺.....همه سالهایی که امام خمینی(ره) در نجف زندگی میکردند مواد غذایی مورد نیاز زندگی ساده و بیآلایش ایشان از مغازه حاج عبد تهیه میشد. آن سالها پیرمرد افغانستانی مسئول خرید خانه امام(ره) بود. یادم میآید که پیرمرد وقتی به مغازه پدرم میآمد میگفت: آقا تأکید کردند فقط از شما خرید کنم. آن پیرمرد نمیتوانست عربی صحبت کند. به همین دلیل
من وسایل مورد نیاز خانه آقا را از مغازه پدرم و مغازههای اطراف میخریدم و داخل سبد حصیری میگذاشتم. "پدرم دست روی هر چیزی که میگذاشت پیرمرد افغانستانی حرف آقا را دوباره تکرار میکرد و میگفت: آقا گفتهاند👈 از هر جنسی ارزانترینش را تهیه کن. "میوههای لکهدار را جداکن. مبادا برنج درجه یک برای خانه بخری. این خاطرات را "جواد و صادق کاشی" میگویند و حرفهای ناگفتهای از زندگی امام (ره) در نجف را برایمان روایت میکنند...
🌸 به مناسبت فرارسیدن رحلت جانگداز👈 حضرت ام البنین(س) و روز بزرگداشت و تکریم مادران, همسران, دختران و خواهران شهید👌 خانمی که راه ام البنین را پیمود👈 مادری که در راه امام (ره) ۷ شهید تقدیم کرد:👇
🌺......همه چیز از توجه به یک سنگ قبر در دارالرحمه حرم حضرت عبدالعظیم(ع) شروع شد. روزی که به بهانه زیارت به حرم حضرت عبدالعظیم حسنی(ع) رفتم و بعد از زیارت تصمیم گرفتم به زیارت اهل قبور بروم و چشمم به این سنگ قبر افتاد. روی آن نوشته شده بود:👈 "آرامگاه عصمت خامه چین خیابانی، همسر شهید عبدالزهرا کاشی و مادر 7 شهید کاظم، عباس، حسین، باقر، علی، رسول، محمدرضا کاشی" آن روز که تصمیم گرفتیم رد و نشانی از خانواده شهیدان کاشی پیدا کنیم فکرش را هم نمیکردیم که چه قصه شنیدنی پشت این سنگ قبر باشد. فکرش را نمیکردیم که به امام خمینی(ره) و همنشینی خانواده کاشی در نجف با مرد بزرگ تاریخ ایران برسیم. آن روز فکرش را هم نمیکردیم که با وصل شدن به قصه خانواده شهدای کاشی برگ دیگری از زندگی امام خمینی (ره) در نجف روایت شود و راوی آن، بازماندگان خانواده کاشی باشند. پیدا کردن رد و نشان از بازماندگان آن خانواده کار راحتی نبود. از تماس با بنیاد شهید و اظهار بیاطلاعی تا پیگیری به واسطه مسئولان حرم حضرت عبدالعظیم(ع) و بالاخره بعد از چند روز تماسهای پی در پی به بازماندگان این خانواده رسیدیم . عجب حکایتی بود قصه شهیدان کاشی و همسایگی دیوار به دیوارشان با منزل امام خمینی(ره) در نجف، دوستی امام (ره) با "عبدالزهرا کاشی" پدر خانواده و علاقه بیاندازه پسران به امام (ره) و افکارش، آن هم درست در خفقان حکومت صدام و رژیم بعث در عراق. علاقه و الفتی که رنگ و بوی تازهای به فعالیتهای انقلابی پسران کاشی و مبارزهشان با رژیم بعث عراق داد. اما انتهای این قصه مثل زهر تلخ بود. پدر و 7 فرزند پسرش یک به یک توسط صدام و رژِیم بعث به شهادت رسیدند و سالها بعد از پیروزی انقلاب اسلامی وقتی عصمت خامهچین خیابانی به همراه 2 فرزندش به بیت امام خمینی(ره) در جماران رفتند امام (ره) از شنیدن خبر شهادت حاجی عَبِد کاشی و پسرهایش دگرگون شدند. امام(ره) به مادر شهدای کاشی گفتند: "شمابه گردن ما حق دارید
🌸مبارزه بارژیم بعثی: ما 10 پسر بودیم و 5 خواهر. مادرم اهل سبزوار و پدرم اصالتاً تبریزی بود اما به واسطه شغل پدربزرگم در سالهای جوانی و بعد از ازدواج با مادرم به نجف میرود و آنجا ماندگار میشود. حاجی عبد، پدرم در نجف کارخانه تولید آرد و مغازه بزرگ فروش مواد غذایی داشت. پدربزرگم رابطه خوبی با علمای نجف داشت و مسئول دفتر سیدابوالحسن اصفهانی بود. از آنجا که آدم دست به خیری بود. حواسش به کم و کسر زندگی طلبههای نجف بود. این حس خیرخواهی به پدرم، حاج عبد هم منتقل شده بود. این مرد سرش برای کار خیر درد میکرد و نامش هنوز هم بر تارک شهر نجف میدرخشد. این حرفهای"جواد کاشی"یکی از پسران خانواده شهیدان کاشی است که دفتر خاطرات زندگی پر فراز و نشیب خانوادهاش را برایمان ورق میزند. اهالی نجف همه میدانستند که خانواده کاشی دل خوشی از رژیم بعث عراق ندارند و حتی فعالیتهایی را هم علیه این رژیم انجام میدهند. فعالیتهایی که با آشنایی پسران با امام خمینی(ره) در نجف رنگ و بوی تازهای به خود میگیرد و آنها را به شهادت در راه خدا نزدیک و نزدیکتر میکند.
🌺 کمک امام (ره) و پدرم به طلبههای جوان: وقتی امام خمینی(ره) به نجف تبعید میشوند پدربزرگ برایشان خانهای دیوار به دیوار خانه خود تهیه میکند و این سرآغاز آشنایی پسران خانواده کاشی با بنیانگذار انقلاب اسلامی میشود. "جواد کاشی" میگوید: من آن زمان 16 ساله بودم و خاطرات به یاد ماندنی از امام خمینی(ره) و چهره مهربانش دارم. آن سالها پدرم به خیرخواهی در نجف شهره بود. میان او و امام خمینی (ره) رابطه جالبی شکل گرفت. امام (ره) آن زمان در مسجد شیخ انصاری نجف به طلبههادرس میدادند و نام طلبههایی را که اوضاع مالی خوبی نداشتند روی کاغذی مینوشتند وبه دست پدرم میرساندند. حاج عبد هم حواسش به کم و کسر زندگی آن طلبهها بود و مایحتاجی را که قادر به تأمین آن نبودند تهیه میکرد. برای طلبه جوانی خانه اجاره میکرد، برای آن یکی ارزاق میفرستاد و خانه طلبهای را فرش میکرد."
🌺.....همه سالهایی که امام خمینی(ره) در نجف زندگی میکردند مواد غذایی مورد نیاز زندگی ساده و بیآلایش ایشان از مغازه حاج عبد تهیه میشد. آن سالها پیرمرد افغانستانی مسئول خرید خانه امام(ره) بود. یادم میآید که پیرمرد وقتی به مغازه پدرم میآمد میگفت: آقا تأکید کردند فقط از شما خرید کنم. آن پیرمرد نمیتوانست عربی صحبت کند. به همین دلیل
من وسایل مورد نیاز خانه آقا را از مغازه پدرم و مغازههای اطراف میخریدم و داخل سبد حصیری میگذاشتم. "پدرم دست روی هر چیزی که میگذاشت پیرمرد افغانستانی حرف آقا را دوباره تکرار میکرد و میگفت: آقا گفتهاند👈 از هر جنسی ارزانترینش را تهیه کن. "میوههای لکهدار را جداکن. مبادا برنج درجه یک برای خانه بخری. این خاطرات را "جواد و صادق کاشی" میگویند و حرفهای ناگفتهای از زندگی امام (ره) در نجف را برایمان روایت میکنند...
عصمت خانم دوباره میترکد و در محضر امام خمینی(ره) بیآنکه چیزی بگوید اشک، بیامان از چشمهایش جاری میشود. آقا از شنیدن خبر شهادت حاج عبد کاشی و 7 پسرش دلگیر و ناراحت است. جواد کاشی وقتی نامه دعوت از جماران برای دیدار با امام خمینی(ره) به دستش میرسد گمان میکند امام(ه) برای تسلای خاطر آنها رخصت دیدار دادهاند اما آن روز داستان طور دیگری رقم میخورد. جواد کاشی میگوید: "من و برادرم، حیدر و مادرم برای دیدار با امام خمینی (ره) به جماران رفتیم. نمیدانیم بیت امام (ره) نشانی ما در تهران و محله دولتآباد را چطور پیدا کرده بودند. آن روز انگار همه دنیا به کام من شده بود. آنقدر از دیدن دوباره امام(ره) به وجد آمده بودم که غم از دست دادن پدر و 7 برادرم را از یاد بردم. آقا از ما سراغ حاج عبد، پدرمان را گرفتند و گفتند: من 200 هزار تومان باید به او بدهم و همان وقت بود که خبر شهادت پدر و برادرهایم را شنیدند. شاید آن روز همه غمهای مادرم با آن دیدار و دلجویی امام (ره) کمرنگ شد. امام (ره) گفتند: 👈 شما بر گردن ما حق دارید😰
🌸 در همه این سالها مادرم تنها بود: در همه این سالها هیچکس برای دلجویی از عصمت خانم در خانهشان را نزد و مادر شهیدان کاشی بعد از سالها رنج و غصه چند سال قبل از دنیا رفت. صادق کاشی میگوید: "مادرم، همسر و 7 پسرش را در راه اسلام از دست داد اما هیچ یک از مسئولان از او دلجویی نکردند. مسئولان بنیاد شهید یکبار هم به دیدنش نیامدند. این در حالی است که ما ایرانی هستیم و رژیم بعث صدام، پدر و برادرهایم را به دلیل مبارزات شان علیه حزب بعث و فعالیتهای انقلابیشان در نجف به شهادت رساندند. مادرم دلگیر از دنیا رفت. هر چند که حالا روحش در کنار پدر و برادرهایم آرام گرفته اما ای کاش زودتر سراغش آمده بودید تا تسلای خاطرش میشدید...
#کتاب_مرواریدهای_بی_نشان
#ناصرکاوه 👈روایتی از مرحومه مغفوره, خانم
#عصمت_خامه_چین_خیابانی
باتشکر از زحمات روزنامه همشهری محله
🌸حاج عبد امانتدار امام (ره) در نجف بود: همه نوارهای سخنرانی آقا در نجف بعد از تکثیر و پلمب شدن در جعبهها در مغازه پدرم به امانت گذاشته میشد و از آنجا که در آن مغازه محصولات غذایی بسیاری نگهداری میشد توجه کسی به کارتن نوارهای سخنرانی جلب نمیشد. هر چند هر سال که از زندگی امام در نجف میگذشت رژیم بعث متوجه نفوذ امام خمینی (ره) در عراق میشد و به پدرم که علیه بعثیها فعالیت میکرد. حساسیت بیشتری پیدا میکرد. اما او کارش را خیلی خوب بلد بود و من هم که آن سالها وردست پدرم بود کمکم با اندیشهها و افکار انقلابی امام (ره) آشنا شدم. سفیران انقلاب اسلامی قبل از سفر پیش پدر میآمدند، نوارهای سخنرانی آقا را از مغازه ما میگرفتند و با خود به ایران یا کویت و عمان و لبنان میبردند. سالها از آن روزها میگذرد و جواد کاشی روایتگر قصه پدرو برادرها و امام خمینی (ره) در نجف میشود و میگوید: "حاج عبد امانتدار امام خمینی(ره) در نجف بود."
🌸عصمت خانم و غم حاجی عبد و پسران: جوادکاشی گاهی از کاظم و عباس میگوید وگاهی از محمدرضا، باقر، رسول و علی. اما داستان زندگی این 7 برادر و سرنوشت شان شباهت عجیبی به هم دارد. فعالیتهای 7 برادر علیه رژیم بعث یک طرف و توزیع و پخش سخنرانیهای امام خمینی(ره) از طرف دیگر همه دست به دست هم داد و آنها را پله پله به شهادت نزدیکتر کرد. پدرشان، حاج عبد هم از این رقابت بیبدیل در راه حق جا نماند. در مبارزه معلم پسرهایش بود و شاید به همین دلیل بود که صدام در مدت چند سال یک به یک همه آنها را به شهادت رساند و تلختر از همه آنکه از 8 شهید خانواده کاشی تنها پیکر 2 شهید به دست خانوادهاش رسید تا حداقل قبری باشد که فاتحه خوانش شوند...
🌺....کمر عصمت خانم، مادر شهیدان کاشی زیر بار غم خم شد اما مثل یک کوه استوار غم را به روی خودش نمیآورد و شاید اصلاً نمیدانست برای کدامشان گریه کند. جواد کاشی از نخستین شهدای خانوادهشان میگوید: "گوش دادن به سخنرانیهای امام خمینی (ره) عادت هرشب کاظم بود. گوشهایش را تیز میکرد تا صدای امام (ره) را از حیاط خانهاش بشنود. بعثیها دل خوشی از او نداشتند و میدانستند که پسر بزرگ حاج عبد، خرابکار است و این حساسیتها چند وقت بعد از حضور امام (ره) در نجف بیشتر و بیشتر شد. کاظم پاتکهای زیادی به بعثیها زد. او به شهرهای مختلف عراق میرفت و علاوه بر توزیع نوارهای سخنرانی امام خمینی (ره)، برای مبارزه با رژیم بعثی با خود اسلحه میآورد. عباس هم سر نترسی داشت و با اینکه مهندس فنی بود اما مطالعه کتابهای آیتالله صدر، آیتالله خویی و امام خمینی (ره) و در یک کلام مبارزه برایش مقدس بود. او همراه 2 نفر از مبارزان دیگر، یکی از افسران بیرحم رژیم بعث را در بیمارستان ترور کردند. آن افسر دهها دانشجوی مبارز را با شکنجههای بیامانش به شهادت رسانده بود. اما عمر کاظم و عباس آنقدر قد نداد تا خبر پیروزی انقلاب اسلامی توسط امام خمینی (ره) را بشنوند و رژیم بعث عراق هر دوی آنها را به شهادت رساند. آن روزها بعد از شهادت کاظم و عباس، انگار حاج عبد دستان چپ و راستش را از دست داده بود. یک دفعه پیر شد اما نمیدانست این تازه اول راه از دست دادن فرزندان است....."
🌸 شادی در بازار نجف بعد از شنیدن خبر پیروزی انقلاب اسلامی: علاقه همه برادرها به امام خمینی (ره) همسایه دیوار به دیوارشان در نجف یک طرف و علاقه حسین به آقا هم یک طرف. امام (ره) قلب و روحش را تسخیر کرده بود و دیوانهوار به او عشق میورزید. امام خمینی (ره) هم در نجف حساب ویژهای روی حسین باز کرده بودند. حسین خط آقا را میشناخت. طلبهها کاغذهایی را که امام (ره) زیر آن را امضا کرده بودند برای حسین به مغازه حاج عبد میآوردند و او هم با اذن پدر برایشان ارزاق میفرستاد. آن زمان رژیم بعث عراق حساسیت خاصی به علما و طلبهها در عراق پیدا کرده بود و آنها در شرایط سختی زندگی میکردند. جواد و صادق کاشی خاطرات برادرها را یک به یک ورق میزنند و از شادی بیحد حسین در بازار نجف بعد از شنیدن خبر ورود امام خمینی(ره) به ایران و پیروزی انقلاب اسلامی میگویند. حسین توسط رژیم بعث عراق به بهانه آنکه در اربعین امام حسین(ع) به زائران پنهانی حرم سیدالشهدا(ع) آب میرساند، دستگیر و بعد هم به شهادت میرسد...
🌺 شما بر گردن ما حق دارید: سکوت در فضای دلنشین اتاق امام خمینی(ره) در جماران برقرار شده است و این صدای زمزمه آقاست که مدام زیر لب میگوید: "انالله و اناالیه راجعون.... انالله و انا..." بغض
🍂
🔻 کربلای ۵
🔅 سرداران غلامپور
┄┅┅❀💠❀┅┅┄
🔅 عملیات کربلای ۵ چه زمانی شروع شد؟
نوزدهم دی ماه آغاز عملیات بود. کربلای ۵ اساساً از دل کربلای ۴ بیرون آمد. قرار شد حداکثر در دو هفته پیش رو این عملیات انجام شود. باور به تحقق این عملیات در اکثر فرماندهان ما نبود. آقای محسن رضایی دوتا مسئله را دنبال میکرد: یکی تلاش برای تلطیفِ فضای بهم ریخته و ناراحت کننده و نگران کننده جبهه خودی که کار سختی هم بود. نیرویهای بسیجی ما ماموریتشان تمام شده بود و همه میخواستند بروند. حالا توجیه فرماندهها برای نگه داشتن این نیروها یکی از سختیهای کار بود. یک مورد دیگر هم این بود که خودِ فرمانده لشکرها هم باید برای این عملیات متقاعد میشدند. ما در طول جنگ منطقی داشتیم و شیوه کار با فرماندهان شیوه اقناعی بود. ما به زور نمیتوانستیم فرمانده را به عملیات بفرستیم. برای همین اینجا تلاش شد تا فرماندهان را اقناع کنیم.
🔅 شما در این عملیات کجا بودید؟
من فرمانده قرارگاه کربلا بودم. آقا محسن فردای خاتمه کربلای ۴ من را صدا کرد و گفت: شما برو شلمچه و مستقر شو و این هم یگانهای شما. لشکر ۴۱ ثارالله بود به فرماندهی حاج قاسم سلیمانی، لشکر ۲۵ کربلا آقای مرتضی قربانی، لشکر ۳۱ عاشورا آقای شریعتی و حدود هفت هشت لشکر را به من داد و گفت شما به شلمچه برو و کار شناسایی را شروع کنید. به سرعت هم شروع کنید.
🔅بعد از چه مدت از کربلای چهار، این کار انجام شد؟
۲۴ ساعت! من فرماندهها را بردم خط و حدها مشخص شد. چیزی که خوشبختانه خیلی به ما کمک کرد، این بود که در دی ماه آب و هوا در خوزستان صبح تا ساعت ۱۱ مه شدید در منطقه حاکم است. یعنی خوشبختی این بود که شب در تاریکی کارها را انجام میدادیم و روز هم تا ساعت ۱۱ میتوانستیم کار را پیش ببریم. بنابراین یک تلاش مجاهدانه از سمت یگانها انجام شد.
┄┅┅❀❀┅┅┄
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂 #نکات_تاریخی_جنگ
🔻 عملیات کربلای ۵
┄┅═✼✿✵✦✵✿✼═┅┄
بعد از کربلای ۴، رزمندگان اسلام دست به عملیات بزرگی به نام کربلای ۵ زدند.۵ پیروزی آنها موجب شد منافع آمریکا در خلیج فارس به خطر بیفتد. به همین خاطر در سال هفتم جنگ، میدان نبرد به عرصه سیاسی کشانده شد.
🔅 عملیات کربلای ۵، نشاندهنده انعطافپذیری سپاه و اوج خلاقیت و جسارت تصمیمگیری فرماندهان آن در شرایط بحرانی آن روزگار است. زیرا ارتش عراق در حالی شکست را پذیرفت که بر پایه تجربیات قبلی و شناخت از تاکتیکها و روشهای رزمندگان اسلام، پرمانعترین خطوط دفاعی را در شرق بصره به وجود آورده بود. اما چرا شلمچه برای اجرای منطقه عملیاتی کربلای ۵ انتخاب شد؟ به این دلیل که از طریق این منطقه، ایران میتوانست به شهر بصره و تأسیسات نفتی و شریان اقتصادی آن دست یابد.
در واقع، منطقه شلمچه یکی از قویترین دژهای دشمن محسوب میشد و ارتش عراق، آن را دیواری غیرقابل نفوذ تلقی میکرد. عبور از موانع نفوذناپذیر دشمن در شرق بصره و تهدید این شهر با حضور در حومه آن، موفقیت جمهوری اسلامی ایران را در جنگ حتمی کرد. نکته جالب توجه اینکه این عملیات، به علت حجم انبوه موانع عراق در منطقه شلمچه، جنگ موانع نامیده میشد.
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🎨 لوح | کاری از مرکز طراحان
💠 شهید حاج مهدی باکری :
کسی که تمام مسائل را با معیار خودش می سنجد، خدا کمکش نمی کند.
#شهید_مهدی_باکری
🔅 طراح | خادم الشهدا
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
🆔 @Rahianenoor_News
🎨 لوح | کاری از مرکز طراحان
💠 شهید مصطفی صدرزاده :
اگر دستم به دامان امام حسین (ع) برسد، نام تک تک تان را خواهم برد.
#شهید_مصطفی_صدرزاده
🔅 طراح | خادم الشهدا
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
🆔 @Rahianenoor_News
📝#عکس_نوشته | #فرماندهان
✍🏻شهید جواد حاج ابوالقاسم صراف (معروف به جواد صراف) فرمانده گردان شهادت به سال ۱۳۴۰ در تهران و در خانوادهای مذهبی، ساکن خیابان هفده شهریور دیده به جهان گشود. شهید جواد صراف در بیست و دوم دی سال ۱۳۶۵، عملیات کربلای ۵ با سمت فرماندهی گردان شهادت در منطقهٔ شلمچه به شهادت رسید .
➕به راهیان نور بپیوندید👇
🆔 @Rahianenoor_News
📝 #عکس_نوشته | #داستان_کوتاه
✍🏻شهید غلانعلی پیچک :
نماز خواندن معلم شهید غلامعلی پیچک حال و هوایی دیگری داشت هر وقت او را در نماز میدیدی حالت خاصی داشت رنگش دگرگون میشد و تغییر میکرد ،طوری که احساس میکردیم از این دنیا جدا شده و در این دنیا نیست. او مقیّد به نماز جماعت در اوّل وقت بود و هر جا هم جماعت نبود خودش نماز جماعت برپا میکرد. مادر شهید پیچک میگوید: «روزهای اول پیروزی انقلاب هر کس چیزی داشت مثل طلا و پول .... برای جبهه میداد، من به علی گفتم: پسرم من چیزی ندارم بدهم، فوراًً گفت : من را که داری، مرا بده.»
➕به راهیان نور بپیوندید👇
🆔 @Rahianenoor_News
📝 #عکس_نوشته | #شهیدانه
🔻شهید محمد حسین عرب زاده :
شیطان و خط شیاطین را بشناسید و با آنها مبارزه کنید، خدا و خط خدا را بشناسید و با تمام کوشش حامی آن باشید که راهی جز راه خداوند به سعادت و کامیابی نخواهد رسید.
➕به راهیان نور بپیوندید👇
🆔 @Rahianenoor_News
مادران شهدا.mp3
3.6M
📻 رادیوپلاک
راه تا ماه
(( مادر شهدا))
⭐️ تولید و انتشار در رادیو پلاڪ⭐️
°•﴿رادیورسمےستادراهیان نورڪشور﴾•°
به مناسبت:
سالروز شهادت حضرت ام البنین
〰〰🖊نگارنده: نرگس پورسمیله
••💻 تدوین: خادم الشهداء
گوینده: خادم الشهداء
📥پیشنهاد دانلود 📤پیشنهادارسال
✨پیشڪش میشود بھ سیدالشهداے جبهه مقاومت:
[سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانے🇮🇷]
و همه شهدای مدافع حرم
🖇به رادیو پلاک بپیوندید...
🎙【 @radiopelak 】🎧
#مادر_شهدا
#راهیان_نور
#حاج_قاسم
📔 #بخوانید | #کتاب_شهدایی
📚 عنوان کتاب: سهمی برای خدا
🔻زندگینامه و خاطراتی از سردار شهید کمال ظل انوار
✍نویسنده: مجید ایزدی
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
🆔 @Rahianenoor_News
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ | #راهیان_نور
🔻شهدا میخوان اینو بگن که میشد اون چیزهایی رو که تصور میکردید نشدنی است شدنی شود...
📍مرکز فضای مجازی راهیان نور
➕به راهیان نور بپیوندید👇
🆔 @Rahianenoor_News
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ | #یادمان_بوالحسن
🔻 قطعه ای از بهشت - یادمان
شهدای بوالحسن
📆 سالروز عملیات بیت المقدس۲
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
🆔 @Rahianenoor_News
💌 #پیامکی_از_بهشت | #یادِشهدا
🌟فرزندانتان را با نام و تصاویر شهدا آشنا کنید...
🔻شهید حاج قاسم سلیمانی: شهدا، محور عزّت و کرامت همه ما هستند؛ نه برای امروز، بلکه همیشه اینها به دریای واسعه خداوند سبحان اتصال یافتهاند. آنها را در چشم، دل و زبان خود بزرگ ببینید، همانگونه که هستند. فرزندانتان را با نام آنها و تصاویر آنها آشنا کنید.
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
🆔 @Rahianenoor_News
🔰 #پیام_فرمانده | #لوح
📍 گمنام در خاک، معروف در افلاک
🔻حضرت آیتالله خامنهای: «سلام بر شهیدان گمنام، گمنام در میان خاکیان و معروف در عرصهی افلاکیان.» ۱۴۰۰/۱۰/۱۶
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
🆔 @Rahianenoor_News
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📿 آیه ی ۱۶۹ سوره آل عمران…
🎬 برشی از روايتگري حاج علي زاكاني در هفته ی بیست و نهم
🗓 پنجشنبه ١٦ دی ۱۴۰۰ ، قطعه ۴۰
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
🆔 @Rahianenoor_News
🔻کجای دنیا دیدید که هفت میلیون نفر از بیابانها بازدید کنند و دچار تحول شوند؛ این حقیقت دفاع مقدس است
🔍متن را در اینجا بخوانید
➕باشگاه خبرنگاران راهیان نور👇
@rahianenoor_press
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼══