eitaa logo
مکتب شهدا_ناصرکاوه
881 دنبال‌کننده
20.9هزار عکس
15.2هزار ویدیو
515 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
══════════﷽❀ ⃟⃟ ⃟ ⃟✤ 🔰 دعاها و زیارت روزانه امام_ رضایی_ ها 🎬(جهت مشاهده صوت و متن و پی دی اف دعاها و زیارت نامه ها لینک‌های آبی‌رنگ زیر را انتخاب نمایید) 1⃣متن و صوت زیارت روز چهارشنبه https://eitaa.com/delneshinha/18308 2⃣ متن و صوت دعای روز چهار شنبه https://eitaa.com/delneshinha/18299 3⃣ مجموع صوت های دعای عهد https://eitaa.com/delneshinha/21637 4⃣ متن و مجموعه صوت های زیارت عاشورا https://eitaa.com/delneshinha/20712 5⃣ متن و مجموعه صوت های حدیث کساء https://eitaa.com/delneshinha/17177 6⃣متن و ترتیل و تحدیر سوره یاسین https://eitaa.com/delneshinha/21402 7⃣ متن و مجموعه صوت های دعای هفتم صحیفه سجادیه https://eitaa.com/delneshinha/18438 8⃣مجموع دعاهای امام زمان عجل الله https://eitaa.com/delneshinha/22432 9⃣ متن و تحدیر و ترتیل و ترجمه سی جز قران قاریان بین المللی https://eitaa.com/delneshinha/21182 0⃣1⃣متن و صوت دعای جامعه کبیره https://eitaa.com/delneshinha/22480 1⃣1⃣صوت و متن زیارت نامه ، صلوات خاصه و نماز امام موسی کاظم علیه السلام https://eitaa.com/delneshinha/14522 2⃣1⃣صوت و متن زیارت نامه ، صلوات خاصه و نماز امام رضا علیه السلام https://eitaa.com/delneshinha/15980 3⃣1⃣صوت و متن زیارت نامه ،صلوات خاصه و نماز امام جواد علیه السلام https://eitaa.com/delneshinha/18940 4⃣1⃣صوت و متن زیارت نامه ، صلوات خاصه و نماز امام هادی علیه السلام https://eitaa.com/delneshinha/18742 📌با نشر لینکهای گذاشته شده در‌ گروه هاتون در ثواب نشر دعاها شریک باشین ┄═🌼💠🌷💠🦋💠🌸💠🌼═┄ 🌍التماس دعا، ناصرکاوه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
(۱۱) 🎥جاسوسی امریکا از طرفداراش ، گوشی آیفون هر ۵ ثانیه بدون اجازه شما ، یک عکس از شما می گیرد . ⭕️پ.ن این است قدرت تکنولوژی سیا، که انسان‌ها را برده‌ی خود کرده بدون اینکه خودشون مطلع باشند. 📌 چه خوب بعضی ها کلی پز میدن برای داشتن گوشی آیفون بدون اینکه بدانند با چه تکنولوژی وحشتناکی رفاقت میکنند، حالا این عکسها کجا استفاده میشه و چرا...؟ ماجرا وقتی جالبتر میشه به همین جماعت آیفون بدست وقتی میگی بیا از پلتفرم های داخلی استفاده کن در جواب میگن نه کنترل میشیم، دوران زیبایست راحت فریب میخوریم😂😂 😂
۱۵ سال بعد از عملیات والفجر مقدماتی از دل پیکر یک شهید پیدا شد. اعداد و حروف نقش بسته روی پلاکش زنگ زده بود. توی جیب لباسش یک برگه پیدا کردیم ... نوشته هاش به سختی قابل خواندن بود ... بسمه تعالی جنگ بالا گرفته است مجالی برای هیچ وصیت نیست ... جز همین که امام را تنها نگذارید.. تا هنوز چند قطره خونی در بدن دارم حدیثی از امام پنجم می نویسم: به تو خیانت می کنند تو مکن .. تو را می ستایند فریب نخور.. تو را نکوهش می کنند شکوه مکن .. مردم شهر از تو بد می گویند اندوهگین مشو.. همه ی مردم تو را نیک می خوانند مسرور نباش .. آنگاه از ما خواهی بود.. تحف العقول ص ۲۸۴ دیگر نایی در بدن ندارم ... خداحافظ دنیا ... یا زهرا(س) •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• ‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‎‎‌‌ ✅🔽کانال مکتب شهدا🇮🇷💟 به عهدی که با شهیدان بستیم همچنان پایبندیم. 🌹ارادتمند: ناصرکاوه
🌷بمناسبت فرا رسیدن ، همرزم شهیدان، متوسلیان، همت، وزوایی و... ☀️حدود سال۶۶ سرباز وظیفه سیدرضاحبیب پور نگهبان برجک پادگان بلال بود. سرباز در شب دید کافی نداشت و اشتباهی یکی ازدوستان خود را هدف گلوله قرار میدهد و متاسفانه او را  می کشدو پس از محاکمه محکوم به اعدام می شود و منتقل می شود به زندان۶۶ سپاه در پادگان ولیعصر سابق.... مدیر زندان برادر پاسدار محسن جباری بود و ایشان در نهایت با تلاش زیاد 👈 خانواده مقتول را به گرفتن دیه راضی می کند. مدیر زندان پیگیر پول دیه میشه و  با سردار شهید حسین خالقی صحبت میکنه و از ایشان درخواست کمک می کند  حاج حسین به رئیس زندان تاکید کرد که👈 برو  چک دیه را بدهید  پولش به خواست خدا جور میشه!؟ شهید حاج حسین خالقی پور، فیش حج داشت، ایشون  قیدپحج را میزند و فیش خودش و همسر محترمه را می فروشد به ۲۴دمیلیون تومان و الباقی دیه را هم حاج علی فضلی و حاج محمد کوثری کمک می کنند و در نتیجه سرباز نامبرده باپیگیری های مستمر اقای جباری ازاد میشه... نکته جالب داستان ما اینجاست که، حاج حسین با معرفت و مشتی حتی یکریال هم از اون سرباز نمی گیره نمی گیره 👌احسنت به مرام و غیرت و معرفت، سردار شهید، حاج حسین خالقی پور.... کتاب زندگی به سبک شهدا، ناصر کاوه راوی: برادر (دسته باشی) انتشار بمناسبت چهلمین روز شادی روح امام شهدا، خصوصا حاج حسین خالقی پور، فاتحه مع الصلوات
🌷۲۰ اردیبهشت سالگرد شهادت 👈شهید احمد بابایی فرمانده گردان مالک اشتر ، لشکر 27 محمد رسول الله(ص) است، احمد هشتمین باری بود که مجروح شده بود. پس از پایان این مجروحیت بود که گلوله ای پیشانی اش را بوسید و به خیل شهدا پیوست ... ☀️زندگینامه شهید احمد بابایی👈ده ساله بودم که با پدرم به ملاقات او رفتم. با پدرم به نجوا پرداخت و گفت: "پدرم به من می گوید که احمد، برایت شورلت می خرم، دیگر جبهه نرو. او من را دوست دارد و دوست دارد پیش او بمانم، اما از حال دل من خبر ندارد." سخنان او هنوز در گوشم باقی بود که اسلحه را در دست خودم دیدم، در حالی که دیگر احمد نبود، اما افتخارم این بود که فرماندهان من نوجوان، همگی نیروهای احمد بابایی بودند. شب قبل از اینکه عکس و وصیت نامه ی احمد را برای امتداد بیاورم، وصیت نامه اش را به پدرم دادم. خواند و گریست و به یاد روزی افتاد که من مردی را بر تخت بیمارستان دیدم که الگویی برای بچه های لشکر 17 علی ابن ابی طالب(ع) شد. احمد بابایی، فرمانده سرافراز گردان مالک اشتر لشکر 27 حضرت محمد رسول الله (ص) که در مرحله سوم عملیات بیت المقدس آزادی خرمشهر در اردیبهشت ماه 61 به شهادت رسید، در وصیت نامه اش نوشت: همسرم به تو قول می دهم اگر پیش خدا آبرویی داشتم از تو شفاعت کنم. ☀️پرده ی اول احمد متوسلیان، حاج همت و احمد بابایی، هر سه تایی سوار تویوتای لندکروز شدند و به طرف محل تجمع رزمندگان اعزامی از قم حرکت کردند. میدان صبحگاه، سیصد فرزند خمینی را در بر گرفته بود که تازه با هم انس گرفته بودند. صدای ترمز ماشین در میان همهمه ی بچه ها توجه همه را به خود جلب کرد. متوسلیان از ماشین پیاده شد و همت و بابایی هم در کنار او به سوی جایگاه حرکت کردند. متوسلیان، بدون مقدمه با «بسم الله الرحمن الرحیم» سخنرانی را شروع کرد. بچه ها ذوق زده و با چشمانی اشکبار به سخنان فرمانده خود گوش می دادند. اول به ذکر اوصاف همت پرداخت و بعد به معرفی فرمانده گردان مالک. این فرمانده کسی نبود جز احمد بابایی، کلکسیون تیر و ترکش جنگ و فرمانده شجاع. جلسه که تمام شد، همه به سوی همت هجوم آوردند. سیصد نفر حاج همت و احمد بابایی را غرق در بوسه کردند و حاج احمد متوسلیان با خیال آسوده فرمانده گردان مالک را با نیروهایش تنها گذاشت. ☀️پرده دوم حاج آقا محمدرضایی، معلم احمد، دوران کودکی و جوانی او را چنین ترسیم می کند: در کلاس سوم ابتدایی در دبستان نوبنیاد شال قزوین در سال 1340 آموزگار او بودم. شاید باورکردنی نباشد که من بگویم پس از 46 سال هنوز آن جذبه ی کودکی، لبخندهای ملیح و جسارت مثال زدنی او در جلوی چشمان من رژه می روند. آن روزها در مدارس روستاها هیچ نوعی امکانات ورزشی نبود. تنها سرگرمی بچه ها این بود که در زنگ تفریح با هم کشتی می گرفتند و عجیب که احمد همیشه داوطلب کشتی گرفتن با بزرگ تر از خود بود. پس از چند سال وقفه دوباره در سال 1347 معلم او در دبیرستان رشدیه همان روستا بودم. آنگاه هر دو به تهران مهاجرت کردیم و از هم جدا شدیم. احمد که دبیرستان را تمام نکرده بود، به نیروی هوایی رفت. خیلی تعجب آور بود که او بتواند در فضای آن روزهای نیروی هوایی ادامه ی کار دهد و سرانجام در سال 55 با هر ترفندی خود را از آن محیط نظامی آزاد کرد. درست در همین سال بود که احمد متحول شد و با یک چرخش فوق العاده به زهد و معنویت روی آورد و عاشق امام(ره) شد. شده بود یک مبلّغ تمام معنا برای انقلاب و در هر فرصتی که به دست می آمد خیانت های رژیم را آشکار می ساخت. در همین سال ازدواج کرد و برای امرار معاش به رانندگی کامیون روی آورد. بچه های نازی آباد در جنوب تهران به خوبی به یاد دارند که احمد چگونه قهوه خانه ی حاج رضا در میدان پارس را برای تبلیغات ضد رژیم قرق کرده بود. انقلاب پیروز شد و احمد جزء گروه های نخستینی بود که خود را به سپاه رساند و عضو رسمی آن شد. او تمام تجربه ی خود در نیروی هوایی دوران قبل از انقلاب را در اختیار نظام قرار داد و با همان روحیه ی شجاعانه وارد جنگ شد. ☀️پرده سوم سرهنگ علی حاجی زاده از بچه های گردان مالک که شاگردی بابایی را از افتخارات زندگی خود به شمار می آورد و از او به عنوان حجت خدا برای بچه های قم یاد می کند، می گوید: بچه های قم، که تعدادی از عملیات فتح المبین، و تعدادی هم تازه اعزام شده بودند، در پادگان دوکوهه در قالب گردان مالک سازماندهی شدند. تقریبا تمام بچه های با تجربه ی جنگ تا آن روز در این گردان حضور داشتند: سردار غلامرضا جعفری، فرمانده سابق لشکر 17 علی بن ابی طالب (ع)، شهید ناصر جام شهریاری، شهید خباز و…
مرحله ی سوم عملیات آغاز شد و احمد بابایی نیز با دیگر بچه ها فقط در مقابل دشمن می جنگید. او به عنوان فرمانده گردان و با یک دست تانک های دشمن را هدف قرار می داد. تمام بچه های مالک، یک بازوبند یا زهرا (س) را همراه داشتند. درگیری شدید شده بود و همه به فکر مقاومت بودند. در این گیر و دار، بابایی بر اثر اصابت تیر مستقیم به شهادت رسید، اما نمی گذاشتند بچه ها از این خبر، مطلع شوند. چون در این صورت هیچ روحیه ای برای آزادی خرمشهر باقی نمی ماند. خرمشهر آزاد شد و همه از آزادی خرمشهر شادی می کردند؛ اما ما همراه با شادی، از گونه هایمان اشک فراق فرمانده مان سرازیر بود.
فرازی از وصیت نامه شهید احمدبابایی خدایا، این بندة ضعیف و ذلیل و گناهکار تو میخواهد که او را ببخشی و بیامرزی و قلم عفو بر اعمال او بکشی. خدایا به من توفیق بده که به عهد خود که با تو بستهام و هر بار با تکرار گناهان به آن عمل نکردهام، این بار وفا نمایم. خدایا قَسَمت میدهم بر محمد و آل محمد(ص) قبل از اینکه مرا از این دنیا ببری، تمامی گناهانم را ببخش و به من آنقدر توانایی بده تا آخرین نفسی که زنده هستم بندة مخلص تو باشم و در راه تو و برای تو حرکت نمایم. خداوندا عاجزم و بیچاره، فقط امید به لطف و کرم و فضل تو دارم. خداوند تو را سپاس که در زمانی و عصری زنده هستم که پس از عمری گناه و بیچارگی اکنون تحت لوای حکومت اسلامی زندگی میکنم و حال که دشمنان تو کمر به نابودی اسلام و مسلمین بستهاند در صف مجاهدان راه تو قرار دارم و از نعمت بزرگ شرکت در جنگ حق علیه باطل و اسلام و کفر برخوردارم…. خدایا تو خود شاهدی که خلقِ تو را در سرتاسر عالم به بند کشیدهاند و با انواع حیلههای شیطانی بر آنها به ناحق حاکم شدهاند و اکنون که بندهای از بندگان تو و فرزندی از فرزندان پیامبر بزرگ تو برای برقراری حاکمیت قوانین تو با رهبری امت مسلمان ایران قیام نموده و چنین امتی را یکپارچه و یکصدا برای برافرازی پرچم لااله الا الله به حرکت درآورده، گرگان و کفتاران تاریخ به این انقلاب و امت اسلامی حملهور شدهاند، پس به رزمندگان ما توانایی و قدرت رویارویی با حملات این درندگان تاریخ عطا فرما تا با پیروزی به لشگریان کفر صدامی باب فتح قدس را بگشایند و ضربة نهایی را بر پیکر جباران و ستمگران فرود آورند، زیرا تمام مستضعفان و در بندان به اسارت کشیدهشدگان چشم امید به این انقلاب دوختهاند… خدایا از تو میخواهم اگر در راه تو و به دست دشمنان تو کشته شدم، مرا به عنوان شهید در راهت بپذیری؛ زیرا که گناهانم زیاد است و طاعتم اندک.... کتاب کشکول خاطرات دفاع مقدس، ناصرکاوه
🌷۲۰ اردیبهشت سالگرد شهادت 👈شهید احمد بابایی فرمانده گردان مالک اشتر ، لشکر 27 محمد رسول الله(ص) است، احمد هشتمین باری بود که مجروح شده بود. پس از پایان این مجروحیت بود که گلوله ای پیشانی اش را بوسید و به خیل شهدا پیوست ... ☀️زندگینامه شهید احمد بابایی👈ده ساله بودم که با پدرم به ملاقات او رفتم. با پدرم به نجوا پرداخت و گفت: "پدرم به من می گوید که احمد، برایت شورلت می خرم، دیگر جبهه نرو. او من را دوست دارد و دوست دارد پیش او بمانم، اما از حال دل من خبر ندارد." سخنان او هنوز در گوشم باقی بود که اسلحه را در دست خودم دیدم، در حالی که دیگر احمد نبود، اما افتخارم این بود که فرماندهان من نوجوان، همگی نیروهای احمد بابایی بودند. شب قبل از اینکه عکس و وصیت نامه ی احمد را برای امتداد بیاورم، وصیت نامه اش را به پدرم دادم. خواند و گریست و به یاد روزی افتاد که من مردی را بر تخت بیمارستان دیدم که الگویی برای بچه های لشکر 17 علی ابن ابی طالب(ع) شد. احمد بابایی، فرمانده سرافراز گردان مالک اشتر لشکر 27 حضرت محمد رسول الله (ص) که در مرحله سوم عملیات بیت المقدس آزادی خرمشهر در اردیبهشت ماه 61 به شهادت رسید، در وصیت نامه اش نوشت: همسرم به تو قول می دهم اگر پیش خدا آبرویی داشتم از تو شفاعت کنم. ☀️پرده ی اول احمد متوسلیان، حاج همت و احمد بابایی، هر سه تایی سوار تویوتای لندکروز شدند و به طرف محل تجمع رزمندگان اعزامی از قم حرکت کردند. میدان صبحگاه، سیصد فرزند خمینی را در بر گرفته بود که تازه با هم انس گرفته بودند. صدای ترمز ماشین در میان همهمه ی بچه ها توجه همه را به خود جلب کرد. متوسلیان از ماشین پیاده شد و همت و بابایی هم در کنار او به سوی جایگاه حرکت کردند. متوسلیان، بدون مقدمه با «بسم الله الرحمن الرحیم» سخنرانی را شروع کرد. بچه ها ذوق زده و با چشمانی اشکبار به سخنان فرمانده خود گوش می دادند. اول به ذکر اوصاف همت پرداخت و بعد به معرفی فرمانده گردان مالک. این فرمانده کسی نبود جز احمد بابایی، کلکسیون تیر و ترکش جنگ و فرمانده شجاع. جلسه که تمام شد، همه به سوی همت هجوم آوردند. سیصد نفر حاج همت و احمد بابایی را غرق در بوسه کردند و حاج احمد متوسلیان با خیال آسوده فرمانده گردان مالک را با نیروهایش تنها گذاشت. ☀️پرده دوم حاج آقا محمدرضایی، معلم احمد، دوران کودکی و جوانی او را چنین ترسیم می کند: در کلاس سوم ابتدایی در دبستان نوبنیاد شال قزوین در سال 1340 آموزگار او بودم. شاید باورکردنی نباشد که من بگویم پس از 46 سال هنوز آن جذبه ی کودکی، لبخندهای ملیح و جسارت مثال زدنی او در جلوی چشمان من رژه می روند. آن روزها در مدارس روستاها هیچ نوعی امکانات ورزشی نبود. تنها سرگرمی بچه ها این بود که در زنگ تفریح با هم کشتی می گرفتند و عجیب که احمد همیشه داوطلب کشتی گرفتن با بزرگ تر از خود بود. پس از چند سال وقفه دوباره در سال 1347 معلم او در دبیرستان رشدیه همان روستا بودم. آنگاه هر دو به تهران مهاجرت کردیم و از هم جدا شدیم. احمد که دبیرستان را تمام نکرده بود، به نیروی هوایی رفت. خیلی تعجب آور بود که او بتواند در فضای آن روزهای نیروی هوایی ادامه ی کار دهد و سرانجام در سال 55 با هر ترفندی خود را از آن محیط نظامی آزاد کرد. درست در همین سال بود که احمد متحول شد و با یک چرخش فوق العاده به زهد و معنویت روی آورد و عاشق امام(ره) شد. شده بود یک مبلّغ تمام معنا برای انقلاب و در هر فرصتی که به دست می آمد خیانت های رژیم را آشکار می ساخت. در همین سال ازدواج کرد و برای امرار معاش به رانندگی کامیون روی آورد. بچه های نازی آباد در جنوب تهران به خوبی به یاد دارند که احمد چگونه قهوه خانه ی حاج رضا در میدان پارس را برای تبلیغات ضد رژیم قرق کرده بود. انقلاب پیروز شد و احمد جزء گروه های نخستینی بود که خود را به سپاه رساند و عضو رسمی آن شد. او تمام تجربه ی خود در نیروی هوایی دوران قبل از انقلاب را در اختیار نظام قرار داد و با همان روحیه ی شجاعانه وارد جنگ شد. کتاب زندگی به سبک شهدا ناصرکاوه
(۱۰) 😎با گوشه ای از جنایت و ، پدر معنوی و جنایتکار، فرزندان نامشروع به سرکردگی ، ، و... بیشتر آشنا شوید، کومله و دمکراتی که در اغتشاشات سال گذشته فراخوان میداد و شهرهای ایران اسلامی را به آشوب می کشند... 🌷شب جمعه است، شادی روح امام و شهدا، بخوانید فاتحه مع تلصلوات التماس دعا