#طنز_کتاب_نوشتن
اثر جدید #ناصرکاوه
شوخی با خودم!؟(2)
فصل اول : کتابخوار حرفهای یا نویسندهی در خواب؟
در خانهی ما خبری از بوی قهوهی تازهدم یا عطـر چای دارجیلینگ نیست؛
اینجا، صبحها با بوی جوهر گرم و کاغذ تازهورقخورده آغاز میشود.
وقتی آسمان هنوز در خواب است و کوچهها انگشت به دهانِ سکوت ماندهاند،
ناصر کاوه با جهشی ناگهانی از تخت برمیخیزد،
چشم نیمهباز، مو پریشان، اما دست جستجوگر به سوی دفتر و خودکار…
صبح من بیواژه آغاز نشود،
حتی آفتاب هم به دیدنم نمیآید…
قانون نانوشتهی این خانه همان است که مهمانها هم یاد گرفتهاند:
تا ناصر یک فصل ننویسد، پنیر و نان سر سفره نمیآید!
همسایه اگر گوش تیز کند، صدای تُقتُق سریع خودکار روی کاغذ را میشنود،
سپس مکثی،
و بعد خندهی کوتاه مردی که انگار گمشدهی یک رویا را یافته.
میان خواب و بیداری
ساعت پنج و نیم صبح. هوا هنوز بوی تاریکی دارد.
ناصر، در مرز باریک رویا و بیداری، ناگهان از جا کنده میشود، دستانش در هوا مثل کسی که کتاب نامرئی را ورق میزند.
بچه ها و همسر هراسان:
«ناصر جان چی شده؟»
«ایدهی جلد دوم “خاطرات شهید قاسم سلیمانی از دید اهالی روستا” اومد! تازه و داغ،
طنز_کتاب_نوشتن
اثر جدید #ناصرکاوه
شوخی با خودم!؟(3)
فصل دوم: کتابهایی با شخصیت مستقل (شخصیتهای بیقرار قفسه)
شبها که خانه در سکوت فرو میرود،
وقتی حتی ساعت هم تیکتاکهایش را با احتیاط میزند،
کتابهای آقای کاوه تازه جان میگیرند.
نیمهشبها، صدای خشخش و “جر و بحث ادبی” از کتابخانه شنیده میشود:
کتاب “خاطرات دردناک شهدا” به کتاب "طنز آقا فریبرز" میگوید:"چرا همیشه فقط تو را در مراسمها میبرند؟ من بغض دارم!
کتاب “دشمنشناسی به زبان ساده” هم گوشهای ایستاده، انگار یقین دارد سازمان ملل هم بدون او هیچ است!
ناصر باید هر شب برایشان جلسه گروهی بگذارد. گاهی با کت و شلوار و عینک تهاستکانی جدی وارد میشود و میگوید:
"ساکت باشید! هر کتابی به ترتیب چاپ صحبت کند!"
بعضی شبها، کتابها دلتنگی میکنند و دنبال جلد جدید میگردند.
شایع شده جلدهای پشتویترین برای جلدهای چاپنیافته بچهدار میشوند
این قفسهی ظاهراً بیجان، در نیمهشب به هتلی بیستاره تبدیل میشود؛
هر جلد مهمان، با شخصیت و هوسی جدا.
گوش تیز کنی، میشنوی:
کتاب “خاطرات دردناک شهدا” به کتاب “ شهیدان کربلای۴” پچپچ میکند:
تو اشک میآوری یا من؟ شرط ببندیم!
در گوشهی دیگر، کتاب “ دشمنشناسی به زبان ساده” گردنش را راست گرفته و با غرور میگوید:
بیخبر از من، حتی سازمان ملل هم جلسهاش را شروع نمیکند!
یک شب، کتاب “خاطرات ناب شهدا” که بوی بغض تازه میدهد، روبهروی کتاب “زندگی به سبک شهدا” ایستاد و گفت:
تو فقط آینده میسازی، اما مگر میشود بدون گذشته، آیندهای ساخت؟!
و دعوا در گرفت.
ناصر، بیدار و نیمههوشیار، ناچار شد شنل دستدوز مادرش را بپوشد که رویش با نخ سرخ نوشته شده بود:
"صبر کن تا جلد بعد!"
با صدای محکم گفت:
"ساکت باشید! هر کتابی به ترتیب چاپ صحبت کند!"
اما این فقط دعوا نیست… شبهایی هم هست که کتابها گله میکنند و دل شان برای جلد تازهچاپشده میتپد.
میگویند جلدهای پشتویترین، با جلدهای نوزادِ هنوز چاپنشده قرار میگذارند و آرزو دارند روزی کنار هم روی یک قفسه جا بگیرند.
یکی از کتابها آرام میگوید:
برادر، صبور باش… نویسنده یادش میآورد که هنوز زندهای.
و در این میان، یک جلد قطور «ادبیات فارسی» همیشه آنجا تنهاست؛ همه از حجمش میترسند، انگار هیولایی خوابیده باشد.
وقتی سکوت ادامه پیدا میکند، تازه ناصر میفهمد که «جلسه همفکری شبانه» شروع شده.
بعضی جلدها مثل پیرمردها پُر از خاطرهاند، گاهی میان حرفهای شان بیت شعری رها میشود،
مثل دانهای انار که یکهو از دندان بیرون بپرد:
به کتابم بنگر، که درونش هزار شب نهفتهست
هر ورقش، دریاییست که موج اشک بر آن شکسته…
گاهی هم شوخیشان گل میکند و قهقههی پنهانشان میآید:
ما را ببری کتابخوانی، برندهای… نَبَری، خاک میخوریم تا جلد بعد!
ناصر این شبها را دوست دارد؛ حتی اگر صبح، زیر چشمهایش گودی بیفتد.
برای او، این کتابها فقط کاغذ و مرکب نیستند؛ فرزندان بیصدا و زندهاند، با غرور، حسادت، عشق و حتی حس شوخطبعی.
هر جلدی شناسنامه خودش را دارد، و همهشان به یک چیز باور دارند:
اینکه نویسندهشان، هر قدر هم درگیر زندگی روزمره باشد، بالاخره برمیگردد تا دوباره کلمات شان را جان بدهد.
ناصر گاهی قبل از خواب، کنار قفسه میایستد و به آرامی میگوید:
بچهها… دمسحر دعوا نکنید، بگذارید صدایتان را توی خواب بشنوم؛ شاید فردا، قصهتان را بنویسم…
و شاید همان لحظه در دل کتابخانه، صدای خشخش آرامی باشد که معنیاش این است:
قول بده، نویسنده، منو یادت نره!؟
جالبتر اینکه، وقتی خیلی طول میکشد تا یکی از آثار چاپ شود، کتابهای دیگر با هم همدردی میکنند و جلسه همفکری میگذارند:
"برادر، صبور باش! نویسنده بالاخره یادت شما هم میافته!؟
طنز_کتاب_نوشتن
اثر جدید #ناصرکاوه
شوخی با خودم!؟(4)
فصل سوم: عضو افتخاریِ همه جا!
ناصر کاوه، مردی که اگر گوشیاش را از دستش بگیری، احتمالاً فشار خونش میافتد و آنتن خانهاش هم خاموش میشود.
صبحها، قبل از آنکه نور خورشید از پرده بگذرد، صفحهی موبایلش روشن میشود؛ نه با یک پیام، بلکه با پنجاهتا!
از پیامهای رسمی گرفته تا یادداشتهای دستی و حتی اخطار روباتها:
«لطفاً کمتر پیام بدهید، ظرفیت سرور در حال پایان است!»
ناصر لبخندی میزند و جواب میدهد:
«سرور شما هنوز جوان است، کمی صبور باشید!»
____________________________________
یک دنیا کانال، یک دنیا اسم
در فهرست کانالها و گروههایش، نامش هزار شکل دارد:
یکجا سردار_کتاب، جای دیگر ناصر_شهیدشناس، آن گوشه NSAER_kaveh_admin.
حتی خودش هم گاهی فراموش میکند کدام گروه او را با کدام نام میشناسد.
و من هزار نام بر خود نهادهام،
که هر کدام قصهای بر گوش زمانه بخواند…
از گروه تحلیلهای منطقهای گرفته تا کانال طنز روزمره،
از حلقههای ادبی تا انجمنهای خانوادگی، همهجا پیدایش میشود.
اگر بخواهی ببینی این آدم واقعاً «همهجا» هست یا نه،
فقط کافی است چیزی بپرسی؛ حتماً میگوید:
«عزیز من، من مدیرعاملِ کانالِ همهچیز هست هستم،
عضویت افتخاری در خدمتتان!»
طنز_کتاب_نوشتن
اثر جدید #ناصرکاوه
شوخی با خودم!؟(5)
فصل چهارم – یک تنه حریف وزارتخانهها!
اگر قرار بود برای «کار جهادی فرهنگی» رتبهبندی بگذارند،
احتمالاً اسم ناصر کاوه در لیست وزارتخانهها با فونت درشت و رنگ قرمز ثبت میشد.
مردی که بیهیچ بودجه و بیهیچ دفتر رسمی، به اندازهی چند وزارتخانه و دو سازمان تبلیغاتی و یک یگان فرهنگی رزمی،
تولید محتوا، روایت، و خاطره میکند.
مردم با مزاح میگویند:
«اگر ناصر کاوه نبود، نصف سبک زندگی شهدا از یاد میرفت و بقیهاش توی کشوی بایگانی خاک میخورد.
قهرمانی بدون شنل
وقتی سازمانهای رسمی یک اطلاعیه را سه ماه عقب بیندازند، صدای همه درمیآید:
خودت زنگ بزن به ناصر کاوه!
و ناصر، با یک تماس یا یک پست دقیق و پرشور،
کاری میکند که رسانهها «در عمل انجامشده» قرار بگیرند.
یک روز اگر بخواهید آمار شهدای یک سال را بدهد،
اسم و فامیل، تاریخ تولد، پلاک، شماره کفش، خاطرهی خندهدار،
حتی تحلیل تاکتیکی از عملیاتشان را پشتسرهم ردیف میکند.
و وقتی نهاد رسمی بهروز نمیشود،
ناصر وسط میدان میآید و یک «اطلاعیه دستی» منتشر میکند:
سلام ملت شهیدپرور! امروز ۴۷۲مین خاطره ویژه از شهید حیدری منتشر شد.
طنز_کتاب_نوشتن
اثر جدید #ناصرکاوه
شوخی با خودم!؟(6)
فصل پنجم – مصاحبه با کتابها (Reality Show)
شبهایی که چراغ اتاقها خاموش است،
زیر نور گرم یک آباژور کوچک، قفسهی کتابها زنده میشود.
جلدها تکان میخورند، صفحات آرام باز میشوند،
و صدای خشخش کلمات، مثل همهمهی یک استودیو پر از مهمان شنیده میشود.
ناصر لیوان کاغذی چای در دست،
روی صندلی وسط سالن مینشیند؛
همانطور که یک مجری تلویزیونی در لحظهی اوج برنامهاش نشسته باشد.
آغاز برنامه
ناصر: «بینندگان عزیز، به برنامهی زندهی کتاببگو! خوش آمدید.
امشب مهمانانی داریم از ژانرهای مختلف، از جنگ و تاریخ گرفته تا شعر و فلسفه. آمادهاید؟
همهمهی قفسه: «هووووراااااا!»
کتاب «تاریخ جنگهای نامنظم» با لحن خشک نظامی به دوربین نگاه میکند و میگوید:
راستش من بیشتر روی حرکات تاکتیکی تمرکز دارم تا قافیهها!
ولی چند بیت حافظ، در شبی بارانی، میان صدای خمپاره، چیز کمی نیست.
ناصر خندهای میکند:
و این همان جاییست که جنگ و شعر در یک سنگر جا میگیرند...
طنز_کتاب_نوشتن
اثر جدید #ناصرکاوه
شوخی با خودم!؟(7)
فصل ششم : شبنشینی قهرمانان: شوخی و کلکل در تالار شهدای کتابخانه
شبهای آرامی در کتابخانهی ناصر کاوه وجود ندارد.
وقتی ساعت از نیمهشب میگذرد و صدای خیابان خاموش میشود،
نور نرم و سپید صفحات از قفسهها بالا میآید.
کتابها نفس میکشند، عطر کاغذهای کهنه با بوی جوهر تازه قاطی میشود،
و تالار وسط کتابخانه – همان جایی که فرش سادهای پهن است –
به «مجلس شهدای جاوید» تبدیل میشود.
در شبِ قلم، قهرمانان دیروز جمعاند
با جام طنز، مستِ خاطرهها
لبخند، با عطر ایمان آمیخته است
و هوا از خنده و بغض، نیمونیم…
ناصر همیشه اولین کسی نیست که شروع میکند؛
این بار، کتاب شهید بابایی با جلد سبزآبی براقش از قفسه میپرد وسط و اعلام میکند:
بچهها! مسابقه امشب: کی خفنترین خاطره طنز جبهه رو داره؟!
آغاز طنز تاکتیکی
کتاب شهید صیاد شیرازی با لبخند نظامی و کمی شیطنت:
فقط حواستون باشه، امشب دستور نمیدم، فقط روایت میکنم.
ولی اگه کسی زیادی خندید، بدون آژیر قرمز هم جمعش میکنم!
کتاب شهید همت بلافاصله دستش را بلند میکند:
من همه خاطرههام رو به اسم عملیات نامگذاری کردم.
3.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#چهارشنبه_امام_رضایی
ویدئو کامل سید امیر حسینی
#امام_رضا(ع)
#آه_چه_شود_آهویت_باشم
برای مردم مظلوم و بی پناه #فلسطین_غزه، متوسل میشویم به امام موسی بن جعفر(ع)، امام رضا(ع)، امام جواد(ع) و امام هادی(ع) که روز چهارشنبه متعلق به ایشان می باشد.
اللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَةَ وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بنیها وَالسِّرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحاطَ بِه عِلْمُکَ
أَمَّن يُجِيبُ ٱلْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكْشِفُ ٱلسُّوٓءَ
از خدا خواهان این هستیم در این دهه فجر که روزهای پیروزی انقلاب است، امروز چهارشنبه با پیروزی تیم ملی فوتبال ایران در مقابل قطر و رسیدن به فینال جام ملتهای آسیا، دل مردم ایران شاد شود. الهی آمین
ارادتمند: #ناصرکاوه
طنز_کتاب_نوشتن
اثر جدید #ناصرکاوه
شوخی با خودم!؟(8)
فصل هفتم – بعدِ ناهار عاشقانه شهدا
شوخی با سیره و سبک زندگی قهرمانان
با چاشنی عشق، اخلاص و کمی قند در چای
ساعت از دو و نیم گذشته.
کتابخانه در یک سکوت نیمهخواب فرو رفته و نور خورشید مثل یک کمربند طلایی از لابلای پردهها افتاده وسط تالار.
چای تازه دم شده است؛ چای سیاه ایرانی با نباتِ زرد بلوری که هنوز گوشه قاشقها ذوب میشود.
هوای سنگین بعد از چلوخورشت نذری ـ که توسط کتاب «سادهزیستی شهدا» سخاوتمندانه آورد ـ همه کتابها را نیمهچُرت کرده.
تا اینکه یک تکه حلوا با طعم هل از کتاب «شهدای عاشقانه» میآید وسط و مجلس جانی تازه میگیرد.
ناصر روی صندلی بلندش لم داده، لبخند زیر لب، و «مجلس شوخیِ سیره شهدا» رسماً آغاز میشود.
گفتوگوهای اول: از قناعت تا کلهقند
کتاب «ازدواج آسان، سبک شهدا» با چهره شاکی اما لبخند زیر سبیل:
یکی نیست به این نسل بگه اینهمه خرج مراسم چیه؟
بابا ما با یک کلهقند، یک مهر، و صدقه برکت میگرفتیم…
الان واسه خواستگاری باید وام بگیری!»
طنز_کتاب_نوشتن
اثر جدید #ناصرکاوه
شوخی با خودم!؟(10)
فصل نهم: سمینار پرشور و بینظیر کتابها در کشکول ۱۰۰ جلدی کتابخانه
این فصل، اوج گردهمایی کتابها در کتابخانه ناصر کاوه است. یک سمینار بزرگ که در آن تمام کتابها، از باستانی تا مدرن، از تخصصی تا عامیانه، حضور دارند. «کشکول ۱۰۰ جلدی» نمادی از این گنجینه عظیم دانش و فرهنگ است که همه را در خود جای داده. بحثها، مناظرات، و شاید حتی رایگیریهای بامزه بین کتابها، در این سمینار رخ میدهد.
سمینارِ کتابها، در تالارِ من. صدها کتاب، صف کشیده، با صدایِ واژه.
«کشکولِ» من، پر شده از دانش و هنر، از خنده و گریه، از عشق و جنگ.
گفتگو در سمینار:
کتاب «اقتصاد مهندسی»: من معتقدم باید در بازار نشر، مدیریت ریسک را جدی گرفت.
کتاب "عرفان نظری": اما من میگویم، عشق را جایگزین ریسک کنید، همه چیز حل میشود!
کتاب "تاریخ اساطیری ایران": (با خنده) بیایید اول یک چای بزنیم، بعد در مورد آینده نشر صحبت کنیم!
ورود و آشنایی اولیه
طلوع مهر در کتابخانهست. درهای بزرگ تالار کشکول باز میشود و صد جلد کتاب، هرکدام با شخصیت و پوشش خاص، وارد سالن میشوند. بعضی با کاورهای بادکرده و رنگپریده، بعضی نویافته و براق. میز دبیرخانه شلوغ است:
طنز_کتاب_نوشتن
اثر جدید #ناصرکاوه
شوخی با خودم!؟(11)
فصل دهم – مسافرت با کتابها
ناصر کاوه، صبح زود، همچنان که چمدان و کیفِ کتابهایش را میبندد، زیر لب غر میزند:
• خدایا! این همه کتاب را برای چه بردارم؟ کافی بود یک جلد ببرم و بگویم «نسخههای دیگر در راه است.
از گوشه کیف صدا میآید:
• آقای نویسنده! من کتاب «بغضهای جبهه» هستم. اگر من نباشم، آن برنامه مسجدیتان ناقص میشود.
کتاب «طنز سنگر» هم که جلدش زرد و خندان است، وسط کیف میپرد:
• بدون من مگر میشود توی راه خاطره بگویی که مردم هم بخندند؟!
قطار هنوز راه نیفتاده، کتابها توی کیف جلسه گذاشتهاند.
مسافر روبهروی ناصر فکر میکند او با موبایلش حرف میزند،
ولی ناصر دارد بین کتابها آتشبس برقرار میکند:
• عزیزان! هر کدام در وقت خودشان استفاده میشوند.
• دیگر اینجا منطقه عملیاتی نیست که وسط صحبت یکی کسی حمله کند!
ایستگاههای بینراه پر از مردم مشتاق است.
ناصر میایستد وسط کوپه، داستان «شهید که با کشک بادمجان قلبها را فتح کرد» را تعریف میکند.
حتی مأمور قطار که همیشه جدی است، گوشه لبش میلرزد.
شب که میشود، در کوپه خوابرفتهها، کتابها آرام زیرسبیلی آواز میخوانند:
ورق برگ برگ از سفر یاد دارم
که همراه شهیدان، بوی جبهه میآرم
6.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#یاحسین_مظلوم
#شب_جمعه
#نماهنگ_حسین_تکراری_نمیشه
حسین ستوده
🌷مناجات با امام حسین ع
شادی روح امام، شهدا، درگذشتگان ، بخوانید، فاتحه مع الصلوات
ارادتمند: #ناصرکاوه