eitaa logo
جملات‌زیبا
1.5هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
393 ویدیو
13 فایل
#_کانال‌_جملات_زیبا 🌼شامل متن های زیبا 🌸عکس های زیبا و خاص و مناسبتی 🌷استوری ویدئو کلیپ 😄طنزهای شاد ❤️شما بهترین هستید که بهترین کانال درایتارا انتخاب کرده‌اید ‌ ┏━━━━━━❤️ @nava11 ┗━━━━━━🤍 ادمین @mnmn123
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بنده ای خدا را گفت: اگر سرنوشت مرا تو نوشته ای... پس چرا دعا کنم؟ خداوند🌹فرمود: شاید نوشته باشم هر چه دعا کرد.. @nava11
🔵پاداش عجیب خواندن سوره قدر در زمان افطار و خوردن سحری* *🌷حضرت صادق علیه السلام فرمود :* *🌱 هیچ مؤمن روزه داری نیست که در هنگام خوردن سحری و افطارش سوره قدر را بخواند ، مگرآنکه بین این دو زمان ثواب کسی را خواهد داشت که در راه خدا در خون خود غلطیده باشد .* *(📚بحارالأنوار، ج97، ص344 به نقل از اقبال الأعمال)* @nava11
پنج اصل را در زندگیت به خاطر بسپار    غرور: مانع يادگيری    خودبزرگ بینی: مانع محبوبیت    کم رويي: مانع پيشرفت    خودشیفتگی: مانع معاشرت    عادت کردن : مانع تغيير است! ❤️❤️
هرکسی لیاقتِ یک «شانس دوباره» رو داره... اما نه برایِ یک اشتباه تکراری!⭐️ @nava11 ‍‌✅
چیزی که باعث غرق شدنت میشه افتادن توی آب نیست موندن زیر آب و بالا نیومدنه ... مراقب باشیم تو اشتباهات خودمون نمونیم ... @nava11
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ 💫🌟🌙 شـــــــــب🌙🌟💫 ⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی 🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃🍁 🍃 هر وقت دلش می گرفت به کنار رودخانه می آمد. در ساحل می نشست و به آب نگاه می کرد… پاکی و طراوت آب، غصه هایش را می شست. اگر بیکار بود همانجا می نشست و مثل بچه ها گِل بازی می کرد.آن روز هم داشت با گِل های کنار رودخانه، خانه می ساخت. جلوی خانه باغچه ایی درست کرد و توی باغچه چند ساقه علف و گُل صحرایی گذاشت. ناگهان صدای پایی شنید برگشت و نگاه کرد. زبیده خاتون (همسر خلیفه) با یکی ازخدمتکارانش به طرف او آمد. به کارش ادامه داد. همسر خلیفه بالای سرش ایستاد و گفت: بهلول، چه می سازی؟ بهلول با لحنی جدی گفت: بهشت می سازم. همسر هارون که می دانست بهلول شوخی می کند، گفت: آن را می فروشی؟! بهلول گفت : می فروشم. - قیمت آن چند دینار است؟ - صد دینار. زبیده خاتون گفت : من آن را می خرم. بهلول صد دینار را گرفت و گفت : این بهشت مال تو، قباله آن را بعد می نویسم و به تو می دهم. زبیده خاتون لبخندی زد و رفت. بهلول، سکه ها را گرفت و به طرف شهر رفت. بین راه به هر فقیری رسید یک سکه به او داد. وقتی تمام دینارها را صدقه داد، با خیال راحت به خانه برگشت. زبیده خاتون همان شب، در خواب، وارد باغ بزرگ و زیبایی شد. در میان باغ، قصرهایی دید که با جواهرات هفت رنگ تزئین شده بود. گلهای باغ، عطر عجیبی داشتند. زیر هر درخت چند کنیز زیبا، آماده به خدمت ایستاده بودند. یکی از کنیزها، ورقی طلایی رنگ به زبیده خاتون داد و گفت : این قباله همان بهشتی است که از بهلول خریده ای !!! وقتی زبیده از خواب بیدار شد از خوشحالی ماجرای بهشت خریدن و خوابی را که دیده بود برای هارون تعریف کرد. صبح زود، هارون یکی از خدمتکارانش را به دنبال بهلول فرستاد. وقتی بهلول به قصر آمد، هارون به او خوش آمد گفت و با مهربانی و گرمی از او استقبال کرد. بعد صد دینار به بهلول داد و گفت : یکی از همان بهشت هایی را که به زبیده فروختی به من هم بفروش! بهلول، سکه ها را به هارون پس داد و گفت : به تو نمی فروشم !!! هارون گفت : اگر مبلغ بیشتری می خواهی، حاضرم بدهم. بهلول گفت : اگر هزار دینار هم بدهی، نمی فروشم!!! هارون ناراحت شد و پرسید : چرا؟ بهلول گفت : زبیده خاتون، آن بهشت را ندیده خرید، اما تو می دانی و می خواهی بخری، من به تو نمی فروشم! 🍃 🌺🍃 ✍🏻📚 📚✍🏻 @nava11 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱
خالی کن ؛ ذهنت را ؛ از افکارِ منفی ، دلت را ؛ از احساساتِ پوچ ، و اطرافت را ؛ از آدم هایِ بلاتکلیف ... بگذار کمی هم برایِ خودت باشی برای خودت نفس بکشی و برای خودت زندگی کنی ... @nava11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در تمام رابطه ها یک میخ لازم است میخی که نگه دارد،آدم زندگیتان را و پای رفتن را از او بگیرد، آن میخ می‌تواند لازم و بی اندازه باشد.. ‍‌✅به جملات زیبا بپیوندید👇 🆔: @nava11