eitaa logo
کانال نوای عاشقان
15.4هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
1.3هزار ویدیو
370 فایل
﷽ 📚کاملترین مرجع اشعار برای مداحان 📑کپی مطالب با ذکر منبع موجب رضایت اهل‌بیت می‌باشد. 📩شاعران گرامی اگرتمایل به همکاری داشته باشید میتوانید،با بنده؛️مرتبط بشوید 🌻༎شرائط |تـبادلات @h_salehi6
مشاهده در ایتا
دانلود
. چه مي‌توانم بيان نمايم به وصف زهرا‌ ز طبع گويا ستوده او را به قول شيوا، كه گفته طاها‌ بر‌او«فداها» تويي فروغ چراغ خلقت صفاي ايمان زلال عصمت تو آن همائي به اوج عزّت كه پر كشيدي به بيكران‌ها شراب عرفان ازل تراويد ، شدي تو سرمست جام توحيد ز نشئة آن بسان خورشيد كني فروزان تمام دنيا به اصل ايمان شدي تو نائل زخويش فاني به حق واصل تو هستي آري به صد دلايل فروغ عصمت بهاي تقوا تو شاهكاري ز صنع سرمد تو يادگاري ز نور احمد‌ به هر دياري تويي مسدّد زلطف حيّ خداي دانا به آفرينش يگانه گوهر صفات حق را نشان و مظهر چو هست نورت زنور داور به جمله عالم تويي چو بيضا بود مقامت بلند و شاهق نيازمندت همه خلايق از آن بفرمود امام صادق‌ كه امّ ما بِه زجملة ما حديث و قولت نداي قرآن ولايت تو ولاي قرآن رضايت تو رضاي قرآن توئي به‌قرآن مفاد و معنا بود طريقت طريق عرفان ولايت تو كليد رضوان بود نصيبش عذاب و نيران هر آن كه باشد تو را ز اعدا نمودي از دل چو خطبه ايراد بناي طغيان برفت بر باد بلي جهان را زظلم و بيداد نمودي آگاه زنطق گويا زني كه اهل صواب باشد هميشه بر رخ نقاب باشد پيام زهرا حجاب باشد چه پيش بينا چه پيش اعمي اگر بپرسي زجور امّت چه گشته (فاني) گل رسالت؟ بود شهيد ره ولايت به حق حيدر به جان طاها ........................................................ زنی از خاک، ‌از خورشید، از دریا،‌ قدیمی‌تر زنی از هاجر و آسیه و حوا قدیمی‌تر زنی از خویشتن حتی، از أعطینا، قدیمی‌تر زنی از نیّت پیدایِش دنیا، قدیمی‌تر که قبل از قصۀ ‌»قالوا بلی» این زن بلی گفته‌ست نخستین زن که با پروردگارش یا علی گفته‌ست ملائک در طواف چادرش، پروانه پروانه به سوی جانمازش می‌رود سلانه سلانه شبی در عرش از تسبیح او افتاد یک دانه از آن دانه بهشت آغاز شد، ریحانه ریحانه نشاند آن دانه را در آسمان با گریه آبش داد زمین خاکستری بود، اشک او رنگ و لعابش داد چه بنویسم از آن بی‌ابتدا، بی‌انتها، زهرا ازل زهرا، ابد زهرا، قدر زهرا، قضا زهرا شگفتا فاطمه! یا للعجب! واحیرتا! زهرا چه می‌فهمم من از زهرا و ما أدراک ما زهرا! مرا در سایۀ خود بُرد و جوهر ریخت در شعرم رفوی چادرش مضمون دیگر ریخت در شعرم مدام او وصله می‌زد، وصلۀ دیگر بر آن چادر که جبرائیل می‌بندد دخیل پر بر آن چادر ستون آسمان‌ها می‌گذارد سر بر آن چادر تیمّم می‌کند هر روز پیغمبر بر آن چادر همان چادر که مأوای علی در کوچه‌ها بوده‌ست کمی از گرد و خاکش رستخیز کربلا بوده‌ست غمی در جان زهرا می‌شود تکرار در تکرار صدای گریه می‌آید به گوشش از در و دیوار تمام آسمان‌ها می‌شود روی سرش آوار که دارد در وجودش روضه می‌خواند کسی انگار برایش روضه می‌خواند صدایی در دل باران که یا أماه! أنا المظلوم، أنا المقتول، أنا العطشان خدا را ناگهان در جلوه‌ای دیگر نشان دادند که خوبِ آفرینش را به زهرا ارمغان دادند صدای کودکش آمد، تمام عرش جان دادند ملائک یک به یک گهوارۀ او را تکان دادند صدای گریه آمد، مادرم می‌سوخت در باران برای کودک خود پیرُهن می‌دوخت در باران وصیت کرد مادر، آسمان بی‌وقفه می‌بارید حسینم هر کجا خُفته، قدم آرام بردارید! تن او را به دست ابری از آغوش بسپارید جهان تشنه‌ست، بالای سر او آب بگذارید زمان رفتنش فرمود: می‌بخشید مادر را کفن‌هایم یکی کم بود، می‌بخشید مادر را بمیرم بسته می‌شد آن نگاه آهسته آهسته به چشم ما جهان می‌شد سیاه آهسته آهسته صدای روضه می‌افتد به راه آهسته آهسته زنی آمد به سوی قتلگاه آهسته آهسته بُنَّیَ تشنه‌ای مادر برایت آب آورده... .
❣﷽❣ اُم ابیهای پیمبر برزمین خورد دردانه عرش مطهربرزمین خورد گوینده ی الله اکبر برزمین خورد بین درودیوار کوثر برزمین خورد بانواسیر ی، بین آن دیوار ودر شد شاه کرم زهراًست من براو گدا یم من مستحق باغهای هل أتایم زهرا کریم است و گدایی بی‌نوایم بر چادرزهرا، دخیله انبیایم بانویی محشر به زهرا مفتخر شد درپشت در،یاری نمودی مرتضی را هفتادمردک میزند اینجاشما را یعنی صدایت آبرو داده دعا را بنگرعلی زهرای خود،درشعله ها را چشمان زینب درمیان کوچه تر شد تو مادر آبی و باران راتو دادی برسایل دلخسته ات نان راتودادی تنها نه قرص نان که ایمان را تو دادی تنهابزرگی بزرگان را تو دادی نام توبانوبهرشیعه مفتخر شد تنهاشمیم عطرجانها نام زهراست ما اهل پایینیم بالا نام زهراست ما «نزّل القرآن فیها» نام زهراست گل را نمی فهمیم حورا نام زهراست چون زندگی شیعه با نام توسرشد دربین آتش آن درو دیوار میسوخت زهرای هجده ساله درانزار میسوخت خانه میان شعله ی غمبار میسوخت تنها پی بیداری انصارمیسوخت دیدی شکسته ازلگد درپای در شد دین در خطر باشد سپر ، افتاد حیدر درکوچه ها رو به خطر ، افتاد حیدر چشمش به سینه ،میخ در ، افتاد حیدر برناله و چشمان تر ، افتاد حیدر مشت ولگدها راهی دستان وسرشد آن کشتی طوفان‌ زده آمدبه ساحل با خطبه ی زهراشده اسلام کامل برخطبه روز غدیر خم مکمل شکل دگر در بین کوفه گشت نازل زینب میان کوفه شاهدبهره سرشد هر قفل بسته با خلافت وا نگردد غصب خلافت تاابد، والا نگردد خسته شدید از دین ولی زهرا نگردد حیدرکه تنهانیست چون، تنها نگردد زهرابرای لشکری، مردخطر شد راه شلمچه درمسیر شاهراهست داعش اسیر یک سلیمان سپاه است بر امر ت، ای سیدعلی تنها نگاه است ماراوجوده رهبری پشت و پناه است بایک اشاره دشمن دین دربه در شد دین خدا از راه زهرا بایدآموخت از صبروتنهایی مولا بایدآموخت ازفاطمیه نینوارا بایدآموخت ایثار را از شاه دلها بایدآموخت روز علی بی فاطمه گویابه سر شد تسبیح عمر من بدون دانه گردید شدآب شمع دل، که بی پروانه گردید بازوی من افتاد وقت شانه گردید با رفتن تو خانه‌ام ویرانه گردید ازبعدتو چشمان حیدر دیده تر، شد از چشم‌های بی سو امشب خار ‌گیرم من انتقامت را از این مسمار ‌گیرم حالا منم که دست بر دیوار گیرم ازچشم خود تا زنده‌ام من، کار ‌گیرم حالم فقط با گریه برتوخوب تر شد طفلان زداغ تو دو صدها بار مردند اینان به دیداره در و دیوار مردند طفلان به جایی‌شان بگیرد خار ‌مردند زهرا نباشی کودکان انگار مردند عمر علی بی فاطمه ، ای وای سر شد گرید برای، تو حسن، در را که بیند زینب بنالد خاک مادر را که بیند مادر به لب گوید برادر را که بیند بوسه زند رگ های حنجر را که بیند او "عصرعاشو را ز حنجرباخبر شد بانوالهی هیچ کس گریان نگردد همچون حسین تشنه ات عطشان نگردد دربین صحرا لحظه ای ،عریان نگردد پامال زیرمرکب اسبان نگردد اینگونه کار دلبره زینب به سر شد راهی به خیمه ذوالجناح وکو سوارش سر بر زمین می‌کوبد و رفته قرارش یار همه‌بود ونباشد هیچ یارش افتاده درگودالی و مادر کنارش خواهر برایش مثل مادر خون جگر شد غلامی (مجنون کرمانشاهی) ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
. حمله کردند سمت خانه ی وحی غاصبانی که خیره سر بودند تک و تنهاست پشت در مادر ولی آن سو «چهل نفر» بودند نا نجیبی به شعله دامن زد سَخت سرگرمِ هَتکِ حُرمَت شد بی حیا با لَگَد به دَر می زد میخِ دَر سُرخ از خجالت شد روضه را باز تر نباید خواند «دست بسته ست» حیدر کرار تلخیِ خاطراتِ آتش را هر "نفس" تازه می کند مسمار تاوَلِ دست های او می سوخت دردِ پهلو زیاد تر شده بود زینب از حال رفت…وقتی دید مادرش دست بَر کَمر شده بود شانه می زد به موی سوخته اش ولی انگار نا امید شده باورش هم نمی‌شود زینب گیسوی مادرش "سفید" شده بازویش باز هم وَرَم کرده مرهم درد پهلوی او چیست!؟ حرف های علی نشان می داد دلخور از «رو گرفتن» او نیست تار می دید خانه را می گفت: نکند! باز! آتش آوردند!؟ اشک می ریخت در غم محسن آخر آن ها چقدر نامردند... ............................ نشسته غمت کنج روز و شبم چقد خونه بی تو شده بی صفا عزیزدلم! فاطمه(س) رفتی و علی(ع) مونده و گریۂ بیصدا ندیدم از اونها به جز دردسر همونها که جز حق ندیدن ازم عزادار کردن من و یک شبه تو و محسنم رو گرفتن ازم نخواستی ازم چیزی و هیچوقت به غیر از یه چیزی که شد قاتلم نمی خواستی کاش تابوت ازم به این کار راضی نمیشد دلم همون شب که برگشتم از دفن تو کشیدم با گریه تویِ کوچه آه دیگه خونه ای که شده شعله ور نیازی نداره به پرچم-سیاه تو رفتی شبونه، به جز داغِ تو فقط از یه چیزی شدم اذیت نبستم «درِ» خونه مون و ولی نیومد کسی واسۂ تسلیت غم ِ بچه ها رو کشیدم به دوش ولیکن یه چیزی عذابِ منه حسن(ع) خیلی بیتابه! تو گریه هاش با دستاش تویِ صورتش میزنه گرفتم تو آغوشم اما چجور؟! بگیرم ازش اضطراب و تب و... چقدر آرزو داشتی و نشد- بمونی عروسش کنی زینب(س) و... دلش سوخته! مونده تو خاطرِش که مابینِ دیوار و «در» سوختی با دست ورم کرده واسه حسین(ع) روزِ آخری پیرهن دوختی! .
🍃 ثانی شرر بر قلب احمد تا ابد زد آتش به ببت وحی از روی حسد زد (لاتَرفَعوا اَصواتَکُم) گفتم ولی باز هم بر سر من داد زد هم حرف بد زد گفتم برو من داغدارِ مصطفایم با میخ در بر سینه من دست رد زد بغض علی را داشت در دل بی مروت تا گفت زهرای تو (یا حیدر مدد) زد بر در نهادم دست و ،خود را پس کشیدم فهمید بارِ شیشه دارم با لگد زد هر کس که دستش میرسید بر من ، که میزد قنفذ به جای هر که زهرا را نزد ، زد نامردتر از این مغیره من ندیدم دستم شکست از بس که این نامرد بد زد 🖤🍃
ما زالَتْ بَعْدَ اَبيها ص مُعَصَّبَةَ الرَّأْسِ ناحِلَةَ الْجِسْمِ مُنْهَدَّةَ الرُّكْنِ باكِيَةَ الْعَيْنِ مُحْتَرَقَهَ الْقَلْبِ يُغْشى عَلَيْها ساعَةً بَعْدَ ساعَةٍ.... در بین بستری و مداوا نمی شوی بانوی آسمانی من! پا نمی شوی!؟ برخیز ای شکوفه ی باغ بهاری ام برخیز ای توسلِ شب‌زنده‌داری ام برخیز و حال و روز مرا روبه راه کُن با چشم کَم سوی‌ات به علی هم نگاه کُن زهرِ بدونِ یارشدن را چشیده ام من کم محلی از همه ی شهر دیده‌ام تنها تو اعتنا به کلامم کُنی بس است جای تمام شهر سلامم کُنی بس است برخاستی و شد پُر خون جای پیکرت آلاله کاشتی وسط باغ بسترت خونابه را به ورطه ی سیلاب می کِشی این رختخواب را چِقَدَر آب می کِشی! مَرهَم به پیش زخم تنت سد نمی شود ردِّ غلافِ بازوی تو رد نمی شود دردت به جانِ من..،تو قنوتِ دُعا نگیر با دستِ بی تعادل خود رَبَّنا نگیر حجم غم تو در دل من بی حساب شد آن بانویِ رشیده‌ی من آبِ آب شد ثانیه های رفتن تو تند می شود دارد نفس نفس زدنت کُند می شود با سنگ،شیشه ی دل من را محک زدند آئینه ی مرا وسط کوچه چک زدند در کوچه..،خاک بوی لباس تو را گرفت آن تکّه‌گوشوارِ تو را مجتبی گرفت لطفاً بیا بمان و نرو یارِ غارِ من زهرا!نمی شود نَروی از کنارِ من!؟ مهتابِ من سری به دلِ شب نمی زنی!؟ شانه به زلف درهم زینب نمی زنی!؟ گیسوی پُر گره شده را غرق بوس کن زهرا بمان و زینبمان را عروس کن خانُم!دعای رفتَنَت از خانه زود بود خانُم!سه ماه آخرِ عمرت کبود بود آه اِی کتاب عشق که بندت گسسته شد آه ای کبوتری که پر تو شکسته شد لطفاً بمان و ترک نکن اهل لانه را بگذار روبه راه کنم وضع خانه را من آن دری که بر سر تو خورد..،می کَنم آن میخ کج که بر پر تو خورد..،می کَنم ای خانه دارِ عرش! سرت درد می کند جارو نزن‌..،تمام پرت درد می کند این آسیا ست گریه نموده به حال تو دستاسِ خانه سُرخ شد از شرمِ بال تو من دست هم به لقمه یِ امشب نمی زنم نانی که پخته‌ای بخدا لب نمی زنم دست از کفن بشوی و علی را کفن نکن این قدر خون به قلبِ حسین و حسن نکن بی تو حسین چشم به خوابی نمی بَرَد این تشنه! لب به کاسه ی آبی نمی برد باشد..،برو..،محل نده زهرا به اشک و آه باشد..،قرار و وعده ی ما بین قتلگاه
─‌┅═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇༅ ❃﷽❃ «جــان جـهان» باغ را آتـش زدنـد و باغـــــبـان را می برند شدزمین گریان چومی دید آسمان رامی برند یک طرف گل های باغ ازغم گریبان می درند یک طرف با دسـت بسته باغــبان را می برند پیــش چشــــم لاله های باغ گلچــیـنان چـرا همره خـود جلوه ی باغ جــــنان را می برند پشـــت در افـتـاده بانـوی بهشــــت احمــدی دوزخـی طـبعـان امیــر مومـنان را می بـرند جان عـالم بر لب آمـد باعـث خـلقـت چودید عـده ای با ریسمان جـــان جهـان را می برند آی جــــبریل امـــیـن یکـــدم فـرود آی وببین راز دار و محـــــرم راز نـهــــان را می بـرند دسـت عـتــرت دامـن پاک ولایـت را گــرفـت دید چــون سـرمایه ی امن وامان را می برند تا که زهرا حافظ این بوسـتان سرمدی است کی« وفایی »طایر عـرش آشیان را می برند شعر:سید هاشم وفایی 𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌┅─‌
🌾🥀🌾🥀🌾🥀🌾 در بسترم و خسته ام و تاب ندارم شبها من از آن ضربه در خواب ندارم انگار بعید است دگر زنده بمانم برگونه به جز گریه و سیلاب ندارم با بازوی بشکسته قنوتم شده ناقص غیر از دل پر آه به محراب ندارم از شعله چو شمعی شدم و رو به زوالم جز خون که زسینه رَوَدَم آب ندارم از روی علی بسکه رخ خویش گرفتم خجلت زده ام چهره شاداب ندارم در صورت من نقش ز پستی و بلندی ست جز روی ورم کرده در این قاب ندارم از ضربهء آن دست نشست ابر به رویم خاموش شدم هاله مهتاب ندارم چندی ست نشُسته م تن و قامت طفلان آخر چه کنم دست بدن ساب ندارم 🌾🥀🌾🥀🌾🥀🌾 بانوای مداح اهلبیت ع🎧 🎤👌
. شبیه شمع چکیدن به تو نمی آید و مرگ را طلبیدن به تو نمی آید خودت بگو که مگر چند سال داری تو جوانِ شهر, خمیدن به تو نمی آید هزار بار نگفتم نیا به دنبالم میان کوچه دویدن به تو نمی آید فقط بلند مشو چونکه زود می افتی   بدون بال پریدن به تو نمی آید تلاش کن که دو چشمی مرا نگاه کنی   چنین ندیدن و دیدن به تو نمی آید چه خوب بود فقط گوشواره می افتاد   چه کرده اند شنیدن به تو نمی آید تکان نخور قفس سینه ات تکان نخورد   نفس بلند کشیدن به تو نمی آید بمان که دخترمان را خودت عروس کنی به آرزو نرسیدن به تو نمی آید چه با دو دست رئوفانه ات, چه با یک دست   بباف پیرهنت را, حسین منتظر است ..........................................................
همراه با خاکستر پروانه ی خویش شمعِ شبستان را کفن کرده است خانه دارد سیاهه می زند جبریل در عرش رخت عزاداری به تن کرده است خانه نایی برای دردِ دل کردن نداری حتی برای گفت و گو هم ناتوانی بار سفر بستی ولی وللهِ زود است... حالا نمی شد بیشتر پیشم بمانی هر روز یک رنگ اند این نامرد‌مَردُم مابین قومی سُست پیمان گیر کردم دیگر به نجّار محل بی اعتمادم میخ کج در را خودم تعمیر کردم این پیرْهَن‌خالی است یا که پیکر توست این که میان بستر تو خواب رفته؟! حتی برای حیدرت تشخیص سخت است آنقَدر جسم لاغر تو..،آب رفته! بر روی گلبرگ تو جای پنجه انداخت... ای رَذل!این گُل لایق سیلی زدن بود!؟ آن گوشواری را که گفتی:"کوچه گُم شد" امروز دیدم فاطمه..،دستِ حسن بود با هر نفس آلاله‌ می کاری عزیزم پیراهنت هر لحظه گُلگون است زهرا این آسیایِ گندمِ تو کُشت ما را... هر روز دستاست پر از خون است..،زهرا طرز قنوتت جانِ حیدر را گرفته داری علی را رو به قبله می گذاری اِی بشکند دست مغیره،دست قنفذ... حتّی توان ربنا خواندن نداری در پشت در یک سوم از سادات کم شد "با محسن من هرچه کرد آن میخ در کرد" تو بار شیشه داشتی..،دیوار بو بُرد ا‌ی کاش می شد زودتر "در"  را خبر کرد دیگر برایم وا نکن این بقچه ها را اسباب بازی اش نشان دادن ندارد لالاییِ تو عرش را سوزانده..،بس کن گهواره ی خالی تکان دادن ندارد آهِ حسین از اشتها انداخت ما را جای دو لقمه نان فقط غم خورد هر شب دلواپس تشنه‌لبت اصلاً نباشی زینب برایش آب خواهد بُرد هر شب تو هستی و پیش نگاهت..،چکمه‌پوشی پا روی عرشِ سینه ی او می گذارد با پا به خشکی لب او می زند..،شمر مانند قنفذ..،قاتلش رحمی ندارد امروز میخی که به پهلویت فرو رفت سرنیزه‌ی فردای گودال است زهرا آن گوشواری را که بین کوچه گم شد آغاز غارت های خلخال است زهرا
پیش از غروب عمرتوبانو خزان شده مابین بستری وتنت نیمه جان شده از روز حادثه توچرا بی تکلمی نا محرمم مگر لب توبی زبان شده اذن دخول توملک الموت میکند بانوبگومگر اجلت ناگهان شده من گرد بسترت همه شب دور می زنم حرفی بزن بگوکه غم توعیان شده گویابه خواب امشب تو محسن آمده خنده به لب شدی ز لب مهربان شده تسبیح وهم ستاره و سجاده شاهداست بر ناله ی شبانه و درد نهان شده دستی که زانوی غم زهرا به برگرفت غمخوار آه وناله ی این کودکان شده زهراببین که قلب حسن تیر می کشید غمدیده از کبودی قد کمان شده زهراشکسته قلب علی درهوای تو درماتم وعزای تو اومیزبان شده بانو به زیرپای توچادر فتاده بود از بس که خم شدی کمرت ناتوان شده زینب کناربسترتوسفره کرده پهن خوشمزه تر برای تو این پخت نان شده گویاردیف دنده ی تان نامنظم است ای وای من شکسته سراستخوان شده این درد پهلویت پس از آن ضربه ی دَرَست احوال مرگ بررخ ماهت عیان شده از چشم پر ستاره ی تو خون چکیده است گریم برای قطره ی اشک روان شده مهمان شدم شبی که بپرسم حال تورا دیدم بهارعمرتوبانو خزان شده غلامی(مجنون کرمانشاهی)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ به نام خدا اگه این سینه می‌ســوزه اگه دل خونِ حق داره نگام کن که دلم میگــه هنـــوز پلکات رمق داره سه ماهی هست بی حالی تو این خونه تبسم نیست رویِ لبها فقط آهِ  تو این دستـاس گندم نیست دوباره بوی نون اومد دوباره وقتِ پخــتن شد چی شدبعد سه ماه امروز تنور خونه روشن شد نمی‌چسـبه به ما نونِ کسی غیر از تو خـــانومم اگه پختی مواظب باش تو این بازو رو خانومم خدا رو شکر می‌بینم بازم این خونه جارو خورد چرا خوابیــدی اما باز مگه دستت به پهلو خورد تماشا کن شده یکبار تو این چشمـــــای مایوسو الهی بعــــد من مَـــــردی نبینـــــه درد ناموســو نبینه هرچی که داره فقط آتیش پناهــــش بود چهل تا رد پا بدجـــور  روی چادر سیاهش بود می دونـم هرچـی که داشـتی توکوچه خرجِ من کردی که بامیخ وقلاف وسنگ توجنگِ تن به تن کردی تو ای آئینه بدجوری تَرک خوردی زمین خوردی حلالم کن سرِمن بودکتک خوردی زمین خوردی نگــو دیگــــه نمی‌تونی نگـــــو امروز مجــبوری دلِ مظلومتــو خــوش کن شده باخنده‌ای زوری جــواب بچــــه هامونو نمـیدی فاطــمـه  برگرد اگه بهــتر شـــدی خـــانـم کـــنار علقـــمه برگرد شعر:حسن لطفی ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ به نام خدا اگه این سینه می‌ســوزه اگه دل خونِ حق داره نگام کن که دلم میگــه هنـــوز پلکات رمق داره سه ماهی هست بی حالی تو این خونه تبسم نیست رویِ لبها فقط آهِ  تو این دستـاس گندم نیست دوباره بوی نون اومد دوباره وقتِ پخــتن شد چی شدبعد سه ماه امروز تنور خونه روشن شد نمی‌چسـبه به ما نونِ کسی غیر از تو خـــانومم اگه پختی مواظب باش تو این بازو رو خانومم خدا رو شکر می‌بینم بازم این خونه جارو خورد چرا خوابیــدی اما باز مگه دستت به پهلو خورد تماشا کن شده یکبار تو این چشمـــــای مایوسو الهی بعــــد من مَـــــردی نبینـــــه درد ناموســو نبینه هرچی که داره فقط آتیش پناهــــش بود چهل تا رد پا بدجـــور  روی چادر سیاهش بود می دونـم هرچـی که داشـتی توکوچه خرجِ من کردی که بامیخ وقلاف وسنگ توجنگِ تن به تن کردی تو ای آئینه بدجوری تَرک خوردی زمین خوردی حلالم کن سرِمن بودکتک خوردی زمین خوردی نگــو دیگــــه نمی‌تونی نگـــــو امروز مجــبوری دلِ مظلومتــو خــوش کن شده باخنده‌ای زوری جــواب بچــــه هامونو نمـیدی فاطــمـه  برگرد اگه بهــتر شـــدی خـــانـم کـــنار علقـــمه برگرد شعر:حسن لطفی ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بی نیاز از تمام دنیاییم مستمند نگاه زهراییم عزت جاودانه می خواهیم رحمت مادرانه می خواهیم فاطمه ای یگانه خلقت سوره ی مهربانی و رحمت مثل باران نور می باری تاج لولاک روی سر داری نغمه ی آسمانی توحید مشرق نور یازده خورشید بر بلندای نور و ایمانی حجت الله بر امامانی آسمانها ز نور چشمانت ملک الموت هم به فرمانت پشت پرچین خانه ات جبریل آمده مستمند احسانت و پدر پشت بوسه ها می دید آسمان را میان دستانت نور شبهای چادرت بانو کرده محراب را غزل خوانت می شود دیدنی جمال علی وقت اعجاز صوت قرآنت برده هوش از سر تمامی شهر عطر خرمای سهم سلمانت بی تو خورشید سنگ تاریک است با تو تا عرش راه نزدیک است پاسخ رنج های دنیایت در قیامت "لَسوفَ یُعطیکَ" است در عبادت عظیم و نستوهی به تو زیبد "نَفَخْتُ مِن روحی" تو صراط کمال دنیایی زهره ی بی زوال دنیایی صفتی نیست قابلت باشد چه کلامی معادلت باشد؟ "یُطعِمونَ الطَعامِ" سوره ی دهر آیه ای از فضائلت باشد انسیه حوریه و یا انسان تا کجا حد فاصلت باشد قبل خلقت که امتحان دادی به خدا خویش را نشان دادی نور اگر پاک دامنی دارد از جمال تو روشنی دارد پدرت جمله ی "فِداها"یش یک جهان حرف گفتنی دارد بر پدر مایه ی مباهاتی نور یک اربعین مناجاتی کوری چشم ابتران حسود مادر نسل پاک ساداتی روز محشر در آن پریشانی صاحب برترین مقاماتی صورتت رو گرفت از دنیا بلکه از آن دو چشم نابینا آفتاب از حجابتان روشن واژه ها در مقابلت الکن با ولای تو زندگی کردیم در کلاس تو بندگی کردیم در پناه دعای روشن نور تبِ دنیا شد از جهانم دور بی پناهم پناه می خواهم خسته ام تکیه گاه می خواهم ای همه عرش و فرش پابستت ای فدای جریحه ی دستت قبر مخفی ت میزند فریاد تا ابد بر سقیفه نفرین باد ای که سرچشمه ی بهاری تو به چه جرمی بنفشه زاری تو یاس هجده بهار دیده چرا ذکر عجل وفات داری تو نود و پنج روز بارانی لحظه ها را به انتظاری تو ای که بر ماه چهره ات مادر طاقت برگ گل نداری تو آه از دست شوم آن نامرد آه از خنده های آن ولگرد وسط کوچه اتفاق افتاد ناگهان ماه در محاق افتاد از خجالت زمین ترک برداشت صورتت داغی از فدک برداشت رد شوم از فضای آن کوچه از غم ماجرای آن کوچه بگذرد این جهان جهانی که... می رسد آن زمان زمانی که... ذولفقار از نیام می جوشد از زمین انتقام می جوشد وارث روزگار می آید یوسفت با بهار می آید ....................................................................
. ز بس که هست به جسمم جراحتی تازه.. ز لاله ساخته ام باغ جنتی تازه.  به دست لاغر من لقمه نیز سنگین است کشیدم از علی امشب خجالتی تازه زنی به نیت خنده عیادتم آمد خدا کند که نباشد عیادتی تازه مگر که گریه ی یک زن چه اذیتی دارد؟! رسیده باز به حیدر شکایتی تازه علی به حجره ی من هرزمان که سر بزند به غیر گریه نداریم صحبتی تازه  نفس کشیدن پهلو شکسته آسان نیست مصیبتی است وَ پشتش مصیبتی تازه دوماه پیش چنان سیلی بدی خوردم که هست بررخم انگار ضربتی تازه لباس های قدیمی بزرگ‌ شد به تنم بیار جامه ی نو بهر قامتی تازه سه چهار مرتبه مردم ولی به عشق علی.. خدا به فاطمه اش داد فرصتی تازه! ....................................................................
اینقدر خود را به زحمت، سمت و سوی در نکش عشق سوزان من آتش بر دل حیدر نکش این چه اصراری است که از بستر خود پا شوی دست بر پهلو، اسیر شانه ی اسما شوی شب میان چادری خاکی، سرِسجاده ای صبح ها تب می کنی و بر زمین افتاده ای پیش چشم تار من -دق می کنم- زوری نخند پای چشمت سوخته از زخم ناجوری، نخند خانمم از دست لرزانت چه کاری می کشی؟ رختخوابت را چرا خود آب، داری می کشی؟ آن دری که سوخته، از پاشنه، کج شد بلند میخ را کندم ولی از دنده ی لج شد بلند باهمین بازو چرا دستاس را چرخانده ای! نان چگونه در تنور آتشین خوابانده ای! رو گرفتی از علی و بر همه رو می زنی باچه حالی، صبح تا شب، خانه جارو می زنی این صدای خسته، من را می کُشد بی معطلی خسته ام...اما بگو کمتر خدا قوت علی! پشت در افتاده بودی و دلم آتش گرفت سینه ات آتش گرفت و سینه ام آتش گرفت با قلاف از من جدا شد دست تو، زهرا ببخش لشکر تنهای حیدر! ذوالفقارم را ببخش نیمه شب ها بچه ها را می نشاند زینبت چادرت را مخفیانه می تکاند زینبت مجتبی می گفت بین گوش زینب، خواهرم: روز مادر که بیاید گوشواره می خرم ......................................................................
هر نفس شعله ای از سوختنت می آید آه چون آتش سرخ از دهنت می آید وای اگر زخمِ زبان‌بسته دهن باز کند... بوی خون است که از پیرهنت می آید این صدا خش خشِ یک آینه‌ی خُرد شده است... زینبت گفته صدا از بدنت می آید حرف همسایه دروغ است..،نه..،لاغر نشدی این لباسی که خریدم به تنت می آید گوشواری که گرفتیم بیانداز به گوش دارد از کوچه ی خلوت..،حسنَت می آید دُوُّمی خواسته از من..،به عیادت برسد پاشو کدبانویِ من، راهزنت می آید دست من بسته که شد بین شلوغی..،قُنفذ طعنه زد: فاطمه ، خیبرشکنت می آید با من از میخ کج و محسن شش ماهه نگو فضه اینجاست..،بگو، هم‌سخنت می آید شب شد و تشنه‌لبت خیره به در..،داد کشید ناله ی کُشته ی دور از وطنت می آید ▪️ ▪️ وقت غسل تو علی دست ز دنیایش شُست... این چه خونی است که روی کفنت می آید ......................................................................
در حدیث سوختن دل را بگو پر را نگو شعله ی در را بگو احوال مادر را نگو بی ادب ها پشت در فریاد مستی میزنند.. حرفهای تندشان در پیش کوثر را نگو گرمی آتش اذیت میکند حوریه را این وسط آن شعله ی خورده به معجر را نگو پای نامحرم‌ اگر بر چادر ناموس خورد گریه کن بر حالش اما حال شوهر را نگو میخ نامرد آنقدر کج رفت پهلو پاره شد لال باش ای طبع شرح سقط گوهر را نگو آبرو داری اگر افتاد زیر دست و پا شرح لبخند اراذل بین معبر را نگو راز دست بسته مولا قلاف قنفذ است دست شوهر را بگو و دست همسر را نگو کوچه زهرا در آخر کربلای زینب است پیش مادر روضه ی جانسوز دختر را نگو روضه گودال و خنجر را بگو سر را بگو روضه اوضاع زینب بین لشگر را نگو ......................................................................
رونگیر ای آبروی کائنات از مرتضی درددل کن باعلی ای حضرت خیرالنسا پیش چشمان علی سوسو نزن مهتاب من دست برپهلونگیر ای حضرت مشکل گشا شانه برگیسوی زینب میزنی آهسته تر ای فدای نام تو هفت آسمان و انبیا جان من جان برلبم کردی کنار بسترت حرفی ازرفتن نزن ای گوهر بیت ولا ای همه پشت وپناهم بی پناهم بعد تو ای پناه بی پناهان یادگار مصطفی ای همه بودونبودم بی تو تنها میشوم ای همه داروندارم حضرت شمس هدی فاطمه من فاتح بدروحنین و خیبرم دیده واکن تاببینی حال ما بهر خدا یادم آمدلحظه ای راکه توافتادی به خاک تیره شد پیش نگاه تو تمام ماسوا دودبودوآتش ومسماروسیلی و کتک بین آتش مانده بودی ای گل باغ حیا پشت درماندی ودرافتاد روی پیکرت اشک میریزد زچشمان حسین و مجتبی : از من نکردی خواهشی نُه سال حالا که چیزی خواستی تابوت میخواهی؟ 👉
نوکر زهرا شدم دنیا به نامم گشته است نام پاک فاطمه ذکر سلامم گشته است من نمیدانم چه رازی دارد این نام عجیب گفتن تکیه کلامم گشته است
تو که می تــوانی بمانی بمان عزیزم تو خیــلی جـوانی بمان تو هم مثل من نیمه جـانی بمان زمــین گـیر من،آســمانی،بمان اگر می شـود می توانی بـمان تو نـیلوفرانه تـریـن یاس شـهر وجود تو کانون احـساس شهر دعا گوی هر قـدر نشناس شهر نکش دست از دست دستاس شهر نباشـی، چـه آبی چه نانـی بمان چه شد با علی همسفر ماندنت چه شـد ماجرای سـپر ماندنـت چه شد پـای حـرف پـدر ماندنـت پس از غـصه ی پشـت در ماندنت نـدارد علــی هـمزبانی بمــان برای علی بی تو بـد می‌شود بدون تو غم بی عـدد می‌شود نرو که غــرورم لــگــد می‌شود و این سـقف،سـنگ لحدمی‌شود تو باید غــمم را بدانــی بمــان چرا اشــک را آبـرو می‌کــنی چرا چــادرت را رفـو می‌کـــنی چرا اسـتخوان درگـلو میکــنی چرامـــرگ را آرزو میکـــــنی چه کم دارد این زنــدگانی بمان 💠 اللّٰهمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّكَ ٱلْفَرَجَ 💠 @navaye_asheghaan
در راه عشق باید آماده ی بلا بود آغوش خار ، مزدِ طفل برهنه پا بود دندان به کارِ یکی از صد گره نیامد در کوی نیکنامان ، گریه گره گشا بود انگار در زدن را از سائلان گرفتند در را زدن تمام سرمایه‌ی گدا بود ای آخرت ! وفا کن ، با ما شکسته دل ها با ما شکسته دل‌ها دنیا که بی وفا بود یک عمر آه و نفرین ، از این و آن شنیدم تنها به جرم اینکه نفرین من دعا بود دیشب برای مردم تا صبح گریه کردم ای کاش یک نفر هم دیشب به فکر ما بود من هیچ شکوه ای از بیگانگان ندارم آنکه به حال و روزم خندید آشنا بود تا قبر بردنم را همسایه هم نفهمید از بسکه مردن من، چون شمع ، بی صدا بود در هر گذر من و دل از خوبی تو گفتیم گر شهر عاشقت شد ، تقصیر ما دو تا بود از بسکه قطره قطره بر پای تو چکیدم تابوت من سبک تر حتی ز بوریا بود ** ای دست ! روی خورشید من نشستی اما آنچه سیاه کردی روز سفید ما بود ای کاش می شکستند این دست دیگرم را اما به جای این دست آن دست بسته وا بود امروز را نبینید ، این بی حیا لگد زد دیروز پشت این در جمعیت گدا بود ای کاش ماجرا را حیدر ندیده باشد وقتی سرم به در خورد ، فضه ! علی کجا بود ؟!! با کفش های خاکی در خانه ام قدم زد آن خانه ای که فرشش تنها جهاز ما بود رفتم برای مردم حجت تمام کردم : آن را که می کشیدید او حجت خدا بود آن شیر را که دیدم قلبم به درد آمد حیدر برهنه سر بود ، حیدر برهنه پا بود 💠 اللّٰهمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّكَ ٱلْفَرَجَ 💠 @navaye_asheghaan
تا قیامت بنویسم اگر از پروانه ندهم جز خبرى مختصر از پروانه زندگى کردن عشاق تماما درس است میشود یاد گرفت آنقدر از پروانه آبرو را همه از برکت چیزى دارند عارفان از سحر, اما سحر از پروانه عالمى را نفس سوخته اى زنده کند معجزه هیچ ندیدم مگر از پروانه سوز معشوق به سوز دل عاشق نرسد شمع هم سوخته, نه بیشتر از پروانه عاشق آن است که معشوق فروشى نکند هیچگه دل نبرد سیم و زر از پروانه آنقدر وصل تو سوزنده تر از هجران است که نمانده است نه بال و نه پر از پروانه تا سحر سوختنش را به تماشا بنشین تو فقط اول شب دل ببر از پروانه جگر سوخته من خبرش پیچیده چه بگیرى چه نگیرى خبر از پروانه تا نفس هست مرا دور سرت میگردم بیش ازین برنمی آید دگر از پروانه پروبالى که نمانده ست برایم, اما آنقدر هست بسازى سپر از پروانه دل به آتش زدم و سعى خودم را کردم دست تو باز نشد…درگذر از پروانه نوبت شستن پروانه رسید و حالا تازه فهمید چه میخواست در از پروانه در همان مرحله ى سوختنش می مانم تا قیامت بنویسم اگر از پروانه 💠 اللّٰهمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّكَ ٱلْفَرَجَ 💠 @navaye_asheghaan
─‌┅═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇༅ ❃﷽ ❃ ༅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌┅─ السلام علیڪ یا فاطمة الزهرا لاله ے نرگس عذار فاطمه عطر گیسویت بهار فاطمه یوسف گمگشته ے آل علی اے مسیحاے تبار فاطمه بهجت قلب رسول خاتم است یاد تو اے گلعذار فاطمه اے براهت مانده تا صبح ظهور دیدگان اشکبار فاطمه جلوه کن اے مه ز چاه انتظار تا برآید انتظار فاطمه امشب آقا کربلایے یا نجف یا مدینه در کنار فاطمه چارده گلدسته میسازد ز نور اشکهایت بر مزار فاطمه انتقام حق مادر حق توست اے یگانه یادگار فاطمه تا نفس در سینه ها جارے بود شیعه باشد داغدار فاطمه کاش میشد جان بیمقدار من در رکاب تو نثار فاطمه همنوا با ناله ے افلاکیان شد «جهانی» سوگوار فاطمه اسماعیل پورجهانے (جهانی) قم ─‌┅═‎‌‌‌‌‌‌࿇༅࿇༅ ❃༅࿇༅❃ ༅࿇༅࿇═‎‌‌‌‌‌‌┅─‌
─‌┅═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇༅ ❃﷽ ❃ ༅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌┅─ ((زبان حال حضرت فاطمه ی زهرا سلام الله علیها)) آتش بی زبانه اشک و آه شبانه ای دارم غصه ی جاودانه ای دارم در و دیوار شعله ور گشته سوخته آشیانه ای دارم در خلیج عمیق غمهایم ساحل بی کرانه ای دارم روی مژگان چشم بی خوابم گوهر دانه  دانه ای دارم درد پهلو که جای خود دارد روی بازو نشانه ای دارم از سکوتم چگونه می پرسی سینه ی غمگنانه ای دارم از غم و آه و  اشک و ناله ی شب بهر طفلان ترانه ای دارم گر نماز نشسته می خوانم بی بهانه، بهانه ای دارم در خودم شعله شعله می سوزم آتش بی زبانه ای دارم از نفس های شوم داس و تبر سر بریده جوانه ای دارم شمع و پرونه را تما شا کن محفل عارفانه ای دارم با 《فراز》و فرود غم هایم اشک و آه شبانه ای دارم شعر: فراز  مردانی ─‌┅═‎‌‌‌‌‌‌࿇༅࿇༅ ❃༅࿇༅❃ ༅࿇༅࿇═‎‌‌‌‌‌‌┅─‌
─‌┅═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇༅ ❃﷽❃ ༅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌┅─ زبان حال امام زمان(عج) با مادرش حضرت زهرا سلام الله علیها « آخــرین آئـینه » ای آفتـاب روشــــن و پر نـور خـلقت وی ماسـوا را معنی و منظــور خلقت یا فاطـمه ای آن کـــه تو ام الکتــابی دنیـــــا تمـامی ذرّه و تـو آفتــــــابی ای یازده آئینـــــه در آئیـــــنه ی تو وی منـــــبع نورخـــدایی سـینه ی تو من معنی ومنظور منـشــور توهستم من آخــــرین آئیـنـه ی نور تو هستم شد نام تو ذکــر لب هـر روز و شامم برتـو درود مــن ، نثــــار تو ســـلامم ای مادر غمگین وهجــده سـاله ی من نــذر تو باشــد تا قــیامت ناله ی من من مهـــدیم ماتـم نشــیـــن غربت تو تنـــهای تنــــهایـم کنـــــــار تربـــت تو سیل سـرشکم گر دهــد امـشـب امانم تنها مصـیبت خـــوان این قـــبر نهانم بغض نهــان من گـــره شـــد در گلویم بگـــذار تا درد دل خــــود را بگــــویم گـریم به یاد آن هـــمه صــــبر تو مادر هـرشــــب شدم پروانه ی قبر تو مادر صحن دل و جـــانم سیه پوش توباشد اشکـــم چراغ قـــــبر خاموش تو باشد اشک امیر المومنـــین این جـــا چکیده بر تــربـتت از اشک او لاله دمــیده من از خــــزان باغ تو آتـــــش گــرفتم درشـــعله های داغ تو آتــــش گــرفتم عمری است می سوزم ز داغ وماتم تو آتـــش گرفـــــته جـــــانم از عمرکم تو آنان که پهلوی تــو را مـــــادر شکستند دســـــتان بابای مرا پیــــش تو بسـتند در بیـــــن دود و آتــــش و دیوار خانه دشــــمن چـــــرا می زد تو را با تازیانه خون دل ازغم های توجن وملک خورد برگوشه ی چشمت چرازخم فدک خورد تو نخـل ایـــــثار ولی بازو شکـــســـته آســـوده باش ای مــادر پهلو شکـســته من وارث شمشـــــیر تیــــز انتـــقامم مـادر دعا کــن برظهــــور و برقــــیامم از بــس ز داغ تو قـــــریـن آه و دردم در هــــر نـمــازم قاتلــت را لعــن کردم عهد «وفایی»بسـته ام با دوسـت مادر حکم ظهــور مـن به دسـت اوست مادر شعر:حاج سید هاشم وفایی ─‌═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌༅༅༅࿇༅༅ ❃༅࿇༅❃ ༅༅࿇༅༅༅═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌─‌ @navaye_asheghaan