eitaa logo
نوای دل🎵
327 دنبال‌کننده
625 عکس
178 ویدیو
60 فایل
جایــــۍ براے حرفــــ دل...❤️ جایــــۍ کہ بوے راحتے از سروصداے دنـــیــا مےآيد...☺️ پست های👈 #اعتقادی #معرفتی #مشاوره‌ای #شعر #انگیزشی ادمین: @Kharabeh_neshin
مشاهده در ایتا
دانلود
توی روز... توی شب... چیکارا میکنیم!؟ وقتمون رو کجا میگذرونیم... برای کی نفس می کشیم... برای کی زندگی می کنیم... کجاییم و به کجا می رویم... میگما همین حالا کجاست؟ پیش کیه؟ روت میشه بگی یا....؟🤔 @navayedel
هدایت شده از از هر دری سخن
بعضی وقتا باید این دلتو از جا بکنی ببریش وسط کویر بین شنها یه چاله بکنی دله رو خاکش کنی یه فاتحه ام بالا سرش بخونی و برگردی اینجا مثل بچه ی آدم به زندگیت برسی... ❇️ @azhardarisokhan
👌 تو‌ برا عطر زدن به کسی نگاه نمیکنی. 👈اصلاً برات مهم‌نیست که دیگران عطر می زنن یا‌ نه. خوب شدن هم مثل‌عطر زدنه😊 چیکار داری دیگران خوبن یا‌بد! خوبی میکنن یا‌نه! این حرف و‌نصیحت خداست که می گوید: 👈خود را باش... ⭕️خوب یا بد بودنتو منوط به خوب و بد بودن دیگران نکن. 🍃🍂یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْكُمْ أَنْفُسَكُمْ﴿مائده۱۰۵﴾ ای کسانی که ایمان آورده اید؛ به خودتان بپردازید.🍂🍃 @navayedel
خلیفه بغداد امیر دماوند را نزد خود خواست. خلیفه بغداد، خلعت و لباس امیری شهرِ ری را بر تن او پوشاند. امیر وقتی که به ری بر‌می‌گشت، در راه عطسه کرد و با آستین لباس دماغ خود را پاک کرد. سخن‌چینان خبر به خلیفه بردند، که امیر از لباس ارزشمند خلیفه به عنوان دستمال استفاده کرده، و دماغ خود را پاک کرده‌است. خلیفه امر کرد، خلعت از او پس گرفتند و گردن زدند. خبر به گوش شبلی رسید. مدت‌ها بود خلیفه شبلی را دعوت کرده‌بود که به بغداد رفته و در دربار خلیفه خدمت کند. و شبلی پاسخی نداده بود. شبلی به خلیفه نوشت: امیر دماوند به خلعتی که تو دادی دماغ خود پاک کرد، گردن زدی! من اگر خدمت تو رسم و تو را خدمت کنم، خداوند با خلعت انسانیت و شرف که به من بخشیده‌است، و ببیند من آن خلعت نفیس را به تو بخشیده‌ام، با من چه می‌کند؟!! تو خلعت خود را روا نداشتی دستمال شود، من چگونه خلعت شرف و کرامت انسانی خود را دستمال تو کنم؟!! خلیفه در پاسخ نوشت: کاش این سخن زودتر می‌گفتی تا جان امیری را از مرگ رها کرده بودی!!! @navayedel
⭕️.... 👈امام صادق به مفضل فرمودنـد: میدانی چرا میگوینـداگر با زن کسـی زناکردي با زنت زنا میکننـد "؟ او گفت: نه! علتش را نمیدانم. فرمودند: در بنی اسـرائیل زن زناکاري بودکه مردم را به خود دعوت میکرد و مردي با آن زن بیشتر رفتو آمدداشت. روزي همـان مرد بـا آنزن مشـغول زناشـد،خداونـدبه زبان زن جاري کردکه به او بگویـد: اي مرد! تو الآن با من زنا میکنی در حـالی که کسـی الآن با زنتو مشـغول زنا است آن مرد ازجا برخاست و به غیر موقع به خانه برگشت وسـرزده واردخانه شـد، دید همانطور است که آنزن گفته بود. دست هر دو نفر راگرفتو پیش حضـرت موسـی ع آورد و عرض کرد: این مرد با زن من در حال زنا بوده است حکم خدا را بر اوجاري نما.خداوندتوسط جبرئیل به حضرت موسی ع وحی فرستاد: اي موسی! به اینمرد بگو کسـیکه با زن دیگري زناکنـدبا زنش زناخواهندکرد.سـپس آنحضـرت فرموند: با عفت باشـیدتا زنان تان با عْفت باشـند... منبع: کتاب زلال عفت @navayedel
: شب ها نخواب و به روزها فکر کن ببین نکنه دلی رو شکسته باشی؟😔 ؛‌👈مهربون‌باش😊 @navayedel
هر روز فکر کن؛ چطور می‌توانی، یک نفر را خوشحال کنی! زیرا اندیشه‌ی‌خوشحال کردن دیگران ما را از تفکر، درباره‌ی‌ خودمان باز می‌دارد .. بزرگ‌ترین عامل نگرانی و ترس اندیشیدن درباره‌ی‌خود است ... رفیق جان ؛ وقتی در حال شادکردن دل‌انسانها ومشکل‌گشایی از کار آنها هستی دستت در دست خداست.... تا میتوانی دستی بگیر هیچ دستی را دست کم نگیر... @navayedel
.... ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻧﻤﺎﺯﻡ ﺭﺍ ﻣﯿﺨﻮﺍﻧﺪﻡ ﻭ ﻃﻔﻠﻢ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﻣﻦ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﺮﺗﺐ ﻣﺮﺍ ﺻﺪﺍ ﻣﯿﮑﺮﺩ ..ﻭ ﻣﻦ ﺟﻮﺍﺑﺶ ﻧﻤﯿﺪﺍﺩﻡ .. ﺑﺮﺍﺩﺭﺵ ﮐﻪ ﺩﻭ ﺳﺎﻝ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮ ﺑﻮﺩ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺖ : ﺯﺷﺘﻪ .. ﺻﺤﺒﺖ ﺩﻭ ﻧﻔﺮ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﯼ ﻗﻄﻊ ﻣﯿﮑﻨﯽ .. ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺩﺍﺭﻩ ﺍﻻﻥ ﺑﺎ خدا ﺻﺤﺒﺖ ﻣﯿﮑﻨﻪ !.. ﺗﻤﺎﻡ ﺑﺪﻧﻢ ﺑﻪ ﻟﺮﺯﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩ،ﻭ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﻭ ﻋﻈﻤﺖ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮﺵ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮐﻮﭼﮑﯽ ﻭ ﺿﻌﻒ ﮐﺮﺩﻡ .. ﻭ ﻫﺮﻭﻗﺖ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﻧﻤﺎﺯ ﺗﮑﺒﯿﺮ ﻣﯿﮕﻔﺘﻢ ﺍﯾﻦ ﺟﻤﻠﻪ ﮐﻮﺩﮐﻢ ﺩﺭ ﻓﮑﺮ ﻭ ﮔﻮﺷﻢ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﻣﯿﺸﺪ @navayedel
ابولحسن خرقانی می‌گوید:جواب دو نفر مرا سخت تکان داد...! 1⃣ مرد فاسدی از کنارم گذشت و من گوشه لباسم را جمع کردم تا به او نخورد! او گفت: ای شیخ! خدا می‌داند که فردا حال ما چه خواهد شد! 2⃣ مستی دیدم که افتان و خیزان در جاده‌اى گل آلود می‌رفت. به او گفتم : قدم ثابت بردار تا نلغزی! گفت : من بلغزم باکی نیست... بهوش باش تو نلغزی شیخ! که جماعتی از پی تو خواهند لغزید. 🔶ياد اين جمله داستايوفسكى از كتاب نفرين شدگان افتادم: 👈 هر"پرهیزکاری"گذشته‌ای دارد و هر "گناه کاری"آینده ای! @navayedel