📢#بسیج یک فکر، یک منطق... #هفته_بسیج 🇮🇷تحلیل سیاسی و جنگ نرم سلام ظهرتون مهدوی

🌱🤍کسی که آل یاسین میخونه مطمئن باشه که امام زمان جوابش رو میده #امام_زمان عجل الله تعالی فرجه 🌺🌺🌺🌺

🔹"نبی" اکرم صلی الله علیه و آله 《یا فاطِمَةُ مَنْ صَلّی عَلَیْک غَفَرَاللهُ لَهُ وَأَلْحَقَهُ بی حَیْثُ کنْتُ مِنَ الْجَنَّةِ》 ای فاطمه هر کس بر تو صلوات فرستد خداوند او را آمرزیده و در بهشت هر کجا باشم به من ملحق خواهد کرد 📚بحارالانوار، جلد۴۳، صفحه۵۵ 《اَللّهُمَّ صل علی فاطِمةَ وَ اَبیها وَ بَعلِها وَ بَنیها وَالسِّرِّ المُستَودَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحاطَ بِهِ عِلمُک》 #اهل_بیت

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ» 💠الامام الحسین علیه السلام: «كُفّ عَنِ الْغَيْبَةِ فَإِنّهَا إِدَامُ كِلابِ النّارِ».[1] امام حسين علیه السلام: «از غيبت بپرهيز، كه خورش سگهاى دوزخ است». 📚1.بحار الانوار، ج ۷۵،ص ۱۱۷، ح۲ 🔹🔹🔹 🔹🔹  🌏مجتمع اهل البیت علیهم السلام

قسم به ساحل چشمان ابری‌ات عمریست به لطف بارش چشم شماست گریانیم و گرنه مثل بیابان خشک دل‌هامان فقیر روزی این سفره های بی‌نانیم از این که بار غم مادر تو را دنیا به دوش برد، ولی خم نگشت حیرانیم به انتقام غم صورت کبود بیا که ما کنار شما پیرو شهیدانیم 🏴 #ایام_فاطمیه 🌷 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج

. #تلنگر #امید 🍂پس از آفرینش آدم، خدا به او گفت : ❤️نازنینم آدم ... با تو رازی دارم اندکی پیشتر آی ... 🍂آدم آرام و نجیب، آمد پیش زیر چشمی به خدا می نگریست محو لبخند غم آلودِ خدا دلش انگار گریست. (قطره ای اشک ز چشمان خداوند چکید) ❤️نازنینم آدم ... یاد من باش ، که بس تنهایم. 💔🍂بغض آدم ترکید به خدا گفت : من به اندازه ی گلهای بهشت نه! به اندازه عرش نه...نه...! من به اندازه تنهاییت ای هستی من ... دوستدارت هستم. 🍂آدم ، کوله اش را برداشت خسته و سخت قدم بر می‌داشت راهی ظلمت پر شور زمین. زیر لبهای خدا باز شنید ... ❤️نازنینم آدم ... نه به اندازه تنهایی من ... نه به اندازه عرش ... نه به اندازه ی گلهای بهشت ... که به اندازه ی "یک دانه ی گندم" تو فقط یادم باش . نازنینم آدم ... نبری از یادم ...🤍❣

. 🔸باید غم آقا بیفته تو دلت... #امام_زمان #استاد_شجاعی

🌸💐 داستان شب 💐🌸 سلام و درود؛ شبتون بخیر و شادی؛ وجودتون شاداب و مسرور و بسلامت باد...؛ الهی آمین .................................. داستان امشب را تقدیم میکنم. ۱۴۰۲/۰۹/۰۳ یکی از دوستان مشاور از زبان زن میانسالی تعریف میکرد. بعداز فوت همسرم عاشق استادم شدم. همسرم که فوت کرد دنیای منم خراب شد! هروزم بدتر از دیروز تا اینکه به اجبار اطرافیان تصمیم به ادامه تحصیل  گرفتم! ترمهای اول به سختی گذشت و ترم جدید که شروع شد یک استاد خوش قد و بالا وجذاب واسه یکی از درسها اومد که بد جور دلمو برد و  این بهم انگیزه بیشتری میداد و ازینکه یه حس تازه تو وجودم جوونه زده بود خوشحال بودم! از طرفی چون تازه بیوه شده بودم؛ بدم نمیومد بهش نزدیکتر بشم وباهاش گرم باشم به این خاطر اصلا به درسش توجه نمیکردم و نمره هام پایین بود! این مشکلات درسی بهترین بهونه شد برایم که درخواست تدریس خصوصی بدم اما اون قبول نمیکرد! آخرش روحیه داغونم رو بهونه کردم واسه تدریس خصوصی اونم قبول کرد و قرار خونه استاد گذاشتیم! منم که چیز دیگه ای میخواستم کاملا به خودم رسیدم و رفتم جلوی در قبل از در زدن دکمه های مانتوم رو باز کردم که بدنم معلوم باشه در زدم استاد که در رو باز کرد یهو دیدم! دختر بچه ای خوشکل و زیبا در بغل دارد؛جا خوردم ؛ نکند استاد بچه داشته باشد؛خشکم زده بود! بخودم آمدم یهو دیدم که استاد میگوید بفرمایید داخل ؛ تشکر کردم و وارد خانه استاد شدم! خانم جوانی داخل پذیرایی نشسته بود ؛ سریع دکمه هایی که باز کرده بودم رو بستم و با دستپاچگی سلام کردم! آیا ممکن است همسر استاد باشد. آیا ممکن است من اشتباه کرده باشم و استاد متأهل باشد. خلاصه گیج شده بودم ؛ یهو استاد گفت : شیوا جان ایشون همون شاگردی هستند با هم صحبت کردیم! القصه ؛ از خجالت میخواستم اون لحظه زمان نگذره و به عقب بر میگشت. کاش این فکرو خیال به سرم نمیزد؛ چه غلطی بود کرده بودم. با صدای شیوا از خیالاتم بیرون امدم که گفت: خب عزیزم من شیوا هستم ؛ خواهر استادم. چون ایشون وقتشون پر بود؛ من به سر کلاسای خصوصی میام. من که هم عذاب وجدان داشتم هم ترس از اینکه نکنه شیوا از روی حس زنانه فکر مرا فهمیده باشه با استرس زیاد گفتم :خوشبختم منم ....هستم! بعد رو به استاد گفتم: استاد ای کاش زود تر میگفتین تا من امادگی بیشتری پیدا میکردم! استاد نیشخندی زدو گفت : تدریس یکیه ؛ مهم اینه هدفت از یادگیری چیه؟ و همین جمله کافی بود که بفهمم استاد فهمیده که ازش خوشم آمده! استاد رفت و دخترشم با خودش برد. شیوا کنارم نشست و‌گفت: عزیزم؛ میدونی برادرم وقتی برام تعریف کرد جا خوردم که میخواد برات کلاس خصوصی بزاره! و ادامه داد: برادر من قبلا با دخترای زیادی بود ...چشمش دخترای زیادی دیده! الانم زن داره و اونم دخترش بود همراهش! اما با اینکه دختران زیادی را دیده و شرایط خوبی براش بود ؛ میدونی چه زنی رو انتخاب کرد؟ دختری که یه تار موشو نامحرم ندیده ؛ دختری که چادرش از سرش نمیوفته ؛ دختری که بار ها از طرف برادرم امتحان شد ...اما سر بلند از امتحان برادر من نه؛ از امتحان الهی بیرون امد! حالا میخوام اینو بگم انقدر خودتو ارزون به هر پسری نشون نده ارزشت زیاد تر از اونیه که هر کس بخواد ارزون ببینتت! یک زن هدیه ارزشمند خداست...! بسیار مهم و گرانقیمت هست.باید پسندیده شود آنهم توسط هم کفو و هم شآن خودش. نه اینکه خودش را ارزان حراج کند! عزیزم ؛ بزاردیگران تو‌حسرت نگاهت بمونن و اینو بدون پسری که تو رو به خاطر زیبایی اندامت و یا ثروت و میراثت بخواد؛ مطمئن باش ولت میکنه و میره یه افتاب مهتاب ندیده رو و یا یک نفر بهتر و سرتر از تو را میگیره! ممکنه یک روز ؛ یک هفته ؛ یک ماه و یا یک سال با تو باشه و احساسی و هیجانی بگذرونه ولی هیچ وقت تو به دلش نیستی و به عفت و پاکی تو اطمینان نداره ؛ چرا که به شکل یک کالا خودت را عرضه کردی و یک کالا ؛ یک کالاست و برای مدت محدودی سوگلی و دلرباست و خیلی زود از آن سیر میشوند! حالا بشین به حرفام فکر کن گلم. اگه برای خودت و شخصیت خودت ارزش قائلی ؛بگذار اگر کسی طالب تو شد ؛ تو را مطالبه کند و برات بهای سنگین بپردازد و برای رسیدن به تو هزینه کند و عمر بگذارد تا قدر تورا بداند و قلبش مطمئن باشد که شخصیت والا و باارزشی را بدست آورده است و برای همیشه داشتنت از جان مایه بگذارد! تا صحبت به اینجا رسید ؛بلند شدم و بسوی خانه روان شدم و تا خانه گریستم! از خودم متنفر بودم که چه قدر ساده و سهل انگارانه داشتم به شخصیت خودم چوب حراج میزدم...!!!

............................... بله دوستان داستان جالب و بسیار قابل تاملی بود! فقط دعا بکنم: خدایا به حق عصمت و عفت و طهارت و پاکی حضرت زهرا سلام الله علیها؛ دختران و پسران سرزمینم را محفوط و آبرو و حیثیت شان را به خانواده شان ببخش و آخر و عاقبت شان را ختم به خیر بفرما. الهی آمین.