eitaa logo
نعمت خدا
303 دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
6.2هزار ویدیو
98 فایل
ثم لتسئلنّ يومِئذٍ عن النّعيم. تكاثر/ 8 ارتباط با مدیر کانال: @ENGLABYAMMAN دوستان خود را جهت آشنایی بیشتر با امام مظلوم مقتدر دعوت کنید https://eitaa.com/neamatkhoda
مشاهده در ایتا
دانلود
8.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥|حجت‌الاسلام هاشم الحیدری: خیلی از ما فقط در اتاق ولایی هستیم و در مقابل دشمن یا در صدا و سیما ولایی نیستیم دبیرکل جنبش العهد عراق در مراسم بزرگداشت شهدای مقاومت، علم در امتداد قلم: 🔸اگر حاج قاسم مالک اشتر علی بود، سید حسن نصرالله عباسِ حسین بود 🔸علامه مصباح به من فرمودند به نیابت از من دست یا عبای سید حسین نصرالله را ببوسید 🔸سیدحسین نصرالله قبل از اینکه سید مقاومت باشد سرباز عاشق و محب ولایت فقیه بود و مبنای ایشان رهبری بود 🔸از سیدحسین نصرالله خواستند فقط ایران و ولایت فقیه را ها کند اما این کار نکردند و گفت حتی اگر خورشید و ماه را به من بدهید تا شهادت ولایت را رها نخواهیم کرد. @neamatkhoda
6.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حرام بودن خوردن غذای ختم اموات🖤🖤🖤 لطفاّ در گروههای دیگر به اشتراک بگذارید..‌. تا این رسم و رسومات اشتباه جمع شود... @neamatkhoda
. ♨️ محی الدین الترکی، شکار بزرگ گروه های مقاومت سوریه ✍ امیر گردانِ خطاب، مهمترین شکار گردان های مقاومت سوریه تا کنون بوده که زبده ترین چچنی های مزدور معروف به دستمال سرخ های جولانی در این گردان حضور داشتند. مزدوران به خیال پاکسازی به شمال لاذقیه امده بودند که با از دست دادن فرمانده و بیش از ۳۰ کشته، خودشان پاکسازی شدند. نیروهای مقاومت سوریه آرام آرام در حال تقویت ساختار نظامی خود هستند. @neamatkhoda
8.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️امام خمینی: پنجاه سال عبادت کردید و خدا قبول کند، یک روز هم یکی از این وصیتنامه ها را بگیرید و مطالعه کنید و تفکر کنید.. دیدن کلیپ بالا رو از دست ندید 👆 @neamatkhoda ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┅═✧☫✧
✨جریان شگفت‌انگیز دو دانشجوی آمریکایی شخصى مورد اطمینان و وثوق برایم نقل كرد كه در مشهد مقدّس و در منزل یكى از دوستان با دو دانشجوى آمریكایى كه زن و شوهر بودند ملاقات كردم. براى آن دو، داستان شگفت‌آورى رُخ داده بود كه به تقاضاى میزبان آن داستان را براى ما نقل كردند: آن دو جوان آمریكایى گفتند: وقتى كه ما در یكى از دانشگاه هاى آمریكا مشغول تحصیل بودیم، پیوسته در خود احساس خلأ مى‌كردیم. با اشاره به سینه‌اش گفت: احساس مى‌كردم كه اینجا خالى است. سپس خیال كردم كه این خلأ و كمبود ناشى از غریزه جنسى است و با ازدواج و انتخاب همسر، آن خلأ پر مى‌گردد. از این رو، هر دو تصمیم گرفتیم كه با همدیگر ازدواج كنیم؛ اما پس از ازدواج نیز آن خلأ پر نشد و كماكان آن كمبود و خلأ را در خود احساس مى‌كردیم. از این امر سخت ناراحت گشتم و با این‌كه به همسرم علاقه داشتم، در ظاهر تمایلى به او نشان نمى‌دادم و گاهى حتّى حوصله صحبت كردن با او را هم نداشتم. روزى براى عذرخواهى به او گفتم: اگر گاهى مى‌نگرى كه من حال خاصّى دارم و از شما دورى مى‌گزینم، خیال نكنید كه علاقه‌اى به شما ندارم؛ بلكه این ناراحتى و افسردگى و احساس خلأ از دوران دانشجویى در من بوده و تاكنون رفع نشده است و هر از چندگاه بدان مبتلا مى‌گردم. همسرم گفت: اتفاقاً من نیز چنین حالتى دارم. پس از آن گفتگو، پى بردم كه احساس خلأ درونى درك مشترك هر دوى ماست، و در نتیجه تصمیم گرفتیم كه براى رفع آن چاره‌اى بیندیشیم. در آغاز، بنا گذاشتیم كه بیشتر به كلیسا رفت‌وآمد داشته باشیم و به مسائل معنوى بپردازیم، شاید آن خلأ برطرف گردد. ارتباطمان را با كلیسا و مسائل معنوى گسترش دادیم و در آن زمینه، كتاب هایى را نیز مطالعه كردیم؛ اما آن خلأ و عطش معنوى رفع نشد. چون شنیده بودیم كه در كشورهاى شرقى، بخصوص چین و هندوستان، مذاهبى وجود دارند كه مردم را به ریاضت و انجام تمرین هاى ویژه‌اى براى رسیدن به حقیقت دعوت مى‌كنند، تصمیم گرفتیم كه به آن كشورها سفر كنیم؛ و چون چین، از دیگر كشورهاى شرقى، به آمریكا نزدیك‌تر است ابتدا به چین سفر كردیم. در چین، از مسؤولان سفارت آمریكا درخواست كردیم كسانى را كه در آن كشور در زمینه مسائل معنوى و ریاضت كشى سر آمدند به ما معرفى كنند و آن‌ها شخصى را به ما معرفى كردند كه گفته مى‌شد رهبر روحانیون مذهبى چین و بزرگترین شخصیت معنوى آن كشور است. با كمك سفارت، موفق شدیم نزد او برویم و با راهنمایى و كمك او مدّتى به ریاضت مشغول شدیم؛ اما كمبود معنوى و خلأ درونى مان برطرف نگردید. از چین به تبّت رفتیم و در آنجا و در دامنه هاى كوه هیمالیا معبدهایى بود كه عده‌اى درآن‌ها به عبادت و ریاضت مى‌پرداختند. به ما اجازه دادند كه به یكى از معبدها راه یابیم و مدّتى را به ریاضت بپردازیم. ریاضت هایى كه آنجا متحمل مى‌شدیم بسیار سخت بود، از جمله چهل شب روى تختى كه روى آن میخ هاى تیزى كوبیده بودند، مى‌خوابیدیم. پس از گذراندن مدّتى در آنجا و انجام ریاضت ها و عبادت، باز احساس كردیم خلأ درونى ما كماكان باقى است و رفع نگردیده. از آنجا به هندوستان رفتیم و با مرتاضان زیادى تماس گرفتیم و مدّتى در آنجا به ریاضت پرداختیم، اما نتیجه نگرفتیم و مأیوس گردیدیم. بالاخره این تصور در ما پدید آمد كه اصلا در عالم حقیقت واقعیتى نیست كه بتواند خلأ درونى انسان را اشباع كند. ناامیدانه تصمیم گرفتیم كه از طریق خاورمیانه به اروپا و سپس امریكا رهسپار گردیم. از هندوستان به پاكستان و از طریق افغانستان به ایران آمدیم و ابتدا وارد شهر بزرگ مشهد شدیم و آن را شهر عجیبى یافتیم كه نمونه آن را تاكنون مشاهده نكرده بودیم. در وسط شهر ساختمانى جالب و با شكوه با گنبد و گلدسته هاى طلا كه پیوسته انبوهى از مردم به آن رفت و آمد داشتند، ما را به خود جلب كرد. سؤال كردم: اینجا چه خبر است و این مردم چه دینى دارند؟ گفتند: این مردم مسلمانند و كتاب مذهبى آنان قرآن است و در این شهر و این ساختمان یكى از رهبران مذهبى آن‌ها كه به او امام مى‌گویند دفن شده است. پرسیدم: امام كیست و چه مى‌كند؟ گفتند: امام انسان كاملى است كه به عالى ترین مراحل كمال انسانى رسیده است و او با رسیدن به آن مقام، دیگر مرگى ندارد و پس از رخت بر بستن از دنیا نیز زنده است. چون این مسلمانان چنین اعتقادى دارند، به زیارت ایشان مى‌روند و با عرض ادب و احترام حاجت مى‌خواهند و امام حاجت آن‌ها را برآورده مى‌سازد. گفتم: قسمت هاى برجسته‌اى از قرآن را براى ما نقل كنید؟ به ما گفتند: در یكى از آیات قرآن آمده است كه هر چیزى خداوند را تسبیح مى‌گوید! آن سخنان براى ما معمایى شد كه چطور با این‌كه امام آن‌ها مرده است، باز او را زنده مى‌دانند و به علاوه، معتقدند كه همه چیز، حتّى كوه ها و درختان، خدا را تسبیح مى‌گویند؟
باور نكردیم و تصمیم گرفتیم براى تماشا وارد مشهد رضوى شویم. در صحن، یكى از خادمان كه وسیله‌اى شبیه چماق با روكش نقره در دست داشت، وقتى متوجه شد ما خارجى هستیم از ورودمان به صحن جلوگیرى كرد و گفت: ورود خارجى ممنوع است! گفتم: ما چندین هزار كیلومتر در دنیا سفر كرده‌ایم و به اماكن گوناگونى وارد شده‌ایم و هیچ كجا به ما نگفتند كه ورود خارجى ممنوع است، چرا شما از ورود ما جلوگیرى مى‌كنید؟ قصد ما تنها تماشاى این محل است و نیّت بدى نداریم. هر چه اصرار كردم فایده‌اى نبخشید و از ورود ما جلوگیرى كردند و ما با ناراحتى از آنجا دور شدیم و در آن حوالى روبروى مسافرخانه‌اى لب جوى آب نشستیم و مدّتى من به فكر فرو رفتم كه نكند در عالم حقیقتى باشد كه در اینجا نهان است و ما نشناسیم؟ ما كه آن همه زحمت و ریاضت را تحمّل كرده و نتیجه‌اى نگرفته ایم، اگر در اینجا خبرى باشد و آنان ما را راه ندادند كه از آن مطلع گردیم، برایمان سخت حسرت آور و رنج آور است كه با آن همه زحمت، تلاش و تحمّل رنج سفر از رسیدن به آن حقیقت محروم بمانیم. بى اختیار گریه‌ام گرفت و مدّتى گریستم. ناگهان این فكر به ذهنم خطور كرد كسى كه آنجا مدفون است، یا امام و انسان كامل است و آن‌ها راست مى‌گویند، یا دروغ مى‌گویند و او انسان كامل نیست. اگر آن‌ها راست بگویند و به واقع او زنده است و بر همه جا احاطه دارد، خودش مى‌داند كه ما به دنبال چه هدفى این همه راه آمده‌ایم و باید ما را دریابد؛ و اگر آنان دروغ مى‌گویند، ضرورتى ندارد كه ما به تماشاى آنجا برویم. همین طور كه اشك مى‌ریختم و خود را تسلّى مى‌دادم، دست‌فروشى كه تعدادى آیینه، مهر و تسبیح در دست داشت نزدم آمد و به انگلیسى و با لهجه شهر خودمان گفت: چرا ناراحتى؟ سر بلند كردم و جریان را براى او گفتم كه ما براى كشف حقیقت به چندین كشور سفر كرده‌ایم و سال ها ریاضت كشیده‌ایم و اكنون كه به اینجا آمده ایم، به حرم راهمان نمى‌دهند. گفت: ناراحت نباش، برو، راهتان مى‌دهند. گفتم: الان ما به آنجا رفتیم و راهمان ندادند. گفت: آن وقت اجازه نداشتند. من در آن لحظه، فكر نكردم كه چطور آن دست فروش به انگلیسى آن هم به لهجه محلى با من حرف زد و از كجا خبر داشت كه قبلا خادمان حرم اجازه نداشتند كه ما را راه دهند و اكنون اجازه دارند؛ و چرا من راز دلم را براى او گفتم. بالاخره به طرف حرم راه افتادیم و وقتى به در صحن رسیدیم، خادم مانع ورود ما نشد. پیش خود گفتم، شاید ما را ندیده، برگشتیم و به او نگاه كردیم؛ اما او عكس العملى نشان نداد. وارد صحن شدیم و به راهرویى رسیدیم كه جمعیّت انبوهى از آنجا وارد حرم مى‌شدند، ما نیز همراه جمعیّت وارد راهرو شدیم. فشار جمعیّت ما را از این سو به آن سو مى‌كشاند، تا این‌كه به در حرم رسیدم و گرچه فشار جمعیّت زیاد بود، اما ناگهان من احساس كردم كه اطرافم خالى است و هر چه جلو رفتم، پیرامونم خلوت‌تر مى‌شد و بدون مزاحمت، ناراحتى و فشار جمعیّت به پنجره هاى ضریح مقدّس رسیدم و مشاهده كردم كه در درون ضریح شخصى ایستاده. بى‌اختیار تعظیم و سلام كردم، آن حضرت با لبخند جواب سلام مرا دادند و فرمودند: چه مى‌خواهى؟ من هر چه قبلا در ذهنم بود، یك باره از ذهنم رفت و هر چه خواستم بگویم كه چه مى‌خواهم، چیزى به ذهنمم نیامد؛ فقط یك مطلب به ذهنم آمد كه در محضر حضرت گفتم و آن این بود كه من شنیده‌ام در قرآن نوشته شده همه موجودات خدا را تسبیح مى‌گویند. وقتى آن مطلب را عرض كردم، فرمودند: به تو نشان مى‌دهم. بعد بى اختیار از حرم بیرون آمدم و باز احساس كردم كه پیرامون من خلوت است و كسى مزاحم من نمى‌شود. خداحافظى كردم و از حرم خارج شدم، اما مبهوت شده بودم. وقتى از حرم خارج شدم و به صحن وارد گردیدم، حالتى به من دست داد كه مى‌شنیدم هر آنچه پیرامون من هست، از در و دیوار و درخت و زمین و آسمان، تسبیح مى‌گویند. با مشاهده این صحنه، دیگر چیزى نفهمیدم و بى هوش بر روى زمین افتادم. پس از به هوش آمدن، خود را در اتاقى و بر روى تختى دیدم كه عده‌اى آب به صورتم مى‌ریختند تا به هوش آیم. پس از آن واقعه، من متوجه شدم كه در عالم حقیقتى وجود دارد و آن حقیقت در اینجاست و انسان مى‌تواند به مقامى برسد كه مرگ و زندگى براى او یكسان باشد و او مرگ نداشته باشد و هم چنین پى بردم كه قرآن راست مى‌گوید كه همه چیز تسبیح گوى خداست. 📚آیت‌الله مصباح یزدی، به‌سوی خودسازی ص۲۲۵ به بعد @neamatkhoda
سلام بر آن خورشیدی که همه مردمان تاریخ در انتظارش بوده‌اند. و با طلوعش همگان زیر سایه محبّتش یکدل و یک‌نوا می‌شوند. سلام بر او و بر لحظه‌های طلوعش اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج @neamatkhoda
10.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حجت‌الاسلام محسن عباسی ولدی: 📹خواهش می‌کنم به اندازۀ‌ علاقه‌ای که به آیت الله مصباح دارید این بیانات را منتشر کنید/ جبهۀ انقلاب امروز مثل نان شب محتاج همین دو دقیقه و اندی است؛‌ زیرا معتقدم جبهۀ انقلاب همچنان از ناحیۀ‌ کسانی که فهم دقیقی از ولایتمداری ندارند و دم از ولایتمداری می‌زنند تهدید می‌شود! @neamatkhoda
این چهره را بقصد زیارت تماشا کنید محمد حسین یوسف الهی شهیدی که حاج قاسم وصیت کرده بود کنارش دفن بشه و همسایه همیشگی اش بشود خاطره ای کوتاه از شهید: بخاطر بارندگی زیاد،ماشین لندکروز وسط یک متر آب و گل گیر کرده بود هر چه هل میدادند،نمیتونستن آن را بیرون بیاورند . شاید حدود ۱۰ نفر از بچه ها با هم تلاش کردند اما موفق نشدند،حسین از راه رسید و گفت: این کار منه ، زحمت نکشید همه ایستادند و نگاه کردند حسین با آرامی ماشین را از اونهمه آب و گل بیرون کشید.یکی از بچه ها گفت: تو دعا خوندی ! وگرنه امکان نداشت که ماشین بیرون بیاد گفت: نه ،من فقط به ماشین گفتم برو بیرون شهید حسین یوسف الهی مسلط به خیلی چیزها بود که بروز نمیداد و فقط گاهی اوقات چشمه ای از آن اقیانوس عظیم را نمایان میکرد ، آن هم جهت قوی شدن ایمان بچه ها . هر مشکلی بنظر میرسید، اونو حل میکرد، چهره بسیار باصفا،نورانی و زیبایی داشت 👈کارهایی که باعث شد در سن کم به درجه عرفانی والا برسد: ✅ از ۱۹ سالگی تا ۲۴ سالگی که شهید شد تمام سالها بغیر از ۴ روز حرام را روزه بود ✅ نماز شب خوان بود و دائما ذکر خدا میگفت @neamatkhoda
6.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 تحسین بی‌سابقه دشمنان از مقام معظم رهبری! 🔺مهدی خلجی اپوزیسیون ضدایرانی در اقدامی بی‌سابقه رهبر انقلاب را ستایش می‌کند. @neamatkhoda