مردی از انصار نزد رسول اکرم آمد و سؤال کرد: «یا رسول الله! اگر جنازه شخصی در میان است و باید تشییع و سپس دفن شود و مجلسی علمی هم هست که از شرکت در آن بهرهمند میشویم، وقت و فرصت هم نیست که در هر دو جا شرکت کنیم، در هر کدام از این دو کار شرکت کنیم از دیگری محروم میمانیم، تو کدامیک از ایندو را دوست میداری تا من در آن شرکت کنم؟».
رسول اکرم فرمود: «اگر افراد دیگری هستند که همراه جنازه بروند و آن را دفن کنند، در مجلس علم شرکت کن. همانا شرکت در یک مجلس علم از حضور در هزار تشییع جنازه و از هزار عیادت بیمار و از هزار شب عبادت و هزار روز روزه و هزار درهم تصدق و هزار حج غیرواجب و هزار جهاد غیرواجب بهتر است. اینها کجا و حضور در محضر عالم کجا؟ مگر نمیدانی به وسیله علم است که خدا اطاعت میشود، و به وسیله علم است که عبادت خدا صورت میگیرد. خیر دنیا و آخرت با علم توأم است، همانطور که شر دنیا و آخرت با جهل توأم است.»
استاد مطهری، داستان راستان، ج 2، ص236
یک عدد آدم معتقد به از دل برود هرآنکه از دیده رود! نه بخاطر فاز سنگین؛ بلکه بخاطر اینکه به نظرم بیشتر از همسفر، هدف مهمه
تا جایی که همسفر همراهی کرد دمش گرم، باهاش هستیم
اما اگه یه جا ساز جدایی زد خدانگهدار!
خلاصه حرف این نیست که همسفر نداشته باشید
بلکه اتکاء به همسفر نکنید و حرکت تون رو برا تعلل همسفر به تاخیر نندازید که ضرره!
مفضل بن قیس سخت در فشار زندگی واقع شده بود. فقر و تنگدستی، قرض و مخارج زندگی او را آزار میداد. یک روز در محضر امام صادق لب به شکایت گشود و بیچارگیهای خود را مو به مو تشریح کرد: «فلان مبلغ قرض دارم، نمیدانم چه جور ادا کنم. فلان مبلغ خرج دارم و راه درآمدی ندارم. بیچاره شدم، متحیرم، گیج شدهام. به هر در بازی میروم به رویم بسته میشود...» در آخر از امام تقاضا کرد دربارهاش دعایی بفرماید و از خداوند متعال بخواهد گره از کار فروبسته او بگشاید.
امام صادق به کنیزکی که آنجا بود فرمود: «برو آن کیسه اشرفی که منصور برای ما فرستاده بیاور.» کنیزک رفت و فوراً کیسه اشرفی را حاضر کرد. آنگاه به مفضل بن قیس فرمود: «در این کیسه چهارصد دینار است و کمکی است برای زندگی تو.».
مقصودم از آنچه در حضور شما گفتم این نبود، مقصودم فقط خواهش دعا بود.».
«بسیار خوب، دعا هم میکنم. اما این نکته را به تو بگویم، هرگز سختیها و بیچارگیهای خود را برای مردم تشریح نکن، اولین اثرش این است که وانمود میشود تو در میدان زندگی زمین خوردهای و از روزگار شکست یافتهای. در نظرها کوچک میشوی، شخصیت و احترامت از میان میرود.»
استاد مطهری، داستان راستان، ج 2، ص61
سلام سلام سلام
دوستان عزیز
ان شاء الله
ان شاء الله
چشم شیاطین کور میخوایم یه چله در سالگرد اولین چله مون که همون محرم باشه میخوایم برگزار کنیم