7.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
واقعا لا اله الا الله!!!!
اللهم عجل لولیک الفرج
صلوات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فقط خداست كه …
میشود با دهان بسته صدایش كرد…
میشود با پای شكسته هم
به سراغش رفت…
تنها خریداریست كه
اجناس شكسته را بهتر برمیدارد…
تنهاكسی است كه
وقتی همه رفتند میماند…
وقتی همه پشت كردند
آغوش میگشاید…
وقتی همه تنهایت گذاشتند
محرمت میشود…
و تنها سلطانیست كه …
دلش با بخشیدن آرام می گیرد،
نه با تنبیه كردن…!
همیشه و همه جا …
فقط خدا..
13.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️مادر که نباشد،
نظم خانه به هم میریزد؛
علیﷺ در نجف
حسنﷺ در بقیع
حسینﷺ در کربلا
و زینب(س) در دمشق...
11.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#بانوان_تمدنساز
💢پاسخدخترانانقلاببهمعاونپارلمانی
زنان هم میتوانند معادلات جهانی را تغییر دهند؛ زنانی از تبار فاطمه(س) ...
6.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 نزدیک قله ایم
📌نزدیک قله شدت باد زیاد میشود طوفان و کولاک شدت میگیرد سختی ها بیشتر آشکار میشوند
📌برشی از فیلم ملک سلیمان
تابیدن نور ایلیا(امام علی علیه السلام) پس از سختی ها
📌آفتاب بعد از ظلمات شب رخ می تابد
#نزدیکقلهایم
#ظهورنزدیکاست
11.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻چرا ایران عراق، یمن و لبنان
از فلسطین دفاع میکنند؟
حجت الاسلام والمسلمین رفیعی
🕊 از خدا خواسته بود که بدنش
یک وجب از خاک زمین را
اِشغال نکند..
آب دجله او را براۍ همیشه
با خودش برد...
#شهید | #مهدی_باکری
شادی روح شهدای والامقام
صلوات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماد کعبه زیر پای خواننده ای برهنه در عربستان
اکنون آخرالزمان است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥برای قشری که تصور میکنند الکل و مشروبات صرفا مشکل حرام بودن دارند !
💥لج و لجبازی و شوخی نداره ، ضرر و خطر الکل بالاست و یکی از علل اصلی سرطان در کشورهای مثلا پیشرفته همین هست اما هرگز درباره علت بالا بودن سرطان و کبدچرب در کشورهای پیشرفته چیزی گفته نمیشود تا در کشورهای اسلامی هم تبدیل به فرهنگ شود
«نشستم کنار و دادمش دست خدا»
✍ماهان هفت ماهه بود!
اولین بار اسمش را وقتی یک روزه بود در لیستِ عملهای صبحِ اتاق عمل کودکان دیدم!
با یک بیماری مادرزادی بدنیا آمده بود، آن هم از نوع شدیدش که نیاز داشت به چندین مرحله عمل.
وقتی آمد دلم را به خودش گره زد بیش از بچههای دیگر. و من میدانستم این حالت اتفاقی نیست و قرار است نکتهای از دریچهی جانِ پاک ماهان به کتاب زندگی من اضافه شود که شد ...
با فاصلههای متفاوت، هر چند وقت یکبار مهمان ما میشد و بخشی از جراحیاش انجام میگرفت و میرفت تا دفعهی بعد.
هفت ماهه بود که آخرین بخشِ عملش را باید انجام میدادیم و برای همیشه میرفت به جنگ زندگی.
یادم نیست از کجا، ولی میدانم از یکی از شهرهای جنوب میآمدند تهران، و برای هر عملش کلّی مصیبت و سختی داشتند تا ماهان مرخص شود و برگردند.
اما من هرگز ندیدم صورت مادرش کمی اندوه داشته باشد. کمی نگرانی، یا حتی کمی ترس!
آنقدر هر بار به صورت این زن، لبخند بود که همان اولها شک کردم نکند واقعاً مادرش نباشد.
اما او مادرِ ماهان بود، مادر قوی و قدرتمند ماهان... که شاید بزرگترین سرمایهی ماهان در زمین بود.
بار آخر که باید ماهان را بعد از عمل به آیسییو تحویل میدادم، مادرش کمی عقبتر از پرستار ایستاده بود.
خوب میشناختمش، و راستش دیگر برایم با بقیه مادرها فرق میکرد! محبتی همراه با یک احترام و عزّت فوقالعاده در قلبم نسبت به او شکل گرفته بود.
ماهان که منتقل شد، جلو آمد و گفت: هربار که آمدم اینجا شما ماهان را از من گرفتید و بردید، و باز شما او را به ما تحویل دادید و من میدیدم که بیشتر از من مراقبش هستید، مادرانه بغلش میکنید، از شما برای همهی اینها ممنونم.
گفتم: این که وظیفهی ماست و غیرِ این باشد مسئولیم.
اما یک چیزی در شما، مرا حیرتزده کرده است. راستش را بخواهید من مریضِ مثلِ ماهان زیاد داشتهام. ولی مادر مثل شما تا الآن ندیدهام. ماهان چندین بار مهمان ما بوده و هر بار چندین ساعت زیرِ عمل.
تا امروز من شما را حتی یکبار هم نگران و پریشان ندیدم.
همیشه لبخند زدید، همیشه عقبتر از پرستار و پزشک ایستادید و با نهایتِ اطمینان اجازه دادید کارشان را بکنند. من به عنوان یک مادر که حالِ این لحظههای شما را میفهمد به شما افتخار میکنم.
گفت: ما سالها فرزنددار نمیشدیم. هر چه دوا درمان کردیم نشد...
ماهان هدیهی خدا بود به ما. من به اصرار نگرفتمش از خدا. از همه جا که ناامید شدم، تازه آرام شدم، نشستم کنار و فقط دعا کردم و بقیه کار را سپردم به خدا.
وقتی ماهان آمد به دنیا و بیماریاش معلوم شد هم فهمیدم شفایش هم دست آدمها نیست.
برای همین نشستم کنار و دادمش دست خدا.
هر بار که پرستاری او را نوازش میکرد میدیدم که خدا دارد نوازشش میکند. هر بار که حالش بهتر میشد، میدیدم که خدا دارد تیمارش میکند. من قربان صدقههای شما و دلواپسیِ شما را هم برای ماهان، قربان صدقهی خدا میدیدم.
آدم که خدا را پیِ کارِ بچهاش بفرستد، دیگر چه غصه دارد؟
خدا دارد آدمهایِ خودش را، که وقتی نیستی بهتر از تو مراقبِ امانتت باشند.
هیچ نداشتم بگویم!
دستانش را گرفتم و گفتم : من خدا را شکر میکنم که ما اینجا کارگرانِ خدایِ قدرتمندِ شماییم و خدا ما را برای مراقبت از ماهانِ شما انتخاب کرد.
شاید این بالاترین سرمایهی ما باشد در زمین: «کارگریِ خدا»
شاید امروز ماهان پسری ۱۵ ساله یا کمی بیشتر باشد ... ولی خاطرهی مادر ماهان ۱۵ سال است که دارد در من به تولید صبر کمک میکند!