عاغا خواهشا تا ساعت ۷ شب نهایت ۸ شب بیشتر تماس نگیرید چون پاسخگو نیستم🙂
یبار یه نفر ساعت بیست دقیقه به 11 شب زنگ زد گفت چند تا کالا رو بهم موجودی بدین 😳
خواستم بگم ساعت رو نگاه کردین عزیز دلم؟😬
بعد فرضا بگم باشه مگه اجناس کنارمه که موجودی بدم همون لحظه 😧
پوشاک نگین ری
عاغا خواهشا تا ساعت ۷ شب نهایت ۸ شب بیشتر تماس نگیرید چون پاسخگو نیستم🙂 یبار یه نفر ساعت بیست دقیقه
ما برای رفع این مشکل راه چاره ای یابیدیم که الان نزدیک دو هفته است داریم روش کار می کنیم 😎 و بزودی ازش بهره برداری می کنیم ان شاالله
اینکه این آپشن چیه فعلا تا تکمیل بشه بماند ... 🤓
#خاطرات_مدیر_کانال
#قسمت اول
سلام چخبرا ؟خوبین؟
میخواستم این راه چاره رو بگم دیدم حیفه لقمه کنم همینجوری ساندویچی حاضر آماده بدم دستتون
گفتم یخورده اولش داستان بگم 😁
ای شیطونا داستانای منو دوست دارینا🤓
البته منم نویسنده خوبیم خداوکیلی🙃
داستان ازینجا شروع میشه که...
یادمه وقتی میخواستم تو دبیرستان انتخاب رشته کنم بین رشته کامپیوتر و الکترونیک و تجربی داشتم بررسی میکردم
خودم تجربی رو دوست نداشتم ولی بخاطر اینکه هنرستان نرم میخواستم به خودم این رشته رو تحمیل کنم😃
پدرم اون موقع یک شرکتی داشت و نیازش بود علاوه بر سرکارش تو خونه یکی کارای کامپیوتریش رو بکنه
پدرم اصصصصصراااااار که باید کامپیوتر بخونی
من علاقه به کامپیوتر داشتم ولی حسم این بود واسه کارای خودش میخواد من کامپیوتر بخونم منم لج که عاغا من الکترونیک دوست دارم حالا الکترونیکم خوشم نمیومدا نمیدونستم چیه اصلا🤪
الکی دوست داشتم مخالفت کنم 😄
بعد کلی بالا پایین خلاصه بابا و تمایل نهفتم پیروز بر لجم شدن و رفتم کامپیوتر خوندم...
ادامه داره...
@negine_rey
#خاطرات_مدیر_کانال
#قسمت دوم
خلاصه رفتم و کامپیوتر خوندم
اون موقع هنرستان ها تازه شکل گرفته بود
بچه های هنرستان اون موقعم توی خلاف یه سرو گردن از دبیرستانیا بالاتر بودن
کارودانشم داشتیم که اونا دوتا سرو گردن بالاتر بودن 😐
من خیلی تنهایی کشیدم تو دوران هنرستانم
شاگرد اول تا سوم بودم عموما
ولی رفیقی نداشتم
چون معمولا دور شاگرد زرنگا همیشه چند نفر هستن ولی من بخاطر اینکه طیف مذهبی بودم عموما منزوی بودم
فقط موقع سایت و برنامه نویسی بچه ها دورم بودن که واسشون رفع اشکال کنم
یه ناظم مذهبی صورتی داشتیم میگفت (سید! من همیشه چشمای تو رو پر از اشک میبینم پاشو برو قاطی بچه ها شو )
ناظمِ من، تشویق می کنی این یدونه بچه عقایدش یکم سالمه میگی برو قاطی شو... خوبه عقلم میرسید به حرفش گوش نمیدادم 😉
خودشم فقط با بچه های خلاف دست در گردن بود و هر و کر ... ولی برای من شدیدترین اخمها رو درنظر میگرفت 😐
عاخه شما مدیر ناظما چگده جذابین واسه بچه های مذهبی 😀
مدیر و ناظم خودشونم میدونستن روش من درسته یبار مدیر مدرسه مون به خانوادم که اومده بودن مدرسه گفته بودن ایشون یک کفه مدرسه است و بقیه دانش آموزا کف دیگه😁
من از اولم کفم سنگین بود جز سنگین وزنان بودم😜
سر همین موضوعات و جو حاکم بچه های مدرسه من سال اخر دبیرستان دچار افت تحصیلی شدید شدم طوری که ترم آخر تو شش روز هفته سه روز میرفتم مدرسه
ناظمِ صورتی کشیدم کنار گفت بخاطر غیبتهات یَک انضباطی بهت بدم کیف کنی😆
فک کنم یه نمره از انضباط از ترم سومم کم کرد ولی در مجموع سنوات انضباطم ۲۰ شد 😁
@negine_rey
#خاطرات_مدیر_کانال
#قسمت سوم
یادمه امتحان نهایی یکی از درسای برنامه نویسیمون که اسمشم ویژوال بیسیک بود انقدر سر کلاسش غیبت کرده بودم که نمیدونستم امتحان نهاییش از کتابه فک کردم امتحان از گفته های معلم سر کلاس عملیه😜
نمیدونم چی باخودم فکر کردم نخونده پاشدم رفتم سر امتحان...
سلطان اعتماد به نفسم من😎
دیدم یاللعجب بچه ها همه کتاب دستشونه دارن از هم سوال میپرسد یکی اومد ازم یه سوالی پرسید دهنم خشک شده بود گفتم نمیدونم ازیکی دیگه بپرس☹️
این حس یبارم چهارم دبستان ثلث آخر بهم دست داده بود
اون روز امتحان جغرافی داشتیم
فرداشم امتحان علوم داشتیم
راه افتادم سمت مدرسه
نزدیکای مدرسه دیدم دو سه تا از بچه ها کتاب علوم دستشونه
به خودم گفتم چون علوم ، امتحان سختیه واسه امتحان فردا آوردن رفع اشکال کنن🙃
رفتم جلووووتر دیدم همه دستشون کتاب علومه
شک کردم مگه میشه سی تا بچه باهم کتاب علوم بگیرن دستشون اونم واسه فردا⁉️
رسیدم در مدرسه
با اینکه بچه بودم ولی یهو زانوم شل شد فک کنم اولین شوک بزرگ زندگیمو اونجا تجربه کردم
خدای من ...امروز امتحان علوم داریم
فردا امتحان جغرافیه
نشستم یه گوشه
نمیدونستم چی کار کنم
بچه ها رفتن دفتر سراغ معلم...
معلمم اومد توی حیاط گفت اصلا نترس تو همه روبلدی
کتابو بازکرد سوالای مهم رو مرور کرد البته نه که سوالای امتحانو بگه
رو بعضیام تاکید کرد خلاصه علومم رو ۱۹ شدم 😉
خدا اموات معلمم رو بیامرزه و هرجا هست سلامت باشه🌹
دیگه نگم یبارم تو پیش دانشگاهی تاریخ امتحان جغرافی رو ندیده بودم و خرداد رد شدم
رفتم شهریور امتحان دادمش😂
از اول درس جغرافی با من مشکل داشت😬
@negine_rey
پوشاک نگین ری
#خاطرات_مدیر_کانال #قسمت سوم یادمه امتحان نهایی یکی از درسای برنامه نویسیمون که اسمشم ویژوال بیسیک
پی نوشت:
راستی تو دلاتون نگین چرا مامانم برناممو نگاه نکرده بود...
مامانم تازه داداشمو بدنیا آورده بود و خوب اون موقعا حساسیت های امروزی هم نبود
کلا درس رو چون از اولم درسخون بودم به خودم سپرده بودن 😎
فک کنم سه چهار بار بیشتر تو عمرم مامانم بهم دیکته نگفته 🤣
مشق شبو کتابو میذاشتم جلوم از رو مینوشتم اخرسر یه ۲۰ میداد مامانم
گاهیم واس اینکه ضایع نباشه عمدا یه کلمه رو اشتباه مینوشتم ۱۹ بشم معلم شک نکنه
آره باباع ما بچه پسا جنگیم 🤣 این مدلی بزرگ شدیم
قوی و محکم 👻
#خاطرات_مدیر_کانال
#قسمت_چهارم
درس ویژوال بنظرمن جز سخت ترین درسامون بود هردرس تخصصیمون یه قسمت تئوری داشت که معلم مثل ریاضی درس میداد و یه قسمت عملی که باید میرفتیم سایت باکامپیوتر پیادش میکردیم
من ترم اخر کلاسای تئوری ویژوال رو که از قضا پنج شنبه ها بود شرکت نمیکردم
چون پنجشنبه فقط یک زنگ باید واس تئوری ویژوال میرفتیم مدرسه و ۹ صبح برمیگشتیم خونه واس خودم پنجشنبه رو تعطیل اعلام میکردم و کلاسش رو شرکت نمیکردم😂
طوری که اواخر سال دستم رو شد ناظم صورتی گفت یبار دیگه پنجشنبه غیبت کنی خودت میدونی
طبیعی بود چون تئوری نمیرفتم، سر کلاس عملیشم هیچی نمیفهمیدم😁
کتاب ویژوال قطور بود معلم نامرد هم واسه قسمت عملی یسریاشو حذف کرده بود گفت نمیرسم تدریس کنم
امتحانش نهایی بود کتاب حذفی هم نداشت
کار از کار گذشته بود...
برگه ی جلومو نگاه کردم
کلمات راه که چه عرض کنم میرقصیدن
هیچ جوابی به ذهنم نمیرسید
اصلا نمیدونستم سوال درمورد چه مبحثیه😐
گفتم خدایا این سوالا چیه 😐
سوالاهم متاسفانه تشریحی بود
دیگه خبری از معلم چهارم دبستان نبود به دادم برسه
خلاصه هرچی سرکلاس دست و پاشکسته یادگرفته بودم و هرچی از زبانهای برنامه نویسی ترم های قبل مثل پاسکال بلد بودم تلفیق کردم و تو برگم نوشتم🤣
مطمئن بودم این درس رو میفتم
احتمالا مصحح برگه من تو دلش گفت من این دانش آموز رو زنده میخوام🤓
ناباورانه امتحانو قبول شدم🤪
منی که معدلم ۱۹ به بالابود
با افت تحصیلی فراوون معدلم ۱۵ شد اون ترم 👻
البته معدل دیپلمم بالاترشد
بعده ها هم رفتم دانشگاه حسابداری خوندم و رشته کامپیوتر رو بوسیدم وکنار گذاشتم...
@negine_rey
#خاطرات_مدیر_کانال
#قسمت پنجم
داستان اصلی تازه ازینجا شروع میشه ...
برادرم بچه که بود ازم هرچی سوال کامپیوتری میکرد جوابشو نمیدادم نمیخواستم پرو بشه از من جلوتر بزنه 😂
میخواستم همه تو خونه بگن مخ کامپیوتر فقط منم😎 بعدم هرچی بیشتر یاد میگرفت بیشتر میومد سراغ کامپیوتر و وسیله رو از من میگرفت
یادمه من همون سال اخر دبیرستان با پولای خودم یه لبتاب خریدم
اعضای خانواده گفتن داداشمم از لبتاب من سهم داره باید بذاری روزی یکساعت با لبتابت فوتبال بازی کنه😐
گفتم سهم چی داره ⁉️
گفتن باید امکاناتت رو به داداشتم بدی😶
وگرنه میره گیم نت ما از محیط اونجا خوشمون نمیاد
من خیلی ناراحت میشدم ولی چاره نداشتم نمیشد نه بگم ما بچه های دهه شصت اصن بلد نبودیم رو حرف بزرگتر نه بیاریم
بازی که میکرد
دکمه های کیبوردمو محکم فشااااااار میداد موسمو میکوبید اینور اونور
اما من نباید چیزی میگفتم آخه اون از سفره انقلاب سهم داشت 🤣🤣🤣
الان دیگه مهندس کامپیوتریه واس خودش و تو تخصص خودش ماشاءالله پیشرفت کرده و چه بسا من و لبتابم در تقدیر تحصیلش نقش بسزایی داشتیم😎
چند ساله التماسش می کنم واس کلاس کار من یه سایت بزن 😁
هر سری واس اینکه از سرش باز کنه یه قیمت هنگفت میداد 😂
حقم داشت کار سایت نوشتن خیلی سخته انصافا
منم هر دفه میگم چخبره ارزون بگیر
اصلا نخواستم بابا
والاااا سایت واس چیمه 😕
همینجوری مشتریا میخرن دیگه😐
@negine_rey
#خاطرات_مدیر_کانال
#قسمت ششم
فکر کردم نوشتن سایت کار سختی نباید باشه 😎
قبلا دوران دبیرستان وبلاگ داشتم دلنوشته مینوشتم گفتم سایتم همینه حتما قالب آماده ام که هست میندازم رو سایتو تمااااام...
کاری نداره برادرم سایت نوشته پس منم میتونم💪
عاخه پیش اومده بود مشتری نزدیک ساعت ۱۱ شب زنگ زده بود موجودی میخواست😐
جاااااانم ؟ 🙄
من از کجا الان موجودی بدم ⁉️
لباسا تو مزونه تو خونه م که نیست هر لحظه آمار دقیق بتونم بدم😐
خلاصه چون تو خونه کار نمی کنم وقتی شبها خونه ام از موجودی اجناس دورم
مشتریها هم بیشتر شبا ثبت سفارش میکنند😒
تو این چند سال نیاز به سایت و موجودی دقیق اجناس آرزوم شده بود
ترکها یه اصطلاح دارن بهش میگن
«ساخلا دولدوروم»
به فارسی معنیش اینه که "نگه دار تا پر کنم"
این اصطلاحو معمولاً تو موقعیتهایی استفاده میکنن که شخصی از شخصه دیگه میخواد که صبر کنه یا چیزی را متوقف کنه تا اون بتونه کارشو کامل کنه یا یه چیزی رو پر کنه بیشتر تو محاورهها و گفتگوهای روزمره برای بیان مفهوم "منتظر باش" یا "فرصت بده" هم کاربرد داره
تا دلتون بخواد تو این سالها در ضمیر نهفتم به مشتریا گفتم «ساخلا دولدوروم»
(یعنی جون من وایسید از جای دیگه نخرید تا فردا برم مزون موجودی بدم)😩
تو این حالت تا جواب بدم اصولا یکی دوروز ممکنه طول بکشه احتمال اینکه مشتری منصرف بشه خیلی میشه
و اینگونه بود که برای زدن سایت که موجودی اجناس رو دقیق نشون بده مصمم تر شدم
خلاصه حدود یک ماه پیش گفتم
🔹بسم الله الرحمن الرحیم🔹
داداشم حق داشت کار سایت نوشتن خیلی سنگینه من نمیدونستم هفت خوان رستم در پیش دارم
@negine_rey
پوشاک نگین ری
#خاطرات_مدیر_کانال #قسمت ششم فکر کردم نوشتن سایت کار سختی نباید باشه 😎 قبلا دوران دبیرستان وبلاگ د
عاغاااا
قصه م تموم نشده ها 😬
بقیش مونده
اول یذره ازمون خرید کنید تا بقیشو بگم 😎
یاد یه بلاگر افتادم تو اینستاگرام گفته بود اگه میخواید بقیه داستان زندگیمو بگم نفری ۳۰۰ هزار تومن به کارتم بریزید
بعد فکر می کنید چی شده باشه خوبه؟🙄
سیصد و اندی نفر واسش پول ریختن
درآمد یک میلیاردی کسب کرده
حالا من که خوبم ...
من میگم ازم خرید کنید تا بقیش رو بگم
فقط همین 🤣
عاره بابا ما این پولا تو گلومون گیر میکنه
ما نون بازومونو میخوریم😁
@negine_rey
یه نکته مهم
از لحاظ خلاقی ایجاب میکنه که خدمت مشتریان حضوریمون بگم
👇👇👇
عزیزانی که برای خرید حضوری سمت صبح هماهنگ می کنند مطلع باشند ما سمت صبح ها کمی شلوغ پلوغیم
ممکنه همکاران آقای ما برای تحویل اجناس و کارهای مجموعه چند لحظه داخل مزون تردد گذری کنند که البته توقف ندارند و با یاالله و هماهنگی قبلی رد میشن و هیچ تداخلی هم ایجاد نمیشه
بخاطر همینه که ما فروشمون سمت عصره که عموما آقایون حضور ندارند
اما سمت صبح هم باشرایطی که گفتم با هماهنگی قبلی همچنان ویژه بانوان امکان خرید هست
چون ما مزون هستیم و تاکید میکنیم که ویژه بانوانیم این توضیحات رو لازم دونستم خدمتتون بگم
و ممکنه از بهمن ماه صبح ها هم فروش داشته باشیم بهمین جهت کلا در جریان شرایط خرید سمت صبح باشید🌹
#خاطرات_مدیر_کانال
#قسمت هفتم
اولین مرحله ثبت دامنه ی سایت(همون آدرس سایت) بودکه انجامش دادم فکر کردم کار تمومه 😵💫
بعد ثبت دامنه ی سایت نوبت گرفتن اینماد هست تا دامنه نداشته باشی بهت اینماد نمیدن
اینَماد نماد اعتماد الکترونیکی کسب و کارهای اینترنتیه که با داشتن اینماد میشه اعتماد یسری از مشتری هایی که دچار وسواسند جلب کرد
الان تف به ریا من اینماد دارم😎
سایتهایی هم که بخوان درگاه پرداخت بگیرن باید مجوز اینماد رو کسب کنن
درگاه پرداخت چیه ؟ همون که وقتی میریم تو سایتی خرید می کنیم موقع اتمام خرید میزنه پرداخت از طریق کارتهای عضو شتاب..
حالا درگاهم بخوای بگیری اول باید پرونده مالیاتی تشکیل بدی
گیج و ویج شده بودم ...
اخذ هرکدومشون (دامنه-درگاه-اینماد-کدمالیاتی)چند روز طول میکشه شانس آوردم بخاطر کارتخوانم حالا کدمالیاتی داشتم😐
دقیقا مفهوم بروکراسی اداری...
با هربدبختی بود اینماد و درگاه رو گرفتم
حالا منم و یه دامنه و سایت خالی که وقتی میرفتم رو آدرس سایت این شکلی میشدم😒
آدرس سایت رو که میزدم عکس همین صفحه میومد که براتون گذاشتم...
واااای خداوندا یه راهنمایی بفرما...
من بلد نیستم کمک کنین
الان من این صفحه رو چی کار کنم😞
زنگ زدم داداش
گفتم بی زحمت بگو چه خاکی برسر دشمنان اسلام کنم🤪
گفت یه ایمیل واست اومده اطلاعات سایتت اونجاس شب تشریف بیار منزل پدر اونجا بهت میگم چه کنی
شب رفتم منزل پدرجان اونجا برادرم یه توضیحات اولیه داد
من ۲۵ درصد از حرفاشو فهمیدم چی میگه😐
مفاهیم همه تخصصی بود
و متاسفانه برادرم برعکس خودم اهل خوب توضیح دادن نیست
لابد خاصیت مرداست🥴
@negine_rey