eitaa logo
🗓📈📊 نجات
262 دنبال‌کننده
61 عکس
21 ویدیو
19 فایل
دوره تربیت مدرس نجات
مشاهده در ایتا
دانلود
پنجم خانم زمانی یکی از آشنایان دو تا بچه داشت پدر خانواده میگه بچه سوم رو به صورت ناخواسته خانمم باردار شد. مشکلم زیاد شدن جمعیت خونه مان نبود. می ترسیدم چون آداب انعقاد نطفه را که در روایات نیامده رعایت نکردیم بچه خوب نشه و چون تصور می کردم سقط بچه تا قبل از چهارماهگی اشکالی نداره رفته بودم تو فکر که به خانمم بگم تا اول حاملگی اش هست چیزی بخوره مثل زعفران و اینها که سقط بشه . ولی خیلی با خودم کلنجار داشتم که این کار را بکنم یا نه تو همین فکر قرآن رو باز کردم آیه اومد کانهن بیض مکنون گویا آنان [از سپیدی] تخم شترمرغی هستند که [زیر پر و بال] پوشیده شده‌اند این آیه را نشانه خدا برای خودم دونستم و فکرم رو از این تصمیم خلاص کردم اون بچه به دنیا آمد. دختر بود و با برای خانواده برکت آورد. پدر میگه خیلی خوشحالم که اون رو دارم. دخترشون رو ما می بینیم خیلی باهوشه و خیلی مهربون همه اعضای خانواده فوق العاده دوسش دارند. 💐 @nejatiiran
بعد از اینکه به زیارت امام رضا رفتم در حرم پایین پای حضرت نشسته بودم که برای همکاری با بسیج محله بامن تماس گرفتند😊 البته بعد از یک دوره بیماری سخت که خطر فوت زیاد بود رفته بودم😇 در همان حین به امام رضا گفتم می خواهم من را در کاری که به درد امام زمان بخورم قراردهند وبر زبانم جاری شد که من را در گروه نفس قرار بدهید اما نمی دانم به کجا وبه چه کسی مراجعه کنم ولی بعد از سه ماه حاجتم بر آورده شد وبوسیله یک پیامک بااین گروه ارتباط برقرار کردم🤲 امام رضا ممنون🌺 @nejatiiran
خانم قاسمی خواهرم فرزند چهارمش رو بعد از ۱۰ سال باردار شد چون از نظر اقتصادی در مضیغه بود و شوهرش بیکار این بچه را نمی خواستند و همسرش اصرار که یا سقط یا بعد از به دنیا آمدنش به بهزیستی بسپارند خواهرم برای سقطش خیلی تلاش کرد و بسیار ناراحتی می کرد اما سقط نشد تا هشت ماهه شد خواهرم بیماری دیابت داشت و دکتر گفته بود قند مادر روی بچه تأثیر گذاشته و داره قلب بچه از کار می افته هر چه سریعتر باید بستری بشه به من زنگ زد و ماجرا رو گفت تاکسی گرفتم و با اصرار به بیمارستان بردمش چون خواهرم می گفت: بذار بمیره نمیخامش خلاصه هر جور بود بیمارستان رفتیم دکترا گفتند: اگر ۱۵ دقیقه دیرتر آمده بود حتما فرزندش رو از دست می داد یک هفته در بیمارستان بود و بعد هم به سلامتی فرزند را که یه دختر بسیار زیبا بود در شب نیمه شعبان به دنیا آورد حالا از همه بچه هایش زیباتر و دلسوزتر و عزیزتر است. @nejatiiran
آقای ابراهیمیان در فرصتی که جهت استراحت بین برنامه های دوره دست داد طی عملیاتی برای هوا خوری و تفکر روی مباحث ارائه شده به پشت بام محل برگزاری دوره راه پیدا کردم😂 در حال تحویل تلفنی حفظ قرآن از شاگردانم بودم که از بالای پشت بام در پارک کناری و نزدیک مقبره مرحوم صائب تبریزی صحنه ای دیدم که قلبم را به درد آورد😔 زن و مردی را دیدم که دو سگ همراه خود آورده بودند و در پارک گشت و گذار میکردند😭 از آن بالا به مباحثی که در سالن پایین مطرح می‌شد بیشتر ایمان آوردم و خدای متعال را شکر کردم که چنین جمع با ایمانی متصدی امر فرزند آوری و مقابله با سقط جنین شده اند. ان شاءالله محصول کارشان سربازی از سربازان مهدی زهرا باشد🤲 @nejatiiran
خانم غلام رضایی یکی از اقوام نزدیک ما، تازه ازدواج کرده بودند و یکسال حدودا از ازدواج شون می‌گذشت خانمشون باردار شدند و مشکلات اقتصادی زیادی داشتند پدر خانومشون هم بیماری خاص داشتند و برای سیسمونی و ... کمکی بهشون نمی‌کردند، تنها یک موتور داشتند، خانومشون داشتن برای آزمون استخدامی درس می‌خواندند و نمی‌دانستن چکار کنند دنبال وام بودند فقط دو میلیون بهشون وام دادند و داشتند برنامه ریزی می‌کردند برای همین دو تومن، و واقعاً به این آیه شریفه که از ترس فقر بچه های خودتون رو نکشید ایمان آوردم زمانی که همسرشون داشتند می‌رفتند سرکار با موتور و میخورن زمین با موتور فقط صورتشون خراش برداشت و بیمه بخاطر همین تصادف بهشون ۱۱ میلیون پول دادند و این خانواده تونستند زندگی خودشون رو خیلی عالی ادامه بدهند، خدا از جایی که گمان نمیکنید بهتون روزی میرسونه با قدم خیر بچه شون خانومشون آزمون استخدامی قبول شد، ماشین هم خریدند الحمدلله @nejatiiran
خانم سلیمی من روایت خودم را از این دوره خدمت گرامیان عرض مینمایم . من یک فرهنگی هستم توی ایتا دوره های آنلاین زیادی را در رابطه با آموزش و پرورش شرکت میکنم .وطبق معمول اکثر وبینارها و کارگاه ها برای این دوره هم ثبت نام کردم . ولی در جریان نبودم که دوره به صورت حضوری قراره برگزار بشه . روزی یک خانم محترمی با من تماس گرفت. که آیا حتما در دوره حضور خواهم یافت یا نه؟ من خدمتشان عرض کردم مگر دوره حضوری هست . نمیشه آنلاین شرکت کنم؟ فرموند خیر من گفتم که به من فرصت بدید تا برنامه های مدرسه را بررسی کنم اگر اداره اجازه دادند حتما شرکت میکنم .وتا پایان همان شب باید حتما اطلاع میدادم که حضور داشته باشم یا نه ؟ بالاخره برنامه ریزی کردم وگفتم که حتما میایم . یک ماهی گذشت دوباره قبل از شروع دوره یک آقایی تماس گرفت که آیا حتما شرکت میکنید یا نه ؟ من باز مردد بودم که آیا بروم یانه ؟ با توجه به اینکه من مدیر مدرسه هستم و همکار دیگری بجز من جزءعوامل اجرایی مدرسه نیست تردید داشتم که آیا مدرسه را تنها بگذارم مشکلی پیش نمیاد ؟ دوباره اجازه خواستم که برنامه هامو ردیف کنم و اگر امکان تهیه بلیط را داشتم دوباره تا شب اطلاع دهم . بالاخره با کلی تلاش تونستم برای روز سه‌شنبه بلیط تهیه کنم و حتما شرکت کنم . بعد از ظهرروز دوشنبه از اداره تماس گرفتند که روز چهارشنبه برای مدیران در اداره دماوند جلسه برگزار خواهد شد ومن هم باید در جلسه شرکت کنم . همچنین از شورای شهر تماس گرفتند که برای شرکت در جلسه برنامه ریزی برنامه دهه فجر ساعت سه بعد ازظهر حتما شرکت کنم و مجری برنامه هم من باشم گفتم خدایا چیکار کنم .خیلی دلم میخواد دوره را حتما شرکت کنم. در جواب شورای شهر گفتم من فردا قرار است بروم شهرستان و نمیتوانم جلسه را باشم . خیلی ناراحت بودم که چرا همه عوامل دست به دست هم دادند تا مرا از شرکت در دوره منصرف کنند؟ خیلی دلم گرفته بود که ناگهان گوشیمو برداشتم تا گروه مدیران را ببینم که دیدم جلسه مدیران کنسل شده است چنان خوشحال شدم که تا حالا همچین خوشحالی را تجربه نکرده بودم . بالاخره روز موعود فرا رسید و من روز سه شنبه از اینجا حرکت کردم که بروم تهران تا ساعت یک ظهر با اتوبوس بروم اصفهان . متاسفانه در اسنپ متوجه شدم که تمام کارت‌های بانکی مو توی مدرسه موقع گرفتن بلیط آنلاین جا گذاشته ام . زمان هم نداشتم که بروم از کسی پول قرض کنم تا بیایم . توی فکر این بودم که اگر طلا فروشی باز بود بروم یکی از النگوهایم را امانت بدم و مقداری پول قرض کنم و برسم به تهران و بیام اصفهان . از بد روزگار روز تعطیل رسمی بود و طلا فروشی هم تعطیل بود . با توجه به اینکه من درآن شهر غریب هستم و هیچ فامیل و آشنایی ندارم امکان تهیه پول برایم فراهم نبود به این فکر افتادم که بروم از رانندگان اون منطقه ای که مدرسه میروم پول قرض بگیرم و دل به دریا زدم و رفتم و گرفتم و رسیدم تهران و ساعت هشت شب رسیدم اصفهان. باکلی مکافات اسنپ گرفتم و رسیدم محل اسکان . باتوجه به اینکه شرایط نگرانی داشتم نه صبحانه خورده بودم نه نهار خورده بودم شام هم ساعت 12شب رسید از طرفی هم خوابگاه سرد بود تا صبح اصلا نخوابیدم . بالاخره دوره شروع شد و اینکه اساتید مهم و ارزشمندی مضامین و مطالب مهمی را در اختیار ما قرار دادند تمام سختی‌ها و تلخی هایی که در طول این سه روز تجربه کرده بودم را به فراموشی سپردم . اینو هم یاد آور شوم که با شرایط خیلی سختی توانستم بلیط برگشت تهیه کنم وازلحاظ زمانی موقعیت خیلی بدی برایم فراهم شد ساعت سه نصف شب رسیدم تهران که نه ترمینال باز بود و نه نماز خانه ترمینال .نزدیک سه ساعت در ترمینال تهران در شرایط خیلی سخت که هوا هم سرد بود منتظر ماندم و بلاخره برگشتم شهرستان . اتفاق بد دیگری که دیشب تجربه کردم این بود که گوشی همراهم هنگ کرد خاموش کردم که دوباره روشن کنم ولی متاسفانه روشن نشد . گفتم خدایا من باید پولهای امانتی را امروز باید به صاحبانشان برگردانم چرا گوشی ام خراب شد . حالا فکر میکنند که خدای نکرده من دروغ گفته ام که کارتم جا مانده است . روز جمعه هم بازار تعطیل بود گفتم خدایا چیکار کنم همه شماره ها توی گوشی ذخیره شده است . چون قول داده بودم بعد برگشتن به شهرستان پول ها را کارت به کارت کنم . بالاخره ساعت پنج بعد از ظهر گوشیم را دوباره روشن کردم دیدم روشن شد. خدارا شکر کردم و خوشحال شدم . امیدوارم که بتوانم در انجام ماموریتی که برعهده گرفته ام لطف الهی شامل حالم بشود . ابن بود روایت تلخ و شیرین من از شرکت در دوره @nejatiiran
دوم دبیرستان بودم که عقد کردم و دیپلم و گرفتیم در ایام عید به مشهد رفتیم و ولیمه ای دادیم و رفتیم سر زندگیمون ،،، هنوز یک ماه نگذشته بود که متوجه شدم باردارم ،،همه یه جوری رفتار کردن که فقط تا مدت ها من افسرده بودم ،،هرکی یه چیزی می‌گفت ،،بزرگترها که به جای تبریک میگفتن،،هول بودین😔....با تمام سختی های که داشتم ،بی خونه بودن و قرض...و آرزوهایی که داشتم مثلاً برم دانشگاه و ...،دوست داشتم ادامه تحصیل بدم و وضعیت مالیمون اوکی بشه و... ولی استوار موندم و به حرف بقیه گوش ندادم که برو سقطش کن😱 و بچه را نگه داشتم ،،،خلاصه حرف بقیه اذیتم میکرد ،،شاید شب ها تا ساعت ۱۲ شب تنها بودم چون همسرم تا دیر وقت سر کار بود ،،خیلی فکر میکردم ،،،دودل بودم و ... اما قدم بچه برکتی داشت که نگو ،،،، از در و دیوار برامون خدا میرسوند و همسرم به شدت هر روز پیشرفت میکرد ،،،یه روز یکی از دوستام و دیدم بهم گفت ما رفتیم دانشگاه و تو رفتی زایشگاه ،،،🤨 خیلی زود بود که ... حالم بد شد 🥺شاید تا صبح اون شب خوابم نبرد و گریه کردم ،،تو دلم و مسیری که انتخاب کرده بودم دوبه شک شدم ولی نگهش داشتم ، بچه بدنیا اومد و تا دو سال شب و روز از دل درد و کولیک گریه میکرد ،،، خیلی سختی کشیدم ،،ین کم ،،دست تنها ...کلا درس و آرزو هام ...همه چی رفت بر هوا ....ولی همه سختی هاست و به جون خریدم در عوض یکم که بزرگ شد،مسیر زندگیم افتاد رو غلطک ،،،تغییر رشته دادم و شروع کردم،،،که بچه بعدی و هم اومد ولی خدا جواب صبرم و سختی و...همه را جبران کرد از لحاظ وضع مالی خیلی اوکی شدم ،،،دانشگاه هم رفتم ،،،فکرش و بکنید با دوتا بچه شاگرد اول دانشگاه ،،،بلافاصله ارشد توی بهترین دانشگاه ،،،....بماند،الان دوتا بچه ها بزرگ شدن و من هم به اهدافم رسیدم،، قطعا خیلی سختی کشیدم ولی خدارا هزار بارشکر خودمم هنوز باورم نمیشه چطوری ولی همه چی درست شد .... فقط باید به وقتا با برنامه خداا پیش بریم شاید برنامه هامون با برنامه خدا یکم جور نباشه ،،،ولی وقتی تسلیم امرش باشیم ،، سختی هارا به خاطر اطاعت امرش به جون بخریم بهترین ها را سر راهمون قرار میده🌺🌺 @nejatiiran
خانم خادم روایتی تکان دهنده اما واقعی ۴۷ ساله بود به تازگی اولین فرزندش زایمان کرده بود عشق نوه تمام وجودش را پرکرده بود ازطرفی درحال تدارک جهیزیه دومین دخترش به خانه بخت بود پشت کمرش تیر میکشید دردهای یائسگی را لمس کرده بود اما این درد مثل همیشه نبود آهان نبات داغ حتما چاره ساز است ولی افاقه نکرده اطرافیان تجویزها کردند فایده نداشت درد امانش را بریده بود بالأخره با اصرار به دکتر پیری که نزدیک خانه بود مراجعه نمود، چی آقای دکتر اشتباه میکنید من مدتهاست یائسه ام، دکتر باتجربه لبخندی زد وگفت اگر خدا بخدا اززمین به آسمان می‌بارد ،!راه برگشت به خانه چنان طولانی، خوفناک وغریب می‌نمود بغض سنگینی توگلو داشت ،خدایا چیکارکنم باسرزنش مردم چه کنم ؟؟وای بارالها کمکم کن .اشک روی گونه ها می غلتید ،چاره نبود باید سقط می شد در این سن با نوه وداماد جدید و پسری که قرار خواستگاری دارد ،وای خدایا میدانم توهم راضی نیستی .هفته پیش رو هرچه در چنته نادانی داشت به کاربست تا از شر این کودک ناخواسته راحت گردد .فایده نداشت ،تصمیم گرفت مامای زیر زمینی که به آن دست طلا می‌گفتند امتحان کند درراه عذاب وجدان و اعتقادات در جنگ با اوبودند ،خودرا درب خانه دست طلا دید وارد دالان شد بوی تندی به مشامش خورد آشوب بود انگار تنها وغریب در بیابانی تنها وبی کس رها شده بود صدای اذان به گوشش رسید حی علی خیر العمل ، بخود آمد من اینجا چه می کنم بارپروردگار ،در حال راز ونیاز روبه آسمان بود که صدای نخراشیده ی گرفته ای از پشت سر شنید رو برگرداند ،صورت کریح المنظری مشاهده کرد ،دیگر جای تعلل نبود باتمام نیرو شیطان زمینی را هل داد وفرار کرد ،سالها از آن ماجرا می‌گذرد دکتر.... ریاست انجمن فیزیک ایالت کالیفرنیا، همان جنین است یادمان باشد خدا پایانی را می بیند که ما نمی بینیم. این روایت کاملا واقعی است من آن را بازپروری کردم باارادت خادم ملت @nejatiiran
خانم مهدیان گروپ گروپ ، این صدای قلبش بود ؛ پیوسته و سریع می زد ؛ انگار توی یه مسابقه ی دوی ماراتون شرکت کرده بود . نمی‌دونم شایدم از ترسش بود ! اما دلم میخواست بهش بگم بد به دلت راه نده ؛ خیالت تخت ، من هستم ؛ نمی‌زارم اتفاق بدی برات بیفته . . . . درسته که بازم قلب کوچولوش تند و تند میزد اما ، انگار دلش آروم گرفت...
خانم گریوانی قبل از تعریف کردن روایت باید بابت تمام زحماتی که برای برگزاری این دوره کشیدید تشکر کنم. من داخل گروه های مختلف درشاد و ایتا می گشتم ومطالب مختلف راخوانده وبررسی می کردم که چششم به تشکیل این دوره افتاد که اگر می خواهید دراین دوره شرکت کنید نام ونام خانوادگی و.... را بنویسید واعلام آمادگی نمایید . راستش من چون تربیت مدرس گفته بودید خواستم شرکت کنم . ما فرهنگیان همیشه در کارگاه های مختلف ودوره هایی که بعد برایمان امتیاز دارد دوست داریم شرکت کنیم من پیش خودم گفتم این دوره راشرکت می کنم و به عنوان مدرس می توانم آموخته های خودم رابرای خانواده ها وهمکاران فرهنگی انتقال داده و برای خودم هم امتیازی دریافت نمایم . من تا قبل از شرکت در دوره با فرزندآوری بیش از دوتا مخالف بوده و با نزدیکان خود که بیش از دوفرزندداشتند مخالفت کرده و می گفتم اشتباه کرده اند و همچنین مطلع نبودم که سقط جنین دریک ویا دوماهگی قطل حساب می شود . بعداز شرکت در این جلسه باتمام مشکلاتی که به عنوان مدیر مدرسه داشتم می توانم بگویم که روی من تاثیر زیادی داشته به طوری که همان شب تمام خواهر وبرادران و دخترانشان شرکت داشته من خواهرزاده ها راتشویق به بارداری کرده و گفتم تا جوان هستید سعی کنید بچه دارشوید .همه از تغییر افکار من بسیار متعجب شده و سوال کردند چطور به این نتیجه رسیده ای . به فامیل هم سفارش کردم از این به بعد اگر جایی متوجه شدند شخصی که حامله است ومی خواهد سقط جنین کند سعی کنند او رامنع کرده و اگه باز نتوانستند مانع او باشند با من تماس بگیرند تا بتوانیم مانع کار او شویم . خودمن بچه اولم بر اثر تشکیل نشدن بخشی از قلب در۳ماهگی مجبور به کورتاژ شدم . البته از دوماهگی لکه بینی شروع شده و تا آخر ۳ماهگی دکتر تمام تلاش خود رابرای نگهداری انجام دادند ولی آخر۳ماهگی خونریزی شدید شده و دربیمارستان بستری شدم برای کورتاژ . الان دوفرزند دختر دارم که آنها الان عقد هستند و این دوره کمک کرده تا آنها راراهنمایی درست کنم . بسیار علاقه مند به جنین شده و خوشحالم خداوند من را دراین راه قرار داد.
خانم جمشیدیان بنام خدای مهربانم😊 همه چیز از سال ۸۹ شروع شد😍.. بعد از ۴ سال برای دومین بارحس خوب مادر شدن را در حال تجربه بودم☺️... همه چیز خوب پیش میرفت تا اینکه ، متوجه شدم شرایط سختی در پیش رو دارم 😔. جنین دچار مشکل شده بود و بارداری من باید با شرایط سخت طی میشد😞. و حتی کار به جایی رسید که ۳ ماه در بیمارستان بستری شدم وباید بین جان خودم و فرزندم یکی را انتخاب میکردم😢.. خیلی شرایط سختی بود 🥺. چون فرزند دومم بودو از طرفی هم جنسیت دختر بود، از طرف اقوام و کادر پزشکی فشار مضاعفی بر انتخاب نجات جان خودم بود و همین موضوع کار را رو سختر کرد😭. ولی برای مادر فرقی ندارد فرزندش دختر باشد یا پسر ،شرایط تا چه حد سخت و بد و نگران کننده باشد،چطور میتواند موجودی را که در وجودش شکل گرفته و خداوند به او هدیه داده از بین ببرد😒.. بالاخره تصمیم قطعی گرفتم و نهایتا با رضایت شخصی مرخص شدم ولی ماجرا به همین جا ختم نشد🥺. تاریخ زایمانم ۲۸دی ماه ۸۹ بود و علارقم تلاش های بنده و مبارزه نهایتا دخترم در ۱۶ مهر ۸۹ متولد شد😔. دختری ۵۸۰ گرمی .... ‌دختری که هنوز هم اعتقاد دارم معجزه ی الهیست🙏... سالها سختی کشیدم تا برای خودش خانمی شود مثال زدنی🌺.... فرزنددار شدنم سراسر حکمت و لطف خداوند مهربانم بوده و در هر بارداری و زایمان تلنگری برایم قرار داد ... خداوندم را شاکرم که ۳ دختر به رسم امانت در دامانم قرار داد ... امیدوارم امانت دار خوبی باشم.. یادمان باشد خدای من و شما بهترین ها را برایم میخواهد پس صبوری کنیم و در انتخاب ها و مسیر زندگیمان عجله نکنیم و به او اعتماد کنیم... 🔸روایت اول زندگی ما
خانم هراتیان بچه سوم رو ناخواسته باردار وتا سه ماهگی متوجه نشدم چون روال عادی در بدنم داشتم ویک در صد احتمال نمیدادم تا اینکه بیمار شدم با آزمایشات متوجه این مسئله شدم به خاطر سن بالا آزمایشات سلامت بچه به آلمان داده شده وجواب قرمز در حد بالا من خیلی بی تابی میکردم به دکتر مراجعه کردم گفت احتمالا مشگل داره که تصمیم به سقط گرفتم و دکتر گفت زیر پنج ماه قانونی نیست من با ناراحتی تمام گفتم قانونی میکنیم وبچرو سقط میکنم با همسرم صحبت کردم در یک جمله به من گفتن ما بچه دار شدیم وخدا هرگز مارا ناراحت نمیکند وبزار این بچه زندگیشو بکنه حتما سالمه من فقط با این جمله آرامش پیدا کردم وتمام ایام بارداری در حال دعا و نیایش بودم به لطف خدا به دنیا آمد دخترمان وفقط در ریکاوری استرس داشتم که ببینید که سالم هست مشگل منگولیسم ندارد وخیلی ناراحت وهمگی گفتن که خداروشکر سالمه واکنون گل سر سبد خانواده ما بسیار دوست داشتنی انسان واقعی وبا هوش و خداوند لطف بزرگی در زندگی به ما کرد و خداوند رو من هرروز شاکرم واز همراهی همسر بزرگوارم