eitaa logo
نوشتنی جات
694 دنبال‌کننده
4.4هزار عکس
422 ویدیو
26 فایل
نوشته های کله سبزیجاتی از زیر تا پیاز:-/ !!؟ 📚وی یک کتاب باز عاشق و دیوونه و علاف است که‌ در عین خواندن کمی نیز🧠را ورزش میدهد و فکر میکند و چاشنی نوشتن 🖋را هم به معجون مخلوط خود اضافه میکند برای ارتباط نگرفتن!!با ادمین کانال : @amirabbasshahsavari
مشاهده در ایتا
دانلود
اینم مقداری از اون 47 تا کتابی که همش رو 210 هزار تومن خریدم هستش👆👆
از مخاطبین ارزان خر کانال😁☝️
مطلع شدیم جناب استاد علی کورانی ،نویسنده کتاب عصر ظهور از دنیا رفتند .خداوند با امام حسین ع و اصحابش ،ایشان را محشور بفرماید.
تولد امام هشتم و تخفیف هشت درصدی امشب رفتم مغازه محمد جواد شیر بگیرم که با این کاغذ مواجه شدم .یکهو یادم آمد که امشب ولادت امام رضا است اما بی شعور نگذاشت و نه برداشت و گفت چرا مشکی نپوشیدی ،یکهو نئشگی ای حاصل از دیدن این صحنه ام،پرید ،لعنت به بهت محمد جواد ،یادم رفته بود که هلی کوفتر رییسی سقوط کرده ،یادم‌ رفته بود که در مه و سرما گم شده است .دنیا چقدر نامطمئن است به ریاست جمهور هم رحم نمی کند حالا به ما که ابدا ،این ماهیت پست این دنیا را نشان می دهد اما بعد دیگر این بود که مردم همه ته دلشان ناراحت بودند نگویم همه خیلی ها که فحش می دادند به خاطر گرانی برای سلامتی اش اشک‌ می ریختند و در دل دعا می کردند خدا نکند که این ناامیدی ام از صحت اش‌،حقیقت داشته باشد ،آن وقت خواهید دید همانها که از گرانی می نالیدند،همانها که به دستگاه های مملکت فحش روانه می کردند ،سیاه می پوشند و چه تشیعی می کنند . خدا کند نا امیدی ام ریشه در وهم و خیال داشته باشد .خدا کند دوباره سرخوش شوم ،اما امیدی ندارم خدا کند شوخی محمد جواد بیشعور به حقیقت نپیوندد و مشکی را روز عید نپوشم کاش صبح برای نماز صبح بلند شوم و ببینم این سقوط هلی کوپتر ،این حادثه بالگردی خوابی بوده از سر پرخوری اما واقعیت این است که امشب نتوانستم شامی بخورم ،بیشتر آب خوردم و عرق کردم از اینکه چرا باید ..... اصلا ولش کنید مگر من خدا هستم ،مگر محمد جواد چیزی از این عالم می فهمد مگر ما از کار خدا چیزی سر در می آوریم مگر سنت الهی به شخص بند است امام خمینی هم با همه عظمتش از دنیا رفت و کار اسلام و این انقلاب لنگ نماند . انشالله سلامت باشند .
اما اگر یاس من ریشه در واقعیت داشته باشد باید تیتر زد مردی که جمعه هایش هم تعطیل نبود یا خادم الرضا در روز ولادت امام رضا به شهادت رسید یا هزاران تیتر خبری دیگر .... اما ای کاش این تیتر ها نیاید خدایا آیا می شود ،این تیتر ها را در چند روز آینده نبینیم . اما باز حکم آنچه تو فرمایی و ما گردن می نهیم ... ... @neveshtanijat
هدایت شده از رستا
مراسم رونمایی از تقریظ آقا بود بر کتاب سرباز روز نهم. آمد جعبه مرحمتی آقا را بدهد دستم، گفت: "سنگینه! بذار این آقای رحیمی بگیره برات بیاره! شما اذیت میشی!" چقدر دلم خوش شد که یک نفر به فکر هست! همین محبت ساده‌اش من را بنده کرد! که الإنسان عبید الإحسان ✍ ن.منتظری 🌱 رستا، روایت‌سرای تاریخ شفاهی اصفهان 🌐 @rasta_isfahan 🌐 @denjjj
دوشنبه بود و داشتم میرفتم سر کار میرفتم کتابفروشی اما وقتی از توی کوچه پشتی خانه پیچیدم توی خیابان اصلی این موکب را یا به قول ما فارس ها ،ایستگاه صلواتی را دیدم بالای موکب نوشته بود سه شنبه های مهدی هرچه فکر کردم امروز دوشنبه بود اما لباس مشکی هایشان را که دیدم دو هزاری دستم آمد .... @neveshtanijat
جلو که رفتم هم حلوای زرد بود با پودر نارگیل هم خرما با کنجد پاشونده شده رویش هم شربت آبلیمو(دلتون نخواد) وقتی داشتم همه را باهم در میکسر دهانم می چرخاندم از پسری که لیوان پر میکرد پرسیدم اسمت چیه : امیرعباس هم اسم من بود کلاس چندمی :کلاس چهارم اول توی دلم گفتم گوگولی عمو هم سن منه.... بعد پیش خودم گفتم من کلاس چهارم دغدغه ام چی بود ،این که جوجه مهدی چرا از جوجه من خوشگلتره .... یکم دیگه فکر کردم ،بعد به خودم گفتم خره این امیرعباس کلاس چهارمی همین الان از این امیرعباس بزرگتره ،پخته تره هردو امیرعباس اند،این کجا و آن کجا .... دلتون نخواد @neveshtanijat
سید رضی و محمد نو افغان بودند یکی ۷ساله یکی ۱۰ ساله داشتند اسفند دود می کردند @neveshtanijat
توی راه به سمت کتابفروشی اول بلوار امام صادق پیرمردی سوار کردم با لباس آستین کوتاه با موهایی سیاه و سیبیلی سفید و عینکی ته استکانی بر چشم یکهو گفت :حیف شد ،حیف شد بعد گفت من هیچ سالی رای نمی دادم اما به این سید رای دادم موتیف اش را دائما تکرار می کرد :حیف شد ،حیف شد آخر بلوار امام صادق پیاده اش کردم سوال کردم چه کاره اید ؟ کارگر یک کارخانه بود @neveshtanijat
نزدیک کتابفروشی برادران بسیجی را دیدم پرچم سیاه به دست لباس پلنگی کامپیوتری بر تن موتور تریل زیر پا ارادتشان را نشان می دادند پ .ن :دمشان گرم ،من که با این قماش آبم توی جوب نمی رود ،حرکتشان را تحسین می کنم ،این ساعات و این لحظه سندروم ماتحت بی قرار گرفتن یک بیماری نیست ،عین صحت است . این لحظه ها کانت و هگل شدن ،روشنفکربازی در آوردن ،جز مرداب شدن و لجن پراکنی ،چیزی نمی دهد این لحظه ها لحظه های صغری کبری چیدن نیست .لحظه چرا و چطور و آینده چه ...نیست ،لحظه حسین منزوی شدن است باید غزل سرود لحظه قزلی شدن است باید روایت کرد لحظه چلیپا شدن است باید کشید لحظه یانگوم شدن است ،باید چشید(این آخری را صرفا جهت به هم نریختن وزن آوردم) @neveshtanijat
شب که برگشتم از کتابفروشی سندروم ما تحت بی قرار نگذاشت صاف بروم خانه و شلوارک چهارخانه به پا کنم و خستگی ۱۲ساعت بیرون خانه بودن از تن به در کنم گرد کردم رفتم توی شهر فر بخورم ،چرخی بزنم ببینم محبت ها معطوف به همان حلوای زرد پودر نارگیل و خرمای کنجدی و شربت آب‌لیمو (دلتون نخواد) بود که دیدیم نه بازهم نوجوانان بازهم نسل پنجم و ششم انقلاب بازهم نسل زد بازهم نسل خوابیده در ماتریکس موکبی زدند چه موکبی حجله ،استند عکس دو رییس جمهور شهید ،انصافا عکس ها و بنرها عالی همه نوجوان همه سیاه پوش از یکی شأن پرسیدم سنش را جواب داد چهارده من هم برای این حرکت زیبایشان یک شیشه گلاب داشتم توی ماشین رفتم دادم به آنها. گفتم پرش کنید شیشه خالی بود یک لیوان هم خوردم اما نامردها نصفه پر کردند بلاخره نسل زدی گفتند و از این حرفا .... @neveshtanijat
به یکی از رفقا که ارشد شاگرد شهید امیر عبداللهیان بود ،گفتم خاطرات کلاس را بنویس این نوشته ،کار این عزیز است 👇 -محبت
این ایام خیلی ها را یاد جمعه و ساعت یک و بیست می اندازد یادم هست یکی از اولین پیام های که در گروهی از دوستان فرستاده شده بود آن بود که «بیاید فلان ساعت جلسه، یه خاکی به سرمون کنیم» درماندگی، واماندگی، بغض، حسرت و خشم ما همه اش شده بود آنکه «کاری »کنیم حرفی پیامی قدمی ... بعد از اعلام خبر امروز هم به نوعی همه ی آن احساسات تداعی شد باز هم همان درماندگی و نیاز به آنکه کاری کنیم عزیزی گفت بنویس اما از چه ؟ از خاطره استادی که آن را تا قبل از دانشکده دقیق نمی‌شناختم (و شاید بعدش هم) اما میتوانم بگویم که کارشناسی خبره در منطقه بود استادی بود که تحلیل کردن را یاد می داد از ژست خاص دست هایش در کلاس بگویم؟ از هم قدی مان بگویم؟ خاطرات جالبش با حسنین هیکل؟ از نرفتن جلسه آخر کلاسش که به صرف افطار بود به علت رسیدن به افطار مادرجان ؟ یا آنکه شهرهای تولدمان همسایه هستند؟ یا از انجیری که او دوست داشته و من نه ... اگر بخواهم دوربین خودم را مرکز عالم ببینم، از دریچه آن چند روز پیش بود که سر اتفاقی، دبیر راهنمایی خودم را همراه چندی دیگر می‌دیدم صحبت از امیر عبدالهیان شد حرف هایی زدم که شاید اگر امروز میپرسید جوری دیگر میگفتم، نه آنکه نشود او را نقد کرد اما یک موضوع اصلی را نگفتم یا شاید آن طور که باید ندیدم آنکه امیر میخواهد کار کند و دارد تلاش میکند خبر ها را که دیدم و نتیجه ای که صبح اعلام شد رعد و برقی ذهنم را روشن کرد و تلنگر زد که مراد تلاش کردن است ولو افتان و خیزان نه لزوما رسیدن که اصلا رسیدنی نیست بلکه باید برساندت او هم به نیتت نگاه میکند عزیزی می‌گفت آخه وزیر خارجه در سفر استانی چه می کند... راست می‌گفت عزیزی دیگر می‌گفت قرار بوده فلانی در پرواز مذکور باشد نه ایشان ... شاید اما دنیا حساب و کتاب دارد چشم وا کنیم قبل از اینکه چشم مان را وا کنند پیام صاحب عزیز کانال را که دیدم هم میخواستم بنویسم و بگم و کاری کنم هم هزار و یک مسئله مد نظرم بود و در رأسش حرفی نداشتم غیر حسرت غیر درماندگی غیر ... باز حسب دوربین من، سناریو خیلی مشخص بود پرده اول:صحبت من با دبیرم پرده دوم:سخنرانی یامین پور برای ۲۷ اردیبهشت (موجود در کانال شون) پرده سوم: خبر حادثه و عاقبت به خیری داستان ما چه می شود و چگونه روایتش میکنند؟ پایان باز را دوست ندارم
ادامه روز سه شنبه روز تشییع جنازه شهید جمهور در نشر روایت ها کوشا باشیم
ساعت ۴ بعد از ظهر به قول ما یا به قول شما با کلاسا ساعت ۱۶ گفته اند ماشین حامل شهد ساعت ۱۶:۳۰ می آید ،اما ابتدای پیامبر اعظم قفل شده است @neveshtanijat
ساعت چهار و نیم بعد از ظهر ،زدیم به دل جمعیت دریا ما را با خودش برد @neveshtanijat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چندتا عکس از برادران بسیجی گرفتم یکیشون اومد گفت ما نیروهای نظامی هستیم نباید عکس بگیری همه عکس هام رو پاک کرد اما این فیلمه موند😜 . @neveshtanijat