eitaa logo
نویسنده شو✍
103 دنبال‌کننده
242 عکس
45 ویدیو
41 فایل
👣 گام های کوچک برای هدف های بزرگ 🎯 📞 ارتباط با ادمین @Sepehr96
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نویسنده شو✍
سلام و روزتون به خیر و نیکی 💐 💥سرانجام به دنبال تقاضای علاقه مندان ، دوره ی 🌟آموزش نویسندگی🌟 برگز
از همه عزیزانی که متقاضی ثبت نام بودند اما به علت تکمیل ظرفیت شرمندشون شدیم عذرخواهم. ان شاء الله اگر بازخورد دوره ی اول خوب باشه باز هم برگزار میشه.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زندگی چیزی بود ، مثل یك بارش عید ، یك چنار پر سار . زندگی در آن وقت ، صفی از نور و عروسك بود .✨ یك بغل آزادی بود . زندگی در آن وقت ، حوض موسیقی بود .🎼 طفل پاورچین پاورچین ، دور شد كم كم در كوچه ی سنجاقكها. بار خود را بستم ، رفتم از شهر خیالات سبك بیرون دلم از غربت سنجاقك پر. من به مهمانی دنیا رفتم: من به دشت اندوه ، من به باغ عرفان ، من به ایوان چراغانی دانش رفتم. رفتم از پله ی مذهب بالا . تا ته كوچه ی شك ، تا هوای خنك استغنا ، تا شب خیس محبت رفتم . من به دیدار كسی رفتم در آن سر عشق . رفتم ، رفتم تا زن ، تا چراغ لذت ،💡 تا سكوت خواهش ، تا صدای پر تنهایی 🕊 @nevisandesho ✍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هیچ‌کس نوشتن بلد نیست ‼️ با تامل در دو سه جملۀ زیر، شاید بخش زیادی از تشویش نوشتن شما به لذت نوشتن تبدیل شود😌 هر شعری یک عملِ یادگیری است. چزاره پاوزه، به این نکته اشاره کرده که شاعر هر چقدر هم که شاعرِ بزرگی باشد باز یک شاگرد و نوآموز است. و این نکته به گونه‌ای همان نظرِ اچا دومیروز را بیان می‌کند که نوشته است: من بلد نیستم بنویسم. هیچ‌کس نوشتن بلد نیست. هر متنی، و به‌ویژه هر شعری، فقط یک ره‌یافت است و بس.👌 👆نقل قول بالا به ما می‌گوید: نوشتن یک راه برای یادگیری است.✏️🔍 و اینکه لازم نیست مدام نگران این باشیم که نوشته‌های ما خوب و کامل هستند یا نه📝❓ شاید با این نگاه دست از یقۀ خودمان بکشیم و بدانیم که در مسیر نوشتن یا هر کار هنری و فکری دیگر، در نهایت باز هم شاگردیم. چه باک❗️ چه چیزی شگفت‌انگیزتر از شاگردی دنیا و کشف چیزهای تازه. به عبارتی 👇 نوشتن را یاد نمی‌گیری تا بنویسی، می‌نویسی تا نوشتن را یاد بگیری.💯 🕊 @nevisandesho
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ان شاء الله قصد داریم برای یک همایش تنها مسیری یک بروشور تهیه کنیم. هرکس از دوستان می تونن توی نوشتن متن بروشور به ما کمک بدن لطفا به بنده پیام بدن. @Sepehr96
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💐 سلام خدمت اعضای محترم کانال 💐 به لطف خدا و همراهی استاد گرامی دوره ی اول نویسندگی با موفقیت به اتمام رسید.✅ ان شاءالله اگر استاد موافقت کنند برای کسانی که بخاطر تکمیل ظرفیت نتونستند توی این دوره شرکت کنند،یک دوره دیگه نویسندگی خلاق برگزار می کنیم.📝 📌توجه داشته باشید: کسانی که بتونند از دوره ی نویسندگی خلاق فارغ التحصیل بشند ،حق ورود به دوره ی داستان نویسی رو دارند.
هدایت شده از مرجع تخصصی طب سنتی
مواد سمی که باعث مرگ بوده رو دستکاری ژنتیکی کردند و سمش رو ضعیف کردند و به مردم جهان سوم دادن و گفتن بخورید حالا دیگه یهو نمی میرید😳 بخورید صد تا مریضی بگیرید و بمیرید😡 ما هم با آغوش باز این غذاها رو سر سفره مون آوردیم. روغن های صنعتی و کره گیاهی که اصلا وجود نداره و پارافین نفتی هست. می خوریم، گوجه فرنگی و هویج فرنگی و نخود فرنگی و توت فرنگی می خوریم! ملون می خوریم! ذرت می خوریم!! هیچ تحقیق و بررسی روی چیزی که می خوریم داریم؟ مگر نه اینکه عقل سالم در بدن سالم است؟ ما هیچ توجهی به بدنمون داریم؟ @GMO_NO
هدایت شده از مرجع تخصصی طب سنتی
تغذیه و طب ایرانی (اصلاح سبک زندگی ) اصلاح سبک زندگی .اشنایی با خواص داروهای گیاهی اشنایی با بیماری ها https://eitaa.com/eslahe اینم کانال دوممون تو ایتا 👆👆👆 دوست داشتید عضو بشید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گندمزار طلایی 🌾 رمانی از عشق ودلدادگی.❤️ پام را که روی پله گذاشتم .سٍُر خوردم و صدای جیغم بلند شدکه دیدم دستی مردانه به سمتم دراز شد. بی معطلی دستش را گرفتم وسپهر من رابالا کشید واز افتادن نجاتم داد.❤️ ومن چقدر محتاج بودم به این دستِ مردانه واین حمایت مردانه ....❤️ چه حسِ خوبی بود وقتی دلم قرص شد به حمایتِ سپهر 😊...😍 بهترین رمان عاشقانه❤️❤️ ایتا...وتلگرام بیایید ببینید 😊😍 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
شما هم از دل نوشته هاتون برامون بفرستید✨🔰 @nevisandesho ✍
چیزها دیدم در روی زمین : كودكی دیدم . ماه را بو می كرد .🌙 قفسی بی در دیدم كه در آن ، روشنی پرپر می زد . نردبانی كه از آن ، عشق می رفت به بام ملكوت . من زنی را دیدم ، نور در هاون می كوبید .✨ ظهر در سفره ی آنان نان بود ، سبزی بود ، دوری شبنم بود ، كاسه ی داغ محبت بود .💞 من گدایی دیدم ، در به درمی رفت آواز چكاوك می خواست🕊 و سپوری كه به یك پوسته ی خربزه می برد نماز❗️ بره ای را دیدم ، بادبادك می خورد.🎈 من الاغی دیدم ، یونجه را می فهمید.🌿 در چرا گاه « نصیحت » گاوی دیدم سیر.🐄 @nevisandesho ✍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نویسنده شو✍
❓چگونه نویسنده شوم❓ 💠بخش هفتم جواب ندهید ,سؤال کنید ⁉️ بهتر است به‌جای نوشتن جواب، سؤال بنویسیم
❓چگونه نویسنده شوم❓ بخش هشتم مهارت را بیاموزیم.😌 حتی اگر نمی‌خواهیم داستان‌نویس شویم و قصد ما نوشتن پروپوزال و مقاله است،📃 بازهم باید سعی کنیم تا همیشه داستانی را در دست نوشتن داشته باشیم و مهارت قصه‌گویی را بیاموزیم.📖 👈 قصه یک راه فرار برای رسیدن به آرزوهای ناکام است. ❓❗️ هر کسی داستانی دارد... فکر می‌کنم همه‌ی ما، همه‌ی آدم‌هایی که به خواندن و نوشتن علاقه دارند، همیشه باید داستانی در دست نوشتن داشته‌ باشند.📝 کار روی داستان باعث می‌شود اشیا، روابط و اتفاقات دور و برمان را متفاوت‌تر و عمیق‌تر مشاهده کنیم. چون دنبال ایده‌ها و مصالحی می‌گردیم تا داستان‌مان را غنی‌تر کنیم. 👈قرار نیست همه‌ی ما فیلم‌نامه‌ای برای ساخت یا رمانی برای چاپ بنویسیم.🖨 همین‌که همیشه داستانی را در ذهن داشته باشیم و هر از گاهی، توی قطار و ماشین، به وقایع و شخصیت‌های داستانمان فکر کنیم، اتفاق ارزشمندی است. داستان‌نویسی چنان لذت شگفت انگیزی دارد که حیف است بگذاریم فقط نصیب داستان‌نویس‌ها بشود ! همه‌ می‌توانیم داستان‌های شخصی خودمان را داشته باشیم. داستان‌هایی که بازتاب تجربیات ذهنی ما باشند.💎 شاید با نوشتن داستان‌ بتوانیم آرزوی‌های دست‌نیافتی‌مان را تجربه کنیم، به جاهایی سفر کنیم که شاید در واقعیت، توان و فرصت رفتن به آن مکان‌ها را نداشته باشیم. ما قصه می‌نویسم تا بتوانیم واقعیت را تاب بیاوریم.👉 ✔️یکی می‌گفت فقط دو جور پیرنگ و طرح داستانی وجود دارد: الف) کسی به سفر می‌رود.🚶🛤 ب) غریبه‌ای وارد شهر می‌شود. 🚶🏘 داستان شما به کدام یکی از دو طرح بالا شبیه است ❓❔ همین الان چند خطی درباره آن بنویسید.✍ 💬💭💬 @nevisandesho 🗒✍
نویسنده شو✍
#تمرین📝 یک #داستان_کوتاه بنویسید و به آیدی بنده @Sepehr96 ارسال کنید تا با نام خودتون در کانال
لطفا از داستان هایی که قبلا نوشتید نباشه . یک داستان الان بنویسید و بفرستید. ببینم کی جرات و جسارت این تمرین رو داره🤔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🎉 ثبت نام دومین دوره ی "نویسندگی خلاق" آغاز شد.🎉 👈برای ثبت نام و اطلاع از جزئیات دوره ، کلمه ی "نویسندگی" را به آیدی @Sepehr96 ارسال کنید. @nevisandesho
شما هم بنویسید ✍ منتظرم...
فرجام پور: کیفِ خالی🌹 روی صندلی مخصوص نشسته بودم و به درددل های یک زائر گوش می دادم. او از رنج های زندگیش می گفت و منم صبورانه گوش می دادم و راهکاری مناسب ارائه می دادم. خانمی که چادر حرم سرش بود نزدیکم شد وگفت: _ببخشید یک کیفِ مشکی خیلی وقته که کنار دیوار رهاشده و کسی به سراغش نیامده. تشکر کردم و ازجا بلند شدم و به سمت کیف رفتم. راست می گفت کسی دور وبرش نبود. یک کیف کوچکِ مشکی. آن را برداشتم و به افرادی که در حال ِ زیارت و دعا بودند، نشان دادم. کسی از صاحبش اطلاعی نداشت. از وزنِ سبک کیف، متوجه شدم که باید خالی باشد. گاهی پیش می آمد که کیف های دزدیده شده را پس تخلیه کردن، بی صاحب رها کنند و بروند. با خودم اندیشیدم که باید از همین قبیل باشد. پس کیف را بردم وبه دفتر تحویل دادم. آنها از من خواستند که کیف را باز کنم و درونش را ببینم شاید عکسی یا نشانه ای از صاحبش بیابم. با اجازه مدیر محترم حرم و جلوی چشمِ آنها درِکیف را باز کردم. بله درست حدس زده بودم. کیف خالی بود ولی درونش کمی دستمال کاغذی کثیف و پوست تخمه و آشغال بود. نظر مدیر حرم هم این بود که کیف سرقتی است و پس از تخلیه اینجا رها شده. ولی باز هم آن را در دفتر گذاشتند. برگشتم و سرجایم نشستم و دوباره به دردِ دل آن بنده خدا گوش می دادم که پس از شاید نیم ساعت بعد، دختر خانمی متین با ظاهر موقر نزدیک شد و گفت: _کیف من را شما برداشتی؟ با تعجب نگاهش کردم و گفتم: _کیفِ شما بود؟ من که پرسیدم کسی جواب نداد؟ گفت: _شاید بیرون بودم. الان کجاست؟ گفتم: _تحویل دفتر دادم. خواست برود که گفتم: _چیزی دورنش نبودا! فقط کمی آشغال داخلش بود. با ناراحتی نگاهم کرد و گفت: _می دونم! بعد رفت و کیفش را تحویل گرفت. چیزی که برام جالب بود، قیافه اش و اخم هایش بود که موقع خروج از حرم، که بعد دلیلش را فهمیدم. دقیقا وقتی می خواست از کنارم رد شود. جای تشکر، اخم کرده بود و از من رو گرفت. یک لحظه فکر کردم حتما از این که من درون کیفش را دیدم، خجالت زده شده. خب دختر خوب چرا پوست تخمه و آشغال توی کیفت می ریزی. فکر نمی کنی شاید، یک درصد، کیفت دست دیگران بیفتد. حالا من، نه. اگر یه دزد بخت برگشته کیفت را بزند، بیچاره چی گیرش میاد؟ آخه خدا را خوش میاد، شما دختر به این با وقاری، آشغال بریزی توی کیفت؟ آخه چرا؟😂 از دیشب تا حالا مرتب این فکر ها میاد به ذهنم و قیافه ی اخمویش جلوی چشمم میاد و خنده ام می گیره😂 شما را به خدا خانم ها آشغال توی کیفتون نریزید. مگر سطل آشغال چشه بیچاره.😂 (فرجام پور)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا