YEKNET.IR - zamine - 5 safar 1398 - motiee.mp3
10.2M
🌴شب زیارتی امام حسین(ع)
🍃رسیدیم، نگاه کن
🍃گنبد و گلدسته هارو
🎤 #میثم_مطیعی
🌷 #صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
🌷 #شب_جمعه
هیات رزمندگان اسلام شهرستان بهشهر
@heyat_razmanegan_behshar
#یاد_یاران❤️✨
و جمله پایانی وصیت #شهیدسیدسجاد_خلیلی این است که: #مارا_بنویسید_فدای_سرزینب
🌷 آقا سیدسجاد چه قدر زود رسم عاشقی را آموخته بودی..
🌷 چه شورانگیز پرواز را بلد شدی..تو را به جان مادرت زهرا به ما دنیازده ها کمک کن تا رسم عاشقی را...
🌷نه لااقل بیاموز چگونه همواره نگاهمان به آسمان باشد.
#شب_جمعه_شب_زیارتی_مولا
#التماس_شفاعت_نزدمولا
🌹 شهید مدافع حرم 🌹
#آقاسید_سجادخلیلی❤️
#شبتون_شهدایی
#دلاتون_حسینی
هیات رزمندگان اسلام شهرستان بهشهر
@heyat_razmanegan_behshar
دارد همه چیز
آنکه تو را داشته باشد ...
•صائب تبریزی
به نام خدای همه
#الهی_به_امیدتو❤️
هیات رزمندگان اسلام شهرستان بهشهر
@heyat_razmanegan_behshar
🗓 #تقویم
جمعه
۱۸ بهمن ۱۳۹۸
۱۲ جمادی الثانی ۱۴۴۱
۷ فوریه ۲۰۲۰
هیات رزمندگان اسلام شهرستان بهشهر
@heyat_razmanegan_behshar
#قرآن_نور_است.
💠هر روزمان را با قرآن شروع کنیم.
✨ این صفحه ی نورانی تقدیم به
روح پرفتوح عالم عامل
#حضرت_آیت_الله_سیدصابرجباری
صفحه 169
هیات رزمندگان اسلام شهرستان بهشهر
@heyat_razmanegan_behshar
💫 إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعِیدا وَ نَرَاهُ قَرِیبا...
هر روز...
زخمهای مکرر را
به مرحمِ "نراه قریبا" آرام میکنیم!
دردِ غریبیات اما، همچنان باقیست...💔
کاش میفهمیدیم، تو همان نقطهی آغازی،
که دنبالش میگردیم.
#سلام_امام_زمانم
#صبحت_بخیر_آقـا_جان❤
هیات رزمندگان اسلام شهرستان بهشهر
@heyat_razmanegan_behshar
4_468051916576786290.mp3
11.74M
🌹اللهم عجل لولیک الفرج🌹
🌻قرارعاشقی صبح جمعه🌻
🍃دعای ندبه🍃
هیات رزمندگان اسلام شهرستان بهشهر
@heyat_razmanegan_behshar
سلام بر شهدا❤️✨
#کلام_شهید
📌 امیدوارم این قطره خون ناقابلم، در درگاه ایزد منان قیمت داشته باشد و درخت مقاومت اسلامی از آن تنومند گشته و باعث بیداری مردم مسلمان جهان گردد.
🌹 شهید مدافع حرم 🌹
#سیدرضا_طاهر
سلام صبحتان شهدایی🌤
هیات رزمندگان اسلام شهرستان بهشهر
@heyat_razmanegan_behshar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید حاج قاسم سلیمانی :
این که عرض میکنم همه ی این برون رفت ها و موفقیت ها در دل بحران مدیون مقام معظم رهبری است این امری است که من با بن دندان و همه ی وجودم حس کردم
هیات رزمندگان اسلام شهرستان بهشهر
@heyat_razmanegan_behshar
فرمانده نیروی هوافضای سپاه: به زودی خواهید شنید که تعدادی از آمریکاییها دچار مرگ مغزی شدهاند.
➕سردار حاجیزاده با بیان این مطلب، به صورت تلویحی از مستنداتی خبر داد که ایران از حمله به #عین_الاسد در اختیار دارد و به زودی از آن رونمایی خواهد کرد.
💬 جعفری
هیات رزمندگان اسلام شهرستان بهشهر
@heyat_razmanegan_behshar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کلیپ فتح الفتوح
🔻به مناسبت وفات شهادت گونه حضرت ام البنین (س)
🎙بامداحی: حاج مهدی رسولی
هیات رزمندگان اسلام شهرستان بهشهر
@heyat_razmanegan_behshar
🔴اینستاگرام در راستای آزادی بیان (!) هشتگ #می_آیم_چون رو بست 😐
اینا حتی از حرف زدن درمورد ۲۲ بهمن هم میترسن، چه حالی میشن وقتی جمعیت عظیم مردم رو ببینن 👌
#انتقام_سخت با حذف اینستاگرام از جغرافیای سایبری ایران
#رد_خون_در_فضای_مجازی
هیات رزمندگان اسلام شهرستان بهشهر
@heyat_razmanegan_behshar
♦️آیت الله رئیسی: هرگز اجازه خواب راحت را به آمریکاییها نمیدهیم / با کوچکترین خطایی جای آنها در قعر آبهای خلیج فارس خواهد بود
هیات رزمندگان اسلام شهرستان بهشهر
@heyat_razmanegan_behshar
📌ویژگی #کاندیدای_اصلح چیه؟
1⃣ #تدییر_و_عقلانیت
🔹یکی از مهمترین مصادیق تدبیر، این است که فرد مسئول بداند مشکلات كجاست و چگونه آن را حل کند.
🔹مقام معظم رهبری مدظلهالعالی میفرمایند: «هر کسی میآید، پایبند به انقلاب، پایبند به ارزشها، پایبند به منافع ملی، پایبند به #نظام اسلامی، پایبند به عقل جمعی، پایبند به #تدبیر باشد.»
📚| برگرفته از #کتاب « #کاندیدای_اصلح» سیدمحمدحسین راجی
#به_کی_رأی_بدم
#انتخابات
هيات رزمندگان اسلام شهرستان بهشهر
@heyat_razmanegan_behshar
#این_عمار
🍃 آخرین نماز شب #سپهبد_شهید_حاج_قاسم_سلیمانی 🌷
هيات رزمندگان اسلام شهرستان بهشهر
@heyat_razmanegan_behshar
🔸نقل مستقیم خاطرهای شنیدنی از حاج قاسم سلیمانی:
یک بار از ماموریت برمیگشتم، منتظر نماندم که ماشین بیاد دنبالم. از فرودگاه مستقیم سوار تاکسی شدم، راننده تاکسی جوانی بود که نگاه معنا داری به من کرد.
به او گفتم: چیه؟ آشنا به نظر می رسم؟
باز هم نگاهم کرد، گفت: شما با سردار سلیمانی نسبتی دارید؟ برادر یا پسر خالهی ایشان هستید؟ گفتم: من خود سردار هستم.
جوان خندید و گفت: ما خودمون اینکارهایم شما میخواهی مرا رنگ کنی؟
خندیدم و گفتم: من سردار سلیمانی هستم.
باور نکرد. گفت: بگو به خدا که سردار هستی!
گفتم: به خدا من سردار سلیمانی هستم.
سکوت کرد، دیگه چیزی نگفت. گفتم: چرا سکوت کردی؟
حرفی نزد.
گفتم: زندگیت چطوره؟ با گرانی چه میکنی؟ چه مشکلی داری؟
جوان نگاه معنا داری به من کرد و گفت: اگه تو سردار سلیمانی هستی، من هیچ مشکلی ندارم.
هیات رزمندگان اسلام شهرستان بهشهر
@heyat_razmanegan_behshar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 پاسخ به ادعای دروغ تاجزاده درباره نبودن رد صلاحیت در دهه اول انقلاب
هیات رزمندگان اسلام شهرستان بهشهر
@heyat_razmanegan_behshar
✨🌙✨
🕗 #ساعت_عاشقی
من با تو زندگی نگنم پیر میشوم
بی تو من از جوانی خود سیر می شوم
من در شعاع پرده شَمسُ الشموسی ات
بی اختیار پیش تو تبخیر می شوم
┄┅┅❁♥️❁┅┅
اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضاالمرتَضی الامامِ التّقی النّقی وحُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَعَلیاَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک.🌹🍃
هيات رزمندگان اسلام شهرستان بهشهر
@heyat_razmanegan_behshar
کانال خبری بهشهرنو
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف @kheymegahevelayat #قسمت_نود_و_هفت نمیتونستم عاصف و صدا کنم. درون دلم
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف
@kheymegahevelayat
#قسمت_نود_و_هشت
از نگاه حاج کاظم متعجب شدم. شکمم و صورتم بخاطر ضربه های محکم اون زن درد زیادی داشت.. با حاج کاظم خیلی آروم سلام علیکی کردیم. گفت:
_یعنی واقعا خدا بهتون رحم کرد. چیکار کردید شما دوتا؟
آروم یه کم لبام و باز کردم گفتم:
+نفهمیدم یه لحظه چیشد. خودمم موندم که چطور متوجه حضور ما شدن. ما فقط میخواستیم بریم دوربین نصب کنیم. منم میدونستم باگ داریم، اما فکر نمیکردم تا این حد مچ بندازیم.
حاج کاظم از روی صندلی بلند شد کمی راه رفت. حاج هادی چیزی نمیگفت، سکوت کرده بود و سرش رو انداخته بود پایین داشت تسبیح میزد .. حاج کاظم اما بدجور شاکی بود و همینطور که داشت داخلِ اتاق بستریِ منو عاصف قدم میزد و پشتش به من بود، به هویی برگشت با حالت گلایه گفت:
_قرار بود بریم جلو، اما نه تا این حد.. گند زدید، گند زدید. اه. دیگه نمیخواد حرف بزنی.. فقط زودتر خوب بشید. من دستم بسته هست. هادی هم همینطور. کسی رو نداریم جایگزینتون کنیم روی این پرونده. باید درخواست بدم از جای دیگه بیان که با این پیچیدگی و حساسیتی که این پرونده داره اصلا به صلاح نیست..
صداش و برد بالاتر گفت:
_ تو میدونستی ما باگ داریم، پس نباید میرفتی توی اون زیر زمین خراب شده. نباید انقدر پیش میرفتی عاکف.. متوجه ای؟ گند زدید هردوتاتون.
داشتم فقط به حرفاش گوش میدادم. حاج کاظم نزدیکتر شد و اومد سمت من، خم شد صورتش رو آورد سمت صورتم، آروم دم گوش من گفت:
«اوضاع تحت کنترل هست. ولی حاج آقای (... رییس تشکیلات) بدجور ازت شاکیه. فقط زودتر خوب شو.»
حرفی نزدم، فقط آروم چشام و به نشونه تایید بستم.
به ساعت نگاه کردم دیدم 12 ظهر هست. یکی از بچه های حفاظت و گذاشته بودن برای مراقبت از منو عاصف وَ اتاقمون تا یه وقت اتفاقی پیش نیاد. دکترا و پرستارایی هم که اونجا حضور داشتن از عوامل خودمون بودن که در پوشش کارهای پزشکی داشتن کارهای اطلاعاتی_امنیتی میکردن.
دو روز گذشت، به هر زر و زوری بود از اداره رضایت گرفتم تا با بیمارستان هماهنگ کنند بزارن من مرخص بشم برم خونه امن 4412 برای ادامه پیگیری های مربوط به پرونده.
بهزاد گوشی شخصیم و از خونه امن 4412 آورده بود. نگاه کردم دیدم کلی تماس از طرف خانومم گرفته شده.. چپ و راست پیامک میداد، استیکر گریه میفرستاد که چرا جوابش و نمیدم. مراحل خروجم از بیمارستان داشت انجام میشد.
تصمیم گرفتم اولین کاری که میکنم به خانومم پیام بدم. به خاطر ضرباتی که به شکمم و صورتم و دهانم وارد شد نمیتونستم درست و درمون حرف بزنم. برای همین بهش پیام دادم.
متن پیام...
«سلام.. هرچی بگی حق داری. بخدا تسلیمم..»
نوشت:
«سلامممم. خوبییییی؟ دلم واست یه ذره شدددددد.. معلومه کجایی.. چرا با من این کارو میکنی؟ نمیگی نگرانت میشم؟ عمو کاظم جواب تلفنام و نمیده.. خونشون زنگ میزنم خانوم حاجی میگه خونه نیست. اصلا معلومه کجایید شماها.. الآن زنگ میزنم جواب بده میخوام صدات و بشنوم..»
خواستم بنویسم فعلا زنگ نزن که فاطمه زهرا زرنگ تر از این حرفا بود و بلافاصله زنگ زد... اما من رد تماس دادم.. نوشت:
«محسن مریضی؟ خب جواب بده دیگه... تورو خدا بزار صدات و بشنوم. دارم داقون میشم. دیوونم نکن.»
نوشتم:
« عزیزم، جایی هستم.. نمیتونم جواب بدم.»
نوشت:
«تو رو به روح پدرت بگو کجا رفتی دو روزه پیدات نیست.. سابقه نداشت بی خبر از تهران بری.. کجایی؟ چرا از اونشب من و بردی خونه مادرت تا الآن زنگ نزدی.. دو روز شده..»
نوشتم:
«تهرانم فدات شم.. نگران نباش. بهت سرفرصت زنگ میزنم.»
نوشت:
«دقیقا کِی؟»
نوشتم:
«نمیدونم..اما قطعا به زودی... فعلا نه زنگ بزن، نه پیام بده. خداحافظ.»
پیامک دادن من و همسرم تموم شد...بعد از گرفتن برگه ترخیص از بیمارستان، دو نفر از بچه های ضدجاسوسی با یه آمبولانس منتقلم کردن به خونه امن. قرار شد ادامه ی رَوَند درمانم داخل خونه امن طی بشه و همزمان پرونده رو مدیریت کنم.
اما عاصف عبدالزهراء باید تا روز بعد می موند. چون ممکن بود هر لحظه حالش بد بشه. باید 48 ساعت تا 72 ساعتِ اول رو تحت مراقبت های شدید تیم پزشکی قرار میگرفت.
من رفتم خونه امن4412 که تیم هدایت پرونده در اون مستقر بودن. به هیچ عنوان صلاح نبود خونه ی خودم برم.. چون هم خانومم اذیت میشد وَ هم اینکه دلم نمیخواست در این وضعیت برم اونجا ناراحتش کنم. از طرفی باید زودتر ادامه کار و به دست میگرفتم.
اون روزی که منتقل شدم، همون شب ساعت حدود 1 صبح، تیم مربوط به پرونده رو داخل اتاقم در طبقه سوم جمع کردم تا جلسه تشکیل بدیم. به خاطر ضرباتی که به شکمم و فکم وارد شده بود، وَ ریه هام که از قبل در سوریه آسیب دیده بود، اصلا وضعیت مناسبی نداشتم. نباید زیاد صحبت میکردم. اما به هرنحوی بود آروم حرف میزدم و به بچه ها اصل کلام رو منتقل میکردم.