#یک_مسئله
‼️استفاده از گاز یا پودر برای تنگی نفس
🔷هرگاه روزهدار مبتلا به تنگی نفس شدید، مادهیی را بهکار ببرد که از هوای فشرده همراه با دارویی هر چند به صورت گاز یا پودر تشکیل شده و وارد حلق میشود، روزه اشکال ندارد.
📕منبع: رساله آموزشی امام خامنهای
هيات رزمندگان اسلام شهرستان بهشهر
@heyat_razmanegan_behshar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌙 #مناجات_طنزیمیه ۲
🔹 پروردگارا قدر اشرف مخلوقات بودن خود را ندانستیم
نویسنده: مهدی سلیمان نژاد
گوینده: امیرحسن محمدپور
گرافیک: مینا جوزی
هيات رزمندگان اسلام شهرستان بهشهر
@heyat_razmanegan_behshar
کانال خبری بهشهرنو
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف @kheymegahevelayat #قسمت_صد_و_هفتاد منو بردن پایین داخل یه اتاقی، چندد
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف
@kheymegahevelayat
#قسمت_صد_و_هفتاد_و_یک
بعدش خندید، گفت:
_راستش خانوادم امشب خونه نیستن، منم امشب موندم اداره!
توی دلم گفتم بی نمک، متنفرم ازت. بهش گفتم:
+بله ان شاءالله خیره! میرسم خدمتتون.
_میبینمت یاعلی.
+یاعلی.
رفتم آماده شدم لباسام و پوشیدم، خواستم به خواهر خانومم مهدیس زنگ بزنم تا بیاد پیش فاطمه که صدای دریافت پیامک گوشی شخصیم اومد!
گوشی رو چک کردم دیدم مادرم پیام داد:
«سلام پسرم! خوبی مادرجان؟ خواهرت از لبنان برگشته. داریم میایم اونجا. بیداری؟»
فورا زنگ زدم بهش. گفتم:
+سلام مادرم، خوبی دورت بگردم؟
_سلام.خوبی محسن جان. شام خوردی؟
+آره قربونت برم. الآن چه وقت شام خوردن هست! سرشب یه چیزی خوردم.
_میخوای با خواهرت حرف بزنی؟
+نه. فقط اگر قراره بیاید اینجا زودتر بیاید، چون برام کاری پیش اومده و باید برم اداره.
_باشه مادر، برادرت صائب داره مارو میاره.
+بسیارعالی، منتظرم.
نیم ساعت بعد رسیدند. درب خونه رو باز کردم رفتم جلوی ورودی ایستادم. مادرم و خواهرم با آسانسور اومدن بالا. درب آسانسور که باز شد، تا خواهرم منو دید گریه افتاد!
بهش گفتم:
+هیسسسس. میترا ساکت باش لطفا !!
به مادرم اشاره زدم بره داخل. خواهرمو بیرون نگه داشتم بغلش کردم تا آروم شد. بهش گفتم:
+میترا حق نداری جلوی فاطمه ناراحت باشی. توی خونه من فقط میگی میخندی. اگر اومدی اینجا اشک بریزی برگرد برو لبنان سر خونه زندگیت و کار و تحصیلت! من حوصله ندارم اینجا ببینم کسی داره جلوی فاطمه ناراحتی میکنه.
همینطور داشت آروم آروم گریه میکرد، با هق هق و خیلی آروم طوری که صدا داخل خونه نره، گفت:
_داداش چقدر شکسته شدی؟ چرا انقدر لاغر شدی؟ چرا ریشات اینطور شده؟ چرا پلکات افتاده؟ الهی خواهرت برات بمیره. چرا مصیبتای زندگی تو تموم نمیشه؟ حالا هم که نوبت خانومت شده.
+بیا برو داخل میترا. هرکسی یه سرنوشتی داره. منم راضی هستم به رضای خدا. امام حسین داخل گودال هم به خدا اعتراض نکرد، با اینکه بچه ها و یارانش جلوی چشماش پر پر شدند و میدونست قراره ناموسش تا چنددقیقه بعد برن اسارت، اما تسلیم اراده الهی بود. منم که در مقابل بلاهایی که سر امام حسین و خانوادش اومد عددی نیستم و ذره ای مصیبت ندیدم. شاید سرنوشت منم اینه که باید این روزا رو ببینم. حالا اشکات و پاک کن و برو داخل پیش فاطمه. برو قربونت برم.
درو باز کردم رفت داخل... خودمم رفتم کیف و اسلحمو از داخل اتاق کارم گرفتم بعدش درو قفل کردم، اومدم دستای مادرم و بوسیدم و از خواهرم خداحافظی کردم رفتم پارکینگ سوار ماشینم شدم از خونه زدم بیرون. فورا رفتم سمت ۴۴۱۲ یه سری گزارشات و اسناد و مدارک رو برای ارائه در جلسه گرفتم، بعدش بلافاصله عازم شدم سمت اداره.
بعد از ۴۵ دقیقه رسیدم اداره، وارد محوطه که شدم از دور دیدم یکی داره زیر چراغا قدم میزنه. دقت کردم دیدم حاج هادی هست. زدم کنار پیاده شدم. سلام علیکی کردیم گفت:
_چطوری عاکف جان.
+ممنونم. داشتید قدم میزدید مزاحم شدم؟
_نه. اتفاقا منتظرت بودم بیای تا بریم بالا برای جلسه.
+چشم. درخدمتم.
ماشین و بردم گذاشتم پارکینگ، بعدش اومدم سمتش، با هم رفتیم وارد ساختمون شدیم. از اتاق کنترل عبور کردم وسائلم چک شد. گیت باز شد رفتم بالا. حاج هادی هم با اینکه داخل اداره بود اما چون از ساختمون اصلی خارج شد و اومد داخل حیاط مجددا برای برگشت به ساختمون اصلی وارد اتاق کنترل شد. چیزی نداشت، اونم خیلی فوری تایید شد اومد باهم رفتیم بالا. داخل آسانسور بودیم که دیدم یه هویی بغلم کرد. هنگ کردم، توی دلم گفتم خدایا این فازش چیه؟
حاج هادی گفت:
_منو حلال کن. من بهت جفا کردم. بعد از اتفاقات اخیر در این چندهفته، شب و روز عذاب وجدان دارم.
رسیدیم به طبقه مورد نظر.. درب آسانسور باز شد و رفتیم بیرون دستمو گرفت گفت:
_من با کاظم مشکل قدیمی داشتم. اون با من مشکل نداشت، وَ همیشه کمکم میکرد. میتونست خیلی جاها زیر پام و خالی کنه اما نکرد. من تلافی اون مشکلی که با اون داشتم سر تو خالی میکردم.
فقط نگاه میکردم بهش... ادامه داد گفت:
_من ماجرای همسرت و نمیدونستم. خیلی خجالت کشیدم. این چندوقت دنبال این بودم ازت عذرخواهی کنم.. قرار بود بفرستمت قرنطینه.. حتی کار به جایی رسید که حاج آقای ( .... ) منو خواست و با کاظم سه بار جلسه گذاشت که منم بودم. اونم فهمید من مقصرم و زود عصبی میشم، بهم گفت دیگه ادامه نده ! اما تو بعد از ماه ها سکوت واکنش نشون دادی که اونم بخاطر همسرت بود. بهت حق میدم. منو ببخش که نتونستم روی نفسم پا بزارم.
خیلی مودبانه و آروم سرم و آوردم بالا آهی کشیدم، چیزی به جز همین یک کلمه نگفتم:
«خدا ببخشه. بنده خدا کاره ای نیست. بریم جلسه حاجی.»
وارد اتاق مسئول دفتر حاج آقای (....) رییس تشکیلات شدیم.. هماهنگ کرد، از داخل درب و باز کردند با حاج هادی وارد شدیم.
17.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥«یونس حبیبی»، جانباز و مداح اهل بیت(ع) پس از سالها تحمل عوارض ناشی از جراحات دوران دفاع مقدس، بامداد امروز در ۵۳ سالگی به همرزمان شهیدش پیوست.
🌷این مداح با نوحه «یا اباعبدالله الحسین (ع)» شهرت یافته بود.
هيات رزمندگان اسلام شهرستان بهشهر
@heyat_razmanegan_behshar
38.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 مهمترین نکته برای داشتن یک خانواده خوب
🔻چرا خوب شوهرداری کردن برای خانمها حکم جهاد دارد؟
#استاد_پناهیان
هيات رزمندگان اسلام شهرستان بهشهر
@heyat_razmanegan_behshar
960720-Panahian-Gomnam-TarikhTahlili-j88-18k.mp3
4.2M
#تاریخ_تحلیلی_اسلام
جلسه هشتاد و هشت
🔹 استاد پناهیان
🔺 تهران _ هیات شهدای گمنام
هيات رزمندگان اسلام شهرستان بهشهر
@heyat_razmanegan_behshar
🔖 بسته جامع معنویت
🔹 سحر های ماه رمضان را از دست ندهید
🔸 سحر ماه رمضان همه پا میشوند؛ نباید این سحر را از دست داد؛ سحر فرصت خیلی خوبی است. مکرّر عرض کردهایم که اگر ماها از سحر استفاده نکنیم، در این دنیای شلوغ، وقت دیگری نداریم برای خلوت با خودمان، با دلمان، با خدای خودمان؛ واقعاً وقتی باقی نمیماند.
🔸 ما گرفتاریم؛ در این ۲۴ ساعت، چند ساعتش که خوابیم، آن ساعتهایی هم که بیدار هستیم، گرفتاریم؛ هر کسی یک مشغولیّتی دارد یا مشغولیّتهای مختلفی دارد. آن فراغتهایی که وجود داشت، امروز وجود ندارد، فرصت ما فقط سحر است؛ اگر چنانچه سحر را از دست بدهیم، دیگر واقعاً فرصتی باقی نمیماند.
۱۳۹۸/۰۲/۱۰
#معنویت
هيات رزمندگان اسلام شهرستان بهشهر
@heyat_razmanegan_behshar
#ساعت_نجات
💠 قرار منتظران هر شب راس ساعت ۲۲
🍃 دعای الهی عظم البلاء🍃
هيات رزمندگان اسلام شهرستان بهشهر
@heyat_razmanegan_behshar
4_5999294908433696372.mp3
7.15M
﷽
#دعای_فرج
🍃 الهی عظم البلا🍃
#پویش_همگانی
#چله_قرائت_دعای_فرج
#هر_شب_رأس_ساعت_۲۲
#نشر_حدأکثری
هيات رزمندگان اسلام شهرستان بهشهر
@heyat_razmanegan_behshar
#قطعه_ای_از_بهشت❤️🌿
🌷(شهیدی که از مزارش بوی #گلاب می آید)🌷
🔻 یکی از آشنایان خواب #شهید_سید_احمد_پلارک را میبیند.
او از شهید تقاضای شفاعت میکند که شهید پلارک به او میگوید:
🌷 «من نمیتوانم شما را #شفاعت کنم. تنها وقتی میتوانم شما را شفاعت کنم که شما #نماز بخوانید و به آن توجه وعنایت داشته باشید. همچنین زبانهایتان را نگه دارید. در غیر اینصورت هیچ کاری از دست من برنمیآید».
منبع"مجموعه خاطرات ۱۳
"کتاب پلارک " صفحه۲۶
#شهید_سید_احمد_پلارک
#سالروز_ولادت 🌷
شبتون نورانی با نام #شهدا
هیات رزمندگان اسلام شهرستان بهشهر
@heyat_razmanegan_behshar