(کشف الغُمة ج۱ص۱۷۳)
سوده در پاسخِ معاویه که پرسیده بود از علی(ع) چه دیدی که از تمجیدش دست نمیکشی؟! گفت: روزی خدمتش رسیدم تا از کسیکه برای جمع زکات به سوی ما فرستاده بود گله کنم. وقتی رسیدم، علی(ع) در نماز بود. تا فهمید کاری دارم، نمازش را تمام کرد و رفق و تعطّف و ترحّم بسيار نمود و پرسيد چه حاجت دارى؟ من احوال را گفتم كه فلان، بر ما جور كرده! حضرت بگريه درآمد و گفت: بار خدايا تو گواهی که چنین ظلمهایی در حکومت من، به امر من نیست! بعد از آن ورقى درآورد و نوشت:
بِسْمِ الله اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ قَدْ جٰاءَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ فَأَوْفُوا اَلْكَيْلَ وَ اَلْمِيزٰانَ وَ لاٰ تَبْخَسُوا اَلنّٰاسَ أَشْيٰاءَهُمْ وَ لاٰ تُفْسِدُوا فِي اَلْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاٰحِهٰا ذٰلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ(اعراف:۸۵). اما بعد؛ پس چون این نوشته به دستت رسید و آن را خواندی، فیالفور دست از کار بکش و زکاتی که تاکنون جمع کردهای، پیش خود نگاهدار تا آمدن كسى كه آن را از تو تحویل بگیرد، و السلام.
سوده مىگويد كه: رقعه را من داد و آن را حتی مهر نفرمود! من آمدم و رقعه را به کارگزارش دادم. في الحال دست از عمل كشيد و معزول شد.
(گوییم: سوده دختر عمارة بن اشتر هَمْدانی، از یاران امام علی(ع) و از زنان شاعر شیعه بود. او در جنگ صفین، به همراه جِرْوَه دختر مُرَّة بن غالب تمیمی، اُمّ سَنان دختر خَیْثَمه و زَرقاء دختر عَدی هَمْدانی و ام الخیر، در حمایت امام علی(ع) حضور داشت و اشعاری در حمایت از آن حضرت و تشویق لشکریانش میسرود. سوده پس از شهادت امام علی(ع)، برای شکایت از بُسْر بن اَرطاة از کارگزاران اموی به شام رفت و با معاویة ملاقات کرد. تا چشم معاویه به او افتاد گفت: تو همان نیستی که در صفّین با اشعار خود سپاهیان علی را علیه من تشجیع میکردی؟ سوده بدون ترس و وحشت گفت: بله، من همانم و پشیمان هم نیستم. امّا معاویه! آن روز، گذشته و جنگ صفّین تمام شده؛ گذشته را نادیده بگیر و سخن از حال به میان آور. معاویه گفت: چطور گذشته را فراموش کنم؟! سوده پاسخ داد: نگفتم فراموش کن؛ گفتم نادیده بگیر! اکنون تو حاکم شدهای و کارگزارت بُسر، بر ما ستم میکند و به تو باید در قیامت جواب آن را پس دهی! معاویه در غضب شد و سوده را تهدید کرد. سوده در برابر تهدید معاویه، سر به زیر انداخت و با صدای آرام، شعری در مدح علی(ع) سرود. معاویه گفت: شماها از پسر ابیطالب چه دیدهاید که از او دست برنمیدارید؟! سوده در پاسخ معاویه داستان بالا را تعریف نمود. در نهایت معاویه گفت: آنچه میخواهد، برایش بنویسید و او را به شهر خود بازگردانید که شکایتی نداشته باشد!)