داستان خیانت(واقعی)
اصلا نمیخواستمش اما چون پولدار بود و وضع مالی ما بد بود بابام قبول کرده بود بهروز نمیدونست من میخوام نامزد کنم و چون پولدارترین و فشن ترین پسرموسسه بود پیشنهادشو قبول کردم همه حسودیشون میشد .
2 ماه با هم بودیم و کلی وابسته شدیم به هم اما وقتی فهمید نامزد دارم داغون شد
شبا با هم گریه میکردیم و دعا میکردیم که نامزدم بمیره
دوهفته گذشته بود از وقتی که بهروز فهمیده بود من نامزد دارم
مادرش منو دیده بود و همش بهمن میگفت عروس خودمی و بااین حرفش بیشتر دق میکردم چون من مال یکی دیگه بودم
مصطفی همون نامزدم کارش تهران بود نمیتونست زود به زود بیاد!!وقتی نامزدم بعد از چند وقت از تهران اومد خلاصه قرار عقد گذاشته شد و خوراکه منو بهروز شد گریه
داشتیم دق میکردیم اما چاره ای نبود به بهروز قول دادم که زود از مصطفی طلاق میگیرمو زن بهروزمیشم اما نمیدونستم همش خواب و خیاله . . .
5 روز بعد عقد کردیمو و 1 هفته بعد عروسی گرفتیم و من وارد دوران زنانگی شدم
خونه ی مصطفی شیک ترین خونه توی بهترین محله های تهران بود اما پدر بیچاره ی من واسه ی جهیزیه 100 میلیون وام گرفت تا تونست منو جهیز کنه
خلاصه من از همون روز اول شروع به بداخلاقی ودعوا با مصطفی کردم وهی میگفتم طلاق میخوام
اما اون زیر بار نمیرفت
ارتباطم با بهروزکم شده بود تا اینکه یه روز که مصطفی رفته بود سرکار بهروز تماس گرفت که دلش واسم تنگ شده و اومده تهران
منم دعوتش کردم خونمون اما ازشانس بده من درست وقتی که منو بهروزتوخونه نشسته بودیم و ...
مصطفی وارد خونه شد .
اون روز من زیاد کتک خوردم اما بهروز با کمال نامردی فرار کرد
مصطفی منو طلاق داد ومهریه هم به من تعلق نگرفت حکم من سنگسار بود که مصطفی رضایت داد
جلوی جهیزیه ام گرفته شد و بابام بیچاره شد 100 میلیون وام داشت ودختره مطلقه ای که بعد از دوماه زندگیه مشترک تو سن 20 سالگی برگشته!!
ازاون به بعد دیگه هیچوقت بهروز رو ندیدم از ترس اینکه با من ازدواج کنه رفت دبی و دیگه برنگشت!! ومن موندم و یه دنیا حسرت واسه از دست دادن مصطفایی که هرهفته از تهران واسم کادومیفرستاد و بهم میگفت کاری میکنم بشی پرنسس تهران اما من....
@Dastanvpand
🍁🍁🍁🍁
🔴داستان کوتاه و غم انگیز😔
☑️مرد در حال تمیز کردن اتومبیل تازه خود بود که متوجه شد پسر ۷ ساله اش تکه سنگی برداشته و بر روی ماشین خط می اندازد.
مرد با عصبانیت دست کودک را گرفت و ضربات محکمی را بر دست کودک زد بدون اینکه متوجه آچاری که در دستش بود شود.
در بیمارستان کودک به دلیل شکستگی های فراوان انگشتان دست خود را از دست داد .
وقتی کودک پدر خود را دید، با چشمانی آکنده از درد از او پرسید: پدر انگشتان من کی دوباره رشد می کنند؟
مرد بسیار عاجز و ناتوان شده بود و نمی توانست سخنی بگوید ، به سمت ماشین خود بازگشت و شروع کرد به لگد مال کردن ماشین.
و با این عمل کل ماشین را از بین برد. ناگهان چشمش به خراشیدگی که کودک ایجاد کرده بود خورد که نوشته شده بود :
👈 دوستت دارم پدر !
@Dastanvpand
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🔴داستان کوتاه و غم انگیز😔
☑️مرد در حال تمیز کردن اتومبیل تازه خود بود که متوجه شد پسر ۷ ساله اش تکه سنگی برداشته و بر روی ماشین خط می اندازد.
مرد با عصبانیت دست کودک را گرفت و ضربات محکمی را بر دست کودک زد بدون اینکه متوجه آچاری که در دستش بود شود.
در بیمارستان کودک به دلیل شکستگی های فراوان انگشتان دست خود را از دست داد .
وقتی کودک پدر خود را دید، با چشمانی آکنده از درد از او پرسید: پدر انگشتان من کی دوباره رشد می کنند؟
مرد بسیار عاجز و ناتوان شده بود و نمی توانست سخنی بگوید ، به سمت ماشین خود بازگشت و شروع کرد به لگد مال کردن ماشین.
و با این عمل کل ماشین را از بین برد. ناگهان چشمش به خراشیدگی که کودک ایجاد کرده بود خورد که نوشته شده بود :
👈 دوستت دارم پدر !
@Dastanvpand
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
هدایت شده از بیداری ملت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کاش میشد ،یه سربهمون بزنی ،دوباره برگردی
دلمون ،از دلتنگیت مُرد ...
#سردار_دلها
🔴به کمپین #بیداری_ملت بپیوندید👇
http://eitaa.com/joinchat/963837952Cb758f6bd13
هدایت شده از اَز اِبراهیمهمت تا خُدا❤
برادر شهیـد:
مادرم در موقع زایمان داداش محمد در خواب دیده بود که خدا به او پسری عطا خواهد کرد که بعدها مانند دایی اش به #شهادت خواهد رسید🕊 و چون محمد بچه آخر خانواده بود مادرم به رفت و آمدهایش بسیار توجه داشت👌.
خود شهید هم به مادرم همیشه می گفت که تو فقط خواهر شهید نیستی مادر شهید هم هستی .☺️
اولین شهید مدافع حرم بوشهر
شهید محمد احمدی🌹
#سالروزشهــادت🕊
@Kheiybar
هدایت شده از عمارآنلاین
🔴 تاریخ به این سوال پاسخ خواهد داد :
چرا هرشخصی که با لیبرالها و مدیران غربزده مخالف بود، به نحوی یامرموزانه از دنیا رفت و یا با ترور به شهادت رسید⁉️
‼️حاج احمدآقا(یادگار امام(ره))؛ مخالف سیاستهای لیبرالی دولت هاشمی بود.
‼️شهید آیت و شهیددیالمه؛ مخالف میرحسین موسوی بودند.
‼️شهید چمران؛ مخالف حسن روحانی
‼️شهید بابایی؛ هواپیمای او با خطای انسانی پدافند در سال۶۶ به فرماندهی حسن روحانی در آسمان زده شد و به شهادت رسید.
‼️شهیدان رجایی، باهنر،بهشتی، مطهری و... همگی از پیروان جدی ولایت فقیه بودند که این برخلاف نظر جریان لیبرال و غربگرایان بود و حضور این افراد درانقلاب ونظام مانع اجرای سیاستهای لیبرالی آنها میشد.
دراینجا فقط به تعدادی ازشخصیتهای طراز اول نظام اشاره شد و اشخاص بسیاری نیز در ردههای پایینتر،توسط این جریان غربزده نفوذی #حذف_فیزیکی شدندکه هیچگاه خبری از آن به گوش کسی نرسید.
وبزرگترین خیانت این جریان غربگرا،نفوذی،لیبرال و آمریکاپرست به نظام اسلامی درحذف مسئولان انقلابی و ولایتمدار، مربوط میشود به #ترور_ناجوانمردانه سردار سلیمانی که با گرای داخلی #منافقین_غربگرا به شهادت رسید.
@ammaronlin
هدایت شده از عمارآنلاین
#توییت | فیلمی از دو سال پیش منتشر شد که در آن ، یک روحانی کتاب معلوم الوصفی را آتش زد...
@ammaronlin
هدایت شده از ❤️ امام خوبی ها ❤
17.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #کلیپ_صوت_مهدوی
✅ اگر به نزدیک بودن فرج آقاامام زمان عج شک دارید...
💽 این کلیپ راببینید که چطور 1400سال پیش امامان ما از علائم ظهور سخن میگفتند و امروز ما شاهد ظهور تمام آن علائم هستیم.
@Emamkhobiha🌹
هدایت شده از ❤️ امام خوبی ها ❤
⚘﷽⚘
#وَ_هُوَ_الطَرید ...😔
در این دنیاے سرد و سیاه
در این زمانه ے غم و اندوه
هر نفس که میکشی
بغض میشود در گلو
اشک میشود در چشم
درد میشود در جــان...
در این وانفسا که زنده ماندن دلیل میخواهد
نفس کشیدن دلیل میخواهد
تو تنها بهانه ے زنده بودنم هستی و
تنها امیدِ نفس زدنم...
#یابنالحسن
زودتر بیــا
تا نفس هایمان در گلو بغض نشوند و
تمــامِ امیدمان نااُمید ...
زودتر بیا تا کنارت
زندگی کنیــم
تو از ما دلبَری کنی و
ما برایت جان و دل فدا کنیــم...
🌼 الّلهُــــــمَّ عَجِّــــــلْ لِوَلِیِّکَــــــ الْفَـــــــــرَجْ 🌼
@Emamkhobiha🌹
هدایت شده از حکایتهای بهلول و ملا نصرالدین
📚#حکایتی_زیبا_و_آموزنده
خـر بـیـچـاره ای خود را در دام گرگی گرفتار مى دید و مرگ خود در پیش چشم احساس مى کـرد بـا خـود گفت : باید چاره اى کنم که تا زنده ام گرفتاراین گرگ خونخوار نشوم ، و پس از مرگ دیگر فرقى نمى کند که طعمه گرگان بیابان شوم یا خوراک مرغان هوا!
پـس رو بـه گـرگ کـرد و بـا صـدایـى لرزان گفت : اى پیر وحش ! بیا و بر این مشتى پوست و استخوان رحم کن و تا رمقى در من هست از دریدن من دست بکش و من در عوض کالایى به تو مى دهم که در بازار از بهاى گرانى برخوردار است .
جـنـاب گـرگ ! مـن صاحب ثروتمندى داشتم که از فرط دوستى من برایى سمهاى طلایى سـاخـتـه بـود. حـال بـیـا ایـن سـمـها طلایى را از پاى من بر کن و در بازار بفروش و با پول آن صد خر زنده و چاق و چله براى خود بخر.
گـرگ طـمـع کـار تـا ایـن سـخـن شـنـیـد حـرص و آز دیـده عقل و داناییش را کور کرد
و اسیر طمع خود گشت .
پـس نـزدیـک شـد و دنـدان تـیـز خـود را بـه آن سـمـهـا بـنـد کـرد بـه خـیـال آنـکـه آنها را از پاى خر برکند، که ناگهان خر زخم خورده پاشکسته چنان لگدى بر سر وى کوفت که کاسه سرش بشکست و دندانهایش در دهان فرو ریخت .
گرگ طمعکار که دیگر دندانى براى خوردن آن لاشه در دهان نداشته ، با نا امیدى ، زار و نـالان ، لنـگ لنـگـان راه خـود را در بیابان پیش گرفت در ره روباهى به او بر خورد و از شرح حال پرسید.
گـرگ گـفـت : ایـن بـلا کـه مـى بـیـنـى هـمـه از دسـت خـودم بـر سـرم آمده است . زیرا که شغل خانوادگى من قصابى بود نه زرگرى ، و چون پا از گلیم خود به در کردم و به طمع مال زیاد زرگری را پیشه خود ساختم ، بدین مصیبت گرفتار آمدم !
گرگ صحرا خویش را رسوا کند
چو دکان نعلبندى وا کند
هر که پا از کار خود بیرون نهد
جامه و کالاى خود در خون نهد
❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده
📚 @Bohlol_Molanosradin
هدایت شده از حکایتهای بهلول و ملا نصرالدین
📚#داستان_کوتاه
✍شوهر آهنگر
حکیمی جعبهاى بزرگ پر از مواد غذایى و سکه و طلا را به خانه زنى با چندین بچه قد و نیم قد برد. زن خانه وقتى بستههاى غذا و پول را دید شروع کرد به بدگویى از همسرش و گفت:شوهر من آهنگرى بود که از روى بىعقلى دست راست و نصف صورتش را در یک حادثه در کارگاه آهنگرى از دست داد و مدتى بعد از سوختگى علیل و از کار افتاده گوشه خانه افتاد تا درمان شود.
✍وقتى هنوز مریض و بىحال بود چندین بار در مورد برگشت سر کارش با او صحبت کردم ولى به جاى اینکه دوباره سر کار آهنگرى برود مىگفت که دیگر با این بدنش چنین کارى از او ساخته نیست و تصمیم دارد سراغ کار دیگر برود. من هم که دیدم او دیگر به درد ما نمىخورد برادرانم را صدا زدم و با کمک آنها او از خانه و دهکده بیرون انداختیم تا لااقل خرج اضافى او را تحمل نکنیم.
با رفتن او ، بقیه هم وقتى فهمیدن وضع ما خراب شده از ما فاصله گرفتند و امروز که شما این بستههاى غذا و پول را برایمان آوردید ما به شدت به آنها نیاز داشتیم. اى کاش همه انسانها مثل شما جوانمرد و اهل معرفت بودند! حکیم تبسمى کرد و گفت: حقیقتش من این بستهها را نفرستادم. یک فروشنده دورهگرد امروز صبح به مدرسه ما آمد و از من خواست تا اینها را به شما بدهم و ببینم حالتان خوب هست یا نه!؟ همین!
👌حکیم این را گفت و از زن خداحافظى کرد تا برود. در آخرین لحظات ناگهان برگشت و ادامه داد: راستى یادم رفت بگویم که دست راست و نصف صورت این فروشنده دوره گردهم سوخته بود.
❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده
📚 @Bohlol_Molanosradin
⭕️ هنگام خروج امام از هواپیما، چشممیلیونها نفر به این مسیر دوخته بود بعد از پانزده سال تبعید امام به کشور برمیگشت. برای خیلی ها مهم بود تا کنار امام در قاب تصویر حضور داشته باشند. این همراهی برای هرکس میتوانست مشروعیت و محبوبیت بیاورد. چه کسی از پله ها با امام پایین خواهد آمد؟
اما امام حواسش به همه چیز بود به پیشنهاد امام خلبان ایشان را تا کنار ماشین همراهی کرد. ذکاوت سیاسی امام در شلوغ ترین لحظات هم جلوه داشت.
🆔 @pedarefetneh 🔜 #پدرفتنه
🆔 @pedarefetneh1 🔜 #پدرفتنه
https://www.instagram.com/pedarefetneh1