eitaa logo
🇮🇷 نیمه پنهان 🇮🇷
15.8هزار دنبال‌کننده
23.4هزار عکس
20.4هزار ویدیو
38 فایل
❌کپی مطالب بدون لینک نیمه پنهان جایز نیست 📛 ✅کانال نذر شهدا علی الخصوص شهید سیدعلی اندرزگو است.🥀 ارتباط با ما👇👇 https://eitaa.com/nimeyepenhanii تبلیغات 👇 https://eitaa.com/tablighatenimeyepenhann
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 ح‌ق: گناه‌کار شدم کراوات را بردم تا به احسانی‌راد و حقانی پز بدهم که از پدرم دارم. افه هم آمدم که بستن کراوات را بلدم؛ فقط حیف که اگر ناظم ببیند، برایم شر می‌شود. حقانی گفت: «من هم فردا یک یادگاری از پدرم می‌آورم» و آورد هم. یادگاری حقانی از پدرش یک نارنجک بود. من که تا به حال نارنجک را از نزدیک ندیده بودم، نارنجک خوش‌دست پدر حقانی را گرفتم دستم و در این توهم غوطه‌ور شدم که شده‌ام. ما بچه‌های دهه‌ی شصت، بچه‌های زمان جنگ بودیم و هیچ چیز مثل داشتن یک سلاح جنگی نمی‌توانست مردانگی‌مان را ثابت کند. مهر شصت و پنج که رفتم کلاس اول ابتدایی، هنوز سایه‌ی جنگ بر سر کشور بود. احسانی‌راد و حقانی البته هم‌کلاس‌های من بودند در دوره‌ی راه‌نمایی. اسمش این بود که تمام شده اما تمام نشده بود. ما خود سند این بودیم که جنگ و یادگاری‌های ریز و درشت و تلخ و شیرینش حالاحالاها ادامه دارد. واقعیت این است که هیچ جنگی در روز قبول قطع‌نامه به پایان نمی‌رسد. گلوله‌ها یک زخم در جنگ می‌زنند و صد زخم به زندگی. گلوله کاری با توافق صلح ندارد؛ زبان‌نفهم است و حتی بعد از جنگ هم به حرکت خود ادامه می‌دهد. گلوله است؛ درون جنگ از مردها می‌سازد و بیرون جنگ به زن‌ها دستور می‌دهد... ▪️ حقانی داد زد سرم که «این نیست‌ها. این‌جوری که تو داری پرتش می‌کنی بالا، احتمال دارد ضامنش کشیده شود.» بعد هم گفت که پدرش می‌توانسته با این نارنجک چند تا عراقی را که در سنگر خودشان نشسته بودند به باد فنا بدهد ولی این کار را نکرده بود. مشخص بود پیروزی‌شان حتمی است و بدون کشتن این‌ها هم می‌توانند برنده‌ی عملیات باشند. حقانی می‌گفت این‌ها را پدرم به مادرم گفته بود، در یکی از مرخصی‌هایی که آمده بود. حقانی می‌گفت پدرم به مادرم گفته بود که «دوست داری همان نارنجک را ببینی؟» بعد هم رفته بود و نارنجک را که هم‌قیمت جان چند عراقی بود، از ساک جبهه‌اش درآورده بود و داده بود برای همیشه به مادرم. حقانی می‌گفت این نارنجک همان نارنجک است و تازه، پدرم هم دارد و شب دامادی‌اش بسته بود و از کراوات پدر تو هم خیلی شیک‌تر است و اگر باورت نمی‌شود، می‌خواهی همین بیاورمش مدرسه؟ حقانی می‌گفت اما کار آسانی نیست. همین را هم مادرم نفهمید... ▪️ هیچ وقت نیامد آن فردایی که قرار بود حقانی کراوات پدرش را بیاورد مدرسه و احسانی‌راد هم عبای مخصوص نمازشب پدر خودش را. رفته بودم حیاط آب بخورم که ناگهان همه جا لرزید. حقانی گفته بود؛ کار با نارنجک را بلد نبود... خاطره ای واقعی از ح ق 🇮🇷نیمه پنهان 🇮🇷@nimeyepenhan