💠 نیمکت 💠
داشتم درسمو میخوندم که گوشیم زنگ زد📲 نوشته بود "یوسف زهرا" 🤔 تو ذهنم یه لحظه کل مخاطبام رو دوره کر
✅سلام آقا جان نه بهتر بگم بابا جانم ولی خجالت میکشم آخه خودمو لایق این که شما رو بابا صدا کنم نمیدونم 😞
میخوام بدونید که من خیلی دوستون دارم هر چند که میدونم از دلم خبر دارین آقایه من کمکم کنید که از سربازانتان باشم شاید با نامه سیاه اعمالم این خواسته خیلی زیادی باشه ولی من از لطف شما ناامید نیستم
آقای من زندگی بی شما خیلی سخت میگذره 😞
آقای من از ته دلم میخوام یه نگاهی به ما کنید همه عاشقانتون رو کمک کنید که برای ظهورتون آماده بشم
و کلام آخر هر چند که با شما هر چه بگویم سیر نمیشوم
آقا جانم زود تر بیاید این دنیا بی شما جایه زندگی نیست
✅بهش میگم آقا جون میبینی چقدر تو سختی افتادیم، پس چرا نمیای؟ 😭
دلم هممون تنگه آقا پس کی میای؟ 😭
یاصاحب الزمان، ای گل پسر نرجس، مولاجانم،
به ظهورت نیازمندیم آقا🦋🦋🦋
#ارسالی_نیمکتی_ها
#تماس_تلفنی_با_امام_خوبیها
@nimkatt_ir 🇮🇷✨
❣کمپین جهانی اجتماع قلبها❤️
زمزمه دعای فرج
همزمان در 25 کشور جهان
زمان: شب نیمه شعبان ساعت 21
@nimkatt_ir 🇮🇷✨
#معرفی کتاب
📖 #کتاب_خوب📚 بخوانیم👀
📓نام کتاب: #گردان_قاطرچی_ها
👤مولف:داوود امیریان
📗 موضوع کتاب :
کتاب گردان قاطرچی ها به موضوع جنگ از زاویه طنز نگاه کرده که همین موضوع باعث شده تا حدودی تصویر شاد و مفرح از حضور رزمندگان نوجوان در صحنه های مختلف جنگ برای خواننده نوجوان روایت شود.
در این رمان ماجرای چند رزمنده روایت می شود که سرپرستی یک گردان قاطر 🦙را در دست می گیرند تا آذوقه و مهمات مورد نیاز عملیات رزمندگان را از این طریق منتقل کنند
(این کتاب در چند دوره از جشنواره نوجوان و دفاع مقدس منتخب اعلام شده است )😉
#تعطیلات_کرونایی😷
#کتاب_خوب_راهگشاست🌱
@nimkatt_ir 🇮🇷✨
سلامت تن زییاست،
اما پرنده عشق، تن را قفسی می بیند...
۲۰ فروردین سالگرد شهادت سید شهیدان اهل قلم "شهیدچمران"
و روز هنر انقلاب اسلامی گرامی باد🌷
@nimkatt_ir 🇮🇷✨
20 فروردین روز ملی فناوری هسته ای و یاد شهدایی که صنعت هسته ای کشورمان مدیون خون آنهاست گرامی باد🥀
⭕️ رهبر انقلاب: دانشمندان جوان ایرانی با موفقیت بزرگ خود در دانش هستهای در واقع آینده بلندمدت انرژی ملت ایران را تضمین کردند و این سررشته را نباید به هیچ قیمتی از دست داد زیرا هرگونه عقبنشینی از این میدان صددرصد ضرر است.
@nimkatt_ir 🇮🇷✨
💠 نیمکت 💠
📄لیست آرزوها💫: همه آرزوهاتون رو تو یه صفحه بنویسید و براشون تلاش کنین😉 📃لیست تجربه ها: تجربه هایی ک
📃لیست جاهایی که بهشون سفر کردین یا دوست دارین سفر کنین😁
📄لیست کارای هیجان انگیزی که دوست داریم قبل از مرگ انجامش بدیم😜
📃لیست ایده برای تفریحات آخر هفته😍
📄لیست تولدها و تاریخ های مهم سال😁
📃لیست گیاهایی که نگهداری میکنین و جزییات مربوطه😜
📄لیست رنگ لباسهایی که دارید😌😅
📃لیست خوراکی هایی که نباید بخورید☹️
#بولت_ژورنال
#آموزش_تایم
#مهارت_طوری
@nimkatt_ir 🇮🇷✨
💠 نیمکت 💠
داشتم درسمو میخوندم که گوشیم زنگ زد📲 نوشته بود "یوسف زهرا" 🤔 تو ذهنم یه لحظه کل مخاطبام رو دوره کر
✅اشک هام میریزه اما باید سریع جواب بدم، نکنه قطع بشه!!
انگشت میکشم رو اسکرین گوشی و جواب میدم، صدای مهربون و پدرانه اش از پشت خط میاد: سلام دخترم
اشک هام بیشتر میشه، هق میزنم و بدون وقفه لب به صحبت باز میکنم: سلام آقا...سلام مولا، سلام باباجانم، خوبید شما؟ آقاجونم نکنه اشتباه گرفتید...آخه میدونید من که لیاقت هم صحبتی با شما رو ندارم!
مولاجان، نکنه با این سکوت تون میخواین خجالتم بدین؟ واسه تموم بد بودنام...واسه تموم بی توجهی هام. میدونم شیعه واقعی نبودم، میدونم واسه شهادت امام حسین(ع) گریه کردم اما واسه مظلومیت دائمی شما خم به ابرو نیاوردم...مولا قربون دلت بشم من فدای دعاهای شبونه ات بشم من...الآن فهمیدم بودنت نفس کشیدنت نگاه کردنت؛ حتی بطور پنهانی حتی اگه ما نبینیم هن قشنگه...خوبه...لذت بخشه!
الآن فهمیدم چقدر محتاجتم، الآن که دارم هق میزنم، دارم تند تند نفس میکشم می فهمم چقدر احتیاج دارم به هوات! الآن فهمیدم باید پاک شم...پسر حیدر، قبولم میکنی؟
قلبم هم نمیزنه، انگار مشتاق صداته، شاید هم میترسه بگی "نه"!!!
دوباره صدای آرامش بخشت: و خداوند توبه کنندگان را دوست دارد💙
...
#ارسالی_نیمکتی_ها
#تماس_تلفنی_با_امام_خوبیها
#ThePromisedSaviour
@nimkatt_ir 🇮🇷✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📺یا صاحب الزمان(عج)، مرا دریاب...
🌹زمزمه سراسری دلهای مومن در شب نیمه شعبان
⏰ چهارشنبه(۲۰فروردین)، ساعت ۲۰ الی ۲۱
#ThePromisedSaviour
@nimkatt_ir 🇮🇷✨
6.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
الهی عظم البلاء...
❣کمپین جهانی اجتماع قلبها❤️
زمزمه دعای فرج
هم اکنون 🕘
#ThePromisedSaviour
@nimkatt_ir 🇮🇷✨
💠 نیمکت 💠
داشتم درسمو میخوندم که گوشیم زنگ زد📲 نوشته بود "یوسف زهرا" 🤔 تو ذهنم یه لحظه کل مخاطبام رو دوره کر
✅سلام آقا ... چقدر دلتنگتون شده عالم
و چقدر دل من براتون تنگ شده بود ..الان که صداتون رو شنیدم دلتنگی ام بیشتر شد مولا
کی میشه روی دل آرای شما رو ببینم 😭
اقای خوبم به زندگیم که نگاه می کنم می بینم پر از مهربونی های شما بوده پر از آقایی شما
مولا جان شما واسه من ارباب خوبی بودین الان هم هستید بهترین ارباب دنیا
و من با همه گناهان به کنیزی شما افتخار می کنم
افتخار من اینه که بگم کنیز آقام
افتخار من اینه که بگم من جیره خوار سفره ی کَرَم مولام
افتخار من اینه که می تونم از صبح تا شب نام شما رو تکرار کنم
افتخار من اینه که بگم مهدی مهدی مهدی
تموم آرامش دنیا توی همین یک کلمه است
تمام آرامش دنیا 🌸🌸🌸🌸
آقا جون یاد شما توی تموم وجودم ریشه دوونده ...آقا جون امشب اومدم تا از شما عیدی بگیرم نگید که بعد از اون همه گناه چه جوری روت میشه ازمن عیدی بخوای ...نه اینو نگید مولا شما هیچ وقت کسی رو شرمنده نمی کنید ..من هر چقدر هم که گناهکار باشم بازم به لطف شما امیدوارم آخه من یه رازی رو می دونم که خیلیا نمی دونن ...راز اینکه یه آقایی به نام مهدی هست که خیلی مهربونه ...راز اینکه در خونه ی این آقا همیشه به روی همه ی گنهکارا بازه ...راز اینکه گل نرگس می تونه تموم دلای سیاه رو سفید کنه ...راز اینکه تموم آدمای مهربون دنیا شرمنده مهربونی دنیان ...
مولا جون گاهی اوقات با خودم فکر می کنم سیدا چقد ر خوشبختن آخه تموم سیدا از نسل پاک شمان مادر همه سیدا حضرت زهراست سلام الله علیها ..همه سیدا می تونن به شما بگن بابا می تونن بگن پدر
آقا جان من سید نیستم اما خیلی دوست دارم شما رو پدر صدا کنم ...آقا میشه امشب پدر من هم باشید ...فقط همین امشب ...
دلم می خواد فریاد بزنم اسم پدر من مهدی ِ
مولا حالا اجازه می خوام که یک بار دیگه نام شما رو ببرم ...اجازه می خوام زبون من بازم نام زیبای شما رو بگه ...اجازه می خوام بازم با گفتن نام شما تموم آرامش دنیاااا توی قلبم سرازیر بشه
آقای مهربونم...سلام برشما ای حجت خدا ...ای امام خوب و خوب و خوب ....خوب عالم
دوستت دارم مولای من 😍😍😍😍🌸🌸🌸🌸🌸🌸
···········································
#ارسالی_نیمکتی_ها
#تماس_تلفنی_با_امام_خوبیها
@nimkatt_ir 🇮🇷✨
💠 نیمکت 💠
#مردی_در_آینه #سید_طاها_ایمانی #قسمت_پنجم با وحشت تمام برگشتم پشت سرم و لحظه ای از زندگيم اتفاق اف
#مردی_در_آینه
#سید_طاها_ایمانی
#قسمت_ششم
من تو بیمارستان بستری شدم و چندروز بعد، پسرا و لالا دستگیر شدن. خودم با لالا صحبت کردم. بهش اطمینان دادم که کسی چیزی نمیفهمه و ما ازش حفاظت میکنیم تا حرف زد: کریس دوتا از بچه ها رو شناسایی کرده بود که عضو خلافکارهای دبیرستانی بودن. میخواست کمکشون کنه از گروه بیان بیرون. میگفت اینا بعد از دانشگاه معلوم نیست چه به روزشون بیاد. اونا کریس رو نکشتن؛ الکس بولتر معاون دبیرستان باهاش درگیر شد. من سعی کردم به کریس کمک کنم ولی نشد... 😓
دادگاه طولانی ترین پرونده من هم تموم شد و با خستگی هرچه تمام زدم بیرون... چندروزی مرخصی داشتم. تو پارکینگ ساندرز جلوی ماشینم منتظرم بود: سلام کارآگاه! باید باهاتون صحبت کنم
-شولی من اصلا شرایطش رو ندارم🙄
+زیاد وقتتونو نمیگیرم.
تمام طول مسير ساكت بود پشت چشم هاش حرف های زيادی بود حرف هايی كه داشت اونها رو بالا و پايين ميكرد.
+من اون شب بعد از اون سوال، تا اعماق افكارت رو ديدم. ديدم كه دستت رفته بود سمت اسلحه ات. برای همين نشستم رو صندلی و دست هام رو گذاشتم رو پيشخوان.
باورم نمي شد!🤨 اونقدر عادي باهام برخورد كرده بود كه فكر می كردم نفهميده و متوجه حال اون شب من نشده
هر چقدر شنيدن اون جملات و نگاه كردن توي چشم هاش برام سخت بوداما از طرف ديگه آروم شده بودم. اون فشار سخت از روي سينه ام برداشته شده بود... 🙃
و از طرف ديگه فهميده بودم چرا اونجاست. می خواست بدونه من در موردش چيزی توی پرونده نوشتم يا نه؟ و اگر نوشتم، اون كلمات چی بوده... 🤔
چیزی نگفتم. عجيب ترين موجود در مقابلم قرار داشت. چيزی كه تا به اون لحظه نديده بودم. اون بلند شد و رفت و حتی نگاه كردن بهش از اون فاصله تمام وجود من رو به وحشت می انداخت. ترس رو با بند بند وجودم حس ميكردم...
حالا ديگه نوبت من بود. بايد از بيرون همه چيز رو زير نظر می گرفتم. مثل يه مامور مخفی... تمام زندگی ش رو! اون ترسناک بود!
يه هفته تمام گذشت و هيچ چيز... نه تماس مشكوكی... نه آدم مشكوكی...
تا اینکه...
یه روز صبح، زنش 3 تا بلیط برای خودش همسرش و دخترش به مقصد تورنتو خرید و از تورنتو به ایران!!!! 🤯
به شنود ادامه دادم. تلفن ساندرز زنگ خورد و صدای شادش بعد از اولین جملات همسرش ابری شد:
سلام. چند دقيقه پيش برای هر سه تامون بليط گرفتم.🤩 برای رزرو هتل با دوستت هماهنگ كردی؟
+چرا چیزی نمیگی؟ اتفاقی افتاده؟
-شرمنده ام بئا. فكر نمی كنم بتونيم بريم. چند روز بود كه می خواستم بهت بگم اما نتونستم... هر بار كه قصد كردم بگم با ديدن اشتياقت، نتونستم. منو ببخش
+چی شده دنیل؟ به من قول داده بودی. اين تنها چيزی بود كه با همه وجود ازت می خواستم.
سكوت دنيل هم شکست. صدای اشك ريختنش رو از پشت تلفن می شنیدم. من مات و مبهوت به حرفای اونها گوش ميكردم. مفهوم بعضي از كلمات رو نمیدونستم و درك نمی كردم اون کلمات واضح عربی بود... شايد رمز بود اما چه رمزی كه هر دوي اونها گريه مي كردن؟! اونها كه نمی دونستن من به تلفن شون گوش ميكنم...!
تماس قطع شد و من... حالا مفهوم رفتارهاي اون روز ساندرز رو مي فهميدم. اون روز، اون فقط يك چيز مي خواست اينكه با خيال راحت بتونه همسرش رو برای انجام برنامه های دينی ببره. فقط همين. و من ندونسته می خواستم اون رو مثل يه معادله حل كنم... در اعماق وجودم چيزی شكست...
فهميده بودم اين حس ناشناخته و اين اشتياق عمیق كه در وجود اونها شكل گرفته در وجود كريس هم بوده. اون هم مي خواسته با اونها همسفر بشه...
با فاصله از آپارتمان ساندرز توقف كردم. نميدونستم چطور جلو برم و چی بگم. مغزم كار نمي كرد. از زمانی كه حرف ها و اشك های همسرش رو شنيده بودم حالم جور ديگه ای شده بود.
همون طور، ساعت ها توي ماشين منتظر به پشتی صندلی تكيه داده بودم و از شيشه جلوی ماشين به در ورودی آپارتمان نگاه ميكردم...
دنیل به ورودی كه رسيد، روی اولين پله ها جلوی آپارتمان نشست. هيچ كدوم شون رو درك نمیكردم و نمی فهميدم. فقط ميدونستم چيزی رو از افراد محترمی گرفتم كه واقعا براشون ارزشمند بود. 😟
از جاش بلند شد كه بره تو. در ماشين رو باز كردم و باشرمندگی رفتم سمتش از خودم و كاري كه با اونها كرده بودم خجالت می كشيدم:سلام. می خواستم ازتون عذرخواهی كنم. و اينكه من در مورد شما دچار سوءتفاهم شده بودم و رفتار اون روزم توی پارك واقعا اشتباه بود. ميخواستم اين رو بهتون بگم... من اصلا در مورد شما توی پرونده چيزی ننوشتم و دليلي هم برای نوشتن وجود نداشت... 🙃
حالا ديگه كاملا ميشد حلقه هاي اشك رو توي صورتش دید...
بي اختيار دستش رو گذاشت روي شونه من: متشكرم كارآگاه ... واقعا متشكرم
چند قدمی دور شدم و بعد: آقای ساندرز، ميتونم ازتون يه سوال شخصی بكنم؟🤔
+حتما.
-مي دونم حق پرسيدن اين سوال رو ندارم، اما خوشحال ميشم اگه جوابم رو بديد. چرا می خوايد بريد ايران؟! 🧐
@nimkatt_ir🇮🇷✨