هدایت شده از 313
﷽
✅ خاطرهای زیبا از زبان مرحوم حجتالاسلام سیدعلی اکبر ابوترابی بنظرم زیبا بود که تقدیم میکنم:
✍ در اسارت، اذان گفتن با صدای بلند ممنوع بود. ما در آنجا اذان میگفتیم، اما به گونهای که دشمن نفهمد.
روزي جوان هفده ساله ضعیف و نحیفي، موقع نماز صبح بلند شد و اذان گفت. ناگهان مأمور بعثی آمد و گفت: «چیه؟ اذان میگویی؟ بیا جلو»!
یکی از برادران اسدآبادی دید که اگر این مؤذن جوان ضعیف و نحیف، زیر شکنجه برود معلوم نیست سالم بیرون بیاید، پرید پشت پنجره و به نگهبان عراقی گفت: «چیه؟ من اذان گفتم نه او».
آن بعثی گفت: «او اذان گفت».
برادرمان اصرار کرد که «نه، اشتباه میکنی. من اذان گفتم».
مأمور بعثی گفت: «خفه شو! بنشین فلان فلان شده! او اذان گفت، نه تو».
برادر ایثارگرمان هم دستش را گذاشت روی گوشش و با صدای بلند شروع کرد به اذان گفتن. مأمور بعثی فرار کرد.
وقتی مأمور عراقی رفت، او رو کرد به آن برادر هفده ساله که اذان گفته بود و به او گفت: «بدان که من اذان گفتم و شما اذان نگفتی. الان دیگر پای من گیر است».
به هر حال، ایشان را به زندان انداختند و شانزده روز به او آب ندادند. زندان در اردوگاه موصل (موصل شماره 1 و 2) زیر زمین بود. آنقدر گرم بود که گویا آتش میبارید.
آن مأمور بعثی، گاهی وقتها آب میپاشید داخل زندان که هوا دم کند و گرمتر شود. روزی یک دانه سمون (نان عراق) میدادند که بیشتر آن خمیر بود.
ایشان میگفت: «میدیدم اگر نان را بخورم از تشنگی خفه میشوم. نان را فقط مزه مزه میكردم که شیرهاش را بمکم . آن مأمور هم هر از چند ساعتی میآمد و برای اینکه بیشتر اذیت کند ، آب میآورد ، ولی میریخت روی زمین و بارها این کار را تکرار میکرد» .
میگفت: «روز شانزدهم بود که دیدم از تشنگی دارم هلاک میشوم . گفتم : یا فاطمه زهرا ! امروز افتخار میكنم که مثل فرزندت آقا حسین بن علی اینجا تشنهکام به شهادت برسم» .
سرم را گذاشتم زمین و گفتم : یا زهرا ! افتخار میکنم . این شهادت همراه با تشنهکامی را شما از من بپذیر و به لطف و کرمت، این را به عنوان برگ سبزی از من قبول کن .
دیگر با خودم عهد کردم که اگر هم آب آوردند سرم را بلند نکنم تا جان به جان آفرین تسلیم کنم . تا شروع کردم شهادتین را بر زبان جاری کنم، دیدم که زبانم در دهانم تکان نمیخورد و دهانم خشک شده است .
در همان حال، نگهبان بعثی آمد پشت پنجره، همان نگهبانی که این مکافات را سر ما آورده بود و همیشه آب میآورد و میریخت روی زمین. از پشت پنجره مرا صدا میزد که بیا آب آوردهام .
اعتنایی نکردم . دیدم لحن صدایش فرق میکند و دارد گریه میکند و میگوید : بیا آب آوردهام .
مرا قسم میداد به حق فاطمه زهرا (سلام الله علیها) که آب را از دستش بگیرم .
عراقیها هیچ وقت به حضرت زهرا (سلام الله علیها ) قسم نمیخوردند . تا نام مبارکت حضرت فاطمه (سلام الله علیها ) را برد ، طاقت نیاوردم . سرم را برگرداندم و دیدم که اشکش جاری است و میگوید : «بیا آب را ببر ! این دفعه با دفعات قبل فرق میکند».
همینطور که روی زمین بودم، سرم را کج کردم و او لیوان آب را ریخت توی دهانم . لیوان دوم و سوم را هم آورد . یک مقدار حال آمدم . بلند شدم . او گفت : به حق فاطمه زهرا بیا و از من درگذر و مرا حلال کن ! گفتم : تا نگویی جریان چی هست، حلالت نمیکنم .
گفت : دیشب، نیمهشب، مادرم آمد و مرا از خواب بیدار کرد و با عصبانیت و گریه گفت : چه کار کردی که مرا در مقابل حضرت زهرا (سلام الله علیها) دختر رسول الله (ص) شرمنده کردی . الان حضرت زهرا(سلام الله علیها) را در عالم خواب زیارت کردم . ایشان فرمودند : به پسرت بگو برو و دل اسیری که به درد آوردهای را به دست بیاور اگر نه همه شما را نفرین خواهم کرد .
فقط بگو لبيک يازهرا (س) 😥
حماسههای ناگفته (به روايت علی اكبر ابوترابی)،
عبد المجيد رحمانيان، انتشارات پيام آزادگان،
چاپ اول : ۱۳۸۸،صفحات ۱۲۵-۱۲۷
ـــــــــــــ
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
🌹🍃🤲التماس دعا ویژه🤲🌹🍃
هدایت شده از خبرگزاری دفاع مقدس
💢پیکرهای شهیدان «حسن نیکباف شاندیز» و «محمدرضا قانعی» شناسایی شدند
🔸شهیدان «حسن نیکباف شاندیز» و «محمدرضا قانعی» با تلاش گروههای تفحص شهدا، کشف و شناسایی شدند.
https://dnws.ir/420831
@defapress_ir
May 11
هدایت شده از یا حسین(ع)
💌 #کلام_شهید_مدافع_حرم_نوید_صفری
☘ آه که تمام حسرتم این است که چقدر دیر فهمیدم زیارت عاشورا چیست و حیف که فقط روزے یک مرتبه بیشتر روزیم نشد...😔
هدایت شده از محورهاشم
#وصیت_نامه
فرازی از وصیت نامه شهید حجت الله آقابابا نقنه
#ما_قوی_هستیم
#چهلمین_سالگرد_دفاع_مقدس
@mehvarehashem
هدایت شده از هیئت رزمندگان اسلام، شمال غرب اصفهان-رهنان
📌نظرتان درباره 33 سال نخوابیدن چیست؟
🔹 جانباز رجب رشیدینسب، 33سال است که در حسرت یک خواب، بیدار مانده و این بیدار خوابیها او را کلافه میکند.
🎙 آقای رشیدی درباره جانبازی خود گفت: اوج مشکل «بیدارخوابی» من از سال 1366 شروع شد و بعد از 33 ماه خدمت به اوج خود رسید. به حدود 50، 60 دکتر مراجعه کردم، اما مشکلم حل نشد.
🔰 وقتی همه در خانه خواب هستند مجبورم در آشپزخانه و یا اتاق با نور چراغ شب را به صبح برسانم. میدانم که اعضای خانواده هم اذیت میشوند، به هر حال وقتی در خانه یک نفر بیدار باشد و با خود کلنجار برود و نتواند بخوابد، دیگران هم خوابشان نمیبرد.
🔰 قرصهایی که مصرف میکنم آب بدنم را خشک میکنند به همین دلیل شبی 20 لیتر چای میخورم، یک فلاکس چای دارم که آن را پر میکنم و تا صبح خودم را مشغول میکنم، بیرون رفتن از خانه آن هم در تاریکی شب با من عجین شده و بهنوعی تبدیل به بخشی از زندگی من شده است..
🆔 @darseenghelab
هدایت شده از عقیدتی سیاسی_پایگاه شهدای امامزاده درچه
دلیل غصهٔ پنهانِ قلبمان این است:
که جمعه می شود؛
آقایمان نمیآید ...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@Politicalideology
هدایت شده از 🌷مهمانی شهدا 🌷
#در_مکتب_حاج_قاسم 🕋🕋🕋
🏴آرامش حاج قاسم سلیمانی در مواجهه با جنگندههای آمریکایی🏴
🎙خاطره شهید شهید حسین پورجعفری :
▪️بین زمین و آسمان بودیم، توی هواپیما داشتیم میرفتیم سوریه. نگاهم به حاجی بود، سرش را تکیه داده بود به صندلی و چشمهایش را بسته بود، انگار که خوابیده باشد. از شیشه هواپیما دو جنگنده آمریکایی را دیدم که مثل لاشخور دورمان میپلکیدند🛫. دلم هری ریخت، ترس برم داشت، فکرم پیش حاجی بود، یک دقیقه گذشت، دو دقیقه، همانطوری که سرش را به صندلی تکیه داده بود چشمهایش را باز کرد. خونسرد گفت: نگران نباش چند دقیقه دیگه میرن😊، دوباره چشم هایش را بست. چند دقیقه گذشت و رفتند.
هواپیما میخواست توی فرودگاه سوریه بنشیند که از چپ و راست تیر سمت ما حواله شد💥. حاجی رو کرد به خلبان و گفت: ما سریع پیاده میشیم، تو دوباره تیکاف کن.
🛬تا چرخهای هواپیما به زمین خورد و سرعت کم شد پریدم پایین، خلبان دوباره سرعت گرفت و هواپیما از زمین توی چشم به هم زدن از آسمان فرودگاه دور شد و ما تغییر موضع دادیم و آمدیم یک کنج امن👌
تا خودمان را پیدا کنیم چند خمپاره درست خورد همان جایی که پیاده شده
بودیم،خدا بخیر گذراند.
#سلام_بر_حسین_علیه_السلام
#ما_ملت_امام_حسینیم
🆔 @m_setarehha