eitaa logo
تا انتهای افق
10هزار دنبال‌کننده
652 عکس
197 ویدیو
1 فایل
مشاهدات، تجارب و یادداشت های یک ایرانی از هلند و فرانسه برای تحقق آرمان بر حقت، جهانی بیندیش! ارتباط با نویسنده کانال: @N313mohajer
مشاهده در ایتا
دانلود
روز یا روز معلمِ ؟ قسمت اول دانش آموز که بودم روز معلم را خیلی دوست داشتم. تزئين کلاس، جشن و شیرینی. معلم ها مهربان تر می شدند. ما توجهمان به معلم ها بیشتر می شد. امتحان ها لغو می شد. جشن و شادی در کلاس برپا می شد. خلاصه که روزهای شادی بخشی بود. و البته فقط فعالیتی در سطح شاد شدن... این گذشت تا اینکه کم کم فهمیدم روز معلم شان نزولی دارد. روز ترور ناجوانمردانه یک معلم بزرگ کشور ما و به شهادت رسیدنش نام گذاری شده به نام روز معلم... اول به گرامیداشت این معلم بزرگ و به دنبالش به گرامی داشت همه کسانی که مثل او در حال تربیت حقیقی انسان ها هستند. کم کم متوجه شدم که این روز فقط گرامیداشت روز معلم شده است. نه آن معلم بزرگ و نه هیچ معلم بزرگی که در تاریخ خوب است که از او یاد شود و به ما دانش آموزان معرفی شود. (البته این مطلق نیست و حتما مدارسی هستند که غیر این عمل می کنند.) این گذشت تا خودم معلم شدم... حتی فرایند تقدیر بچه ها از معلم ها هم تغییر کرده بود. برنامه مدرسه این شده بود که در روز معلم یک رستوران رزرو کنند. معلمین را به رستوران ببرند... یا در خود مدرسه غذایی سرو شود و بعد یک شاخه گلی، یک تبریکی و مبلغی پول به عنوان هدیه به حقوق معلم ها اضافه شود. در مدارسی که تدریس می کردم روال این بود... خیلی ناراحت و اذیت می شدم. قلبا دوست نداشتم در این مراسم ها شرکت کنم. حتی یادم آمد یکبار پیشنهاد دادم که در این روز مهم صحبت کنم و از فلسفه نام گذاری این روز بگویم و از آن معلم بزرگ بگویم و از شاخص های معلم بودن... اما نشد و تا امروز نشده است... امثال من که با این معلم بزرگ آشنا شدیم و تغییر و تحول بنیادین در افکار و رفتار خود را شاهد بودیم قصد کردیم که به نوبه خود آثار این معلم بزرگ را تا جایی که در توان داریم به بچه های مدرسه که روزگاری در سن آنها بودیم و جای خالی اش را حس می کردیم برسانیم. در مدارس می رفتیم و از ایشان می گفتیم و کتب حیات بخش ایشان را تدریس می کردیم. بازخورد خوب بچه ها. بحث هایی که می شد. تفکری که بچه ها به آن وا داشته می شدند... همه و همه برایمان بسیار شیرین و ارزشمند بود. و البته بخش غم انگیز داستان ناشناخته بودن این معلم بزرگ بین بچه ها بود. باور نمی کردیم که این شخصیت بزرگ را کسی باشد که به این سن رسیده باشد و نشناسد. غالب بچه ها اصلا نمی دانستند کیست و الان کجاست؟ نمی دانستند ترور شده و نمی دانستند این همه آثار خوب دارد! و البته همین بچه ها اهل مطالعه بودند! و اطلاعات زیادی از برخی نویسندگان خارجی داشتند و کتبشان به وفور در مدرسه یافت می شد... نام کتاب را نمی برم اما در دوره من غالب بچه ها به تقلید و تاسی از هم به صورت نمونه این کتاب را خوانده بودند و جالب اینکه غالبا بعد آن حال بدی را تجربه کرده بودند... یادم هست یکی از بچه های اول دبیرستان به من می گفت من بعد خواندن این کتاب احساس می کردم شاید یک سوسک هستم! و باز هم این مطلب به ذهن هجوم می آورد که: آنچه در مدرسه شاید هرگز نیاموزیم... آنچه موثر در شکل گیری صحیح و سالم و متعالی شخصیت ما می تواند باشد. آنچه کمک می کند ما بعد از عبور از دوران تعلیم و تربیت در مدرسه، بهتر اندیشیدن و بهتر زندگی کردن را حقیقتا آموخته باشیم. 🌸مشاهدات و تجارب یک دانشجوی ایرانی 🇮🇷 در فرانسه @ninfrance
در روز مصیبت و عزا، گفتن «و ما رأیت الا جمیلا» را فهمیدم... صحنه سیاه داستان مصیبت و غم از دست دادن است، اما صفحه سفید داستان، قدرت الهی در به رخ کشیدن وجود ملت مومن و معتقدی است که همچنان، چون براده‌های آهن، جذب مغناطیس می‌شوند و به شکل با شکوهی ابراز وجود می‌کنند... این چیزی جز این است که با اشک اما مقتدر بگویی: جز زیبایی ندیدم؟!... ✍🏻 مشاهدات، تجارب و یادداشت‌های یک ایرانی 🇮🇷 از فرانسه، هلند و ایران @ninfrance