فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 يَا فَاطِمَةُ المعصومَه اِشْفَعِي لَنَا فِي الْجَنَّةِ
همیشه بوده فقط لطف،کار فاطمه ها
که بوده ایل و تبارم دچار فاطمه ها
اگر قرار بر این است بی قرار شوم
خدا کند که شوم بی قرار فاطمه ها
◼️ سالروز وفات شهادت گونه حضرت معصومه (سلام الله) تسلیت باد...
@niyat135 | نـِــــیَّــــ۱۳۵ــــت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴شهادت حضرت معصومه
سلام الله علیها🏴 🏴بر همه محبین اهل بیت عصمت و طهارت تسلیت باد🏴 #شهادت_حضرت_معصومه #اخت_الرضا #علیهما_السلام
#به_وقت_داستان
📚خاکهای نرم کوشک
✍نویسنده: سعید عاکف
💚داستان هجدهم:
آن شب به یاد ماندنی
🌹راوی: همسر شهید
زندگي و خانهداري با حقوق کم مشکلات خاص خودش را دارد. يازده سال از شهادت عبدالحسين ميگذشت بار زندگي، و بزرگ کردن چند تا بچه، روي دوشم سنگيني ميکرد. وقتي به خودم آمدم، ديدم من ماندهام و يک دنيا قرضهايي که به فاميل و همسايه داشتيم. نزديک شدن عيد هم در آن شرايط دشوار، مشکلي بود که بيشتر از همه خودنمايي ميکرد. روزها همين طور ميگذشت و ياد قرض و طلب مردم گاهي همه فکرم را به خودش مشغول ميکرد بعضي از قرضها مال خود شهيد برونسي بود که بنياد شهيد عهدهدار آنها نشد. هر چه سعي به قناعت داشتم و جلو خرج ها را ميگرفتم، باز هم نميشد؛ خودمان را به زور اداره ميکردم، چه برسد که بخواهم قرضها را هم بدهم.
يک روز انگار ناچاري و درماندگي مرا کشاند بهشت امام رضا (علیه السلام).
رفتم سرخاک شهيد برونسي نشستم به درد و دل کردن. گفتم شما رفتي و من را با اين بچهها و با کوهي از مشکلات تنها گذاشتي، بيشتر از همه اين قرضها اذيتم ميکند؛ اگر ميشد يک طوري از دست اين قرضها راحت شوم خيلي خوب بود.
با عبدالحسين زياد حرف زدم، فقط هم ميخواستم سببي شود که از دِين اين همه قرض خلاص شوم آن روز، کلي سر خاک عبدالحسين گريه کردم وقتي مي خواستم بيايم، آرامش عجيبي به من دست داده بود.
هفته بعد توي ايام عيد(عيد سال ۱۳۷۵)، با بچهها در خانه نشسته بودم،زنگ زدند دستپاچه گفتم خانه رو جمع و جور کنيد، حتما مهمونه.
حسن پسر بزرگم رفت در را باز کرد وقتي برگشت، حال و هوايش از اين رو به آن رو شده بود؛ معلوم بود حسابي دست و پايش را گم کرده است با من و من گفت آقا... آقا...! مات و مبهوت مانده بودم. فکر ميکردم حتما اتفاقي افتاده. زود رفتم بيرون. از چيزي که ديدم هيجانم بيشتر شدو کمتر نه!
باورم نميشد که مقام معظم رهبري تشريف آوردهاند.خيلي گرم و مهربان سلام کردند و با لکنت زبان جواب دادم. از جلوي در رفتم کنار و با هيجاني که نميتوانم وصفش کنم تعارف کردم بفرمايند داخل، خودشان با چند نفر ديگر تشريف آوردند داخل، بقيه محافظها توي حياط و بيرون خانه ماندند. اين که رهبر انقلاب، بدون اطلاع قبلي و بدون هيچ تشريفاتي آمدند براي همه ما غيرمنتظره بود؛ غير منتظره و باورنکردني، نزديک يک ساعت از محضرشان استفاده کرديم. آن شب ايشان از يكي از خاطراتي که از شهيد برونسي داشتند، صحبت کردند برايمان، بچه ها غرق گوش دادن و لذت شده بودند.آقا، حال هر کدامشان را جداگانه پرسيدند و به هر کدام جدا جدا فرمايشاتي داشتند. به جرات ميتوانم بگويم توي آن لحظهها بچهها نه تنها احساس يتيمي نميکردند، بلکه از حضور پدري مهربان، شاد و دلگرم بودند.
در آن شب به يادماندني،لا به لاي حرفها، اتفاقا صحبت از مشکلات ما شد و اتفاقا هم به دل من افتاد و قضيه قرضها را خدمت مقام معظم رهبري گفتم، زودتر از آن چه که فکرش را ميکردم مساله حل شد.»
# ادامه دارد ...
@niyat135 | نـِــــیَّــــ۱۳۵ــــت
حزبالله: صهیونیستها طی درگیریها در مرز با گریه و زاری فرار کردند
حزبالله لبنان در بیانیه خود اعلام کرد که عصر امروز طی درگیری نیروهای مقاومت با نظامیان رژیم صهیونیستی در مرز، تعدادی از نظامیان صهیونیستها کشته و مجروح شده و باقی نظامیان نیز با گریه و زاری، فرار را ترجیح دادند.
.
ارتش رژیم اسرائیل امروز یکشنبه در شمال فلسطین اشغالی متحمل ضربات دردناکی شده است و بنا به گفته رسانههای این رژیم، در شمال فلسطین اشغالی یعنی جایی که این رژیم با حزب الله درگیر است، ۱۱۰ زخمی داشته و این، علاوه بر شمار تلفات حمله به مقر تیپ گولانی است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حزب الله حمله امشب را بخشی از سلسله عملیات های خیبر اعلام کرد، عملیات با ندای لبیک یا نصرالله انجام شد و پایگاه تیپ گولانی را با پهپادهای انتحاری هدف قرار داد
#عملیات_خیبر
نیَّت
🔴رسانه های اسراییلی: با نوع جدیدی از پهپادها مواجه هستیم، این پهپادها ساخت ایران هستند ولی حزب الله این پهپادها را جهت عبور از سیستم پدافندی اسراییلی ارتقا داده است
#ماشاء_الله_حزب_الله
🔻بیش از یکصد کشته و زخمی در تسویه حساب اولیه حزب خدا با نیروهای ویژه ارتش رژیم موقت در جنوب حیفا در نتیجه یک حمله ترکیبی موشکی و پهپادی؛
☝️انگشت اشاره سید از بهشت بالا رفت.
#سید_مقاومت :
کمی بخندید که قراره خیلی گریه کنید...
#قطعاً_سننتصر
#شهید_نصر_الله
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
و چه بسیار گره ها
که به نیم نگاهشان گشوده شده
@niyat135 | نـِــــیَّــــ۱۳۵ــــت
#به_وقت_داستان
📚خاکهای نرم کوشک
✍نویسنده: سعید عاکف
💚داستان نوزدهم:
خاک های نرم کوشک، یادگار برونسی
قسمت اول
🌹راوی: سید کاظم حسینی
فرمانده کل سپاه آمده بود منطقه ما، قبل از عملیات رمضان. توی رده های بالا، صحبت از یک عملیات ویژه و ایذایی بود. بالاخره هم از طرف خود فرماندهی سپاه واگذار شد به تیپ ما، یعنی تیپ هجده جوادالائمه (سلام الله علیه).
همان روز، مسوول تیپ یک جلسه اضطراری گذاشت، تازه آنجا فهمیدیم موضوع چیست؛ دشمن تانک های T- 72 را وارد منطقه کرده بود. دو گردان مکانیزه خیلی قوی، پشت خط مقدمش انتظار حمله به ما را می کشیدند. بچه های اطلاعات عملیات ، دقیق و خاطر جمع می گفتند: اون ها خودشون رو آماده کردن که فردا تک سنگینی بزنن به مون.
فردا بنا بود حمله کنند و مو هم لای درزش نمی رفت. در این صورت هیچ بعید نبود عملیات رمضان، شروع نشده، شکست بخورد! توی جلسه، بعد از کلی صبحت، بنا را بر این گذاشتیم که همان وقت برویم شناسایی و شب هم برویم تو دل دشمن و با یک عملیات ایذایی، تانک های T- 72 را منهدم کنیم.
این تانک ها را دشمن ، تازه وارد منطقه کرده بود و قبل از آن توی هیچ عملیاتی باهاشان سر و کار نداشتیم. خصوصیت تانک ها این بود که آرپی جی به شان اثر نمی کرد، اگر هم می خواست اثر کند، باید می رفتی و از فاصله خیلی نزدیک شلیک می کردی، و به جای حساس هم باید می زدی.
آن روز بحث کشید به این که چه تعداد نیرو برای عملیات بروند، و از چه طریق اقدام کنند؟ سه گردان مامور این کار شدند. فرمانده یکی شان عبدالحسین بود. وقتی راه افتادیم برای شناسایی، چهره او با آن لبخند همیشگی و دریایی اش گویی آرام تر از همیشه نشان می داد.
تا نزدیک خط دشمن رفتیم. یک هفته ای می شد که عراقی ها روی این خط کار می کردند. دژ قرص و محکمی از آب در آمده بود. جلو دژ موانع زیادی توی چشم می زد، جلوتر از موانع هم، درست سر راه ما، یک دشت صاف و وسیع خودنمایی می کرد. اگر مشکل موانع را می توانستیم حل کنیم، این یکی ولی کار را حسابی پر دردسر می کرد. با همه این احوال، بچه ها به فرمانده تیپ می گفتند: شما فقط بگو برای برگشتن چه کار کنیم.
ما می رفتیم تو دل دشمن که عملیات ایذایی انجام بدهیم. برای همین مهم تر از همه، قضیه سالم برگشتن نیرو بود. فرمانده تیپ چند تا راهنمایی کرد. عملاً هم کارهایی صورت دادیم، حتی گرایمان را، رو حساب برگشتن تنظیم کردیم.
از شناسایی که بر گشتیم، نزدیک غروب بود، بچه ها رفتند به توجیه نیروها. من و عبدالحسین هم رفتیم گردان خودمان.
دو تا گردان دیگر راه به جایی نبردند؛ یکی شان به خاطر شناسایی محدود، راه را گم کرده بود؛ یکی هم پای فرمانده اش رفته بود روی مین. هر دو گردان را بی سیم زدند که بکشند عقب.
حالا چشم امید همه به گردان ما بود، و چشم امید ما به لطف و عنایت اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السّلام).
شاید اغراق نباشد اگر بگویم بیشتر از همه، خود عبدالحسین حال توسل پیدا کرده بود. وقت راه افتادن، چند دقیقه ای برای پیدا کردن پیشانی بند معطل کرد. یعنی پیشانی بند زیاد بود، او ولی نمی دانم دنبال چه می گشت. با عجله رفتم پهلوش. گفتم: چه کار می کنی حاجی؟ یکی بردار بریم دیگه.
حتی یکی از پیشانی بندها را برداشتم و دادم دستش، نگرفت. گفت: دنبال یکی می گردم که اسم مقدس بی بی توش باشه!
حال و هوای خاصی داشت. خواستم توی پرش نزده باشم. خودم هم کمکش کردم. بالاخره یکی پیدا کردیم که روش با خط سبز، و با رنگ زیبایی نوشته بود: یا فاطمه الزهرا (سلام الله علیها) ادرکنی.
اشک توی چشم هاش حلقه زد. همان را برداشت و بست به پیشانی اش. چند دقیقه بعد، تمام گردان آماده حرکت بود. با بدرقه ی گرم بچه ها راه افتادیم. حقا که انقلابی شده بود ما بینمان. ذکر ائمه (علیهم السلام) از لب هامان جدا نمی شد.
آن شب تنها گردانی که رسید پای کار، گردان ما بود؛ سیصد، چهارصد تا نیروی بسیجی، دقیقاً پشت سر هم، آرام و بی صدا قدم بر می داشتیم به سوی دشمن، توی همان دشت صاف و وسیع.
سی، چهل متر مانده بود برسیم به موانع، یک هو دشمن منور زد، آن هم درست بالای سر ما! تاریکی دشت به هم ریخت و آنها انگار نوک ستون را دیدند. یک دفعه سر و صداشان بلند شد. پشت بندش صدای شلیک پی در پی گلوله ها، آرامش و سکوت منطقه را زد به هم. صحنه نابرابری درست شد؛ آنها توی یک دژ محکم، پشت موانع و پشت خاکریز بودند، ما توی یک دشت صاف، همه خیز رفته بودیم روی زمین، تنها امتیازی که ما داشتیم، نرمی خاک آن منطقه بود؛ طوری که بچه ها خیلی زود توی خاک فرو رفتند.
ادامه دارد...
@niyat135 | نـِــــیَّــــ۱۳۵ــــت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پیامبر(صلی الله علیه وآله ) فرمود:
🔹هنگامی که زن باردار می شود در تمام طول مدت حمل به منزله روزه دار و شب زنده دار و مجاهد در راه خدا با جان و مال است و هنگامی که وضع حمل می کند آنقدر خدا به او پاداش می دهد که هیچکس حد آنرا از عظمت نمی داند و هنگامی که فرزندش را شیر می دهد در برابر هر مکیدنی از سوی کودک خداوند پاداش آزاد کردن برده ای از فرزندان اسماعیل را به او می دهد و هنگامی که دوران شیرخوارگی کودک تمام شد یکی از فرشتگان بزرگوار بر پهلوی او می زند و می گوید: برنامه اعمال خود را از نوآغاز کن چرا که خداوند همه گناهان ترا بخشید.
الأمالی(للصدوق)، ص: 411
#مادر_تجلی_مهربونی_خداست❤️
@niyat138