نیَّت
قرار عاشقی منتظران غروب جمعه ها ساعت ۱۷:۰۰ #شهریار_میدان_شهدای_گمنام #نیت_استغاثه #اللهم_عجل_لولیک_ا
لباس گرم بپوشید،
چتر هم با خودتون بیارید
ولی بیاید سر قرار عاشقی با امام زمان
منتظر حقیقی در سرما گرما به انتظار میشینه✅
به انتظار تو نشستن عجب صفایی دارد
دل من با تو عجیب شور و نوایی دارد
#استغاثه
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
توصیه های کوتاه پیامبر در رابطه با نفس
#آیت_الله_مجتهدی ره
پ ن: چقدر جای آقا مجتهدی خالی واقعا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقاجانم :
به اضطرارِ دلِ کودکانِ لبنانی
به اشکِ چشمِ یتیمانِ مانده در آوار
به ناله هایِ در آتش نهفته در دلِ شب
بیا زچهره ی غیبت نقاب را بردار
@niyat135 | نـِــــیَّــــ۱۳۵ــــت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وظیفه منتظر امام زمان ایثار و فداکاری هست✅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسم الله النور
#سفره_خانم_ام_البنین
#هفته_144 #باذن_الله
📍غرب تهران شهرستان شهریار روبروی امامزاده اسماعیل علیه السلام
میهمان سیده ام البنین سلام الله علیها
در جوار مزار شهدای گمنام #نذورات👇👇
یا ام البنین سلام الله علیها
5892101468827932💳 فرزاد سلامت بخش (برای کپی، روی شماره کارت بزنید) ساعت 7صبح ان شاء الله #نیت
#کمی_به_خود_و_دیگران_رحم_کنیم
به روح آدم ها احترام بزاریم
مهمتر از جسم ظاهری انسان روح آنهاست
و ریشه اصلی امراض جسمی مشکلات روحی است
همچنین وسع وجودی آدم ها متناسب
با ظرفیت روحی آنهاست ،
و ابتلائات دنیا به توان روحی آنهاست
هر مرحله میزان صعود و سقوط را مشخص میکند
#رنکینگ_بندگی
#روح_ها_را_مراقبت_کنیم
#در_باطن_باروح_های_هم_زندگی_میکنیم
#به_وقت_داستان
📚خاکهای نرم کوشک
✍نویسنده: سعید عاکف
💚داستان بیست و چهارم : میوه ، برای همه
🌹راوی : سید کاظم حسینی
گاهی جلسات گردان خیلی طول میکشید .
یک بار که بنا شد چند دقیقه ای استراحت کنیم ، یکی از بچه ها گفت : آقا ، تدارکات بره یه چیزی بیاره تا بخوریم ، ما که خیلی ضعف کردیم.
بعد از این که به توافق رسیدند ؛ قرار شد یکی از بچه های تدارکان ترتیب کار را بدهد .
رفت و زود برگشت .
درست یادم نیست هندوانه آورد یا میوه ی دیگری .
قبل از اینکه بچه ها بخواهند مشغول خوردن بشوند ، حاجی به حرف آمد و گفت : برای تمام نیروها این رو گرفتی یا نه ؟
او که میوه آورده بود ؛ با چشمهای گرد شده اش جواب داد : نه حاج آقا
این جوری که خرجمون خیلی زیاد میشه .
عبدالحسین اخمهایش را در هم کشید و گفت : مگه فرق ما با بقیه چیه ؟
ما اینجا نشستیم و داریم رو نقشه و کاغذ ، کار تئوری میکنیم
اونا هستن که فردا باید انرژی رو مصرف کنن و برن تو دل دشمن .
حرفهای دیگری هم زد که درست یادم نمانده .
ولی خوب خاطرم هست که تا آن میوه را برای همه ی کادر گردان نگرفتند ؛ لب بهش نزد.*
📍پاورقی :
همیشه همین طور بود .مثلا یکبار براش پتوی نو آوردند ، قبول نکرد . آنها را داد به بسیجی ها و خودش از پتوهای کهنه و رنگ و رو رفته استفاده کرد . درست مثل لباسهای رزمش که معمولا دست دوم بود .
#ادامه دارد...
@niyat135 | نـِــــیَّــــ۱۳۵ــــت