ما هم تو جوونی کارهای یواشکی انجام می دادیم.
تو مترو تجریش شهرری ، ی جوون بهم گفت حاجی مثل اینکه اهل جبهه و جنگ بودی ، آیا زمان شما هم کارهای یواشکی داشتید؟ گفتم اوه ، تا دلت بخواد. میگه میشه یواشکی بهم بگی؟ بهش میگم : ما یواشکی برای جبهه ثبت نام کردیم ، دست تو شناسنامه مون بردیم. بدون خداحافظی رفتیم جبهه ، آموزش رزمی را دیدیم و ندیدیم ، اعزام شدیم ، طول تفنگ با سر نیزه اش از قدمون بلندتر بود. جنگیدیم ، زخمی شدیم ، بستری شدیم ، از بیمارستان فرار کردیم و دوباره برگشتیم جبهه ، نماز شب خون شدیم ، وصیت نوشتیم ، جای دیگری نگهبانی دادیم ، ظرف ها رو شستیم ، کفش ها را واکس زدیم ، توالت ها را تمیز کردیم ، دعا کردیم ، گریه کردیم ، ترسیدیم ، دلتنگ شدیم ، خندیدیم ، خدا حافظی کردیم ، حلالیت طلبیدیم ، چند باره رفتیم جبهه ، مسئولیت گرفتیم، مسئولیت را پس دادیم ، خوابیدیم ، بیدار ماندیم ، تشنگی کشیدیم ، گرسنگی کشیدیم ، مهمات از ارتش کش رفتیم ، به سنگر تدارکات تک زدیم ، بجای دیگری اسیر شدیم و حتی به جای دیگری شهید شدیم ، اسیر شدیم ، مفقود شدیم ، جانباز شدیم ، به میدون مین زدیم ، شلیک کردیم ، موج گرفتمون ، موجی شدیم ، یدفعه نمی فهمیم چرا داریم خونواده مون را کتک می زنیم ، اذیت میکنیم ، خانمم میگه دوباره موجی شدی ، بچه هارو نزن ، فقط منو بزن ، بعد که حالم جا میاد ، گریه می کنم و دلم به حال فرزندانم می سوزه، دخترم میگه بابا وقتی تو اون حالت مارو می زنی ، ما هم ثواب جبهه را می بریم؟ بعضی وقت ها تو کوچه و خیابون مسخره ام می کنند ، رانندگی کردیم ، قول شفاعت گرفتیم ، قول شفاعت دادیم ، خبر شهادت دادیم ، خبر اسارت دادیم ، خبر مجروحیت دادیم ، ترک پست کردیم ، اشتباه کردیم ، تلفات دادیم ، شهید دادیم ، مجروح دادیم ، ولی همیشه خودمون را به عملیات می رساندیم ، حقوق برامون معنی نداشت ، چه معنی داره که داری خدمت می کنی و در قبالش حقوق بخواهی؟ غرب رفتیم ، جنوب رفتیم و یواشکی بعد از جنگ هم سکوت کردیم ، البته اسم بعضی از رفقامون را هم روی خیابون ها و کوچه ها گذاشتند و البته با جنگ و دعوایی که در شورای شهرها بوده ، آنجا گفته بودند چقدر شهید شهید ، به حاشیه رانده شدیم ، نادیده گرفته شدیم ، انگ خوردیم ، دروغ شنیدیم ، شعار شنیدم ، جفا دیدیم ، زخم زبان خوردیم ، ی روز از جبهه برگشتیم ، مثل پل های عملیات خیبر دیگه به درد نمی خوردیم، رفتیم نماز جمعه ، بهمون گفتن جلمبر ، می فهمی جلمبر یعنی چی؟ یعنی ژولیده ، ژنده پوش ، عقب مونده ، کهنه پوش ، فتنه های دنیا طلبی رو تو دهه 70 و 80 و 90 دیدیم ، تو شهرها با منافقین ، سلطنت طلب ها ، بریده ها ، و با سربازان دشمن و جمع یواشکی کاران که دیگه علنی کار می کردند ، جنگیدیم. دوباره تو میدون اومدیم ، رفتیم و...... برای ثبت نام بچم تو مدرسه نگفتم رزمنده ام ، دخترم گفت بابا میشه اصلأ نیای در مدرسه دنبالم ،؟ اصلأ نیا یا اگر میای با پراید نیا ، دخترم میگه بابا پس کی ما میتونیم هرچی دلمون خواست بخریم؟ ما هم مریض میشویم ، هممون ی جایی از تنمون به وسیله انفجار گلوله ها و یا اصابت گلوله ، جای حک ترکش و عبور گلوله وجود دارد ، بیمار شدیم ، بستری شدیم ، ترخیص شدیم ، البته ناله هم کردیم ، اینقدر رفتیم بیمارستان که موزائیک های آنجا هم ما را میشناسند ، سنم زیاد شده ، بعضی هامون پولمون هم زیاد شد ، علممون هم زیاد شد ، بعضی هامون جبهه را فراموش کردیم ، جلمبری هم یادمون رفت. محتاط شدیم ، یهو یواشکی مردیم و یواشکی هم دفن شدیم. اصلأ نسل ما نسل طلایی یواشکی ها بود.ازش پرسیدم حالا اگر میشود تو یواشکی هاتو بگو،
دیدم سرشو انداخت پائین و داره یواشکی گریه می کنه
#رزمندگان_دفاع_مقدس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو هنوزم وسط بازاری 😭
#خانم_سه_ساله
#به_وقت_داستان
📚خاکهای نرم کوشک
✍نویسنده: سعید عاکف
💚داستان سی و هشتم : اتاق خصوصی
🌹راوی : سرکار خانم سبک خیز
توی بیمارستان ۱۷ شهریور بستری بود .
هر وقت میرفتم ملاقاتش ، میدیدم دو نفر کنارش هستند .
دو سه روز اول فکر میکردم مثل بقیه میآیند برای عیادت .
کم کم فهمیدم ؛ که نه ؛ همیشه همان جا هستند .
یک بار ، کنجکاو شدم و از آقای برونسی پرسیدم : اینا کی هستند ؟
گفت : دوستام هستند .
گفتم : برای چی همیشه اینجان ؟
گفت : دوستن دیگه ، میان اینجا که پیش من باشن .
آنقدر خاطر جمع حرف میزد ، که نمیشد حرفش را باور نکنی .
باور هم میکردی زیاد با عقل جور در نمیآمد ؛ دو تا دوست که همیشه با او باشند !
روزهای اول با چند تا مریض دیگر تو یک اتاق بودند .
یک روز که رفتم ملاقات ؛ آنجا نبود . دلم شور افتاد .
فکرم به هزار راه رفت .
سراغش را از پرستار بخش گرفتم .
شماره اتاقی را گفت و ادامه داد : بردنشون اون جا .
توی اتاقش فقط یک تخت بود .
همان دو نفر هم ؛ پهلویش بودند .
تا مرا دیدند ، آمدند بیرون .
کنار تختش ایستادم.
سلام کردم و احوالش را پرسیدم . گفتم : برای چی آوردنتون اتاق خصوصی ؟
با لحن بیتفاوتی جواب داد : دکتر گفته : سر صدا برام خوب نیست ، برای همین آوردنم این جا .
یک ماهی توی بیمارستان ۱۷ شهریور بستری بود .
آن دو نفر هم همیشه باهاش بودند . مرخصی هم که شد و آمد خانه ، همراهش آمدند .
هنوز زخمش خوب نشده بود که از منطقه فرستادن دنبالش .
با همان زخمهای خوب نشدهاش ، راهی شد .
بعد از شهادتش ؛ آن دو نفر را دیدم . خودشان آمدند پیش من گفتند : ما محافظ آقای برونسی بودیم !
چشمهایم میخواست از حدقه بزند بیرون .
تنها چیزی که حدسش را هم نمیتوانستم بزنم ؛ همین بود .
گفتم : پس شما چرا هیچی به من نمیگفتین ؟
گفتند : خود حاج آقا از ما خواسته بودند ؛ به شما هیچی نگیم.
نه به شما ، نه به هیچ کسی دیگر . یکیشان دنبال حرف رفیقش را گرفت و گفت : اون دفعهای که شما اومدین ملاقات و دیدین که برده بودنشون اتاق خصوصی ، به خاطر اعتراض زیاد ما بود
پرسیدم : چرا ؟
گفتن : چون اون خدابیامرز دوست داشت مابین مردم باشه ؛ ولی ما میگفتیم خطرناکه ؛ آخرشم با هزار خواهش و تمنا بردیمش توی اون اتاق.
ادامه دارد ...
@niyat135 | نـِــــیَّــــ۱۳۵ــــت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسم الله النور
#سفره_خانم_ام_البنین
#هفته_146 #باذن_الله
📍غرب تهران شهرستان شهریار روبروی امامزاده اسماعیل علیه السلام
میهمان سیده ام البنین سلام الله علیها
در جوار مزار شهدای گمنام #نذورات👇👇
یا ام البنین سلام الله علیها
5892101468827932
💳 فرزاد سلامت بخش
(برای کپی، روی شماره کارت بزنید)
ساعت 7صبح ان شاء الله
#نیت
🌷 بسم الله الرحمن الرحیم🌷
السلامُ على منْ بأسمها يُستجابُ الدُعاء
الحمدالله #هفته_هشتاد_و_چهارم از
#شنبههای_ام_البنینی در
مسجد امام حسن مجتبی (ع) اندیشه فاز ۲ شهرک راه آهن برگذار شد💚
کمِ مارو قبول کن خانوم جان یا ام البنین
قبول حق ان شاءالله🙏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هفته هفتم سفره خانم ام البنین(س) از کرج
نیَّت
استناد کتیبهای که پس از سال ۱۳۲۱ق در این زیارتگاه دیده که در آن تنها نام سه تن از شهدای کربلا برده شده بود، اینجا را مدفن سرهای سه تن از شهدای کربلا یعنی حضرت عباس، علیاکبر و حبیب بن مظاهر دانسته است
فهری، مراقد اهل البیت، ۱۴۲۸ق، ص۳۹-۴۰
الله اعلم و یعلم
محققین باید نظر بدهند ،
اما اینکه سر ها در این مکان بوده است قطعی است
🌷 بسم الله الرحمن الرحیم🌷
#سفره_خانم_ام_البنین
#شنبههای_امالبنینی
گره بہ ڪارِ دلِ آدمۍست همچو نفس
گره گشاے تُـویۍ اے هزار دستت عشق...
الحمدالله: 126
#شنبههای_ام_البنینی در امیریه مسجد فاطمه زهرا (س)
کمِ مارو قبول کن خانوم جان یا ام البنین
قبول حق ان شاءالله🙏
#اللهم_عجل_لولیک_فرج
# امیریه 1
🌷 بسم الله الرحمن الرحیم🌷
#سفره_خانم_ام_البنین
#شنبههای_امالبنینی
ام البنین دخیلم در مانده و زلیلم تا ندهی مرادم دست از تو برندارم تورا به عباس نکن تو ناامیدم
#دخیلم_یااُم_العباس
هفته : 71
#امیریه 2