eitaa logo
نیَّت
1.7هزار دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
3.4هزار ویدیو
61 فایل
﴾﷽﴿ توان انسان به عیار نیت، همت، توکل و اعتماد او به خداست. تمرین کنیم نیت های پاک را و تجربه کنیم بهترین لذت عالم را #دغدغه‌های‌پاک #نیتهای‌خالص #شنبه‌های_ام‌البنینی #تربیت_مربی تبلیغ و تبادل نداریم @jamondeh135 https://eitaa.com/niyat135
مشاهده در ایتا
دانلود
هفته هفدهم سفره با کرامت بی بی ام البنین شهرستان سیرجان
بسم رب النور خدایا اگر شکستن در مشکلات زندگی و سختی های دنیا باعث میشود بندگان تو متوجه بشوند که فقط باید در محضر تو‌ شکست تا در مقابل طوفان ها و ناملایمتی ها استقامت ورزند خدایا تو را سپاس میگویم... ای بنده خدا ای عبد الله ای امة الله اگر میخواهی همچو‌ صلابت کوه محکم باشی به خدا پناه ببر و به خدای مهربان و با وفا دل ببند پس خودت را بشکن پیش خدا بگو خدایا کوچیکتم زانو‌هات رو زمین بزن با تضرع حرف دلت رو بزن بگو ای کریم الصفح زمین خرده منم... اونی که جامونده منم... خدا شکستگی های زندگیت رو جبران می‌کنه و‌ اگر‌ میخوای همچون لطافت گل رقیق القلب شوی به انسیة الحوراء پناه ببر که بهترین خیمه گاه اهل معرفت است رقت قلبی که کوه را نیز مثل گل‌ لطیف میکند @niyat135
15.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دستِ ادب به سینه...دلم راهیِ حرم ساعت به وقتِ حضرت سلطانِ طوس شد! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ خاک آستان شماست علاج دیده ما ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ✾✾✯ 𖢅⁂𖢅✯✾✾ (علیه السلام) آباد بالا ۱۴۰۲/۳/۷ میدان رضی آباد بالا ساعت۱۱
هفته چهارم سفره ام البنین از کرج 🌹 قربون مهربونیات قربون این همه لطف و کرمت مادر جان 💚💚
🌷قسمت یازدهم🌷 دویدم داخل اتاق .نفهمیدم آن ها چه گفتند،چه شنیدند و کی رفتند.حتی برای شام بیرون نیامدم بعد ها از زبان خودت شنیدم که گفتی:(از مامانم پرسیدم:چطور بود؟گفت:والا خودش رو که خوب ندیدیم چون رو گرفته بود،اما خب مادرش رو دیدم. از قدیمم گفتن مادر رو ببین،دختر رو بگیر.) ۲۹ فروردین بود که با پدر و مادرت آمدید.این ده پانزده روز کارم شده بود گریه.نمیتوانستم تصمیم بگیرم.بعضی چیزهایی که درباره ات شنیده بودم نگرانم میکرد:سربازی نرفته بودی،کار نداشتی،یک ماه هم از من کوچک تر بودی،اما مامانم گفت:(حالا بذار بیان،بعد تصمیم بگیر!) آمدید با دسته گلی بزرگ و زیبا:رز قرمز و مریم سفید. از داخل کوچه صدا می آمد.پسرها دسته جمعی دم گرفته بودند:((از اون بالا میاد یه دسته حوری/همشون کاکل به سر،گوگوری مگوری.)) صورتم گر گرفته بود.آن ها داشتند برای معلمشان سنگ تمام میگذاشتند و من خیس عرق شده بودم.در آشپزخانه بودم. سینی را برداشتم و فنجان هارا پر از چای کردم و سجاد را صدا زدم:((داداش بیا ببر.)) سجاد به دست های لرزانم نگاه کرد:((آبجی خاطرت جمع،میشناسمش،پسر خوبیه!)) از داخل اتاق صدای مادرم آمد:((سمیه خانم تشریف بیارین.)) آمدم داخل اتاق .پدرم با پدرت گرم صحبت بود .سلام کردم و نشستم بی آنکه نگاهت کنم .حرف ها را نمیشنیدم.فقط یک لحظه نگاهم به تو افتاد.کت و شلوار مشکی با پیراهن سفید پوشیده بودی. نمیدانم بعد از چه مدت بزرگترها گفتند بروید در اتاقی دیگر و باهم صحبت کنید.بلند که شدم ،پاهایم سنگین شده بود و روی زمین کشیده میشد.به اتاقم رفتم و کنج دیوار نشستم. طوری صورتم را رو به دیوار چرخانده بودم که نتوانی نگاهت را به صورتم بدوزی .آن روز نمیدانستم که توهم اهل نگاه به صورت نامحرم نیستی.تو گوشه ای نشسته و ساکت بودی و فقط گوشه ای از کت و شلوار سیاه و پیراهن سفیدت را میدیدم.طوری چادر را دور خودم پیچیده بودم که احساس میکردم شاخه و برگ داده و شکوفه های صورتی تمام تنم را پوشانده اند.احساس خفگی میکردم.صدایت را شنیدم:((گفته بودین حوزه درس میخونین؟)) _بله! _چطوره،راضی هستین؟ _حوزه جدید بهتر از حوزه قدیمه.اونا ادبیات نمیخونن و عربی محض میخونن،ولی ما ادبیات میخونیم و این سطح حوزه رو بالا میبره. یک نفس یک جمله بلند را گفته بودم.یعنی نیاز بود این طور یک نفس حرف بزنم؟!درحالی که پدرم و پدرت آن بیرون نشسته بودند ،شرم آور نبود که ما اینجا کنار هم بنشینیم و حرف بزنیم؟ واقعا راجع به من چه فکر میکردند؟از جا بلند شدم:((من باید برم.)) _کجا؟ از جا بلند شدی:((اجازه بدین!ببینین من فقط دنبال همسر نمیگردم،اگه میخواستم دنبال همسر بگردم اینجا نبودم.من علاوه بر همسر همسنگر میخوام.)) تو هم جمله ای بلند گفته بودی،ولی من دیگر از اتاق بیرون آمده بودم.رفتم و نشستم پیش مادرم.توهم رفتی نشستی پیش پدرت. از پسِ چادر به مامان گفتم:((بگو که من یه ماه بزرگترم.)) مادرت شنید:((اون بار هم گفتم مسئه مهمی نیست،مهم تفاهمه.)) مامان گفت:((سمیه جان خیلی دوست داره درسش رو بخونه.)) _خب بخونه! این را پدرت گفت. آهسته گفتم:(( درسمم که تموم بشه،میخوام برم سرکار!)) _چه کاری؟ این تو بودی که این را پرسیدی. بی آنکه نگاهت کنم گفتم:((آموزش و پرورش یا سپاه.)) ادامه دارد ...✅
در مورد طالبان فقط یک جمله اگر ولی اذن دهد ما بسیجی ها قول میدهیم ۱۰ روزه نهایتا نابودشون کنیم بماند نیروهای مسلح سپاه و ارتش که فقط یک روز وقت میخواهند تمام مراکزشون نابود کنند... ماییم و نوای بی نوایی بسم الله اگر حریف مایی
نیَّت
🔰 سخن‌نگاشت | نماز روزهای یکشنبه ماه ذی‌قعده 🔻 حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: «روزهای یکشنبه‌ی ماه ذی‌قعده
🕋چگونه از نماز توبهٔ ماه ذی القعده استفاده کنیم؟ ✍️حضرت آیة الله حاج سَیّد محمّد صادق حسینی طهرانی حفظه الله تعالی نـِــــیَّــــ۱۳۵ــــت 👈 عضو‌شوید @niyat135
32.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
زائری بارانی ام آقا به دادم میرسی