eitaa logo
نجف لک زایی
376 دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
382 ویدیو
140 فایل
پایگاه اطلاع رسانی استاد نجف لک زایی www.lakzaee.ir لینک دعوت https://eitaa.com/joinchat/2181300224C7d6b4e2a42
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم انا لله و انا الیه راجعون خبر تاثر برانگیز عروج دوست عزیزم مجاهد صبور، فرمانده شجاع، سردار متواضع و مخلص، فرهیخته و دانشمند ، جانباز دفاع مقدس، سردار ولایی حاج ناصر شبانی را دریافت کردم. به همه بازماندگان و دوستان تسلیت عرض میکنم. خدایش غریق رحمت فرماید و به خانواده و بستگان محترم اجر و صبر عنایت فرماید. از خدای متعال می خواهیم که شر این بلیه کرونا را از سر همه ما هر چه سریعتر کوتاه نماید و به همه گرفتاران شفا عنایت فرماید. اللهم صل علی محمد و آل محمد ! اللهم اجعلنا فی درعک الحصینه التی اجعل فیها من ترید! اللهم اغفر له و لنا و لوالدینا و لمن وجب حقه علینا و لمن وصانا بالدعا ! اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم!
👇👇👇
تاسوکی 4 خورشید سرك مي كشد و هوا را کم کم گرم می کند. از سوز سرمای شب های آخر اسفند ماه کاسته شده است. واقعاً شب سردی را پشت سر گذاشتیم. خودرو می ایستد. به ما می گویند پیاده شوید. فکر می کنم رسیده ایم. دست هایم را باز می کنند و نیز چشم هایم را. هر چه مي بینم ریگ است و ریگ است و ریگ. تا به حال ریگ زاری چنین، جز در تلویزیون ندیده ام. نگاهی به آنها می افکنم برخی صورت ها را بسته اند و برخی دیگر نه. با کسی که چشم و دستم را باز کرده سلام و علیکی می کنم و می پرسم: کجاییم؟ افغانستان! عجب! پس نمردیم و به خارج هم رفتیم! همراهانم که با فاصله نه چندان زیادی از من زیر سایه درخت گزی پناه گرفته اند هراسان می پرسند: ما را که نمی کشید؟ هنوز جرمم را نمی دانم و برایم عجیب است که انسانی خون انسانی را بريزد که او را نمی شناسد و تا به حال حتی او را ندیده است. او پاسخ می دهد: نه! با شما کاری نداریم. شما چند روزی میهمان ما هستید! تا دولت زندانی های ما را آزاد کند. دو نفر همراهم که به نظر می رسد یکدیگر را می شناسند با لحن و حالتی التماس گونه می پرسند: می گذارید زنگ بزنیم منزلمان؟ و او پاسخ می دهد: بله ما به شما تلفن می دهیم و وقتی رسیدیم به حمام می روید. بعد هم بلند می شود می رود طرف ماشین. به ساعتم نگاه می کنم هنوز هشت صبح نشده ولی هوا به سرعت رو به گرمی رفته. عجب هوای گرم و آفتاب داغی! با خودم می گویم این هم رسم جدید و خوبی است که کسی را بدزدی و به او بگویی میهمان! جوان چند کمپوت برمی دارد و می آورد. با کارد کندی کمپوت ها را باز می کند و به ما می دهد. اشتهایی برای خوردن کمپوت گیلاس نیست، نه برای من و نه برای دو نفر هم دردم که انگار همدیگر را می شناسند. به آب گیلاس لبی می زنیم و چند تا از گیلاس ها را می خوریم. جوان که ریش بلندی دارد، مشغول خوردن کمپوت است. از من می پرسد: اهل کجایی؟ کارِت چیه؟ کم کم سر صحبت باز می شود؛ دیپلم دارد. دیپلمش را در ایران گرفته است خودش را با نام علی به ما معرفی می کند. از او می پرسم کجا دیپلمت را گرفته ای ؟ چیزی نمی گوید. می فهمم جزو اسرار است. از او می پرسم: حالا به خاطر ما زندانی های شما را آزاد می کنند؟ سری تکان می دهد، چقدر طول می کشد؟ - زیاد طول نمی کشد. می پرسم تا به حال هم گرو گان گرفته اید – مثل کسی که سالهای سال این کاره بوده می گوید: ها! جوان قوی هیکل دوباره می پرسد: ما را که نمی کشید؟ این بار در جواب در می آید که وقتی سوارتان کردند به شما چه گفتند؟ می گوید کسی گفت شما را با خودم می برم ولی نمی کُشمتان. من که کمی دور تر نشسته ام وقتی می شنوم که جوان می گوید حرف همان است، به زنده ماندن امیدوارتر می شوم، هر چند به من کسی چیزی نگفته است. کسی به طرف آنها می رود. چند نفری هم اطراف او هستند. چیزهایی به آن دو نفر می گوید. پیش من نمی آید. اصلاً مهم نیست! به بیابان نگاهی می کنم. یک ماشین دیگر هم هست؛ درست مثل همین لنکروز ما! که کسی تشر می زند: سرت پایین! نمی دانم که بود. به طرف دیگر که کسی نیست رو ی بر می گردانم. صحرایی به وسعت بی نهایت. بی نهایت همیشه برایم زیبا بوده است؛ حتی الان. یاد یک رباعی از فیض می افتم: یارما گرمیل صحرامی کند درچشم ما صحرا خوش است میل دریا گر کند در چشم ما دریا خوش است هرچه خواهد خاطرش ما آن کنیم و آن شویم هرکجا ما را دهد جا جای ما آن جا خوش است یادم هست که خواهرم از این رباعی خیلی خوشش می آمد. بگذریم. از آب خبری نیست. من هم از کسی آب نخواستم. همراهان را نمی دانم. می خواهند دست هایم را از پشت ببندد که به فکر بازرسی جیب هایم می افتد. بازرسی که نه، چون هر چه در جیب ها دارم بر می دارد، به جز عطر، دستمال و خودکارم. دفترچه ای دارم که تازه خریده بودم و فرصت پیدا نکرده بودم تا چیزی در آن بنویسم، آن را هم بر می دارد. دست و چشمم بسته می شود. دوباره عقب لنکروز سوار می شویم و دوباره به راه می افتیم. اینجا ماشین با سرعت بیشتری رانده می شود. راه با این که خاکی و ناهموار است، اما صاف تر از مسیر قبلی به نظر می رسد. دیگر «هوا بس ناجوانمردانه گرم است». در این جای تنگ و در این هوای گرم پتویی روی ما می اندازند؛ حتی روی سرمان. صدایی می گوید: اینجا مردم است! نفسم بند می آید تا به حال چنین تجربه ای نداشته ام. به سختی نفس می کشم. یکی از دو همراه حالش به هم می خورد و بالا می آورد. به گمانم به او اجازه دادند سرش را برای مدتی از زیر پتو بیرون بیاورد. چشم هایم بسته بود و جایی را نمی دیدم. پتو را کمی بالا می گیرم حداقل هوایی برای تنفس داشته باشم. سخت گیری نمی کنند. نمی دانم چه وقت است اما در کویریم،
خورشید رقاصی می کند. پتو را کنار زده ایم. حالا به هوای داغ، گرد و غبار و باد هم افزوده شده. نمی دانم چه بلایی سر موهای بلندم- که می خواستم در این چند روز مانده به عید بسپارمشان به لبه های قیچی اوس جواد، سلمانی محلمان- آمده است. مشغول فکر کردنم. می اندیشم انسان وقتی اراده اش با اراده الهی پیوند بخورد شکست نا پذیر می شود. از خودم می پرسم چطور می شود که اراده کسی با اراده الهی پیوند بخورد؟ در تفکراتم از این چون و چراها با خودم زیاد دارم. پاسخ می دهم: وقتی هدفت در نفس کشیدن، بوییدن، پوشیدن، راه رفتن، گفتن، شنیدن، دیدن، خواندن، نوشتن، کوشیدن، همه و همه رضایت او باشد و رضایت ولیّ او. با این فکر، جان می گیرم. استوارتر می نشیینم و با دست های بسته ام محکم تر لبه لنکروز را می گیرم. باد موهایم را به بازی گرفته. خاک ها هم، هم بازی باد شده اند. سرت را بگیر پایین تر! خم می شوم. دوباره زیر پتو، مثل دفعه قبل. الا ن می رسیم. سخنی است که تا حالا چند بار شنیده ام. گه گاهی ماشین به سرعت از جایی عبور می کند و بعد احساس می کنم آبها به اطراف پاشیده می شوند. علامت بدی نبود. آب و آبادانی و سبزی و زندگی. نمی دانم از کجا این جمله را خواندم که: نه زندگی آن قدر شیرین و نه مرگ آن قدر تلخ است که انسان شرافتش را حراج آن کند. الا ن می رسیم سخنی است که در جواب بی تابی همراهانم گفته می شود و تفکرم را قطع می کند. لحظه ای بعد، لنکروز متوقف می شود. پیاده می شویم. همین جا بشین. چند نفر دیگر هم هستند. احساس می کنم در روستایی هستیم. نمی دانم کسی هم اطراف هست یا نه! سکوتی سنگین بر فضا حاکم است. از نشستن با دست هایی که از پشت بسته شده خسته و کوفته شده ام. از دیشب تا الان که از ظهر رد شده پشت لنکروز بوده ام. خودم را به پهلوی راست می اندازم. خسته و کوفته. کسی کمی جرأت پیدا کرده می پرسد: از اینجا رفتن؟ نمی دانیم. زبان دو همراه من هم، هر از گاهی چرخی در کام خورده و کلامی تولید می کند. بیست، سی دقیقه ای گذشته که می آیند، بلند شوید! بیایید! با چشمان بسته؟ کجا؟ کسی می گوید: بیا! نترس! آرام، آرام، قدم برمی دارم. سرت را خم کن، برو. به جایی وارد می شویم، ظاهراً پشت سر هم و به نوبت. چشم هایمان را باز می کند. همان جوانی است که به ما می گفت میهمان! در آبی رنگ خانه را می بندد و می رود. خانه ای است بدون موکت و فرش با کفی سیمانی که یک گوشه ی آن کیسه خوابی انداخته اند و سقفی که بر دوش نی مانندهایی قطور و توخالی که در واقع نقش تیر آهن داشت سنگینی می کرد. تا حالا مثلش را ندیده ام، یک لامپ مهتابی و پنکه ی سقفی هم دارد. به علاوه دو پنجره و دو اتاقک دیگر در دو سوی جایی که ما نشسته ایم. به بقیّه که کنار هم به ترتیب به دیوار تکیه زده اند و زانوهایشان را بغل گرفته اند نگاه می کنم. انگار فقط دستان من از پشت بسته شده است و به دست یکی از همراهان دست بند زده شده. در باز می شود و همان جوان که به ما قول حمام رفتن و تماس گرفتن داده وارد می شود. دست های پنج نفر را باز می کند به جز دست های همان کسی را که با دست بند دست هایش به هم قفل شده بود. و نیز دست های مرا. فکر می کنم شاید جرمم که هنوز از آن خبر ندارم سنگین تر از بقیه است. نمی توانم بنشینم. دوباره به پهلو می افتم. یکی از دو همدردم که تا حالا چند بار شنیده ام که گفته من شخصی هستم، می گوید: انگار طفلک مریضه! تو ماشین هم اصلاً حرف نزد، بعد خطاب به همان آشنایش می گوید: دست هایش را باز کن! جواب می شنود که صبر کن خودش بیاد؛ شاید... . دوست ندارم کسی به چشم مریض به من نگاه کند. با زحمت خودم را به دیوار تکیه می دهم. به چهره دیگران نگاهی می اندازم. همه مضطرب و پریشان و نگران و غمناک. نفر آخر کمی آرام به نظر می رسد. دوباره در باز می شود و همان جوان می آید دست مرا هم باز می کند. کلید دست بند پیدا نشده و دست یکی از همسفران همچنان بسته مانده است. به ساعتم نگاه می کنم؛ یک و سی دقیقه را نشان می دهد؛ فکر می کردم الان سه چهار شده باشد. دراز می کشم. نماز نخوانده ام. نصف بانکه آب می آورد و می گوید: کم مصرف کنید؛ آب نیست. هر چند همراه بانکه آب، شامپو هم آورده. لابد برای حمام رفتن! که پیش از این وعده اش را داده بود! باید دندانِ طمعِ رفتن به حمام را از خاطرم بکنم!
به همت پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی شماره 99 فصلنامه علمی ـ پژوهشی «فقه» منتشر شد نودونهمین شماره فصلنامه علمی ـ پژوهشی فقه به همت اداره نشریات پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی منتشر شد. به گزارش روابط عمومی پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی نودونهمین شماره فصلنامه علمی ـ پژوهشی «فقه» مربوط به پاییز 1398منتشر و مقالات این شماره بر روی سامانه این نشریه به آدرس http:jf.isca.ac.ir نمایه گردید. «بازخوانی دلیل تعظیم شعائر: حکم، موضوع و متعلق» نوشته سیف‌الله صرامی؛ «امکان‌‌سنجی فسخ نکاح به علت زنای زوجه، از دیدگاه فقه امامیه» به قلم محمد عربشاهی و جواد حبیبی‌تبار؛ «بازپژوهی شرط تساویِ محلْ در قصاص عضو» اثر عباس کلانتری خلیل‌آباد، سیداحمد میرخلیلی و مریم رحیمی‌داربید از جمله مقالات این شماره است. همچنین «علم به مهریه؛ یک قید و چندین چالش» نوشته اردوان ارژنگ و فاطمه علی‌زاده؛ «بررسی قاعدۀ فقهی حرمت تغرير جاهل» به قلم اکبر محمودی؛ «ظرفیت‌های احکام ترجیحیِ فقه در مواجهه با مشکل فقر» اثر مهدى فیروزى؛ «کاوشی نو در متصدیان شناخت موضوعات احکام فقهی» نوشته حجت‌اللّه بیات از دیگر مطالبی است که در این شماره منتشر شده است. فصلنامه فقه در پایگاه استنادی علوم جهان اسلام (ISC)؛ بانک اطلاعات نشریات کشور (Magiran)؛ پایگاه مجلات تخصصی نور (Noormags)؛ پایگاه استنادی سیویلیکا (www.civilica.com)؛ مرکز اطلاعات علمی جهاد دانشگاهی (SID)؛ پرتال جامع علوم انسانی؛ سامانه نشریه: jf.isca.ac.ir و پرتال نشریات دفتر تبلیغات اسلامی (http://journals.dte.ir) نمایه می‌شود. 🌐 https://eitaa.com/journals_isca/24
هدایت شده از شریف لک زایی
sharif: در راه شهدا در چند سالی که سردار شهید حاج حبیب لک زایی در قید حیات بودند و سنت یادواره شهدا در پنجشنبه پایان سال را در گلزار شهدای حضرت رسول اکرم شهر ادیمی پایه گذاری کردند، خود ایشان در برگزاری یادواره نقش و حضور بسیار پررنگی داشت. چند کار توسط ایشان انجام می شد: از جمله حدود یک ماه قبل از برگزاری یادواره شهدا، با پیامک از طریق تلفن همراه خود به دعوت افراد می پرداخت. از اوایل هفته شخصاً در منطقه حاضر می شد و با برگزاری جلسات و نشست هایی به هماهنگی برای برگزاری یادواره می پرداخت. از روز قبل از برگزاری یادواره در گلزار شهدای حضرت رسول اکرم ادیمی حاضر می شد و شخصاً با کمک به نصب بنرهای تصاویر شهدا و... مشارکت داشت و از دیگران هم می خواست مشارکت کنند. در بعد از ظهر برگزاری مراسم، خودش در نقطه‌ای ایستاده و به استقبال مهمانان یادواره می رفت و خوش آمد می گفت. یاد و نام شهیدان بزرگوار تاسوکی گرامی باد.
برگزاری مجازی یادواره شهدا خوشبختانه به همت برخی از دوستان و عزیزان، چهاردهمین یادواره شهدا و شهیدان روحانی فاجعه تروریستی تاسوکی و شهدای شهرستان نیمروز که لغو شده بود به صورت مجازی در صفحه اینستاگرام در روز پنجشنبه بیست و نهم اسفند ماه به نشانی @lakzaee_ir برگزار می گردد. تلاوت قرآن / معرفی کتاب تاسوکی / شعر خوانی در رابطه با شهدای تاسوکی / خاطره گویی یکی از گروگان این حادثه / مداحی و زیارت مجازی مزار شهدا از جمله برنامه هایی است که از ساعت ۱۴:۳۰ از طریق اینستاگرام در آخرین پنجشنبه سال ۹۸ اجرا می شود.
حضور نشر دیجیتال پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی در پویش ملی کتاب_خانه https://pajoohaan.ir
💠چه مقدار با کتابخوان پژوهان آشنا هستید؟ ♈️کتابخوان همراه پژوهان، سامانه پژوهشی تولید و توزیع كتاب الكترونیك است که با رعایت قانون كپی رایت پیاده سازی شده و در پی آن است كه ضمن فراهم آوردن دسترسی سریع و آسان به كتابها و مجلات، دایره مخاطبان محتوای وزین تولیدی را نیز گسترش دهد 🔷فروشگاه قانونی کتاب الکترونیک ✅دسترسی سریع و ارزان به هزاران کتاب و مجله علمی و پژوهشی به صورت رایگان و تخفیف تا 80 درصد 🔷اجرا روی دستگاه‌های مختلف ♈️مستقل از پلتفرم و مطالعه کتاب از طریق دستگاه اندرویدی ، ویندوز و آیفون 💠امکانات متعدد پژوهشی 🔷تطابق صفحات با نسخه چاپی، جستجوی تمام‌متن، یادداشت‌گذاری و رنگی‌کردن و اشتراک متن، نشان‌گذاری  💠لذت مطالعه در محیط دلخواه ✅سفارشی‌سازی محیط مطالعه کتاب شامل: رنگ پس‌زمینه، نور صفحه نمایش، نوع و سایز قلم و ... ❎روش های متنوع خرید کتاب 🔷خرید کتاب از طریق درگاه بانکی، کارت هدیه و کارت تخفیف با امکان صدور کارت هدیه برای سازمان‌ها و ناشران 💠ذخیره‌سازی اطلاعات کاربر 🔶ذخیر‌سازی اطلاعات مربوط به کتابخانه و میز مطالعه شخصی کاربر، یادداشت‌ها، هایلایت‌ها و ... در ابر پژوهان 🌐https://pajoohaan.ir
کتاب تاسوکی(خاطرات یک گروگان) را در کتابخوان پژوهان ببینید. pajoohaan.ir/document/4993
کتاب شراب طهور (زندگی نامه ابوالشهید حجت الاسلام و المسلمین حاج شیخ محمد لک زایی اعتمادی) را در کتابخوان پژوهان ببینید. pajoohaan.ir/document/4232
کتاب مجموعه مقالات همایش سیره و زمانه امام کاظم(ع) جلد اول را در کتابخوان پژوهان ببینید. pajoohaan.ir/document/774