#متن_سخنرانی_و_روضه_ورود_کاروان_به_کربلا
کانال نوحوا علی الحسین
▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️
❇️ قبلاً یک مثال جمعی و فردی را گفتم؛ یعنی حر و لشکرش.
اما استعانه فردی هم زیاد دارد. از جمله در بین راه که میآمد، برخورد کرد به خیمه و خرگاهی
🔹 حسین “ع” سؤال کرد که این بساط برای کیست؟ گفتند مال عبید الله بن حر جُعفی است.
🔸در تاریخ دیدهام که حسین “ع” ابتدا شخصی را نزد او فرستاد و از او خواست که بیاید. من در بعضی از تواریخ دیدهام که وقتی پیغام حسین “ع” به او رسید، نیامد. آمدند گفتند که او نمیآید.
🔹عجیب است واقعاً ! حسین “ع” خودش بلند شد و رفت. رفت کنار خیمهاش و سلام کرد،نشست و مطلب را با او در میان گذاشت؛ فرمود وضع را که دیدهای؛ جوّی را که حاکم است و یزید و ترویج لا ابالیگری و … را که میدانی؛ میدانی که این روال، ریشه اسلام را میکَند.
🔹عبیدالله همه حرفهای حضرت را هم قبول کرد و انکار نکرد. نگفت که شما درباره وضع آنها اشتباه میکنی؛ اما در جواب گفت نمیآیم. چرا؟
🔹چون من وضع کوفه را اینطور دیدهام که مردم به نفع شما قیام نمیکنند. یعنی خلاصهاش اینکه از این نمد،کلاهی به ما نمیرسد و چیزی گیر ما نمیآید. مسئله این است که محور همکاری او، برّ و تقوا نیست؛
او « تعاونوا علی البرّ و التقوی » را قبول ندارد. برای همین هم میگوید من وقتی با تو همکاری میکنم که چیزی از مسائل مادّی هم به من برسد.
این یک استعانه بود؛ اما در مقابل، باز هم حسین “ع” دارد میآید و باز برخورد میکند به خیمه و خرگاهی که مال زهیر است. دستگیری و نجات گمراهان کارِ حسین “ع” است. این تعبیر زیبایی که ظاهراً از پیغمبر اکرم “ص” است که « انّ الحسین مصباح الهدی و سفینه النّجاه »، چقدر زیباست!
🔹 سفینۀ نجات به تعبیر ساده روز، آن قایقی است که غریق را نجات میدهد. یک وقت هست که در دریا افتادهای و خودت متمسّک به یک چیزی میشوی و بیرون میآیی؛ اما یک وقت هست که کسی دست تو را میگیرد و بیرون میکشد؛ این «قایق نجات» است. یعنی کسانی را که دارند غرق میشوند و از وادی انسانیت و الاهیت خارج میشوند ، دستهایشان را میگیرد و بیرون میکشد. این را میگویند قایق نجات. قایق نجات کارش همین است دیگر! یعنی نمیگوید دستت را به من بده، بلکه خودش دست غریق را میگیرد و از آن ورطه بیرون میکشد.
حالا اگر یک غریقی، هر چه آن ناجی میخواهد او را بگیرد و نجاتش دهد خودش دستش را میکشد، او دیگر خودش مقصر است. عبیدالله بن حر اینطور بود. حسین “ع” خودش بلند شد و آمد و گفت میخواهم تو را از این ورطه نجات دهم، ولی او خودش نخواست. اما از آن طرف، زهیر است؛ با اینکه در تاریخ مینویسند که زهیر عثمانی مسلک هم بوده است.
🔹 حسین “ع” پیغام داد به زهیر که بیا؛ با اینکه زهیر مقید بود که در این مسیر با امام حسین “ع” رو به رو نشود. آنجا مجبور شده بود که با امام حسین “ع” در یک جا خیمههایشان را برپا کنند و چارهای نداشت.
🔹در تاریخ مینویسند وقتی قاصد حسین “ع” رسید، موقعی بود که همه داشتند غذا میخوردند. یکی از اطرافیان زهیر میگوید پیامآور حسین “ع” آمد و گفت « یا زهیر ! اَجِب ابا عبدالله». یعنی ای زهیر! حسین تو را خواسته است.
🔹 میگوید فضای خیمه را سکوت فرا گرفت و یک حالت بهتی به ما دست داد که لقمه ها در دست ما ماند. تعبیرش این است: « کَأَنَّ علی رُؤُوسِنا الطَّیر». یعنی مثل اینکه پرنده روی سر ما نشسته باشد! دیگر نمیتوانستیم از جایمان تکان بخوریم. وقتی پرنده روی سرتان مینشیند و میخواهید که نپرد چه کار میکنید؟ آدم دیگر سرش را تکان نمیدهد.
🔹آن کسی که سکوت این جلسه را شکست، همسر زهیر است. به او گفت چه میشود که تو بلند شوی و بروی ببینی که پسر پیغمبر با تو چه کار دارد؟! برو حرفهایش را گوش کن و برگرد.
میگوید تا همسرش این حرف را زد، زهیر از جا برخاست و حرکت کرد و رفت به سمت خِیام حسین “ع”.
در تاریخ نداریم که گفتار وسخنان حسین”ع” با زهیر چه بوده است (گرچه بعضی، جملاتی نقل میکنند که البته من نمیخواهم آن را رد کنم).
بله، حضرت با عبیدالله حر جُعفی مفصل صحبت کردند و دست آخر هم او به امام حسین “ع” گفت بیا ! من اسب و شمشیری دارم و اینها را به تو میدهم که اگر میخواهی بروی بجنگی برو بجنگ. امام حسین “ع” هم گفت نه به اسب تو احتیاج دارم و نه به شمشیرت.
اینها مال خودت! برخلاف عبیدالله، در مورد زهیر چنین چیزی به آن صورت نیست. می نویسند «فَما لَبِثَ أَن جاءَ مُستَبشِراً». عجب آماده بوده است این روح! یعنی توقف زهیر در خیمه امام حسین “ع” کوتاه بود. اصلاً توقفی نکرد و دیدیم که برگشت. اما این زهیر، دیگر آن زهیر نیست: « قَد أشرَقَ وَجهَهُ»، گویی صورت او یک تلألؤ و نورانیتی پیدا کرده است. وقتی انسانِ برتر بخواهد دستگیری و تصرف کند، ببینید چه میکند! البته زمینه هدایت هم در زهیر مساعد بود.
وقتی زهیر برگشت، به تمام کسانی که اطرافش بودند گفت من با همۀ شما حلّ بیعت کردم؛ همگی بروید.
🔹حتی به همسرش گفت تو را هم طلاق میدهم؛ تو هم برو. رفقا بروید، اموال را هم بردارید و بروید. تمام عُلقه ها را بُرید و گفت همه بروید…
من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق
چار تکبیر زدم یکسره بر هر چه که هست
اما در بین اینها همسر زهیر یک نگاه به او کرد و گفت: عجب ! من هم بروم ؟! من منشأ سعادت تو شدم ! من کجا بروم؟!…
زهیر با حسین “ع” آمد؛ همسر و غلام زهیر هم آمدند. روز عاشورا شد. اصحاب همه به میدان رفتند و شهید شدند. من در تاریخ اینطور دیدهام که بعد از ظهر عاشورا بود؛ این بدنهای مطهر روی زمین افتاده بود. همسر زهیر کفنی داد به غلام زهیر و به او گفت: ای غلام ! برو مولایت را کفن کن. مینویسند غلام رفت، اما مولایش را کفن نکرد و برگشت.
▪️همسر زهیر به او گفت چرا مولایت را کفن نکردی؟ غلام گفت: من چگونه مولایم را کفن کنم و حال آنکه پیکر مقدس پسر پیغمبر، بی کفن بر روی خاک افتاده است…
منبع:
آیت الله حاج آقا مجتبی تهرانی، سلوک عاشورایی، منزل اول: تعاون و همیاری، (چاپ اول: تهران، مؤسسه فرهنگی- پژوهشی مصابیح الهدی، ۱۳۹۰)،صص ۸۴ تا ۸۸
جمعه شده و این دل من.mp3
2.16M
#مناجات_با_امام_زمان_غروب_جمعه
شماره 508
کانال نوحوا علی الحسین
▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️
جمعه شده و این دل من کرده هوایت
بر لب بودم بار دگر شور و نوایت
▪️مولا اباصالح
جمعه شده و بار دگر دیده به راهم
ای نور دل فاطمه بنما تو نگاهم
▪️مولا اباصالح
جمعه شده و از غم هجر تو بسوزم
بی تو گل زهرای بتول،شب شده روزم
▪️مولا اباصالح
جمعه شده و دیده به راه تو نشستم
من منتظر دیدن رخسار تو هستم
▪️مولا اباصالح
جمعه شده و از غم هجر تو بنالم
نام تو به لب دارم و در شوق وصالم
▪️مولا اباصالح
جمعه شده و رفته ز جان صبر و شکیبم
برگرد بیا از سفر ای یار غریبم
▪️مولا اباصالح
جمعه شده و سوزم از این هجر و جدایی
ای نور دل فاطمه مهدی به کجایی
▪️مولا اباصالح
جمعه شده و از کرمت کن تو دعایم
من ریز خور سفره ی احسان شمایم
▪️مولا اباصالح
https://eitaa.com/noaheh_khajehpoor_09173426998
سلام بر اعضای محترم کانال
نظر به درخواست برخی اعضا
زین پس اکثر مطالب ارسالی کانال
بر محوریت ماه 🏴محرم الحرام🏴خواهند بود✅
#متن_روضه_حضرت_مسلم_بن_عقیل_علیه_السلام
کانال نوحوا علی الحسین
▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️
🔹جناب «مسلم» فرزند «عقیل بن ابی طالب» از بزرگان بنیهاشم و پسر عموی حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام بود.
امام حسین علیه السلام از مدینه خارج شده و در مکه بود که نامه های مردم کوفه و دعوت از ایشان بسیار زیاد شد.
🔹آخرین نامه که به امام رسید و تعداد نامهها که به هزاران درخواست بالغ شد، امام بین رکن و مقام دو رکعت نماز گزارد و از خداوند متعال طلب خیر کرد. سپس مسلم را خواست و پاسخ نامه ها را نوشت و در آن آورد : «سخن شما این است که: “امامی نداریم، به سوی ما بیا شاید خدا به سبب تو ما را هدایت و متحد کند”. من ، مسلم بن عقیل برادر و پسر عموی خود را که مورد اطمینان من است به سوی شما فرستادم، پس اگر برای من نوشت که رأی خردمندان و اهل فضل و مشورت شما همان است که در نامه هایتان خواندم بزودی نزد شما خواهم آمد… »
🔹مسلم در نیمه رمضان از مکه خارج شد و به مدینه آمد. در مسجد پیامبر صلی الله علیه و آله نماز خواند و با خانواده خود وداع کرد و با چند راهنما و همراه به سوی کوفه رفت. شرایط این سفر بسیار سخت بود و مسلم و همراهان راه را گم کردند و دو راهنما از تشنگی جان باختند. تا اینکه مسلم سرانجام در روز پنجم شوال به کوفه رسید.
🔸مردم کوفه دسته دسته نزد مسلم جمع شدند و چون نامه حضرت علیه السلام را بر آنان خواند گریستند. سپس ۱۸۰۰۰ نفر از اهل کوفه با مسلم بیعت کردند. در نتیجه او نیز نامهای به امام علیه السلام نوشت و بیعت این تعداد را خبر داد و ایشان را به حرکت به سوی کوفه ترغیب کرد.
هنگامی که خبر این بیعت به یزید بن معاویه رسید، وی عبیدالله بن زیاد را که حاکم بصره بود مأمور کرد تا حکومت کوفه را نیز عهدهدار گردد. عبیدالله با حیله به شهر وارد شد و حکومت را در دست گرفت و مردم را تهدید کرد. سپس «هانی بن عروه» که از بزرگان کوفه بود و مسلم بن عقیل در منزل او پناه گرفته بود را شکنجه و زندانی کرد.
▪️مسلم هنگامی که خبر شکنجهشدن هانی را شنید از کوفیان خواست که به یاریش بشتابند. مردم به او پیوستند و مسجد و بازار و اطراف قصر پر از جمعیت شد در حالیکه یاران عبیدالله بیش از پنجاه نفر نبودند.
عبیدالله چند نفر را بین قبایل مختلف کوفه فرستاد تا آنها را تهدید و تطمیع کنند و عدهای از اشراف که در قصر او بودند را مأمور نمود که از بامهای دارالاماره مردمی که قصر را محاصره کرده بودند بترساند یا فریب دهند.
اهل کوفه هنگامی که سخن رؤسا و اشراف خود را شنیدند سست شدند. کم کم نجوای خناسان زیاد شد که به هر یک به دیگری می گفتند : «برگردیم، دیگران هستند و کفایت می کنند»!!
▪️اندک اندک جمعیت از پیرامون مسلم پراکنده شد و تنها حدود سی نفر در مسجد برای یاری او باقی ماندند. مسلم که با این پیمان شکنی روبرو شد به همراه آن سی نفر به سوی “ابواب کنده” حرکت کرد. هنگامی که به آنجا رسید تنها ده نفر همراه وی باقی مانده بودند و چون از آن منطقه عبور کرد هیچکس همراه او نبود.
مسلم غریبانه به این سو و آن سو نگاه کرد ولی حتی کسی نبود که وی را راهنمایی کند و یا در خانهاش او را پنهان نماید. سفیر حسین سرگردان در کوچههای تاریک کوفه راه میرفت و نمیدانست کجا برود.
▪️تا اینکه به خانهای رسید که پیرزنی بر در آن ایستاده بود. نام این زن «طوعه» بود و منتظر فرزندش بود که به همراه مردم از خانه بیرون رفته بود. مسلم بر زن سلام کرد و از او آب خواست. طوعه به او آب داد و به داخل خانه رفت. دوباره که بیرون آمد مسلم را دید که بر در منزل نشسته است. گفت: «ای بنده خدا اگر آب نوشیدی نزد خانواده خود رو». مسلم خاموش ماند. زن ، دوباره و سهباره سخن خود را تکرار کرد. مسلم برخاست و گفت : «من در این شهر خانه و خانوادهای ندارم. من مسلم بن عقیلام. این قوم به من دروغ گفتند و مرا فریب دادند و از مأمن خود بیرون آوردند.» پیرزن مسلم را به داخل خانه برد؛ فرشی برایش گسترد و طعامی فراهم نمود. اما مسلم شام نخورد و خوابید و در عالم رؤیا عموی خود امیرالمؤمنین علی علیه السلام را دید که به وی گفت : «بشتاب که تو فردا نزد ما خواهی بود».
از سوی دیگر، عبیدالله که پراکنده شدن مردم را دید جرأت پیدا کرد از قصر خارج شد و به مسجد آمد و برای پیدا کردن مسلم هزار دینار جایزه تعیین کرد.
فرزند طوعه که به خانه برگشت از وجود مسلم در منزل با خبر شد و با طلوع فجر خبر را به دشمنان رساند. عبیدالله گروهی متشکل از دهها سپاهی را برای دستگیری او فرستاد.
مسلم مشغول عبادت بود که لشکریان به منزل طوعه رسیدند. هنگامی که وی صدای شیهه اسبان را شنید دعای خود را به شتاب تمام کرد و زره پوشید و از طوعه تشکر کرد و به مقابله با لشگر شتافت مبادا که خانه پیرزن را بسوزانند
https://eitaa.com/noaheh_khajehpoor_09173426998