eitaa logo
نوحوا علی الحسین🎤
2.9هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
515 ویدیو
23 فایل
متن روضه، نوحه، زمزمه، زمینه، تک، واحد، واحد حماسی، شور،مناجات و.. به همراه اجرای سبک مناسبت های مختلف اهل بیت و 🎤آموزش مداحی🎤 @noaheh_khajehpoor کانال مولودی و عروسی خوانی مرج البحرین @marajalbahrain ارتباط با مدیر کانال خواجه پور _ 6998 342 0917
مشاهده در ایتا
دانلود
دوستان از کربلا برگشته ام.mp3
3.89M
شماره 776 ◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️ دوستان از کربلا برگشته ام با نوای نینوا برگشته ام از کنار تربت خون خدا با عنایات خدا برگشته ام رفته بودم با هزاران آرزو شادمان حاجت روا برگشته ام بوسه دادم مرقد شش گوشه را از سر صدق و صفا برگشته ام کربلا باشد بهشت دیگری از بهشت لاله ها برگشته ام تا نبینی باورش باشد محال از برِ مشکل گشا برگشته ام تربت پاک حسین آورده ام سرخوش از دارالشفا برگشته ام از کنار قبر عباس و حسین نور چشم مرتضی برگشته ام هم نجف هم کاظمین را دیده ام من از سامرا برگشته ام کربلا دارد صفای دیگری از دیار آشنا برگشته ام یادم آمد آن زمان زینب که گفت از کنار کشته ها برگشته ام رفتم و دیدم زمین کربلا سر زمین اطهر آلاله ها رفتم و کردم سلامی بر حسین هر کجا رفتم دلم در شور و شین رفتم و دیدم ضریح یاس را دل صدا میزد همی عباس را رفتم و دیدم دیار عاشقان تشنه بودم من به یاد کودکان هشتک کانال حذف نشود ❌ https://eitaa.com/noaheh_khajehpoor
السلام علیک أیها المجتبی.mp3
1.26M
  شماره 777 ◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️ السـَّــلامُ علیــکَ ، اَیُّهـَــا المجــتبــیٰ سبـــط پاک نبــی ای پســر مرتضــیٰ یا امــام حـــسن ، غـریب خـاک بقیع جـان ، فـدای تـو وتـربت پــاک بقیع ای امیـــر کـــرم سایه ات بر سرم           ▪️یا حسن جان ای غــریب وطـن ، کشتـــهٔ زهـر جفـا شد نصیبــت جفا ز همســری بی وفـا شــــده از داغ تــو مدینــــه ماتم سرا در بقیــع  فاطمــه گرفتــه بـزم عــزا دارد این زمــزمه مـادرت  فاطــمـه           ▪️یا حسن جان پاره پاره جـگــــر. بنــد دل فاطمـــه زینب خسـته دل،غـرقِ در این ماتمه ناله سر داده از غـربـت تو خواهـــرت تیر باران شـد از کین عدو ، پیکـــرت پـاره های جگـــر بر دلــم زد شــرر         ▪️یا حسن جان یه روزی شیعیان برات می سازن حرم همگی جمـع میشــن به دورِ خوانِ کرم یه روزی ما میـشیـــم زائــر کـوی شما میشــه خاک بقیــــع شبیـهِ کـرب و بلا هـمـــهٔ زائـــــرا میخونن یکصدا        ▪️یا حسن جان حــرم و گنــبـد چـهــار امــام بقیـــع میــشـه دارالشـــفا خــاک تمــام بقیـــع با ظهـور و حضــور حجت بن الحســن می پیچــه در بقــیع عطر گل یاسمـن میخونن عاشقـان بــا امــــام  زمــان ▪️یا حسـن جان شاعر: رقیه سعیدی کیمیا هشتک کانال حذف نشود ❌ https://eitaa.com/noaheh_khajehpoor
صحن تو یه روزی آخرم.mp3
2.4M
شماره 778 ◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️ صحن تو یه روزی آخرم حسن می سازیم به جون مادرم حسن ای امامزاده بی حرم حسن با سلام و صلوات همینا سینه زنات یه امامزاده باشه مثلا توی دهات براش حرم میسازن براش ضریح میارن به بچه های زهرا اینجا ارادت دارند آخه تو که کاری غیر از کرم نداری چه جوری قبول کنم که حرم نداری ▪️غریب مدینه یا حسن صحن تو یه روزی آخرم حسن می سازیم به جون مادرم حسن ای امامزاده بی حرم حسن شب تاره مثلاً بقیع داره مثلاً چهار تا گنبد طلا با مناره مثلاً فکر کن که اون داره فکر کن علم می بینی با دو تا چشمت داری چهار تا حرم می بینی تو بقیع ببین شلوغی کربلا رو پنجره فولاد آقام امام رضا رو ▪️غریب مدینه یا حسن میخونم باز با چشم ترم حسن به خدا که خیلی نوکرم حسن ای امامزاده بی حرم حسن هشتک کانال حذف نشود ❌ https://eitaa.com/noaheh_khajehpoor
🏴🏴🏴🏴🏴🏴 🔹تازه تابستان است هفت تپه مقر لشكر 25 كربلا گردان امام حسین ام، تو چادرها، لابلای تپه ماهورها هر گردان در یك فرو رفتگی خاصی قرار داره اوقات فراغت مان، كلاس اخلاق و معارف، آمادگی جسمانی، فوتبال و كشتی، گاهی هم هواپیماهای عراقی، بخاطر شكست شان در عملیات والفجر ۸ و فاو رو سرمان بمباران می كنند و می گریزند. پدافندچی‌ها " تق تق تق... "میگ و میراژ در دم ناپدید می شوند، بعد كلی از بچه ها شهید و زخمی... موقعیت استقرار لشكر 25 كربلا به شكل وحشتناكی نا امن است. نه سنگری، نه جان پناهی نسبت به دوكوهه كه مختص بچه پایتختی ها بود، از لحاظ امكانات بشدت فرق داشت. بچه ها به شوخی در یك روایتی می گویند: روزی آقایان محسن رضائی و رفسنجانی تو یه "بالگرد یا یه هواپیما " داشتند از رو سر بچه های لشكر25 كربلا عبور می كردند. رفسنجانی با تعجب سوال می كنه: بردار محسن! این عشایر وسط منطقه جنگی چكار می كنند؟ محسن رضائی لبخندی و بعد میگه: این ها بچه های لشكر 25 كربلاین. فاو را تازه پس گرفته بودند، گردان ما می رفت كه جای، گردان حمزه سیدالشهداء(ع) كه در حال بازگشت به هفت تپه اند "پدافند " كند. گردان مسلم ابن عقیل و امام محمد باقر تازه از خط برگشته اند و در حال تسویه حساب اند، تا به خانه های شان بروند. 🔸گردان حمزه سیدالشهداء هم منتظرند، بچه های امام حسین خط را تحویل بگیرند و برگردند به خانه هاشون، نیمه شب است، می رسیم به یك خاكریز، بچه های حمزه سیدالشهداء سنگر ها را خالی می كنند، ما مستقر می شویم. گردان حمزه كوله بارشان را می كشند به طرف هفت تپه. جلوتر از خاكریز، رو در روی عراقی ها، چندین نقطه كمین است. بچه های امام حسین تو سنگر و پشت خاكریز مستقر می شوند. من بیسیم چی ام، به همراه یكی از بچه ها وارد كانال می شویم. حدود دویست متر جلوتر از خط اول، حوالی كارخانه نمك، باید در نقطه كمین مستقر بشیم و تحركات دشمن را از نزدیك گزارش كنیم. 🔹حد فاصل خط اول تا نقطه كمین، كانالی بود كه واردش شده بودیم، حوالی كانال، پر بود از لاشه متعفن دشمن، تازه تیرماه بود و هوا بشدت گرم و شرجی، پشه ها از یك طرف، بوی بد جنازه متلاشی شده دشمن، كه در حین فرار جا گذاشته اند، از طرف دیگر، حال آدم رو به طرز اسفناكی بهم می زند، جلوی بینی و دهانم را با چفیه می بندم. نقطه كمین، عمود بود بر خط اول، از دور فانوس كم سوئی ما را به سمت نقطه كمین هدایت می كند. سه تا از بچه های حمزه توی كمین اند. 🔹بعد از مقدمات آشنائی، سلام و عرض ارادت به هم دیگر می گویم: ما آمدیم كه شما بروید. دیگه نماز صبح بود. نماز رو كه خواندیم. دوتا از بچه های حمزه رفتند. اما یك بسیجی بنام "رستمعلی آقاباباپور " جهادی، از بچه های بنه میر بابل، سرش را از ته تراشیده، با یك چهره معصومانه و خاص، كوله بارش را جمع نمی كند. مدتی می گذرد. فانوس كمین را خاموش می كند و موقعیت منطقه، و فرهنگ كمین را برام شرح می دهد. كه عراقی هم مانند ما خط اولشان، با نقطه كمین خودشان، حد فاصل موقعیت ماست. دو كمین رو در روی هم به فاصله صد متر شاید كمتر می گویم: خوب حالا چرا برنمی گردی عقب. بچه های حمزه كه گمان نكنم، كسی مانده باشه، نمی خوای سری به خانواده بزنید. ▪️دستی به سر تراشیده اش كشید و گفت: گردان حمزه سیدالشهداء كه شهید صادق مكتبی، فرمانده اش بوده. فرمانده ام بود. تو والفجر ۸ تو آن وضعیت، جنگیدیم. نه من شهید و زخمی شدم، نه فرمانده ام. چند روز بعد از عملیات صادق مكتبی در حین وضو شهید می شه. من با خودم دارم فكر می كنم، این یعنی چی!؟ خوب حالا هر وقت یك نتیجه درست و حسابی برای این سوالم گرفتم، بر می گردم. خیالت راحت باشه. یكی می زنم به نشانه آخر هر چه رفاقت، رو شانه رستمعلی و می خندم و میگم: باشه. می شویم سه نفر، بعد رستمعلی می خنده و زندگی وسط معركه جنگ، نقطه كمین در چند متری دشمن شروع میشه، عراقی ها راه به راه خمپاره می زنند. 🔸خمپاره شصت بی صدا، یكی پس از دیگری دل زمین را چنگ می اندازد. برای هم خط گرو می كشیم، بیسیم چی بودم و تنها سلاحی كه داشتم. كلاشینكف بود. رستمعلی هم یك كلاش داشت، با سربند یا زهرا كه یا رو پیشانی اش بود، یا دور گردنش. پیشانی بند كه دور گردن باشد، یك جورائی دلدادگی محسوب می شود. ته هرچی عشق... ❤️ دشمن رو در روی ما از سلاح های مجهزتری استفاده می كرد. تیربار و سمینوف، آرپیچی، همه جوره می كوبیدند. از همه بدتر جنازه های متعفن، بوی بد اجساد متلاشی شده دشمن زیر آفتاب داغ جنوب، حال آدم و بهم می زد، كلافه بودم، روی اجساد پر شده بود از مگس های بال دار سرخ رنگ، شمایل زشتی هم داشتند، عین سگ مگس، موقع خوردن غذا دور بر ما می پلكیدند، حالت تهوع بهم دست می داد. ادامه دارد... هشتک کانال حذف نشود ❌ https://eitaa.com/noaheh_khajehpoor_09173426998
◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️ ادامه👇 🔹چند روزی گذشته بود كه برای یك نهار، رستمعلی كنسرو ماهی را باز می كنه كه نهار بخوریم. لقمه اول را كه گذاشتم توی دهانم، همین طور ور ور هم حرف می زدم. رستمعلی هم هی می خندید، لقمه دوم، یه مگس گنده بد تركیب، شیرجه زد توی حلقم. هق زدم، رفت داخل گلویم، داشتم خفه می شدم. مگس گیر كرده بود. رستمعلی مقداری ماهی را كرد توی دهنم. گفت: قورتش بده. سگ مگس و تن ماهی رو با هم قورت دادم. من هق می زدم، داشت روده هام می زد بیرون، رستمعلی داشت از خنده رود بر می شد. بیسیم زدم به فرمانده، گزارش دادم كه یك مگس بد تركیب را قورت دادم. 🔸فرمانده زد زیر خنده، حالا نخند كی بخند. بعد حسابی دستم انداخت... تا چند روز حالم زیر بالا می زد. 💠 تمام شبانه روز را در كمین بودیم. نوك اسلحه كه بالا می رفت. تفنگ های دوربین دارشان، صدای خاص گلوله سمینوف، از روی سر كه می گذشت، آهنگی خاصی را در دل تاریك شب تداعی می كرد. عصر هشتمین روز، نقطه كمین. ناگهان یك خمپاره درست خورد چند سانتی ام، سنگر بشدت لرزید. خمپاره توی كیسه فرو رفت. داد زدم رستمعلی خمپاره، چسبیدم به زمین، برای لحظاتی تمام بدنم كرخ شد. زمان را از دست دادم. هیچ چیز دیگر جز یك انفجار به ذهنم نمی آمد. هی منتظر ماندم. یك. دو. سه. چهار. پنج. قلبم داشت می تركید، دلم داشت از حلقم بیرون می زد. در انتظار انفجار، منتظر مرگ بودن، تن آدم را به رعشه می اندازد. چند ثانیه گذشت، منفجر نشد. یواشكی سرم را، نیم خیز بلند كردم، از اطرافش بخار بلند می شد. با تمام حقیقت دورنی ام كپ كرده بودم و بدنم می لرزید. تو دلم می گفتم: لعنتی منفجر بشو و خلاصم كن. 🔹تو هول و ولای انفجار بودم كه رستمعلی زد پشتم و گفت: چه خبره بلند شو. یك مرتبه بخودم آمدم تكیه دادم به سنگر و هاج واج به خمپاره نگاه می كردم. رستمعلی بهم می خندید. گفتم: به والله ترس از كشته شدن نیست. همین كه داری نگاه می كنی. منتظری كه هر لحظه تركش حنجره آدم را بشكافد. تن آدم را می لرزاند، تا اینكه بی هوا تیر بخوری و تمام. 🔸یك لحظه فكر كردم و توی دلم گفتم: واقعا چی شد؟ من كم آوردم.! ترسیدم؟ اصلا این ها یعنی چی، بعد به خودم گفتم: "حسابی گند زدی مرد، نه نه نه " بحث ترس از مرگ نبود. این خمپاره لعنتی بد جوری غافگیرم كرد. ▪️رستمعلی گفت: دلواپس نباش، قسمت كه باشه. هر كجا باشی... وقتش كه بشه، صدات كه بكنند، منتظرت كه باشند.... بعد نگاهی به آسمان كرد و سری تكان داد و نیم خیز بلند شد.. گفت: بذار یه ذره ببینم اوضاع چه خبره، خدا كی صدا مون میزنه... نشسته بودم، هاج واج بعد دستی به كلاه آهنی ام كشیدم یه دوری چرخاندم. زل زدم به بیسیم، آرام گوشی بیسیم را برداشتم كه به فرمانده خبر بدم. خمپاره چسیبده توی كمین. منفجر نشده. رستمعلی هنوز تو حالت نیم خیز بود، یه مرتبه كلاه آهنی، شتلق از سرش افتاد... سر خورد به طرف خمپاره شصت كه تو كیسه جا خوش كرده بود. گوشی بیسیم را انداختم و با تمام قوا شیرجه زدم روی كلاه آهنی كه به خمپاره نخوره. رو كلاه خیز رفتم. چسبیدم به زمین. ناگهان صدای غریبی تو گوشم نشست "صدای گلوله سمینوف " سربلند كردم. رستمعلی ایستاده بود به قامت. غرق در خون، گلوله سمینوف نشسته بود، وسط دو ابروش... 😭 پیشانی اش را شكافت، صدای برخورد گلوله با پیشانی، صدای یا زهرای رستمعلی.. 😭 صدای شكافته شدن وسط دو ابروش، مغزش پاشید رو تنم. رو كیسه های كمین. با پشت سر آرام خوابید رو زمین. یك حالتی خیلی محض، آخره هر چی غریبانگی سربند سبز "یا زهــرا" خودش را كشیده بود دور گردنش، یك لحظه، با حیرت نگاه كردم به سربند. به خون كه جاری بود رو صورتش. به پیكر نیمه جانش. به دانه های ریز مغزش كه رو تن من و كیسه های كمین چسبیده بود... 💔 رستمعلی آرام می لرزید. داشت قلبم می تركید، بعد های های زدم زیر گریه. هنوز ده ثانیه نگذشته بود كه انگار یك ندای درونی مرا به طرف كوله پشتی ام برد. توی آن وضع كه وسط نیستی قرار گرفته ام، تمام من در هیبت رستمعلی فرو رفته، ناگهان یك ندای درونی مرا به طرف كوله پشتی ام سوق داد. دوربین عكاسی را از كوله بیرون كشیدم. رستمعلی هنوز نفس می كشید. یكی از بچه ها روسرش زل زده بود، مات و محو نگاه می كرد. من یك عكس زنده از رستمعلی گرفتم. هنوز زنده بود. قلبش تندتند می زد. نجوای درونش را می شنیدم. عكس را كه انداختم، نشستم روی سرش. دهنش باز مانده است و نفس نمی كشد. توگوئی قرن هاست كه بخواب رفته. " به همین سادگی شهید شد " همه آن روزها كه خیلی هم زیاد نبود، در كنارش بودم، چون سریالی از ذهنم عبور می كند. یك جوری خاص بود نحوه رفتارش، حرف زدنش، مهربان، مومن، انیس بود. علاوه بر اینكه شور زیادی برای جنگیدن داشت از شعور بالائی هم برخوردار بود... ادامه دارد... هشتک کانال حذف نشود ❌ https://eitaa.com/noaheh_khajehpoor_09173426998
33.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قربون کبوترات یه نگاهی هم بکن به زیر پات... ❤️ به کانال نوحوا علی الحسین بپیوندید 👇👇 https://eitaa.com/noaheh_khajehpoor_09173426998
حسین جان.. چه در من یافتی ❤️ که اینگونه عشق کربلایت را در دل من انداختی؟ کانال نوحوا علی الحسین 👇👇 https://eitaa.com/noaheh_khajehpoor_09173426998
◾️◾️◾️◾️◾️◾️ 🔹حضرت زینب سلام‌الله‌علیها نیز در مدینه اقداماتی را در تبلیغ اهداف و پیام امام حسین (علیه‌السّلام) و زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهیدان کربلا انجام داد که موجب ترس و وحشت حکومت یزید گردید. حضرت زینب پس از ورود به مدینه و استقبال جمع زیادی از گروه‌های عزادار از وی «به طرف مسجد پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) حرکت کرد و در مقابل درب ورودی روضه نبوی در حالی که دو طرف در مسجد را گرفته بود، خطاب به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) گفت: «یا جداه انی ناعیة الیک اخی الحسین» ‌ای جد بزرگوار، من خبر مرگ برادرم حسین (علیه‌السّلام) را برای تو آورده‌ام...😭 ▪️ زینب پیوسته گریه می‌کرد و اشک و آهش تمامی نداشت. و هر بار که به برادرزاده اش علی بن الحسین (علیه‌السّلام) می‌نگریست، اندوهش تازه و غمش افزوده می‌شد.» [۲۷][۲۸] سخن زینب (سلام‌الله‌علیهم) گویی آتش قیامی بود که علیه امویان شعله می‌گرفت. 🔸ام کلثوم نیز هنگام ورود به مدینه اشعاری در رثای امام حسین (علیه‌السّلام) سروده است. «مدینة جدنا لا تقبلینا فبالحسرات و الاحزان جئنا الا فاخبر رسول الله عنا بانا قد فجعنا فی ابینا و ان رجالنا بالطف صرعی بلا رؤس و قد ذبحوا البنینا و قد ذبحوا الحسین و لم یراعوا جنابک یا رسول الله فینا...» [۲۹] 🔹حضور حضرت زینب در مدینه موجب شد که فرماندار مدینه؛ سعید بن عمرو احساس خطر کند. از این رو نامه‌ای به یزید نوشت و او را از جریان امر و چگونگی خطر دعوت حضرت زینب (سلام‌الله‌علیها آگاه نمود. 🔸بلا فاصله از سوی یزید دستوری دائر بر اخراج آن حضرت از شهر رسید «کانت زینب بنت علی و هی بالمدینة تالب الناس علی القیام باخذ ثار الحسین، فلما قام عبدالله بن الزبیر بمکة، و حمل الناس علی الاخذ بثار الحسین، و خلع یزید، بلغ ذلک اهل المدینة، فخطبت فیهم زینب و صارت تؤلبهم علی القیام للاخذ بالثار، فبلغ ذلک عمرو بن سعید، فکتب الی یزید یعلمه بالخبر، فکتب الیه ان فرق بینها و بینهم» [۳۰][۳۱][۳۲] اما حضرت زینب (سلام‌الله‌علیهم) به موضع گیری پرداخت و گفت «فقالت: قد علم الله ما صار الینا، قتل خیرنا، و انسقنا کما تساق الانعام، و حملنا علی الاقتاب، فو الله لاخرجنا و ان اهریقت دماؤنا[۳۳][۳۴] خدا می‌داند چه بر سر ما آمده است، یزید مردان برگزیده ما را به شهادت رسانید و ما را بر فراز محمل شتران به این سوی و آن سوی کشانید. به خدا قسم ما از این شهر خارج نمی‌شویم هر چند که خون هایمان ریخته شود.» اما سرانجام با حضور زنان بنی هاشم و اصرار آنها حضرت زینب ناچار دومین هجرت خود را آغاز نمود. برخی روایات دلالت بر حضور او در مصر و ادامه زندگی در این شهر تا پایان عمر (سال ۶۲ ه ق) دارند. (عمده دلیلی که بر مدفون شدن «زینب کبری» (سلام‌الله‌علیها) در شام آورده آن است: که در سال مجاعه (قحطی) که در حجاز واقع شده عبدالله بن جعفر طیار ناچار شد به شام سفر کرد و بانوی عصمت در شام درگذشت و همان جا مدفون گردید.) [۳۵] 🔹برخی روایات نیز مقصد او را شام معین کرده و حتی مرقد آن حضرت را در دمشق، محلی که اینک به این نام مشهور است، می‌دانند.[۳۶][۳۷] منابع: ۲۷-مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج۴۵، ص۱۹۸.  ۲۸- مقرم، محمدحسین، مقتل الحسین علیه السلام، ص۳۷۶.  ۲۹- مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج۴۵، ص۱۹۷.  ۳۰-جمعی از نویسندگان، مع الرکب الحسینی، ترجمه عبد الحسین بینش، ج۱، ص۱۵۲، قم، زمزم هدایت۱۳۸۶۱. ۳۱-خسرو شاهی، سید هادی، عدة من الباحثین، اهل البیت فی المصر، ۴۵۵  ۳۲-معروف الحسنی، هاشم، سیره الائمه الاثنی عشر (علیه‌السّلام) ، ج۳، ص۱۳۲ نجف المکتبة الحیدریه، ۱۳۸۲.۳۳. ۳۳-خسرو شاهی، سید هادی، عدة من الباحثین، اهل البیت فی المصر، ص۵۷، تهران، المجمع العالمی للتقریب بین المذاهب الاسلامیه، ۱۴۲۷، اول. ۳۴-جمعی از نویسندگان، مع الرکب الحسینی، ج۶، ص۸۶، قم، تحسین، ۱۴۲۸.  ۳۵-خسرو شاهی، سید هادی، عدة من الباحثین، اهل البیت فی المصرص۴۵۵. ۳۶- شبر، جواد، ادب الطف، ج۱، ص۳۶، بیروت، دار المرتضی، ۱۴۰۷. ۳۷-بیضون، لبیب، موسوعه کربلا، ج۲، ص۶۵۰، بیروت، موسسه اعلمی، ۱۴۲۷. هشتک کانال حذف نشود❌ https://eitaa.com/noaheh_khajehpoor_09173426998