#خاطرات_شهدا
#کانال_نوحوا_علی_الحسین
◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️
ادامه👇
🔹چند روزی گذشته بود كه برای یك نهار، رستمعلی كنسرو ماهی را باز می كنه كه نهار بخوریم. لقمه اول را كه گذاشتم توی دهانم، همین طور ور ور هم حرف می زدم. رستمعلی هم هی می خندید، لقمه دوم، یه مگس گنده بد تركیب، شیرجه زد توی حلقم. هق زدم، رفت داخل گلویم، داشتم خفه می شدم. مگس گیر كرده بود. رستمعلی مقداری ماهی را كرد توی دهنم. گفت: قورتش بده. سگ مگس و تن ماهی رو با هم قورت دادم. من هق می زدم، داشت روده هام می زد بیرون، رستمعلی داشت از خنده رود بر می شد. بیسیم زدم به فرمانده، گزارش دادم كه یك مگس بد تركیب را قورت دادم.
🔸فرمانده زد زیر خنده، حالا نخند كی بخند. بعد حسابی دستم انداخت... تا چند روز حالم زیر بالا می زد.
💠 تمام شبانه روز را در كمین بودیم. نوك اسلحه كه بالا می رفت. تفنگ های دوربین دارشان، صدای خاص گلوله سمینوف، از روی سر كه می گذشت، آهنگی خاصی را در دل تاریك شب تداعی می كرد.
عصر هشتمین روز، نقطه كمین. ناگهان یك خمپاره درست خورد چند سانتی ام، سنگر بشدت لرزید. خمپاره توی كیسه فرو رفت. داد زدم رستمعلی خمپاره، چسبیدم به زمین، برای لحظاتی تمام بدنم كرخ شد. زمان را از دست دادم. هیچ چیز دیگر جز یك انفجار به ذهنم نمی آمد. هی منتظر ماندم. یك. دو. سه. چهار. پنج.
قلبم داشت می تركید، دلم داشت از حلقم بیرون می زد. در انتظار انفجار، منتظر مرگ بودن، تن آدم را به رعشه می اندازد. چند ثانیه گذشت، منفجر نشد.
یواشكی سرم را، نیم خیز بلند كردم، از اطرافش بخار بلند می شد. با تمام حقیقت دورنی ام كپ كرده بودم و بدنم می لرزید. تو دلم می گفتم: لعنتی منفجر بشو و خلاصم كن.
🔹تو هول و ولای انفجار بودم كه رستمعلی زد پشتم و گفت: چه خبره بلند شو. یك مرتبه بخودم آمدم
تكیه دادم به سنگر و هاج واج به خمپاره نگاه می كردم.
رستمعلی بهم می خندید.
گفتم: به والله ترس از كشته شدن نیست. همین كه داری نگاه می كنی. منتظری كه هر لحظه تركش حنجره آدم را بشكافد. تن آدم را می لرزاند، تا اینكه بی هوا تیر بخوری و تمام.
🔸یك لحظه فكر كردم و توی دلم گفتم: واقعا چی شد؟ من كم آوردم.! ترسیدم؟ اصلا این ها یعنی چی، بعد به خودم گفتم: "حسابی گند زدی مرد، نه نه نه " بحث ترس از مرگ نبود. این خمپاره لعنتی بد جوری غافگیرم كرد.
▪️رستمعلی گفت: دلواپس نباش، قسمت كه باشه. هر كجا باشی... وقتش كه بشه، صدات كه بكنند، منتظرت كه باشند.... بعد نگاهی به آسمان كرد و سری تكان داد و نیم خیز بلند شد..
گفت: بذار یه ذره ببینم اوضاع چه خبره، خدا كی صدا مون میزنه...
نشسته بودم، هاج واج
بعد دستی به كلاه آهنی ام كشیدم یه دوری چرخاندم. زل زدم به بیسیم، آرام گوشی بیسیم را برداشتم كه به فرمانده خبر بدم. خمپاره چسیبده توی كمین. منفجر نشده.
رستمعلی هنوز تو حالت نیم خیز بود، یه مرتبه كلاه آهنی، شتلق از سرش افتاد... سر خورد به طرف خمپاره شصت كه تو كیسه جا خوش كرده بود. گوشی بیسیم را انداختم و با تمام قوا شیرجه زدم روی كلاه آهنی كه به خمپاره نخوره. رو كلاه خیز رفتم. چسبیدم به زمین.
ناگهان صدای غریبی تو گوشم نشست
"صدای گلوله سمینوف "
سربلند كردم.
رستمعلی ایستاده بود به قامت. غرق در خون، گلوله سمینوف نشسته بود، وسط دو ابروش... 😭
پیشانی اش را شكافت، صدای برخورد گلوله با پیشانی، صدای یا زهرای رستمعلی.. 😭
صدای شكافته شدن وسط دو ابروش، مغزش پاشید رو تنم. رو كیسه های كمین. با پشت سر آرام خوابید رو زمین.
یك حالتی خیلی محض، آخره هر چی غریبانگی
سربند سبز "یا زهــرا" خودش را كشیده بود دور گردنش، یك لحظه، با حیرت نگاه كردم به سربند. به خون كه جاری بود رو صورتش. به پیكر نیمه جانش. به دانه های ریز مغزش كه رو تن من و كیسه های كمین چسبیده بود... 💔
رستمعلی آرام می لرزید. داشت قلبم می تركید، بعد های های زدم زیر گریه. هنوز ده ثانیه نگذشته بود كه انگار یك ندای درونی مرا به طرف كوله پشتی ام برد. توی آن وضع كه وسط نیستی قرار گرفته ام، تمام من در هیبت رستمعلی فرو رفته، ناگهان یك ندای درونی مرا به طرف كوله پشتی ام سوق داد. دوربین عكاسی را از كوله بیرون كشیدم. رستمعلی هنوز نفس می كشید. یكی از بچه ها روسرش زل زده بود، مات و محو نگاه می كرد. من یك عكس زنده از رستمعلی گرفتم. هنوز زنده بود. قلبش تندتند می زد. نجوای درونش را می شنیدم. عكس را كه انداختم، نشستم روی سرش. دهنش باز مانده است و نفس نمی كشد. توگوئی قرن هاست كه بخواب رفته. " به همین سادگی شهید شد " همه آن روزها كه خیلی هم زیاد نبود، در كنارش بودم، چون سریالی از ذهنم عبور می كند.
یك جوری خاص بود نحوه رفتارش، حرف زدنش، مهربان، مومن، انیس بود. علاوه بر اینكه شور زیادی برای جنگیدن داشت از شعور بالائی هم برخوردار بود...
ادامه دارد...
هشتک کانال حذف نشود ❌
https://eitaa.com/noaheh_khajehpoor_09173426998
33.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#امام_رضا
قربون کبوترات یه نگاهی هم بکن به زیر پات... ❤️
به کانال نوحوا علی الحسین بپیوندید 👇👇
https://eitaa.com/noaheh_khajehpoor_09173426998
حسین جان..
چه در من یافتی ❤️
که اینگونه عشق کربلایت را در دل من انداختی؟
کانال نوحوا علی الحسین 👇👇
https://eitaa.com/noaheh_khajehpoor_09173426998
#حضرت_زینب
#ادامه_قیام_در_مدینه
#اعتکاف
#کانال_نوحوا_علی_الحسین
◾️◾️◾️◾️◾️◾️
🔹حضرت زینب سلاماللهعلیها نیز در مدینه اقداماتی را در تبلیغ اهداف و پیام امام حسین (علیهالسّلام) و زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهیدان کربلا انجام داد که موجب ترس و وحشت حکومت یزید گردید. حضرت زینب پس از ورود به مدینه و استقبال جمع زیادی از گروههای عزادار از وی «به طرف مسجد پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) حرکت کرد و در مقابل درب ورودی روضه نبوی در حالی که دو طرف در مسجد را گرفته بود، خطاب به پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) گفت: «یا جداه انی ناعیة الیک اخی الحسین» ای جد بزرگوار، من خبر مرگ برادرم حسین (علیهالسّلام) را برای تو آوردهام...😭
▪️ زینب پیوسته گریه میکرد و اشک و آهش تمامی نداشت. و هر بار که به برادرزاده اش علی بن الحسین (علیهالسّلام) مینگریست، اندوهش تازه و غمش افزوده میشد.» [۲۷][۲۸]
سخن زینب (سلاماللهعلیهم) گویی آتش قیامی بود که علیه امویان شعله میگرفت.
🔸ام کلثوم نیز هنگام ورود به مدینه اشعاری در رثای امام حسین (علیهالسّلام) سروده است. «مدینة جدنا لا تقبلینا فبالحسرات و الاحزان جئنا الا فاخبر رسول الله عنا بانا قد فجعنا فی ابینا و ان رجالنا بالطف صرعی بلا رؤس و قد ذبحوا البنینا و قد ذبحوا الحسین و لم یراعوا جنابک یا رسول الله فینا...» [۲۹]
#اخراج_حضرت_زینب_از_مدینه
🔹حضور حضرت زینب در مدینه موجب شد که فرماندار مدینه؛ سعید بن عمرو احساس خطر کند. از این رو نامهای به یزید نوشت و او را از جریان امر و چگونگی خطر دعوت حضرت زینب (سلاماللهعلیها آگاه نمود.
🔸بلا فاصله از سوی یزید دستوری دائر بر اخراج آن حضرت از شهر رسید
«کانت زینب بنت علی و هی بالمدینة تالب الناس علی القیام باخذ ثار الحسین، فلما قام عبدالله بن الزبیر بمکة، و حمل الناس علی الاخذ بثار الحسین، و خلع یزید، بلغ ذلک اهل المدینة، فخطبت فیهم زینب و صارت تؤلبهم علی القیام للاخذ بالثار، فبلغ ذلک عمرو بن سعید، فکتب الی یزید یعلمه بالخبر، فکتب الیه ان فرق بینها و بینهم» [۳۰][۳۱][۳۲]
اما حضرت زینب (سلاماللهعلیهم) به موضع گیری پرداخت و گفت «فقالت: قد علم الله ما صار الینا، قتل خیرنا، و انسقنا کما تساق الانعام، و حملنا علی الاقتاب، فو الله لاخرجنا و ان اهریقت دماؤنا[۳۳][۳۴] خدا میداند چه بر سر ما آمده است، یزید مردان برگزیده ما را به شهادت رسانید و ما را بر فراز محمل شتران به این سوی و آن سوی کشانید. به خدا قسم ما از این شهر خارج نمیشویم هر چند که خون هایمان ریخته شود.»
#هجرت_به_مصر
اما سرانجام با حضور زنان بنی هاشم و اصرار آنها حضرت زینب ناچار دومین هجرت خود را آغاز نمود. برخی روایات دلالت بر حضور او در مصر و ادامه زندگی در این شهر تا پایان عمر (سال ۶۲ ه ق) دارند. (عمده دلیلی که بر مدفون شدن «زینب کبری» (سلاماللهعلیها) در شام آورده آن است: که در سال مجاعه (قحطی) که در حجاز واقع شده عبدالله بن جعفر طیار ناچار شد به شام سفر کرد و بانوی عصمت در شام درگذشت و همان جا مدفون گردید.) [۳۵]
#هجرت_به_شام
🔹برخی روایات نیز مقصد او را شام معین کرده و حتی مرقد آن حضرت را در دمشق، محلی که اینک به این نام مشهور است، میدانند.[۳۶][۳۷]
منابع:
۲۷-مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج۴۵، ص۱۹۸.
۲۸- مقرم، محمدحسین، مقتل الحسین علیه السلام، ص۳۷۶.
۲۹- مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج۴۵، ص۱۹۷.
۳۰-جمعی از نویسندگان، مع الرکب الحسینی، ترجمه عبد الحسین بینش، ج۱، ص۱۵۲، قم، زمزم هدایت۱۳۸۶۱.
۳۱-خسرو شاهی، سید هادی، عدة من الباحثین، اهل البیت فی المصر، ۴۵۵
۳۲-معروف الحسنی، هاشم، سیره الائمه الاثنی عشر (علیهالسّلام) ، ج۳، ص۱۳۲ نجف المکتبة الحیدریه، ۱۳۸۲.۳۳.
۳۳-خسرو شاهی، سید هادی، عدة من الباحثین، اهل البیت فی المصر، ص۵۷، تهران، المجمع العالمی للتقریب بین المذاهب الاسلامیه، ۱۴۲۷، اول.
۳۴-جمعی از نویسندگان، مع الرکب الحسینی، ج۶، ص۸۶، قم، تحسین، ۱۴۲۸.
۳۵-خسرو شاهی، سید هادی، عدة من الباحثین، اهل البیت فی المصرص۴۵۵.
۳۶- شبر، جواد، ادب الطف، ج۱، ص۳۶، بیروت، دار المرتضی، ۱۴۰۷.
۳۷-بیضون، لبیب، موسوعه کربلا، ج۲، ص۶۵۰، بیروت، موسسه اعلمی، ۱۴۲۷.
هشتک کانال حذف نشود❌
https://eitaa.com/noaheh_khajehpoor_09173426998
#خاطرات_شهدا
#شهید_رستمعلی_آقاباباپور
#کانال_نوحوا_علی_الحسین
◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️
🔹پتو را انداختم روی پیكرش، به طرف بیسیم رفتم. گوشی بیسیم را برداشتم. بغض گلویم را می فشرد. گوشی بی سیم و فشردم... حمزه حمزه عباس. صدام گرفته، حنجره ام قفل شده. حمزه حمزه عباس....
ناگهان از توی كانال صدائی شنیدم. داد می زد. رستمعلی. رستمعلی. رستمعلی نامه داری...
🔸گوشی از دستم افتاد. مات و متحیر چشم دوختم به ته كانال. یكی از بچه های بابلی با همان لحن خاص. پشت هم داد می كشید. نزدیك كه شد. چند متری ایستاد و گفت: رستمعلی. نامه داره. با تمام وجود لرزیدم، سست و بی رمق افتادم، تكیه كردم به سنگر كمین. دستام می لرزید. انگار تازه متوجه خون تازه ائی شد كه اطراف پاشیده، آرام پتو رو كنار می زنه، در دم می زنه زیر گریه...
نیم خیز دستم را دراز می كنم. نامه رو بده. آستین اش و می گیرم. با هق هق گریه خودش را، دستش را می كشد. به طرف خط اول به سرعت باد دور می شود. خیلی طول نمی كشه به همراه فرمانده و بچه های دیگه می رسند.
▪️فرمانده نامه را باز می كنه، نامه از طرف همسرش بود كه نوشته:
رستمعلی جان، امروز تو پدر شدی، من هول شدم، سلام، وای نمی دانی چقده قشنگه، بابا ابوالقاسم، نام پسرت رو گذاشته مهدی. من گفتم: تو بابای رستمعلی هستی. صاحب اختیاری. گذاشت مهدی. بخدا عین خودته. كشیده و سبزه و ناز، میای؟ باید بیای. شنیدم عملیات شده، رادیو گفت: فاو گرفتین، این فاو چی هست؟ چی داره كه ولت نمی كنه؟
🔹 تلویزیون نشان داد، هی نگاه كردم. آخه شماها همه مثل هم هستید. مهدی بهانه باباش و می گیره، تو روجان مهدی بیا، دلم بد جوری تنگ شده. یه تكه پا بیا، بعد برو... جنگ كه فرار نمی كنه،
🔸ناسلامتی بابا شدی ها، چند روز پیش از جهادسازندگی آمده بودند پی ات. یه اخطاریه دستشان بود. زدم زیر خنده میخوان اخراجت كنند.
مگه نگفتی شان كه جبهه ائی؟
🔹ننه ات راه برا مهدی رو می بوسه، همه سلام دارند. زود میائی، منتظرتم خیلی... باشه»
دوستت دارم... زهــرا❤️
هشتک کانال حذف نشود ❌
https://eitaa.com/noaheh_khajehpoor_09173426998
#متن_روضه_امام_حسن
#کانال_نوحوا_علی_الحسین
◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️
▪️جناده می گوید: همین طور که حضرت داشت صحبت می کرد، یک وقت دیدم نفس امام حسن علیه السلام قطع شد. رنگ چهره اش را دیدم که زرد شد؛ دیگر نمی تواند صحبت کند.
▪️جناده می گوید وقتی من وارد شدم، تشتی جلوی امام حسن علیه السلام بود. دیدم که حضرت سرش را در این تشت آورد و لخته های خون بود که از دهان امام حسن می ریخت. گفتم: یابن رسول الله! خودتان را معالجه کنید. گفت: ای جناده! مرگ را چگونه می شود معالجه کرد؟
🔸می گوید: در این حین بود که دیدم برادرش حسین وارد شد و همراه او اسود بن اسود بود، می گوید تا چشم حسین به برادر افتاد، دست به گردن هم انداختند و همدیگر را می بوسیدند. امام حسین بین دو دیده های امام حسن را شروع کرد بوسیدن و امام حسن گریه می کرد.
لحظات آخر امام حسن علیه السلام بود، یک وقت امام حسین علیه السلام شروع کرد به گریه کردن.
▪️ امام حسن گفت: چرا گریه می کنی؟ امام حسین علیه السلام گفت: برادر! برای این که حال تو را این طور می بینم.
▪️ امام حسن پاسخ داد: «لا یوم کیومک یا اباعبدالله»، امام حسن به امام حسین گفت: این چیزی نیست، من در بستر هستم و شما کنار من هستید. اما روزی اطراف تو را می گیرند، شمشیردار با شمشیر می زند، نیزه دار با نیزه می زند، آن هایی که اسلحه نداشتند، دامن ها را پر از سنگ... 😭
آااای حسین
هشتک کانال حذف نشود ❌
https://eitaa.com/noaheh_khajehpoor_09173426998
#متن_روضه_پیامبر_اکرم
#کانال_نوحوا_علی_الحسین
◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️
السلام علیک یا اَبَا الْقاسِمِ یا رَسُولَ اللهِ یا اِمامَ الرَّحْمَهِ یا سَیِّدَنا وَمَوْلانا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِکَ اِلَی اللهِ وَ قَدَّمْناکَ بَیْنَ یَدَی حاجاتِنا یا وَجیهاً عِنْدَ اللهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللهِ.
آرزو دارم شوم سوی مدینه رهسپار
تا بگیرم همچو جان قبر نبی را در کنار
دست امیدم رسد چون بر ضریح اطهرش
سر نهم درخاک پایش با دو چشم اشکبار
با گنه بر آن شفیع المذنبین وارد شوم
بی گنه آیم برون با بخشش پروردگار
🔹لحظات آخر عمر پیامبر حضرت گاهی به هوش می اید و گاهی از هوش میرود. همه نگران مضطرب دارن حال حضرت را پیگیری می کنند. آقا رسول اللّه صلی الله علیه و آله صدا زد: همه از اتاق و حجره بیرون برند، به ام سلمه فرمود: دم دراتاق بایست، نگذار کسی وارد اتاق بشه.
🔸صدا زد: یاعلی نزدیک من بیا، می خوام با تو خدا حافظی کنم، آخه وقت وداع شده، بعد دست میوه دلش، نور دیده اش زهرا علیها السلام را گرفت به سینه اش چسباند، دست برادرش علی علیه السلام را گرفت، همینطور توی صورت علی و زهرا علیهما السلام نگاه می کرد و قطرات اشک از چشمهای مبارکش می ریخت، می خواست حرف بزنه، بعض راه گلویش را میگرفت و نمی توانست صحبت کند. صدای گریه اهلبیت بلند شد. علی علیه السلام سر پیغمبرُ تو دامنش گذاشت، آخه لحظه های آخر عمر پیغمبرِ هست.
▪️بی بی فاطمه علیها السلام صدا زد؛ یا رسول اللّه با گریه ات دلم را پاره پاره کردی، جگرم را سوزاندی، سینه پرحسرتم را آتش زدی، پیغمبر بی بی را به سینه اش چسباند و روی فاطمه علیها السلام را هی می بوسید و هی گریه می کرد.
▪️امام حسن و امام حسین علیهما السلام را توی بغلش گرفت و صدای الوداع الوداع، و گریه و خروش و شیون الوداع از زمین و آسمان بلند بود.(۱)
ای دل بیا که موسم آه فغان رسید
یعنی عزای خاتم پیغمبران رسید
واحسرتا که حضرت زهرا یتیم شد
از ماتم پدرلبش به نیمه جان رسید
▪️اینجا وقتی فاطمه زهرا سلام الله علیها روی بدن پدرش افتاده بود وا ابتاه می گفت کسی بی حرمتی نمی کرد همه با احترام ادب بی بی رو از روی بدن مبارک رسول الله برداشتند تسلیت گفتند: تسلی دادند.
▪️یه سر بریم کربلا، من بمیرم برای آن دختری که عصر عاشورا خواست از بدن باباش حسین خدا حافظی کنه، خودش را انداخت روی بدن پاره پاره باباش حسین علیه السلام، آمد صورت پدرش راببوسه دید باباش سر در بدن ندارد...😭
اما این جا نه تنها ادب نکردند بلکه با تازیانه دختر رو از روی بدن پدر برداشتند.(۲)
حسین جان...
پی نوشت ها:
۱_مقتل المعصومین ج ۱ بخش اول فصل پنجم
۲_مقتل لهوف سیدبن طاوس، ترجمه علیرضارجالی تهرانی
هشتک کانال حذف نشود ❌
https://eitaa.com/noaheh_khajehpoor_09173426998
#مقتل_امام_حسن_در_کتب_شیعه_و_سنی
#کانال_نوحوا_علی_الحسین
◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️
🔹امام مجتبى عليه السّلام قبل از شهادتش ، بنى هاشم را از فتنه اى كه خوف داشت بخاطر دفن وى در كنار قبر پيغمبر صلّى اللّه عليه وآله به وسيله بنى اميه برپا شود، بيم داد.
🔸به همين جهت به برادرش سيدالشّهداء وصيت نمود كه اگر ديد باد مخالف مى وزد، جلو شرّ را بگيرد و حضرتش را در قبرستان بقيع نزديك جدّه اش فاطمه بنت اسد دفن كند و نگذارد قطره خونى در اين راه ريخته شود.
▪️پس از آنكه امام مجتبى عليه السّلام وفات يافت ، هاشميان خواستند او را پهلوى جدّش پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - دفن نمايند، ولى يكباره بنى اميه قيام كردند و مسلّح و مجهز شده ، آماده جنگ شدند. در رأس آنها مروان حكم و سعيدبن عاص و عایشه قرار داشتند.
❇️ كتاب مقاتل الطالبيين ابوالفرج اصفهانى مروانى
در كتاب مقاتل الطالبيين ابوالفرج اصفهانى مروانى در شرح حال امام حسن - عليه السّلام - از على بن طاهر بن زيد روايت مى كند كه وقتى خواستند امام حسن عليه السّلام را دفن كنند
🔹عايشه سوار قاطرى شد و از بنى اميه و مروان حكم و ساير طرفداران ايشان كمك گرفت و مردم را علیه امام حسن علیه السلام می شوراند.
عایشه گفت: به خدا سوگند تا مو در سر من هست، نمی گذارم حسن علیه السلام را در اینجا (کنار قبر پیامبر صلی الله علیه و اله و اتاق حضرت زهرا سلام الله علیها) دفن کنید. و جنازه آن حضرت را تیرباران کردند, تا آنکه هفتاد تیر از جنازه آن حضرت بیرون کشیدند.(1)
🔹در آنجا بود كه ابن عباس گفت: روزى قاطر سوار و روزى شتر سوار است ! یعنی روزی سوار بر شتر می شود و به جنگ با مولا علی علیه السلام می رود و روزی بر قاطر سوار می شود و با جنازه حسن بن علی علیه السلام مقابله و جنگ می کند.✓
❇️ مسعودى مى نويسد:
آن روز عايشه سوار قاطر سفيد وسياهى بود. شاعر در همين خصوص مى گويد:
تجملت تبغلت و لو عشت تفيلت
لك التسع من الثمن و فى الكل تصرفت
يعنى : اى عايشه ! روزى سوار شتر شدى ، روز ديگرى هم قاطر سوارى كردى ، اگر بمانى ، سوار فيل هم خواهى شد! تو از هشت يك ارث خانه پيغمبر، يك نهم مى برى ، ولى همه را تصرف كردى .(یعنی با اینکه تنها مالک بخشی از خانه پیامبراکرم صلی الله علیه و اله هستی ولی در همه آن تصرف کردی و مانع دفن امام حسن علیه السلام در آن خانه شدی.)
❇️ کتاب «الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد»
🔹شیخ مفید(ره) این دانشمند پرآوازه اسلامی در کتاب «الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد» خود که به «الارشاد» معروف است در فصل مربوط به شهادت امام حسن علیه السلام می نویسد:
معاویه برای جَعده، دختر اشعث بن قیس پیغام فرستاد که:
أَنِّی مُزَوِّجُكِ یَزِیدَ ابْنِی عَلَى أَنْ تَسُمِّیَ الْحَسَنَ ؛ من تو را به ازدواج پسرم یزید در می آورم به شرط آنکه [امام] حسن [علیه السلام] را مسموم کنی و او را به قتل رسانی. هزار درهم نیز برای او فرستاد.
جعده خواست معاویه را عملی کرد و امام علیه السلام را مسموم ساخت.
🔸 معاویه خوش خدمتی جعده را با پول پاسخ داد؛ اما هیچگاه او را به عقد یزید در نیاورد. پس از شهادت امام حسن علیه السلام جعده با مردی از آل طلحه ازدواج کرد و از او صاحب فرزندانی شد.
🔹 از آن پس هرگاه بین فرزندانی از قریش و آن فرزندان گفتگویی در می گرفت؛ قریشی ها آنها را سرزنش کرده و آنها چنین خطاب می کردند: یَا بَنِی مُسِمَّةِ الْأَزْوَاجِ ؛ ای فرزندان زنی که شوهران خود را مسموم می کند. (الإرشاد ج2 ص 16)
🔸زمانی که لحظه شهادت امام حسن علیه السلام نزدیک شد. آن حضرت برادرش حسین بن علی علیهما السلام را طلب کرد و در آن لحظات پایانی به او گفت:
«یَا أَخِی إِنِّی مُفَارِقُكَ وَ لَاحِقٌ بِرَبِّی جَلَّ وَ عَزَّ وَ قَدْ سُقِیتُ السَّمَّ»
اى برادر! به زودى از تو جدا مىشوم و به دیدار پروردگار خود، نائل مىگردم. مرا مسموم کرده اند و امروز پاره جگرم در میان طشت افتاد
▪️می دانم چه كسى این جفا را بر من كرده و این ظلم از كجا سرچشمه گرفته؛ من در پیشگاه خدا با وى دشمنى خواهم كرد؛ ولی سوگند به حقى كه بر تو دارم از تو می خواهم که این پیشآمد و مرتكب آن را تعقیب مكن و منتظر قضای الهی درباره من باش.
«فَإِذَا قَضَیْتُ فَغَمِّضْنِی وَ غَسِّلْنِی وَ كَفِّنِّی وَ احْمِلْنِی عَلَى سَرِیرِی إِلَى قَبْرِ جَدِّی رَسُولِ اللَّهِ ص لِأُجَدِّدَ بِهِ عَهْداً ثُمَّ رُدَّنِی إِلَى قَبْرِ جَدَّتِی فَاطِمَةَ بِنْتِ أَسَدٍ رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهَا فَادْفِنِّی هُنَاكَ
▪️هر گاه من از دنیا رفتم چشم مرا بپوشان و غسل بده و كفن كن و بر تختخه ای (تابوتی) گذارده؛ كنار مزار جدم رسول خدا صلی الله علیه وآله ببر تا تجدید عهدى كنم. سپس مرا به سوی قبر جدهام فاطمه بنت اسد منتقل کن و در آنجا به خاك بسپار.
ادامه دارد...
هشتک کانال حذف نشود ❌
https://eitaa.com/noaheh_khajehpoor_09173426998